هسته هاي خرما
گلناز ملک
http://www.golnaz82.com/
نامت
را مي يابم . ميان ۴۴۸۴ نام ديگر . تنها چند کلمه ، گرايش سياسي ات ، روز و نحوه ي
اعدام ات ، سن ات و محل تولد. شوکه مي شوم . انگار نه انگار که هفده سال گذشته است . از تو تنها همين چند کلمه باقي مانده است . ننوشته
اند که روزي که اعدام ات کردند چهارماه بود که محکوميت 6 ساله ات به پايان رسيده
بود . ننوشته اند که سه ماه بعد از اعدام ات خبرت را آورند و چمدان ات را پس دادند
. ننوشته اند که کودک ۵ ساله ات بهانه ات را مي گرفت . هم او که در زندان به دنيا
آورديش و تا يک سالگي همانجا نگه اش داشتي . عاشق اش بودي آخر . يادگار مردي بود
که چهار سال قبل از تو به سرنوشت ات دچار شده بود . ننوشته اند که اجازه ي برگزاري
هيچ گونه مراسمي را نداشتيم
.
از
تو براي من تنها کيف پولي که همانجا با
پاکت شير درست و گلدوزي اش کرده اي يادگار مانده است و يک دستبند که با هسته هاي
خرما ساخته اي و تصويري محو از زني که پشت
شيشه ي کابين مي نشست و صداي زنگ دار ش را با گوشي تلفن به اين سو مي فرستاد . مي
خنديد و قربان صدقه ام مي رفت و دست خط ات
در حاشيه ي چند کتاب و خاطراتي که آنان که همبند ات بودند و آزاد شدند از تو تعريف
مي کنند . که چقدر ماه و مهربان بودي و به همان اندازه غد و کله شق . مي گويند غدي
و کله شقي ام را از تو به ارث برده ام و رنگ موهايم و فرم ابروها و لب هايم .
شنيده
ام قرار است استخوان هاي پوسيده ي ياران ات را ساماندهي کنند يا به جاي سنگ قبر
درخت و چمن بر رويتان بکارند و تاب و سرسره ، تا در آن کودکان گرگم به هوا بازي
کنند و ديگران هم فراموش کنند که کودک تو چگونه
به دنيا آمد و کودکي من و هزاران مثل من چگونه در راهرو هاي اوين گم شد .
اسم
ات را که ديدم دلم هري ريخت . درست مثل اولين بار که قبر ات را ديدم . ۷ سال پيش .
دو روز تمام با هيچ کس حرف نزدم و پايان روز دوم همه ي بغض ام را در شعري ريختم که
زير اين نوشته خواهم آورد
.
اسمت
را که ديدم شوکه شدم و همانگاه نفسي راحت کشيدم . تو را تير باران کرده اند . هميشه
دلهره ام اين بود که همچون بسياري حلق آويز شده باشي . اين اواخر ديگر شده بود
کابوس ام نحوه ي اعدام تو و جرات هم نداشتم از کسي بپرسم و باز داغ دل ها را تازه
کنم . تير باران شايد از حلق آويز بهتر باشد . کمتر عذاب کشيده اي . تنت ات از
گلوله سوخته است اما تقلا نکرده اي . درد ات تنها چند ثانيه بود نه چند دقيقه . احمقانه
است ولي برايم خيلي مهم بود که چگونه اعدام شده اي .
هسته
هاي خرما
ريسه
شد در يک نخ
صيقلي
، صاف ، سياه
شايد
هم قهوه اي سوخته است
دانه
هاي دستبند
ميشي
ِ چشمانت
پاکي
دستانت
تابش
عينک توست
دانه
هاي دستبند
يادگار
غم و تنهايي توست
دانه
هاي دستبند
محبس
رنج آور توست
ظلم
بر سينه ي توست
مرگ
پر کينه ي توست
دانه
هاي دستبند
دانه
هاي اشک الماسي توست
دانه
هاي دستبند
هسته
هاي خرما
ياد
سرسختي توست
نخ
دستبند پاره
دانه
ها پخش و پلا
تا
که شايد روزي
رويد
از
هر هسته
يک
درخت خرما
http://www.golnaz82.com/archives/000763.html