ايران هدف بعد؟
- واشنگتن متقاعد شده است که ايران
پنهاني و با سرعت در حال ساختن سلاح هاي اتمي است؛ وبمحض انجام اين کار،
آنهارادراختيار سازمانهاي تروريستي بين المللي مانند القاعده خواهد گذاشت.*در
بستر صحبت نو محافظه کاران در باره جنگ هاي پيشگيرانه،سلاحهاي هسته اي« تاکتيکي»،بمب
هاي پناهگاه خرد کن، تغيير نقشه خاورميانه،باطل کردن موافقتنامه سايکس- پيکات
( که مرزهاي مدرن منطقه را تعيين کرد)،تقسيم کشورها به حکومت هاي کوچک،راه
انداختن جنگ بر عليه شر وآغاز جنگ جهاني چهارم(بااحتساب جنگ سرد بعنوان جنگ
سوم)شوم تر است
يرواند
آبراهاميان
برگردان
ا.آذرنگ
http://donyayema.org/news_detail.php?newsid=491
تعهد
اخير ايران براي « تعليق موقت» غني سازي اورانيوم صرفا يک روياروئي بزرگتر بين جمهوري
اسلامي و آمريکا را به تعويق انداخت- روياروئي که ميتواند درگيري عراق را به رويداد
ناگوار کوچکي مبدل کند. مسير فاجعه بار نتيجه رابطه اي متقابلا سودمند متکي بر ترس
ماليخوليايي دوجانبه اي رقم خورده است.
واشنگتن
متقاعد شده است که ايران پنهاني و با سرعت در حال ساختن سلاح هاي اتمي است؛ وبمحض
انجام اين کار، آنها را در اختيار سازمان هاي تروريستي بين المللي مانند القاعده
خواهد گذاشت؛ و اينکه اين سازمان ها بدون افسوس آن [بمب ها] را در اسرائيل يا شهر
هاي آمريکا به کار خواهند گرفت.
تهران
به همان اندازه متقاعد شده است که ايالات متحده عزم خود را در مسيري ويرانگر-
سرنگوني جمهوري اسلامي و جايگزين کردن آن با يک رژيم ديگر، يا در صورت لزوم تجزيه
کل ايران- جزم کرده است. هر بار رهيران ايران صحبت هسته اي مي کنند، بر ترس آمريکايي
ها مي افزايند. هر گاه رهبران آمريکا از « تغيير رژيم» حرف ميزنند، آنها تصاوير
کودتاي انگليسي- آمريکايي بر عليه محمد مصدق نحست وزير ايران، را زنده ميکنند.
البته همان طور که اغلب ديده ميشود افراد ماليخوليايي هم ميتوانند دشمنان واقعي
داشته باشند.
خطر
برخورد زياد است، اما باتلاق عراق يک حالت خوش خيالي را در ارتباط با توانايي هاي
ايالات متحده، در جامعه بين المللي و در ميان «واقع گراها»ي ليبرال و محافظه کار
آمريکايي ايجاد کرده است. منطق رسمي حکم ميکند که به اين خاطر که ارتش آمريکا در
مناطق گوناگون درگير است شهروندان آن [ کشور] در باره گسترش تعهدات بين المللي
راحت نيستند، و اينکه رهبران آن در عراق « گوشمالي» شده اند و [در نتيجه] بعيد است
که آمريکا در باره جنگهاي جديد خطر کند- به ويژه در سرزمين مهمان نانواز گسترده ايران.
اين
[منطق] چند بحث در پشيباني از احتمال تشديد کشمکش را ناديده ميگيرد- به ويژه آنهايي
[بحث هايي] را که قدرت ايدئولوژي را در نظر دارند. نو محافظه کاراني که جنگ عراق
را براي ما به ارمغان آوردند در حال حاضر بيشتر از سال هاي 2001-2003 – زماني که
هنوز ميشد محافظه کاران رسمي بيشتري را در راهرو هاي سيا و وزارت امورخارجه يافت-
در سنگر قدرت قرار گرفته اند.
اين
نو محافظه کاران تمرين عراق را شکست حساب نمي کنند زيرا آنها به هدف آشکار سرنگوني
صدام دست يافته اند. آنها هنوز باور دارند که قدرت تغيير فاکت ها و آفرينش واقعيت
خود را دارند. آنها بسيار شبيه ترجيع بند « کارتاژ بايد نابود شود » از زمان
انقلاب
1979 ايران، خواهان نابودي جمهوري اسلامي بوده اند. با سرنگوني صدام حسين، آنها
اعلام کردند که هر کسي ميخواهد به بغداد برود، اما مرادش تهران را هدف قرار داده
اند.
نو
محافظه کاران حتي پيش از ظهور موضوع هسته اي، ايران را به عنوان « بختک» ، « خشک
انديش»، «درنده خوي»، « پست»، استالينيست، فاشيست، يک « ملاکراسي شيطاني»، « غير
قابل تحمل براي منافع آمريکا»، يک « منشا شر» و « قلب تپنده تروريسم بين المللي»
محکوم ميکردند.
در
چشم آنها، با يک دوره کوتاه ترک مخاصمه به ابتکار پرزيدنت بيل کلينتون « آرامش
آور»، آمريکا از 1979 تاکنون با ايران در حال جنگ بوده است. به گفته نشريه شان « ويکلي
استاندار» در آوريل 2003، ايالات متحده به دليل رويداد هاي 1979- 1981- زماني که
کارکنان سفارت ايالات متحده در تهران به گروگان گرفته شدند- يک « بدهي خوني» به ايران
دارد پرزيدنت جورج دبليو بوش اکنون با سخنان وزير دفاع اسرائيل موافق است که « تحت
هيچ شرايطي نبايد به ايران اجازه دستيافتن به سلاح هاي هسته اي داده شود.»
اين
گونه سخن گفتن در بستر صحبت نو محافظه کاران در باره جنگ هاي پيشگيرانه، سلاح هاي
هسته اي « تاکتيکي»، بمب هاي پناهگاه خرد کن، تغيير نقشه خاورميانه، باطل کردن
موافقتنامه سايکس- پيکات ( که مرزهاي مدرن منطقه را تعيين کرد)، تقسيم کشورها به
حکومت هاي کوچک، راه انداختن جنگ بر عليه شر، و آغاز جنگ جهاني چهارم ( با احتساب
جنگ سرد بعنوان جنگ سوم) شوم تر است.
يکي
از نو محافظه کاران اصلي خود را تجسم دوباره لورنس عربستان ميبيند. ديگري مينويسد
که نام دومش « نابودي» است. مايکل لدين، يکي ديگر از آنها، ادعا ميکند که جنگ «
رجوليت»، « تقوا »، و « خود سازي» به همراه مي آورد، در حاليکه صلح به « رفتار
زنانه»، « بي احترامي»، « فساد»، « مادي گرايي» و « ضعف اخلاقي» مي انجامد. لدين
همچنين اعلام مي کند: « ما آمريکايي ها مردمي جنگجو هستيم... ما عاشق جنگيم. ما
نگران تلفات نيستيم. آنچه ما از آن نفرت داريم باختن است.» در گوش اروپايي ها، اين
کمتر شبيه محافظه کاري رسمي و بيشتر شبيه راديکاليسم راستگراي [ فاشيسم] دهه 1930
به نظر ميرسد.
پرونده
براي جنگ؟
ديگر
اينکه نو محافظه کاران يک ائتلاف براي دموکراسي در ايران ايجاد کرده اند. آنها
علنا مي گويند همه گزينه ها را براي سرنگوني جمهوري اسلامي بکار خواهند گرفت، و
براي جا انداختن سياست « تغيير رژيم» در کنگره آمريکا پيشرفت هايي داشته اند. آنها
به موقع خود ميتوانند ضرورت يک جنگ جديد را با اين ادعا که ايالات متحده نميتواند
بدون آنکه اول «مشکل» ايران را حل کند از عراق خارج شود، به افکار عمومي بفروشند.
اين [سياست] مطرح کردن دوباره بحران گروگانگيري و ربط دادن تهران به حزب الله،
حماس، القاعده و صدر در بغداد، و به بمب گذاري در [مقر] تفنگداران آمريکايي در بيروت
در سال 1983، بمب گذاري 1996 در خبار عربستان سعودي، و حتي 11 سپتامبر را در بر
خواهد داشت.
حتي
مهم تر اينکه آنها به مردم آمريکا اطمينان خواهند داد که جنگ ايران تنها يک پيشروي
« محدود» در استان هاي جنوب-غربي خواهد بود- جايي که اتفاقا ذخائر نفتي قرار
دارند. يک چنين اشغالي دولت مرکزي در ايران را از ابزار پشتيباني آن محروم خواهد
کرد، اما ميتواند عمدتا از طرف نيروي دريايي و هوايي ايلات متحده- که تا کنون در
کناره ميدان ناظر جنگ عراق بوده اند- پيش برده شود.
هر
قدر هم نيروي نظامي ايالات متحده [در گوشه و کنار جهان] پراکنده باشد، نو محافظه
کاران ميتوانند ادعا کنند که در مبارزه مرگ و زندگي براي جلوگيري از بروز ابرهاي
قارچ مانند بر فراز شهرهاي ايالات متحده، کوشش فوق العاده اي لازم است. در روزهاي
اخير بعضي ژنرال هاي آمريکايي عنوان کرده اند که سربازان آنها پراکنده نيستند و در
صورت لزوم ميتوانند با توسل به سلاح هاي « تاکتيکي» خطر ايران را از ميان بردارند.
در سراشيب لغزنده جنگ، آنچنان گام « محدودي» ميتواند به سقوطي بزرگ در ورطه اي ژرف
بيانجامد، زيرا ايران به احتمال قوي با بکار بردن همه « دارايي هاي» چشمگير خود در
عراق و افغانستان واکنش نشان خواهد داد و شرايط غير قابل تحمل آنجا را – براي ايالات
متحده و ناتو- حتي غير قابل تحمل تر خواهد کرد.
جلوگيري
از فاجعه
جامعه
بين المللي و به ويژه اتحاديه اروپا براي جلوگيري از يک فاجعه بزرگ چه کار ميتواند
بکند؟ بايد با توجه به مشکل ترس ماليخوليايي، سر راست به قلب موضوع برود. از يک
طرف، بايد به آنچه تا کنون انجام داده است، ادامه بدهد: به ايران اطمينان بدهد که
ميتواند به طرح هسته اي خود براي اهداف صلح آميز ادامه بدهد- چيزي که مطابق با
حقوق بين المللي آن است. در مقابل، ايران بايد با دادن اجازه بازرسي نامحدود تضمين
کند که اين تحقيق به توسعه تسليحات هسته اي گسترش نخواهد يافت. براي افزودن به اين
تضمين، بايد از ايران بخواهد که به توسعه موشک هاي دور برد نپردازد.
از
طرف ديگر و به همان اندازه مهم، جامعه بين المللي بايد از ايالات متحده اين تضمين
را بگيرد که هيچگونه قصدي براي تجاوز به ايران، دست يازي به حملات نظامي و توطئه
براي « تغيير رژيم » ندارد. براي مايه دادن به اين تضمين، دولت ايالات متحده بايد
تامين مالي اپوزيسيون سازمان مجاهدين خلق که در عراق مستقر است، سلطنت طلب ها در
لوس آنجلس، و گروه هاي ناسيوناليستي قومي که بطور ناگهاني در واشنگتن ظاهر شده اند
و از حقوق « تعيين سرنوشت ملي» حرف مي زنند، را متوقف کند. سازمان مجاهدين خلق که
وزارت امورخارجه [ آمريکا] دو سال پيش آن را بعنوان يک « سازمان تروريستي» طبقه
بندي کرد، اکنون علنا از طرف نو محافظه کاران به عنوان جنبشي از « مبارزان جسور
راه آزادي » تبليغ مي شود.
لازم
نيست نابغه سياسي بود تا فهميد که نميتوان با دشمن مذاکره کرد و همزمان اصرار داشت
که هدف اصلي نابودي همان دشمن است. جامعه اروپا بايد به جاي کمک و مساعدت به
دشمنان جمهوري اسلامي، صريحا بر رفع تحريم هايي که ايالات متحده بر ايران تحميل
کرده است و بر دست بر داشتن از مخالفت با خواست ايران براي پيوستن به سازمان تجارت
جهاني تاکيد کند. اين به اقتصاد جهاني و همچنين به ايران کمک خواهد کرد. جو ترس
ماليخوليايي نيز ميتواند با مطمئن کردن علني جهان از طرف ايالات متحده نسبت به اين
که قصد ايجاد پايگاه هاي دائمي در عراق ندارد به نحو چشمگيري کاهش يابد- نو محافظه
کاران، مسلح به نقشه ايجاد 15 پايگاه نظامي دائمي در عراق، به آن کشور حمله کردند.
کاهش ترس ماليخوليايي جلوي تصادم را نخواهد گرفت؛ [بلکه] به احياي جنبش دموکراتيک
در ايران کمک خواهد کرد. اغلب در غرب فراموش ميشود که جنبش اصلاحات ليبرالي در ايران،
يکي از تلفات اصلي سخنراني «محور شيطاني» بوش، و تجاوز به عراق و ايجاد پايگاه هاي
نظامي آمريکايي در آسياي مرکزي، افغانستان، قفقاز و درياي سياه بوده است.
محافظه
کاران در ايران از ترس موجود که ملت در خطر است، اينکه کشور در محاصره است و دشمن
خونخوار قصد دارد
مانند
الگوي 1953 مداخله کند، حداکثر بهربرداري را کرده اند. در پشت صحنه احتمالا آنها
با اصلاح طلبان مجادله کرده اند که سلاح هاي هسته اي در برابر دخالت ايالات متحده
بازدارنده خواهند بود- روي هم رفته، آنها ميتوانند ادعا کنند عراق سلاح اتمي
نداشت، اما به آن حمله شد، در حاليکه کره شمالي آنها را دراختيار دارد، و با آن ترو
تميز برخورد شده است.
در
چنين فضاي خفه کننده و ترسناکي، برخي از اصلاح طلبان از سياست فعال کناره گيري
کرده و خود سانسوري را درپيش گرفته اند. بقيه- اگر چه با اکراه- از مخالفان محافظه
کار خود حمايت کرده اند. کدام سياستمداري ميخواهد در شرايط اظطراري ملي اين چنين
جلوه کند که دارد کشتي را غرق مي کند، شبيه « ستون پنجم » عمل مي کند، و آنطور نگريسته
شود که دارد دم دروازه به دشمن کمک مي کند؟ اگر ايالات متحده آنچنان که ادعا مي
کند نگران جنبش دموکراتيک است، ميتواند صرفا با تخفيف سر صداي خود در باره « تغيير
رژيم» [در اينمورد ] کمک کند. اين خواست زيادي نيست، هرچه باشد، يکي از اصول اساسي
حقوق بين الملل اين است که دولت ها يکديگر را سرنگون نکنند. شايد اروپا بتواند
آنچنان اصول اساسي را که در منشور سازمان ملل مندرج است را به آمريکا يادآور شود.
http://www.globalagendamagazine.com/2005/ervandabrahamian.asp*