از وودي
آلن تا شيخ مصباح يزدي،
نگاهي
به مشروطه طلبي ولايي
سين. ابراهيمي
ebrahimisin@yahoo.fr
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليک به خون جگر شود
حافظ
يکي از دلايل دنيوي اين
اغراق و غلو در دانشهاي سياسي و توانايي هاي حکومتي سومين خليفه و فرزندانش از سوي فقها و دستگاه
روحانيت شيعه، تحکيم جا و مقام خود در جامعه است، زيرا با مسجل کردن چنين
باور هايي براي توده مردم، راه روحانيت براي تصرف مقام نيابت امام و شراکت در
خلافت و سلطنت باز مي شود و با تقديس ديگران، راه
خود مقدس يابي و تنعم و ثروت ناشي
از آن را نيز هموار مي گردد. د رچنين فضاي
آلوده تحميق، خرافات و عوامفريبي است که
«رييس جمهور منتخب» در جمهوري اسلامي هم براي شروع کار خود به دستبوسي ولي فقيه مي شتابد و به آن افتخار مي کند.
*
روشنفکراني که در جستجوي شيوه حکومتي در متون
مذهبي و فقهي شيعه هستند و نويد حکومت علوي، مشروطه الهي و يا مشروطه ولايي را مي دهند، قريب به يک قرن از روشنفکران ديگر مذاهب اسلام
عقب هستند، زيرا پس از جنگ جهاني اول و انحلال خلافت بوسيله جمهوريخواهان ترک،
تلاش متفکران اهل سنت جهان براي تجديد حيات خلافت در مصر به نتيجه نرسيد و عزاداري
خلافت هم سالي بيش دوام نياورد؛ ولي
متفکران شيعه هنوز مشکل خود را با امامت و نيابت امام در حکومت مدرن حل نکرده اند. ما هنوز 1300 سال پس از سقوط حکومت چهارمين خليفه، مشغول
عزاداري، سينه زني و قمه زني هستيم
***
«
خدا مُرد، مارکس مُرد، من هم، حال چندان خوبي ندارم!!» اين را وودي آلن هنرمند و فيلمساز
مشهور نيويورکي گفته است. اگر از اين آخري
شروع کنيم، خدا را شکر حالش خوب است و اروپايي ها بيشتر از هموطنانش از طنز کتابي
و عصبي فيلمهايش لذت مي برند. مارکس هم سرخوش است و پس از برچيده شدن سوسياليسم
نوع شرقي در اروپا گويا کسالت مختصرش بر
طرف شده و کماکان متفکران، فيلسوفان و اقتصاد دانان، حتا دست راستي ها براي رفع
ترس هميشگي از « شبح»، در حال غور و بررسي آثار وي و حتي به تجزيه و تحليل جملاتش نشسته اند و بديلي
براي تئوريهاي مبارزه طبقاتي او نيافته اند. مي ماند خداوند نيچه.
انسان از زماني که از
درختها پايين آمد، قامتش راست شد و زبان پيدا
کرد و شعور يافت؛ در مورد وجود خداوند
از يقين به شک و ترديد رسيد. اگر در ابتدا
همه وقايع طبيعي را از آن خدا مي دانست، به مرور متوجه علل طبيعي برف و باران،
گرما و سرما، شب و روز، زمستان و تابستان شد و خود را قادر به تغيير برخي عوامل
وعلت ها يافت. توانست آتش روشن کند، تخم هاي غلات رابکارد، رود ها را مهار کند و
ناظر توليد و بازتوليد حيوانات شود. هر
بار که توضيحي براي وقايع طبيعي پيداکرد دامنه عمليات خداوند و قدرت آن را محدود
تر ديد، و در عصر جديد به حذف او از همه
عرصه هاي علم، فيزيک، شيمي، رياضيات، فلسفه، و سرانجام علوم اجتماعي و انساني همت
گماشت. متفکران عصر جديد حوزه عمل خدا را به شرعيات خلاصه کرده و جاي
محدودي در عرصه مرگ و پس از آن برايش باقي گذاشتند. نيچه فيلسوف آلماني در پايان
قرن نوزدهم در ابراز خشم خود عليه بندگي انسان در مذهب گفت «خدا مرده است» و در
سوگ مرگ آن، ابرمرد را خلق کرد که آن داستان ديگري است با سرنوشت تلخ، و بيرون از
بحث کنوني.
از شروع شناخت بشري تاکنون،
مجادله تعيين جاي خداوند در جهان هستي نقش اساسي در پيدايش دانش داشته است که سهم طبيعت و انسان در آني که آدميزاد
قبلاهمگي را از آن خداوند مي دانست روشن مي شد. اين روند افزايش قدرت و جاي انسان
در جهان عليرغم ميل خداوند به قول برخي و يا
به روايت ديگري با اجازه خود وي را، حتي در مطالعه تطبيقي اديان توحيدي هم مشاهده
مي کنيم.
هرچند در جلسه مجلس خبرگان
رهبري 15 شهريور،از وودي آلن خبري نبود و
نه نيچه بود و نه مارکس. اما گفتگو ها در همين چارچوب بود. يعني دادن جاي همه قدرت
به خداوند و يا بخشي از آن به انسان در اداره جامعه، که روايتي خليفه خدا بر روي
زمين مي شناسد.
آنروز
که علي مشکيني مشغول سخنراني بود. وقتي
رسيد به جمله :
«ولايت امر ناشى از اراده
امت و اراده خداوند است.»
محمد يزدي پريد وسط حرف ايشان
ولي چون ميکرفون وي روشن نبود معلوم نمي شود چه مي گويد. پس از پايان سخنرايي رييس،
ميکرفون وي را وصل مي کنند تا حرفش را بزند. خبرنگار روزنامه اي تاکيد مي کند که
محمد يزدي در کنار مصباح يزدي نشسته بود و گفت:
«حق ولايت از
سوى حضرت بارى است و اين غير از انتخاب مصداق است اما اگر «ولى» انتخاب نشود، مردم
بى«ولى» نخواهند ماند. ولى شرعى قبل از حمايت مردم هم وجود دارد و با حمايت مردم
قدرت عمل براى «ولى» ايجاد مى شود. ، اگر مردم او را انتخاب كردند به فعليت
مى رسد اما چنانچه ولى وجود داشت و مردم اطاعت نكردند همه معصيت كار
خواهند بود. »
اين مجادله يا گفتگوي نظري
که به نظر، کلامي، شريعتي و اسکولاستيکي مي
آيد. يک موضوع سياسي است که شيوه حکومت در
شيعه را بيان مي کند. در نتيجه اگر من وارد اين بحث مي شوم و ناچارم به عمق آن سفر
مي کنم، بخش سياسي آن در يک پژوهش علمي برايم مطرح است و نه وجه شريعتي آن. اين را
گفتم تا به قول فرنگي ها، به آنان که گوشي براي شنيدن دارند سلام برسانم.
اما
اين بحث هاي فاقد قدرت نشان دادن امت يا صاحب قدرت مشروط اعلام کردن آن فقط در ميان
علي مشکيني، مصباح يزدي و محمديزديو... فقهاي مجلس خبرگان نيست بلکه روشنفکران
مسلمان هم چنين احتجاجاتي را بيان مي کنند.
سعيد حجاريان
اعتقاد دارد:
« ...كماكان در عصر مشروطيت بهسر ميبريم و نمايندگاني از
جانب تودهها بايد در بوروكراسي حضور داشته باشند
و از سويي ديگر، در عرصهي اجتماعي تلاش شود كه رهبران محلي، چه در امر آگاهيبخشي و چه در
امر سازماندهي، مردم را راهنمايي نمايند. با پيوند اين دو دسته نيروست كه ميتوان بسته به موقعيت،
مرحلهي اصلاحات را تعيين كرد؛ يعني همان الگوي
"فشار از پايين، چانهزني در بالا" كه بخش اول اين شعار از تجربهي انقلاب اسلامي اخذ شده است و
بخش دوم آن محصول تجربهي مشروطه است.»
ويا سروش دراول شهريور ماه خواستار تزريق حق
به فقه اسلامي است تا دموکراسي بوجود آيد و مي گويد:
« لُبّ کلام من در باب
دموکراسي و اسلام (که گزيده نارساي دانشجويان آن را بهخوبي منعکس نميکند) اين
بود که تمدن اسلامي تمدني فقهمحور است و از فقه سالاري تا دموکراسي که قلبش قانون
سالاري (نوموکراسي) است, فاصله چنداني نيست. مسلمانان به رعايت قانون و مقررات در
حيات فردي و جمعي خود خوي گرفتهاند و لذا با قانونسالاري ناآشنا نيستند. نارسايي
نظام فقهي البته در اين است که تکليفانديش است نه حقانديش. و لذا داروي شفا بخش
حق را بايد به اين اندام نيم مردة تکليفانديش, تزريق کرد تا تندرستي
و چالاکي دموکراتيک پيدا کند و جامة عدالت امروزين (که بر مدار حقوق بشر ميگردد)
بر قامتش راست آيد و توازني مطبوع و مطلوب ميان حق و تکليف برقرار کند.» (نقل از
سايت سروش)
بهزاد نبوي مي گويد:
«ما فقط دنبال آزادي و مردم
سالاري نيستيم. ما خط امامي هستيم،انقلاب را قبول داريم، اسلام را به عنوان يک دين
اجتماعي قبول داريم. لذا تلاش مي کنيم جبهه را با کساني تشکيل دهيم که از اين نظر
کاملا شبيه ما باشد.»
ويا سرمقاله نويسي مي خواهد
با سحرقلم به ما ثابت کند که هدف دموکراسي همان مشروطه طلبي است و دولت هاي مشروطه
بهتر از جمهوري دموکراسي و آزادي را رعايت مي کنند. و مي نويسد:
«چنانكه
تجربه جمهورى خواهى و مشروطه خواهى در كشورهاى بريتانيا، اسپانيا،
فرانسه، تركيه، آمريكا و برزيل نشان مى دهد دولت هاى مشروطه بيش از
جمهورى هاى ناب دموكراسى و آزادى را
تامين مى كنند.» در جاي ديگري مي گويد طرفدران قانون اساسي جمهوريها هم مشروطه طلب هستند(!!). شايد مي خواهند بگويند در نتيجه ما را مفري نيست و ناچاريم در اداره حکومت فقط سهمي
به نسبتي که نظريه «ولايت انتصابي مطلقه فقيهان » آقاي خميني تعيين مي کند داشته
باشيم.
هرچند مشروطه طلبي الهي
مسلمانان روشنفکر امروز با ولايت مطلقه فقيه مورد نظر بنيادگرايان متفاوت است. ولي
همه اين اختلاف نظر ها در چارچوب اصل امامت شيعه قرار دارد و نه خارج از آن.
اختلاف بر سر تعيين سهم نايب امام و امت
است. يعني همان تعيين جاي انسان در برابر نمايندگان خداوند. تا مردم نمايندگاني در« اين بوروکراسي» خداوندي داشته باشند.
براي ورود به دنياي استدلالات فقها و نويسندگان
شيعه در باره سياست و حکومت، در وهله نخست بايد توجه داشت که مذهب« اماميه » از ميان
تمام فرقه هاي اسلامي تنها گروهي است که امامت را هم به اصول دين اسلام اضافه کرده است. يکي از اختلاف هاي اساسي اين
گروه با اکثريت مسلمانان جهان و در تمام تاريخ هم همين بوده است. مخالفين به آنان
گوشزد مي کنند که با اعتقاد به امامت، پيامبر اسلام را خاتم النبيين نمي شناسند. بلکه علي پسر ابوطالب
و فرزندانش را امام مي دانند.
به گفته يکي از مراجع تقليد، شيعه دوازده امامي
اعتقاد دارد که«امام را خداوند تعيين مي کند و مردم بايد امام زمان خود رابشناسد و
با او بيعت کند. امامت رهبري امت اسلامي است در همه شئون حيات بشري ، اعم از
اعتقادي، علمي، اخلاقي، سياسي و اجتماعي است، معصوم از خطا و گناه است.»
با توجه به اين پايه فکري
تشيع دوازده امامي است، که همان خط و نخ استدلال را از مصباح تا مشکيني، از سيستاني
تا منتظري، و در نويسندگاني چون سروش، حجاريان و ديگران مي يابيم. يعني چون حکومت
از آن امام است و در غيبت امام دوازدهم
تعلق به نائبيان امام دارد؛ پس مردم نقشي
در آن ندارند( روايت فقهاي بنيادگرا نظير مصباح و يزدي). فقط حق تشخيص آنرا دارند(
روايت فقهاي سنتي نظير مشکيني). و يا حق
انتخاب آنرا دارند(فقهاي اصلاح طلب) . يا
به قول سروش کمي « داروي شفا بخش حق را بايد به اين اندام نيم مردة
تکليفانديش (فقه)، تزريق کرد.» و سرانجام
به قول حجاريان «نمايندگاني در بوروکراسي داشته باشيم.»
اين بحث بين مسلمانان پس از درگذشت حضرت محمد
آغاز شد. خداوند در قران گفته است که من هيچ
چيز ناگفته اي برايتان نگذاشته ام. آن زمان تصور بر آن بود که شريعت اسلام به تمامي
در قرآن بيان شده است و مسلمانان بايد براي
رستگاري خود علاوه برقرآن گفته هاي پيامبر به صحابه را سرمشق قرار دهند. در نتيجه
مسلمانان با گردهم آيي وپس از بحث و
مباحثه بين مهاجران و انصار در مسجد سقيفه مدينه، ابوبکر را به رهبري خود انتخاب
کردند. علي پسر عمو و داماد حضرت محمد هم به اغوا هاي ابوسفيان و برخي از ياران
خود وقعي ننهاد و پس از فوت فاطمه دختر پيامبر با ابوبکر بيعت کرد.
پس از درگذشت ابوبکر به توصيه وي
باعمر بيعت کرد. و پس از عمر هم در شوراي شش نفره تعيين شده بوسيله عمر
عثمان انتخاب شد و علي هم عضو اين شورا
بود با وي بيعت کرد. هرچند برخي از اطرافيان
علي وي را صالحتر از ديگران براي خلافت مي دانند ولي تا اينجاي تاريخ يعني پس از به خلافت رسيدن عثمان صحبتي از
امامت و شيعه امام علي پس ازپايان رسالت پيغمبر دربين نيست. و علي به عنوان مشاور
خليفه با ابوبکر عمر و عثمان همکاري مي
کرد*.
در نتيجه تعبيه امامت به عنوان شيوه حکومتي که
جمهوري اسلامي داعيه ميراث داري آن است اصلا تا اواسط خلافت عثمان وجود نداشت. خليفه
براساس اجماع انتخاب مي شد. برخي مورخين
واقعه غدير را انکار نمي کنند ولي همان
منظور شيعيان را از آن دريافت نمي کنند. و اظهار مي کنند که در اين جا حضرت محمد
از فرستاده هاي خود به يمن براي سرکوب يک نفر که ادعاي پيغمبري مي کرد سخن
گفته و خواستار حمايت از آنان به رهبري علي
شده است. به روايت مورخيني مهم و معتبر چون
طبري، ابن اثير، ابن خلدون، ابن عساکر، ابن ابي بکر و... پيدايش تشيع دوازده امامي برخلاف پنداربرخي، شيعه
تجلي روح ايراني در اسلام نيست و نه تنها هيچ ايراني در ميان اولين شيعيان علي وجود ندارد بلکه بر اساس طرح يک يهودي به اسلام
گرويده اي است به نام عبد الله پسر سبا.
طبق نظر عبدالله پسرسبا هر کدام از پيامبران
داراي وزير يا قائم مقامي از طرف خود بودند که پس از درگذشت آنان نقش وصي را ايفا
مي کردند. به عنوان مثال، هارون وصي حضرت
موسي بود و پل وصي حضرت عيسي.
با اين
شيوه، آن چه مربوط به اسلام است، وصي او کسي جز علي پسر ابوطالب پسر عمه و داماد وي
نمي تواند باشد.
طبري در اين مورد مي نويسد:
« عبد الله پسر سبا يک يهودي
اهل يمن بود، که کتابهاي قديمي را خوانده بود و مرد خيلي دانشمندي بود. او ( به مدينه)
آمد تا به دست عثمان به اسلام تشرف بيابد به اميد آن که ايشان به او التفاتي خواهد کرد. اما عثمان به او هيچگونه توجهي نکرد، و عبدالله در همه جا
مشغول بدگويي از خليفه کرد. زماني که اين
خبر به وي(عثمان) رسيد، فرياد کشيد اين يهودي کيست؟ او را بايد از مدينه اخراج
کرد.
عبدالله به مصر رفت و در آنجا بود که گروه بسياري
که احترام عظيمي به خاطر دانش وي به او قائل مي شدند در اطراف وي جمع شدند. زماني
که از رهبري خود به اين افراد مطمئن شد
نظريه هاي خود را چنين تشريح کرد:
«مسيحيان مي گويند که عيسي دوباره به اين جهان برخواهد گشت. ولي
مسلمانان بيشتر از آنان حق دارند که بگويند محمد رجعت مي کند. زيرا در قرآن آمده
است مطمئنا آن که قرآن را بر تو فرض کرده است تو را به رجعت نهايي خواهد رساند.»
....قرآن سوره 28/85
برخي از اين افراد اين نظريه
را پذيرفتند.
زماني که
(اين باور) ريشه گرفت عبدالله يک
نظريه ديگر را مطرح کرد:
«خداوند
مي گويد 124 هزار پيغمبر در اين جهان داشته است و هريک از آنان يک وزير(وصي)
داشته است. بنابراين وصي محمد، علي بوده است و اين او بود که مي بايست جانشين پيغمبر
مي شد. عثمان به شکل غير قانوني خلافت را
غصب کرده است، زيرا زماني که عمر شوراي انتخاب کننده را تعيين کرد همگي مي خواستند به علي راي بدهند
و عبدالرحمان پسر عوف دست او را گرفته بود
تا با او بيعت کند، ولي علي از طرف عمرو عاص به اشتباه افتاد و...»
طبري پس از بيان جزييات جلسه توسط عبد الله پسرسبا و ( پس از ذکر آيه 110 سوره 3
از قرآن) سخنان او را چنين ادامه مي دهد:
«در اين زمان ما هيچ کاري نمي توانيم عليه عثمان انجام دهيم و نمي
توانيم ماموران وي را اخراج کنيم و مجبوريم فشار آنان را تحمل کنيم. اما آنان را
به نهي از منکر فرا مي خوانيم.»
عبدالله بدينوسيله مي خواست افراد را عليه
ماموران عثمان تحريک کند. مردم که شيفته نظريه سلطنت دوباره( رجعت) حضرت محمد و حق علي بر حکومت شده بودند بر محور آنها گرد
هم آمدند و عثمان را کافر خواندند. اما اين اعتقاد خود را
پنهان نگاه مي داشتند و در ظاهر(فقط) براي انجام کار خير تبليغ مي کردند.
در ميان تمام مامورين
عثمان، بد ترين آنها حاکم مصر عبدالله پسر سعد پسر اسرح بود. مردم مصر به همه جا
نامه فرستادند که در آنها عبدالله پسر سعد و عثمان را افشا مي کردند و هماهنگ شدند
تا عثمان را از خلافت برکنار و کس ديگري را جاي او انتخاب کنند. ولي در هيچ يک از
نامه ها اسم علي را نمي آوردند. ماموران خليفه از نامه نگاري بين شهر هاي مختلف با
خبر شدند. شورشيان به توافق رسيده بودند که چه ماهي وچه روزي چه تعدادي از افراد
به مدينه بفرستند تا عثمان را خلع و يکي از صحابه هاي پيامبر را يا علي، يا زبير
و يا طلحه را جاي وي بنشانند. هيچکس اسم معاويه را پيش نکشيده بود و او هم چنين
قصدي نداشت. با اينهمه عثمان روزي با کعب الاخبار مشغول گفتگو بود که به او گفت:
ـ در کتابها يافته ام که
عثمان سرنگون و کشته خواهد شد.
معاويه گفت:
ـ آيا نمي توانم اسم کسي را
که بعد از او به خلافت مي رسد بدانم تا بروم
وتملق وي را بکنم!
کعب جواب داد:
ـ اين تو هستي که پس از او
خلافت خواهي کرد.
معاويه پرسيد:
ـ حقيقت را مي گويي؟
کعب جواب داد:
ـ آري، اما پس از مبارزه
ها، شورشها و خونهاي زيادي که ريخته خواهد شد.
پس از آن روز تصرف قدرت به
ذهن معاويه خطور کرد.
ازهمه اکناف به مدينه نامه
مي رسيد که خبر مي داد مردم مصر با اهل
کوفه وبصره از طريق مکاتبه در ارتباط
قرارگرفته اند و تصميم گرفته اند به مدينه
مراجعه کنند تا انتقادات خودشان را به عثمان
بيان کنند. »
طبري در ادامه به جزييات
مکاتبه و همدستي ساکنان مصر، کوفه و بصره براي
آمدن به مدينه مي رسد و شرح ماجراهايي را که در مدينه گذشت و محاصره 80 روزه خانه
عثمان که سر انجام به قتل وي انجاميد بيان مي کند و به خلافت رسيدن علي را شرح مي دهد که من دوره خلافت علي را دريک
نوشته ديگر آورده ام.
در اين جا بطور خلاصه مي توان گفت، به خلافت رسيدن علي را نبايد تنها
به حساب تفکر و تدارکات عبد الله پسر سبا گذاشت. نقش نا رضايتي برخي صحابه از
اعمال واليان عثمان را نيز بايد در نظر داشت.
پس از کشته شدن عثمان، کار به جايي رسيد، که به قول خودعلي:
«مردم مانند موى گردن كفتار
به دورم ريختند واز هر طرف به سوى من هجوم آوردند، تا آنجا كه حسن وحسين به زير
دست و پا رفتند و طرف جامه ورداى من پاره شد و به سان گله گوسفند پيرامون مرا
گرفتند تا من بيعت آنان را پذيرفتم.»2
علي يکي از نزديکترين صحابه
هاي حضرت محمد بود. با اين که مردي جنگجو، شجاع، به رواياتي در امور اخلاقي بسيار
خرده گير بود، شاعرمسلک و مسلماني به تمام معني عابد ولي سياستمداري کم تجربه و
افراطي بود.
به خلافت رسيدن علي هرچند راه ستايش و مبالغه در
مورد وي را هموار کرد، تا آنجا که عبد الله پسر سبا براي او مقام خدايي قائل شد که
غاليان شيعه راه او را پي گرفتند. ولي به جاي برقراري آرامش و عدالت موعود در
خلافت اسلامي، تفرقه و نفاق در آن بوجود آورد و با جنگها و شورش هاي متفاوتي که در
پي داشت آن را به خون نشاند.
در اين پژوهش سياسي مشاهده
مي شود؛ که اگر در زمان حکومت حضرت محمد و
سه خليفه نخستين، براي گسترش حکومت خون ساکنان کشور هاي همسايه بويژه ايران و روم
که معتقد به مذاهب يکتاپرستي جز اسلام بودند ريخته و اموال آنان تصرف شد تا
مسلمانان مدينه و کوفه و بصره و مکه در رفاه زندگي کنند؛ در زمان حکومت علي براي اولين بار اين خونريزي به ميان
خود مسلمانان کشيده شد، اکثر صحابه هاي مشهور و قاريان قرآن خلافت و شيوه حکومتي
علي را تاييد نکردند و از او روي برتافتند. عايشه همسر سياستمدار حضرت محمد که
توان او در نقل احاديث را علماي شيعه هم
ستوده اند و باقيمانده «عشره
مبشره»***در مقابل او قرار گرفته و حتا به جنگ پرداختند.
«عشره مبشره»، 10 نفر از ياران نخستين پيامبر بودند
که توسط شخص ايشان به
آنها
در قيد حياتشان بهشت وعده داده شده بود. شماري از اين ياران پيغمبر در جنگ عليه علي
کشته شدند. در جنگ نهروان على با گروهي از
شيعه مواجه بود كه خود او آنان را كسانى مى دانست كه از فرط
عبادت پيشانى و زانوانشان پينه بسته بود. كسانى كه قاريان و حافظان قرآن بودند و به همين دليل نيز ميان مردم ارزش و مقامى
داشتند. در پايان اين دوره متلاطم خلافت، خود علي پسر ابو طالب توسط يکي از شيعه
هاي غلات که سه نفر( علي ، معاويه و
عمروعاص) را عامل خونريزى وبرادر كشى مسلمانان مي دانستند؛ حين خروج از
مسجد کوفه مجروح و دو روز پس از آن به درود حيات گفت.
در يک بررسي بدون تعصب از شيوه
حکومتداري علي و يا برخورد با حکومت يازده امام پس از آن و فقهاي شيعه
متاسفانه نمي توانيم باور کنيم که آنان استعداد و توان فوق بشري داشته اند،
و از فقهاي اهل تسنن همزمان خود برتر بوده اند و آن چه
مربوط به حقوق مردم است، متاسفانه عالمان
شيعه دوازده امامي 1300 سال از عالمان ساير مذاهب اسلام عقب تر هستند. و در عصر جديد روشنفکراني هم که در جستجوي شيوه
حکومتي در متون مذهبي و فقهي شيعه هستند و نويد حکومت علوي، مشروطه الهي و يا
مشروطه ولايي را مي دهند، قريب به يک قرن از روشنفکران ديگر مذاهب اسلام
عقب هستند، زيرا پس از جنگ جهاني اول و انحلال خلافت بوسيله جمهوريخواهان
ترک، تلاش متفکران اهل سنت براي تجديد حيات خلافت در مصر به نتيجه نرسيد و عزادري
خلافت هم سالي بيش دوام نياورد؛ ولي
متفکران شيعه هنوز مشکل خود را با امامت و نيابت امام در حکومت مدرن حل نکرده اند. ما هنوز 1300 پس از سقوط
خلافت چهارمين خليفه مشغول عزادري، سينه زني و قمه زني هستيم. و الگوي ما خلافت
چهار ساله اي شده است،که آشفته ترين و خونين ترين دوره حکومت خلفاي راشدين در داخل
خلافت بوده است.
ابن تيميه که فقيه
مذهب حنبلي اهل تسنن ـ جزمي ترين
از چهار مذهب حقه ـ در کتاب «منهاج السنته النبويته ...» نقد هايي را در باره شيعه مطرح مي کند که 800 سال پس از
آن هنوز تازگي خود را حفظ کرده است. ابن تيميه شيعه را مانند اخلاف وهابي خود کافر نمي خواند، بلکه فقط گمراه مي داند. و مي گويد:
« در قرآن وسنت چيزي در تاييد
ادعاي شيعه که امامت را جزو اصول دين مي داند وجود ندارد. چرا بايد جز اين باشد. زيرا
غيبت امام عملا او را تا حد موجودي بي فايده که نمي تواند در امور دنيوي و اخروي مسلمانان منشائ خدمتي باشد، پايين مي
آورد. اينک از غيبت امام غايب چهار صد سال( البته الان ديگر به 1200 سال رسيده
است) مي گذرد. انتظار فرج او چيزي جز اميد هاي کاذب و فريب و اعمال فساد آميز در ميان
بعضي از گروههاي مسلمانان ببار نياورده است. اطاعت از خدا ورسول براي اين که
مسلماني شايسته بهشت شود کافي است(سوره نساء 13، 69). شيعه با الزام به اطاعت از
امامي غايب که نه کسي مي تواند ببيندش، يا با او تماس حاصل کند و سخنانش را بشنود،
تکليف بيش ازضرورت(مالايطاق) بر مسلمانان
تحميل مي کند، و درخواستي دارد که نظر به
عهد الهي، ناممکن است. بدين سان هدف از عقيده به امامت، ايجاد نظامي است که نيل به
آن محال است... عقيده به اين که علي بر
طبق نص (فرمان الهي) جانشين بحق پيامبر است، توالي فاسدي دارد که علي الخصوص مضر
به اصل الهي است. اگر خداوند به راستي علي را به جانشيني پيامبر منصوب داشته، حتما
به علم احاطي خود مي دانسته است که کسي را به خلافت تعيين مي کند که از بيعت عام
امت برخوردار نخواهد بود و امرش منتهي به جنگ داخلي خواهد شد. اگر اين فرض درست
باشد، معنايش اين مي شود که خدا و رسول بر مسلمانان بيداد روا داشته اند، که خود
با طل است.»4
علي عبدالرزاق، شيخ
الاهزر در کتاب «الاسلام و اصول الحکم» بسيار فراتر از اينها در نه در مورد شيعه
بلکه کل اسلام مي گويد:
« زعامت پيامبر يک زعامت ديني
بود که از طريق رسالت شکل گرفته بود که با وفات او پايان يافت. او هيچکس را در
رهبري سياسي جانشين خود قرار نداد، کما اين
که احدي را در امر رسالت جانشين بعد از خود تلقي نکرد. بنابر اين زعامت بعد از
آن حضرت شکل جديدي از رهبري بود که با آنچه از ويژگي هاي زعامت رسول خدا مي شناسيم تفاوت دارد. و رهبري بعد از
پيامبر متصل به رسالت و قائم به دين نبوده است و نمي توان آن را چيزي بيشتر يا
کمتر از رهبري مدني و يا سياسي تلقي نمود.»
براي يک پژوهشگر، باورندان اين که راه انداختن سه جنگ داخلي در 4 سال از سوي علي،
بلافاصله بيعت حسن فرزند ايشان با معاويه
در مقابل در آمد سالانه مبلغ پنج
ميليون درهم از بيت المال كوفه، دو ميليون
درهم مستقيما از سوي معاويه، آنهم از خراج
دارابجرد ايران، و يا پذيرفتن وعده هاي
روساي قبايل کوفه و گوش ندادن به نصايح و اعلام خطر برادر خود محمد و بي توجهي به
خبر دستگيري و تسليم مسلم پسر عقيل و هاني از سوي مردم کوفه به ابن زياد و کشته
شدن وي و همراهانش که براي بررسي اوضاع آنجا گسيل شده بود از سوي حسين و خود و
خانواده را به بيابان کربلا کشاندن و... نشانه تدبير سياسي و دانش فوق بشري
امورحکومتي است، خيلي دشوار بنظر مي رسد. ومدافعان اصل
امامت در حکومتراني پاسخي قانع کننده نمي
توانند به اين سئوال امروز بدهند که:
ـ چرا مدافعان
اين نظريه طي يک ربع قرن گذشته نتوانسته اند در اجراي برنامه هاي رهبران حکومتي که نايب امام بوده
اند موفق شوند. با اين که مردم ايران توانايي اين را داشتند که اين نايبان امام را
کشف کنند، در نتيجه به قول شيخ محمد يزدي
در معصيت نيستند و اين رهبران، از مدد هاي غيبي هم برخوردار بوده اند، چرا مردم ايران در چنين شرايط دشواري
زندگي مي کنند. آيا مردم ايران گناه و معصيت ويژه اي داشته اند؟
يکي از دلايل دنيوي
اين اغراق و غلو در دانشهاي سياسي و توانايي هاي حکومتي سومين خليفه و فرزندانش از سوي فقها و دستگاه
روحانيت شيعه، تحکيم جا و مقام خود در جامعه است، زيرا با مسجل
کردن چنين باور هايي براي توده مردم، راه
روحانيت براي تصرف مقام نيابت امام و شراکت در خلافت و سلطنت است، با تقديس
ديگران، راه خود مقدس يابي و تنعم و
ثروت ناشي از آن را نيز هموار مي کنند. د رچنين فضاي تحميق،
خرافات و عوامفريبي است که «رييس جمهور
منتخب» در جمهوري اسلامي هم براي شروع کار خود به دستبوسي ولي فقيه مي شتابد و به آن افتخار مي کند.
فقها و روشنفکران
مسلمان در تاريخ معاصر پس از جنگ جهاني اول و انحلال خلافت از سوي جمهوريخواهان ترکيه، بار ديگر در چرخشگاه تاريخي
مهمي قرار دارند.
بنظر مي رسد دو بخش از فعالين آنها در دو قطب بنيادگرايي
و نوگرايي در جستجوي نه وحدت و يکپارچگي، بلکه
اتحاد و همکاري باشند. ولي بخش مياني
و سنتي روحانيون شيعه و مفتيان سني کماکان در معارضه ها و مجادله هاي اخباري خود
در نقل و تطابق و يا رد احاديث باقي مي مانند.
بخش نخست اتحادطلبان مسلمان، بنيادگرايان هستند
که با رجوع ، نمونه گيري و تشابه سازي از صدر اسلام چشم به تغيير و پيشرفتي مي
بندند که طي 13 قرن بشردر جهان بوجود آورده و خود
نيز در اين تحولات دگرگون شده است. اين
بخش به مرور در فعاليتهاي خودکشي و ديگرکشي
هاي تروريستي در کنار هم قرار خواهند گرفت، تقابل شديد جمهوري اسلامي با جهان خارج
اين نزديکي و همگرايي را در اين گروهها تسريع خواهد کرد. در بخش اول اين مقاله در
باره آنها صحبت شده است.
بخش دوم، نوگرايان
مسلمان هستند که در اين وانفساي تقابل با
راديکاليسم بنيادگرا و جهان مدرن، مي خواهند ايمان خود را به اسلام حفظ کنند و
فردايي روشنتر براي فرزندانشان رقم بزنند. هرچند برخي از نام آوران آنان در ايران
و کشور هاي عربي، به خطا، مانند روحانيون اخباري، به حديث گويي از فوکو، وبر، پوپر
و دورکهايم افتاده اند و درک برخي از نوشته هايشان حتا براي کساني که به کار هاي
علمي جامعه شناسان و فلاسفه اروپا و آمريکا
عادت دارند، مشکل مي شود. ولي همه نشان از آن دارد که با چشمهاي باز مي خواهند در
تعيين سرنوشت کشور هاي خود نقش داشته باشند. اين روشنفکران اهل سنت و شيعه در تلاش
هستند از طرح مسايل تفرقه برانگيز بين خود
دوري کنند و براساس نقاط مشترک بين خود که
در قرآن، سنت و اجماع، در پايه ريزي جمهوري مبتني بر آزادي و عدالت و حقوق بشر به
هم ديگر ياري رسانند. متاسفانه چنبره مشکلات نظريه سياسي امامت مانع اساسي روشنفکران شيعه دوازده امامي در اين پويش جمعي
است.
فقهاي نو انديش
در اين عرصه نقش مهم و تعيين کننده اي دارند. اکنون نظريات پيشرفته اي در ميان
فقهاي شيعه لبنان،عراق و ايران مطرح است بويژه نظريه « تاسيس جمهوري انتخابي اسلامي»
و هم چنين «وکالت دولت از سوي شهروندان» بر اساس نظر فقهي« وکالت مالکان شخصي مشاع
» بسيار مدرن بنظر مي رسد که در صورت گسترش و قوام يابي به سالها فاصله فکري شيعيان
و سنيان در اين عرصه پايان مي بخشد.
نقش نويسندگان
و محققين و طرفداران جمهوري عرفي، دموکراتيک و سکولار در مبارزه فرهنگي و سياسي
عميق با خرافاتي که گريبانگير جامعه ايران شده است جدي است. تلاشهاي آنان با
تطور طلبي عميق اين اقشار ميانه يادشده،
در سياست و حکومت پيگيري شده و بناي جمهوري سوم را که در دل جامعه امروز در مصاف
با خلافت است سرعت خواهد بخشيد.
تا رسيدن به بخش آخر اين نوشته ، سخن خود را با
نقل قولي از علي عبدالرازق به پايان مي رسانم. دو باره به ديدار نظريات وي، همچنين شيخ رضا رقيبش، شيخ مغنيه و شيخ شمس الدين لبناني و فقهاي
نوگراي ايراني در بخش پاياني اين مقاله خواهيم رفت. شيخ علي عبدالرازق در پايان
کتاب يادشده خود آورده است:
«هيچ چيز در دين
وجود ندارد که مسلمانان را از فراگيري و سبقت گرفتن از ملت هاي ديگر در علوم
اجتماعي و سياسي و... منع کند و از انهدام نظامهاي کهنه خوار کننده مردم باز دارد.
و بايد دانست که قواعد حکمراني و برپايي نظام حکومتي تنها بر مبناي عقول
بشري و تجارب ملت ها شکل خواهد گرفت.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*حتا در کتاب «فروغ ولايت» آيت الله جعفر سبحاني مي خوانيم که
معاويه هم از مشاورت هاي ايشان
مستفيض مي شد.
** نهج البلاغه خطبه 3
***ابوبكر، عمر، عثمان،
على، سعدبن ابى وقاص، سعيد بن زيد، طلحه،
زبير، عبدالرحمن بن عوف و ابوعبيده جراح . به عقيده عامه اينان برترين ياران رسول
خدايند. در چند جاي قرآن
سابقون الاولون به بهشت وعده داده شده اند ( مثلا آيه 100 سوره توبه يا سوره واقعه
آيات 10 به بعد).
بخش اول اين مقاله، تروريسم اسلامي، آب از سر چشمه گل آلود
است را مي توانيد در همين سايت بخوانيد.