شنبه ۲۶ شهريور ۱۳۸۴ - ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۵

هسته هاي خرما

 

 

گلناز ملک

http://www.golnaz82.com/

 

نامت را مي يابم . ميان ۴۴۸۴ نام ديگر . تنها چند کلمه ، گرايش سياسي ات ، روز و نحوه ي اعدام ات ، سن ات و محل تولد. شوکه مي شوم . انگار نه انگار که هفده سال گذشته است .  از تو تنها همين چند کلمه باقي مانده است . ننوشته اند که روزي که اعدام ات کردند چهارماه بود که محکوميت 6 ساله ات به پايان رسيده بود . ننوشته اند که سه ماه بعد از اعدام ات خبرت را آورند و چمدان ات را پس دادند . ننوشته اند که کودک ۵ ساله ات بهانه ات را مي گرفت . هم او که در زندان به دنيا آورديش و تا يک سالگي همانجا نگه اش داشتي . عاشق اش بودي آخر . يادگار مردي بود که چهار سال قبل از تو به سرنوشت ات دچار شده بود . ننوشته اند که اجازه ي برگزاري هيچ گونه مراسمي را نداشتيم .

از تو براي من تنها  کيف پولي که همانجا با پاکت شير درست و گلدوزي اش کرده اي يادگار مانده است و يک دستبند که با هسته هاي خرما ساخته اي  و تصويري محو از زني که پشت شيشه ي کابين مي نشست و صداي زنگ دار ش را با گوشي تلفن به اين سو مي فرستاد . مي خنديد و قربان صدقه ام مي رفت  و دست خط ات در حاشيه ي چند کتاب و خاطراتي که آنان که همبند ات بودند و آزاد شدند از تو تعريف مي کنند . که چقدر ماه و مهربان بودي و به همان اندازه غد و کله شق . مي گويند غدي و کله شقي ام را از تو به ارث برده ام و رنگ موهايم و فرم ابروها و لب هايم .

شنيده ام قرار است استخوان هاي پوسيده ي ياران ات را ساماندهي کنند يا به جاي سنگ قبر درخت و چمن بر رويتان بکارند و تاب و سرسره ، تا در آن کودکان گرگم به هوا بازي کنند و  ديگران هم فراموش کنند که کودک تو چگونه به دنيا آمد و کودکي من و هزاران مثل من چگونه در راهرو هاي اوين گم شد .

 

اسم ات را که ديدم دلم هري ريخت . درست مثل اولين بار که قبر ات را ديدم . ۷ سال پيش . دو روز تمام با هيچ کس حرف نزدم و پايان روز دوم همه ي بغض ام را در شعري ريختم که زير اين نوشته خواهم آورد .

اسمت را که ديدم شوکه شدم و همانگاه نفسي راحت کشيدم . تو را تير باران کرده اند . هميشه دلهره ام اين بود که همچون بسياري حلق آويز شده باشي . اين اواخر ديگر شده بود کابوس ام نحوه ي اعدام تو و جرات هم نداشتم از کسي بپرسم و باز داغ دل ها را تازه کنم . تير باران شايد از حلق آويز بهتر باشد . کمتر عذاب کشيده اي . تنت ات از گلوله سوخته است اما تقلا نکرده اي . درد ات تنها چند ثانيه بود نه چند دقيقه . احمقانه است ولي برايم خيلي مهم بود که چگونه اعدام شده اي .

 

 

 

هسته هاي خرما

ريسه شد در يک نخ

صيقلي ، صاف ، سياه

شايد هم قهوه اي سوخته است

دانه هاي دستبند

ميشي ِ چشمانت

پاکي دستانت

تابش عينک توست

دانه هاي دستبند

يادگار غم و تنهايي توست

دانه هاي دستبند

محبس رنج آور توست

ظلم بر سينه ي توست

مرگ پر کينه ي توست

دانه هاي دستبند

دانه هاي اشک الماسي توست

دانه هاي دستبند

هسته هاي خرما

ياد سرسختي توست

 

نخ دستبند پاره

دانه ها پخش و پلا

تا که شايد روزي

رويد

از هر هسته

يک درخت خرما

 

 

http://www.golnaz82.com/archives/000763.html