چهارشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۸۴ - ۴ مه ۲۰۰۵

کاوشي در روان جمعي ايرانيان از خاستگاه  اسيب شناسي مدرنيت (6)

د.ساتير روانشناس/روانکاو (گشتالت)

 

بحران جنسي ايرانيان (2)

 

2/ . روشنگري جنسي بايستي با شناخت دقيق جامعه بينابيني ما و توجه به خواستها و معضلات اقشار مختلف اين جامعه، در عين حال تصوير جامعي از کل سيستم فرهنگي ما  و بويژه فرهنگ جنسي ما نشان دهد. يکي از خطاهاي اساسي در اين عرصه، اين خطاي تئوريک است که فرهنگ  ايران به عنوان يک فرهنگ مردسالارانه  قلمداد ميشود. حاصل اين خطا نتايج عملي نيز دارد که بدان ميپردازم. فرهنگ ما يک فرهنگ پدرسالارانه/مادر محوريست که از خصوصيات جوامع ماقبل مدرن مي باشد. خصلت پدرسالارانه ان در حاکميت اخلاق، سنت و ايستايي فرهنگي خويش را نشان ميدهد و خصلت مادرمحوري فرهنگ ما، که خاص فرهنگ ايرانيست، در نقش  بزرگ و مقدس مادر در نظام خانواده و اجتماع و نيز در حالت اسطوره وار و عشق مطلق عرفاني ما خويش را نشان ميدهد. خصلت پدرسالاري فرهنگ ما، زيربناي نگاه اخلاقي ما به هستي، پيروزي مداوم عنصر کهن بر نو و قدمت فرهنگ پيش کسوتي  مي باشد.  خصلت مادرمحوري فرهنگ ما سرمنشاء  جستجوي ما بدنبال عشق مطلق و مادرانه است. فرهنگ ايراني تنها فرهنگ بشريست که دستيابي به عشق رابه عنوان هدف والاي خويش بيان ميکند(در کنار اخلاقي کردن هستي)، ولي اين ميل و اشتياق به عشق، مادرانه، مطلق و عاطفيست و نه  اشتياق در پي عشق زميني و فاني. اين مادرمحوري همينگونه نيز  دليل مهمي براي ان است که چرا در فرهنگ ما شعر بر علم ترجيح داده شده است، و چرا حتي فلسفه ما در قالب شعر خويش را بيان ميکند و ما داراي فيلسوفان چنداني نيستيم. اين خصلت مادرمحوري هم زيبايي فرهنگ عشق و محبت ايراني و تلاش دستيابي اين فرهنگ بدنبال عشق را توضيح ميدهد و هم انکه چرا عشق در فرهنگ ايراني بخاطر سرکوب شدن زنانگي در پاي اين نقش مادرانه، فقط در چهارچوب عشق مطلق و عاطفي و در نفي عشق زميني و جنسي خويش را نشان ميدهد. عرفان و  پهلوان ايراني که در پي عشق مطلق و نفي خويش در وحدت با معشوق يا ارمان ميگردند، تبلور رواني اين خصلت مادرمحوري در فرهنگ ماست. طبيعيست که در چنين فرهنگي مردان از حقوق بيشتري برخوردار هستند و بزنان ستم مضاعف ميشود و اين برتري امتيازي  مردان در اخلاق، فرهنگ و زبان  بازتاب خويش  را مي يابد؛ از اينرو نيز يکي از خواستهاي روشنگري جنسي، برابري حقوقي، سياسي  و اجتماعي زن  ومرد در همه زمينه ها و پايان دهي برتري مردانه در  زمينه هاي فرهنگي  از طريق تلاش براي يک فرهنگ نو بايد باشد، اما عدم درک درست خصلت پدرسالارانه/ مادرمحوري جامعه ما نه تنها باعث عدم درک درست مدرنيت ميشود، بلکه تاثير منفي بر روند روشنگري جنسي نيز ميگذارد. اساس فرهنگ مدرن فرهنگ مردسالارانه است، که بازتاب خويش را در برتري عنصر قدرت در همه زمينه هاي فرهنگ مدرن و جستجوي برتري و سلطه  بر طبيعت  وهستي، ميل به فردگرايي و لذت پرستي نشان ميدهد. اين فرهنگ مردسالارانه زيربناي رابطه سوبژه/ ابژه اي با هستي و تلاش مداوم فرهنگ مدرن براي تغيير و تحول و دستيابي به قدرت و سروري بيشتر در همه عرصه ها  و نيز زيربناي ميل به علم، رقابت و چالش مدرن نيز مي باشد. به نظريات مرد سالارانه پايه گذاران مدرنيت درباره زنان از دکارت و کانت تا فرويد نگاهي بياندازيد، تا اين تسلط فرهنگ مردسالارانه را در همه  عرصه ها متوجه شويد. به اينخاطر هم در اين فرهنگ مدرن فمينيسم براي رفع نابرابريها و ابراز جاي خالي نگاه زنانه وارد عرصه عمل ميشود و بحث قدرت و معضلات تفکر مردسالارانه را در همه عرصه ها به چالش ميکشد. تفکر پايه اي مدرن با ان ميل به قدرت، جهانگشايي، علم پروري، خردگرايي، ميل به لذت و سروري تبلور ان حالتهاي اسطوره اي مردانه است، که اکنون با عبور وچيرگي بر نقش <پدر و حامي سنت انسان ماقبل مدرن و فرهنگ پدرسالارانه> به حالتهاي مردانه خويش تن ميدهد و اينجا جوان بر پير، تغيير بر سنت چيره ميگردد. در فرهنگ ايراني اما با سرکوب اين خصلتهاي <مردانه> و تربيت مردان به پدران نيک و حامي سنت و اخلاق، در حقيقت ضربه به يکي از علل رواني و پايه اي ايجاد مدرنيت زده شده و ميشود. مرد ايراني بيشتر پدر است، تا مرد. همانطور که زن ايراني بيشتر مادر است، تا زن. اينگونه نيز در جامعه ما با سرکوب مردانگي و زنانگي نه ميل به فرديت يا ازادي رشد ميکند و نه ميل به جستجو و سروري و تحقيق، نه نگاه زنانه . از اينرو ما در کشورمان نه فيلسوفي داريم و نه مارکوپولويي که به کشف جهان بپردازد. مرد ايراني با سرکوب حالتهاي <مردانه > خويش در حقيقت خويش را اخته کرده است و اينگونه ناتوان از خلاقيت هنري، علمي بوده  و مي باشد. اينگونه رابطه سوبژه/ ابژه اي در فرهنگ ما نمي تواند جا بيافتد و مردان ما که  تحت تاثير <ترس اختگي>  واحساس گناه  ناشي از گذار منفي گره اديپ در فرهنگ ما هستند ،  ناتوان از پيروزي بر تصوير پدر و مادر خويش و دستيابي به حقيقت فردي و عشق زميني فردي خويش مي باشند.همين ناتواني بر چيرگي بر تصوير پدر و عدم گذار مثبت اديپي در مردان، تاثيرش را  همچنين در عرصه جنسي  و نوع برخوردشان به زن و لذت جنسي ميگذارد. براي مثال هنگامي که در جامعه مردسالار مانند اروپا، ابتدا  اين بيشتر  مردان هستند، که درپي دستيابي به لذت جنسي و سعادت زندگي تابوهاي جنسي را  ميشکنند و پاي در عرصه هاي اروتيسم در هنر و زندگي ميگذارند، مي بينيم که در جامعه ما براي مثال انکه ميوه ممنوعه را به شعر فارسي وارد ميکند، بزرگ زن ايران فروغ ميباشد.(جدا از زحمات کساني مانند ايرج ميرزا). بدين دليل نيز در فرهنگ پدرسالارانه ما زن  توسط مردان يا به عنوان فتنه نگريسته ميشود و يا به عنوان معشوق اثيري، در حاليکه نوع نگاه مردسالارانه، در تعبيت از ان ميل عمومي به قدرت و تسلط، به زن يک نگاه ابژه اي ميباشد و زن را بقول فمينيستها به <ابژه جنسي لذت خويش> تبديل ميکند.  اينگونه نيز مردان ايراني اسير اين سيستم پدرسالارانه  هميشه  در پي اصلاح و تکميل فرهنگ و سنت پدرانه خويش هستند، بجاي انکه در علم، هنر، اجتماع  و فرهنگ  در پي  تحول بنيادي و  خلاقيت نوين خويش باشند.  يا در نتيجه نارسيسم منفي ناشي از تسلط مادر سالاري، در پي عشق مطلق و مادرانه به قهرماني تراژيک خويش  و قرباني کردن جسم و ازادي خويش در پاي ارمانهاي مطلق و عشق ارماني مطلق ادامه ميدهند.(براي درک درست معضل اديپ منفي  و نارسيسم منفي به نقد من درباره بوف کور هدايت در وبلاگم يا سايتها مراجعه کنيد). همين فرهنگ پدرسالارانه/مادرمحوري و نتايج رواني ان (گذار منفي اديپ، نارسيسم منفي. ميتوان بالعکس هم اين فرهنگ را ثمره اين معضلات رواني دانست. بهرحال ميان انها هم پيوندي وجود دارد)  نيز باعث سرکوب زنانگي، خرد زنانه، نگاه زنانه و خلاقيت  زنان جامعه ما نيز شده است. مشکل بعضي روشنگران جنسي اين است که با نديدن اين مطالب بنيادي و  در پي مبارزه بقول خودشان بر عليه فرهنگ مردسالارانه، گاه کار را به انجا ميکشانند که بيننده احساس ميکند، در پشت اين روشنگري نوعي کينه  جنسي بر عليه مردان و ايجاد يک فرهنگ نوي مذهبي، اين بار بشکل زنان زيبا و قرباني و مردان متجاوز و زورگو و جنگ ميان خيرو شر در قالب جنگ ميان اين دو، قرار دارند. اين را من گاهن در روشنگري بعضي فمينيستهاي ايراني مشاهده کرده ام. هر روشنگر جنسي ، چه زن يا مرد، نبايد از ياد ببرد که خود نيز حامل اين کينه ها و خشم هاي جنسي و نيز حامل اين خصلت منفي فرهنگ ماست، که همه چيز را به جنگ خير و شر، اهورامزدا / اهريمن تبديل کند، همانگونه که مردان ما سوسياليسم و جنگ بر عليه سرمايه داري را به جنگ خير و شر کارگر و سرمايه دار تبديل کردند و يا انديشه هاي ديگر را قلب و مذهبي ساختند. زنان ما نيز بايد با اشنايي با اين خصلت منفي فرهنگي و نيز با صداقت گويي با خويش از تبديل فمينيسم به جنگ مرد  وزن و جنگ خير و شر جديد مذهبي جلوگيري کنند. معضل کينه و دل ازردگي يا حس رسانتيمو در اين است که با کينه تنها معضل و  زجرش را ابدي مي سازد. خوشبختانه به باور من، تا انجا که من ديده و خوانده ام،  بخش اعظم فميينيستها و روشنگران جنسي ايراني داراي توانايي علمي خوب و صداقت علمي با خويش مي باشند. زيبايي فرهنگ مدرن در اين است که در طي رشد خود و با اعتراض بحق فمينيستها  و استفاده درست فمينسيتها از حالات مثبت فرهنگ مردسالارانه مانند حق فرديت، انتخاب و ازادي  و نفي و چالش نکات منفي ان ، تدريجا از يک فرهنگ مردسالارانه به يک فرهنگ زن و مرد سالارانه تبديل ميشود، با انکه هنوز هم نابرابيها و ضعفهاي فراواني وجود دارد.  زنان غربي با شناخت معضلات جامعه خويش ابتدا به مبارزه با نابرابريهاي اقتصادي و اجتماعي پرداختند، که بويژه کار نسل اول فمينيستها را در بر ميگيرد. نسل دوم انگاه با درک درست اين مطلب که برابري اقتصادي و حقوقي به معناي برابري دروني و فرهنگي نيست و با تحليل فرهنگ، زبان  و .. به  بيان نگاه زنانه و خرد زنانه  پرداختند و از هويت خاص خويش سخن گفتند و انگاه نسل سوم فمينيستها در همسويي با پسامدرنيسم و مردان روشنفکر پسامدرن گام مهم بعدي را در رهايي برداشتند، و با نفي <ابرسوژهها> و ابر_روايتها مثل انسانيت، جنسيت، هويت و غيره   نشان دادند که بايد به تفاوتها اهميت گذاشت و  بقول فوکو اشکال مختلف بيان  و ابراز قدرت  را در همه زمينه ها، از جنسيت تا علم،  به چالش کشاند.  حاصل اين گذار و پروسه جامعه مدرن از فرهنگ مردسالارانه به جهان امروز را ميتوان در عرصه جنسي بدين شکل براحتي ملاحظه کرد، که ابتدا جهان اخلاقي و مقدس و ضدجنسي زير سوال ميرود و شکسته ميشود، و انسان مدرن با عبور ازاحساسات گناه  و خجالت اخلاقي تن به خواسته هاي خويش ميدهد و در گامهاي بعدي با پيشرفتهاي علم سکس شناسي، روانکاوي  و نيز  رشد فمينيسم در جامعه، ديالوگ درباره شورجنسي مردانه، زنانه و معضلات جنسي در تختخواب و در روابط بيشتر و بيشتر مطرح ميشود وجامعه هرچه بيشتر به تسامح در برابر خواستهاي جنسي مختلف از همجنس خواهي تا دوجنس خواهي و .. دست مييابد، تا به امروز که ديگر حتي به انسانهايي که در روابط خويش خواهان روابط سادو/مازوخيستي هستند، اجازه ابراز اين تفاوت و ميل متفاوت خويش با ديگران را ميدهد. اينگونه نيز براي مثال در روانکاوي و علم جنسي خود اروپا از ديدن همجنس بازي يا مازوخيسم به عنوان بيماري تا به امروز که انها را به رسميت ميشناسد، راهي طولاني طي ميکند. اساس اخلاق جنسي امروز جامعه مدرن بر حق انتخاب و ازادي در انتخاب است. ان دو انساني که بخواست خويش به يک رابطه سادو/مازوخيستي تن ميدهند، در انتخاب خويش ازادند، تا انگاه که معشوقشان ازادانه همراهي کند و  نيز به خويش يا ديگري ضربه جسمي و روحي شديد وارد نکنند.طبيعتا اين روند مدرن داراي ضعفها  و اشکالات بنيادي نيز هست که ما بايد با انها اشنا باشيم، تا بتوانيم راه خويش و شکل خاص خويش از اروتيسم و شور جنسي را بيابيم، زيرا حتي فرهنگ جنسي مدرنيت نيز قابل کپي کردن و تقليد نيست. ما محکوم بدانيم، مدرنيت خاص ايراني خويش را بوجود اوريم. اينرا در پايين جداگانه توضيح خواهم داد. موضوع در اين بخش ان است که براي رشد فرهنگ جسمي و جنسي، گذار و چيرگي  مرد و زن ايراني بر دو نقش اصلي <پدر> و <مادر> به سوي قبول و حاکميت زنانگي و مردانگي خويش  يک موضوع اساسي  وپايه ايست. جامعه مدرن  اساسش بر اين شور مردانگي  و زنانگي، حاکميت تحول بر ايستايي، فرديت بر جمع گرايي، برابري حقوقي و اجتماعي، رقابت و جستجو در پي لذت زندگي، چه جسماني يا گيتي گرايانه و تلاش براي سعادت فردي مي باشد. براي اينکار بايد اما بر تصوير پدر نيک و مادر مقدس، رسوم پيش کسوتي، روح گرايي و دشمني با جسم و گيتي گرايي  چيره شود و از تابوهاي جنسي و نيز اخلاق مقدس و مطلق  بسمت دستيابي به ازادي جنسي و اخلاق قراردادي عبور کند  و تنها خويش را دران قالبها نبيند و تبيين نکند. طبيعيست که چنين مرد و زن مغرور و سرزنده اي در عين حال ميتواند پدر و مادر خوبي يا همسر خوبي نيز باشد. در واقع علم جنسي نشان ميدهد، که هر چه انسان از شورهاي جنسي و تن خويش بيشتر لذت ببرد و به فرديت خويش، زنانگي و مردانگي خويش بيشتر تن دهد، راحتتر نيز ميتواند نقش مادر يا پدر مهربان را با لذت بازي کند و از کودکانش براي ارضاي اميال سرکوب شده خويش ،  يا در جنگ پنهانش با همسرش از انها سوء استفاده ابزاري  نکند.

3/  بر پايه اين روشنگري  بايد به تفاوت نسلها نيز و خواستهاي متفاوت انها نيز توجه کرد.

/ نسل اول ايرانيان که همان پدرو مادران خود ما مي باشند، طبيعيست که بيش از هرنسل ديگري زاده  و پرورده اين فرهنگ هستند و تغيير برايشان سختتر، اما ميتوان از همان احساس عشق و محبت اين اوليا به فرزندانشان و به خودشان استفاده نمود، تا به درک ضرورت تغيير فرهنگي براي رشد سالم فرزندانشان استفاده کرد. انها در خودشان هنوز جواني را زنده دارند و ميتوان با ياداوردن خواستهاي خود انها در جواني به درک معضلات نسلهاي امروز نزديکشان کرد.من پدر و مادر ايراني را ديده ام که باوجود تصورات اخلاقي و مذهبي  عميق خويش، از روي همين عشق و علاقه مادرانه و پدرانه،  حتي بر تابوي جنسي چون همجنس خواهي چيره شده اند و فرزند همجنس باز خويش را قبول کرده اند. همچنان ميتوان با طرح ضرورت گفتمان و احترام متقابل به همسر، انها را بسوي شاديهاي نو درروابطشان، حتي در روابط اروتيک و جنسيشان، نزديک کرد. معضلات اروتيک و جنسي مطرح شده در ميان نسل دوم  و راه حلهاي نو، نيز براي نسل اول ميتواند مهم باشد.

/ نسل دوم که ما مي باشيم و يا در داخل کشور و يا خارج کشور زندگي ميکند و اکثرا يا خود داراي فرزند و روابط زناشويي هستند، يا چنين روابطي را داشته اند و طلاق گرفته اند، يا در روابط درازمدت يا کوتاه مدت عشقي بسر ميبرند، مشکلش در روابط جنسي، ناتواني از چيرگي بر تابوهاي جنسي خويش در روابط سکسي و ناتواني از تن دادن به اروتيسم و فانتزيهاي اروتيسم خويش يا پارتنر خويش و نيز معضل عدم گفتمان و ديالوگ در مورد اين مسائل و معضلات جنسي رابطه ميباشد. خارج از کشوريها داراي معضل خاص ديگري نيز ميباشند که در بخش بعد بدان اشاره ميکنم و اساس بحران جديد جنسي ايرانيان خارج از کشور  ميباشد. در ايران و در خانواده هاي ايراني زن و شوهر بسيار کم درباره خواستهاي جنسي و اروتيسم ، لذت جنسي و شيوه هاي ارضاکردن يکديگر و يا به اوج لذت رساندن يکديگر سخن ميگويند. اکثر راوبط جنسي در سکوت، در خاموشي و بدون تنوع اروتيک يا بدون  استفاده از اشکال مختلف همخوابگي  صورت ميگيرد و اينگونه اين روابط   بعد از مدتي به يک حالت يکنواخت و کسل کننده تبديل ميشود. روابط درازمدت کلا داراي اين مشکل پايه اي هستند، که روابط جنسي بعد از مدتي  دچار نوعي يکنواختي ميشود و بوسه ها ديگر گرمي اول را ندارند، اما در عين حال ميتوان روابط زيباي درازمدت نيز حفظ کرد، انگاه که با تلاش و عشق متقابل دو زن و شوهر، نه تنها به اشکال و لذات مشترک اروتيسمي تن بدهند، بلکه براي تحکيم پيوندشان، پيوندهاي جديدي ميان خويش از  بازيهاي جنسي  وسوسه کردن ديگري به اشکال نو، تا پيوندهاي عشقي عميق  نوين و همياري رفيقانه  تن بدهند. اشکال کار در اين است که ايرانيان نه تنها با  اين مشکل عمومي روابط درازمدت درگيرند ، بلکه بخاطرعدم ديالوگ و تابوهاي جنسيشان، بحران و مشکلاتشان بسيار عميقتر و شديدتر است. ما متاسفانه امار جنسي از ايران در اختيار نداريم، تا بتوانيم به عمق معضلات جنسي در روابط زناشويي پي ببريم، اما ميتوان با توجه به فرهنگ ضدجنسي جامعه ما و اعترافات شخصي ادمها حدس زد، که براي مثال زنان فراواني در رابطه جنسي به ارضاي جنسي دست نمي يابند، يا شبه ارگاسم را بازي ميکنند و يا همسران انها اصلن به خواستهاي انها توجه چنداني نميکنند. مي توان حدس زد، بخاطر نبود روشنگري جنسي و عدم اشنايي با اشکال همخوابگي، نوع روابط جنسي بيشتر به شکل عمومي  حالت ميسيوناري صورت ميگيرد، که در ان مرد نقش فعال را بازي ميکند و زن همراهي ميکند و يا در سکوت به ان تن ميدهد. طبيعيست که با توجه به فرهنگ ضدجسمي و  هراسهاي جنسي که به زنان ان جامعه از کودکي انتقال داده ميشود، براي اين زنان سخت مي باشد، حتي در رابطه زناشويي بر هراسها و ترسهاي حک شده بر روح و روان خويش

چيره شوند و بتوانند به يک رابطه جنسي ارضاء کننده تن دهند. اينگونه سردمزاجي جنسي و عدم ارضاي جنسي، بخاطر ناشيگري همسر و يا عدم توجه او به خواستهايش  و نيز ناتواني خود زنان در بيان خواستهايشان و هراسهاي درونيشان، ميتواند امار بالايي داشته باشد. همينطور مردان نيز که بهرحال در اين فرهنگ ضدجنسي نيز بار امده اند، مالامال از هراسهاي جنسي مي باشند، باوجود انکه جامعه به انها امکان بهتري در ارضاي خواستهاي خويش ميدهد. از اينرو زني که به خواست جنسي در وراي زناشويي تن دهد، <فاحشه > محسوب ميشود، ولي مردي که دست به اين کار زند، در نهايت <مرد يا خوشگذران> قلمداد ميگردد و رسوايي بسيار کمتري انتظارش را ميکشد. اما همين هراسهاي دروني مردان و ديدن سکس به عنوان کاري کثيف که بايد انجامش داد، سبب ميشود، که در روابط زناشوييشان با همسر خويش داراي تابوهاي جنسي فراواني ميباشند و براي مثال نميتوانند با انها از فانتزيهاي جنسي خويش  و يا ميل داشتن روابط جنسي به شکل دهاني، مقعدي سخن گويند،(چرا که کسي اينکارها را با همسرش نميکند) و همزمان در خفا  بناچار در پي معشوقي يا تن فروشي ميگردند که با او به اوج لذت جنسي دست يابند. در اين روابط هر دو طرف  نه جرات ميکنند به خواستهاي خويش اعتراف کنند و نه به خواستهاي ديگري گوش فرادهند و  با يکديگر به ديالوگ پردازند. اينگونه نيز طبيعيست که زنان ايراني اکثرا در روابط زناشويي خويش را از نظر جنسي و احساسي ناارضاء شده احساس ميکنند و مردان ايراني  در خفا در پي ياري هستند که با او به لذت جنسي دست يابند ويا فانتزيهايي را تجربه کنند، که با زنانشان، هم بخاطر عدم ميلشان به سکس و هم بخاطر انکه اين فانتزيها و خواستها< زشت>  مي باشند و نميتوان از همسر انها را طلبيد، نميتوانند تجربه کنند. سيمون دوبوار تا حد زيادي درست  ميگويد که < زن سردمزاج وجود ندارد، بلکه مرد ناشي وجود دارد>، اما همين حکم برعکس هم صادق است که < مرد ناتوان و يا خيانت کن وجود ندارد، تنها زنان ناشي و هراس مند از سکس وجود دارند>. طبيعيست که مردان و زناني نيز هستند که سردمزاجي و يا ناتوانيشان دلايل ديگري دارد که موضوع بحث ما نيست. انچه مهم براي بحث ما مي باشد، اين موضوع است که  معضلات زناشويي زنان و مردان ايراني ناشي از عدم روشنگري جنسي و حکومت تابوهاي جنسي بر افراد و روابط است و نيز ناتواني  از ديالوگ و يافتن راه مشترک براي چيرگي بر اين موانع و دست يابي به سعادت مشترک. سکس يک ديالوگ است و اين گفتمان عميقترين و صادقانه ترين نوع گفتمان مي باشد. در سکس دو عاشق و معشوق با تن خويش و با احساسات خويش با يکديگر سخن ميگويند، يکديگر را ميطلبند، وسوسه ميکنند، به يکديگر راه نشان ميدهند که چگونه ميتوانند يکديگر را بهتربه اوج لذت برسانند و يا همزمان به اوج لذت دست يابند. همينطور اين گفتمان با کلام و بي کلام به هر دو طرف نشان ميدهد که ديگري چه چيز را ميخواهد و يا نميخواهد. از طريق اين گفتمان ويا رقص تن هردو به کشف يکديگر و نقاط حساس يکديگر مي پردازند، با هم به حالتهاي مختلف همخوابگي  تن ميدهند و همزمان باهم سوار بر امواج زيباي اروتيک و فانتزي به  دنياي احساسات و رنگهاي مختلف و رقصهاي مختلف جنسي وارد ميشوند و سکس را گاه چون رقص فلامينگو، گاه تانگو و يا راک اندرول تجربه ميکنند، گاه پرووکاتيو، وسوسه گرانه، شرمگينانه، با قدرت يا نرم، به رنگها و حالات مختلف ان را تجربه ميکنند و در اين مسير با چيرگي بر تابوهاي خويش و تن دادن به احساس لذت جنسي و احساسي خويش هرچه بيشتر بر ديوارهاي دروني خويش چيره ميشوند و سراپا جسم و تن و احساس ميگردند، تا انگاه که سراپا حس و لذت و جسم با يکديگر،  يا بعد از يکديگر به اوج لذت يگانگي و جسمي و ارگاسم دست مي يابند. هرچه اين رهايي از هراسهاي اخلاقي و نيز توانايي تن دادن به احساسهاي خويش و رها کردن خويش در لذت جسم بيشتر باشد، توانايي حس لذت و شدت لذت افزايش مي يابد. انسان اخلاقي و در بند حس شرم، لذتش يا اندک است و يا لذتش، لذت ادمي تشنه است که اکنون به ابي رسيده است، اما هيچگاه به اوج حس اروتيک و حالات مختلف ان دست نمي يابد. اين لذت تنها در عرصه کمر و الات تناسلي و بخشي از حس قلبي محدود مي ماند. انکه که توانايي چيرگي بر احساس گناه و رهايي خويش از تابوهاي جنسي را دارد، قادر به لذت بري از احساسات مختلف خويش از عشق گرفته تا قدرت و فانتزيهاي خويش مي باشد و از اينرو لذتش از انسان اخلاقي از اين جهت شديدتر و متنوعتر مي باشد، باانکه او نيز  سکس را هنوز هم  بيشتر در حد حوزه الات تناسلي و کمر بيشتر احساس ميکند. تحقيقات جنسي، اما نشان ميدهد که انکه بتواند هم بر هراسهاي اخلاقي چيره شود و هم بتواند به احساسات مختلف خود از عاشقانه ، تا قدرتمندانه تن دهد و از رها کردن خويش و عبور موقت از فرديت خويش نترسد و سراپا لحظه و احساس شود، او قادر است تجربه جنسي را با تمامي قلب و تن خويش احساس کند و در حقيقت به قول ويلهلم رايش به انسان ارگاستي تبديل گردد که تخليه احساسي  وجنسي را با تمامي تنش احساس ميکند و ميچشد.( به کتاب ارگاسموس ويلهلم رايش مراجعه کنيد). درک سکس به عنوان اين ديالوگ و رقص زيبا و درک دو فاز مهم سکس و همخوابگي ، يکي به عنوان دو فردي که به يکديگر تن ميدهند و از تابوهاي جنسي عبور ميکنند و ديگري مرحله بعدي که مرحله تنش هاي احساسي و جسمي عميقتر و رها کردن کامل خويش و سراپا جسم شدن تا دست يابي به ارگاسموس، براي درک و شناخت معضل جنسي انسان ايراني و هم انسان مدرن و نيز راههاي تازه براي عبور از بحران بسيار مهم مي باشد. در اينجا مهم ديدن ان است که زن و مرد ايراني که در مرحله تابوي جنسي و هراسهاي جنسي گرفتار مانده اند، ناتوان از يک ديالوگ پرشور و رقص جنسي زيبا با يکديگر ميباشند. اختلال در ديالوگ کلامي و تني باعث اساسي ان معضلات روابط زناشويي در جامعه ما مي باشد. اين اختلال گفتماني زنان را به سردمزاجي و  مردان را به بي توجهي به همسر و نيز ميل به جستجوي ياري در وراي رابطه، يا زنان و مردان را با معضلات رواني از افسردگي تا اعتياد، از بيماريهاي جسمي/ رواني تا اميال مازوخيستي/ ساديستي  کينه ورزانه  چون قتلهاي ناموسي يا پديده شوهرکشي  ميکشاند.  ميل به معشوق و يار مخفي براي ارضاي اميال پنهان خويش،  اکنون با فروپاشي فرهنگ سنتي در ميان زنان نيز رواج يافته است. موضوع اما برخورد اخلاقي و خوب يا بد بودن خيانت جنسي نيست، موضوع ديدن خيانت جنسي به عنوان نمادي از اين اختلال گفتماني در زندگي جنسي و احساسي مرد و زن ايراني و ناتواني انها به يافتن راه حل درست مسئله مي باشد. راه حل درست در ان است که هر دو باهم  و بکمک عشقشان از مرزهاي تابو و هراسهاي جنسي خويش بگذرند و با يکديگر مشترکا دنياي زيباي اروتيسم و لذايذ جنسي، از کاماسوتراي هندي تا اروتيسم ليبرتي و وسوسه گرانه تا حد  مارک دساد اروپايي را حس و لمس کنند و از انها لذت ببرند. معضلات روابط زناشويي را تنها با يکديگر ميتوان حل کرد، مگر انکه ادمي احساس کند با يارش هيچ توافقي ديگر ندارد و جدا گردد. تا انزمان اما هر معضل جنسي و سکسي، احساسي در رابطه، يا نزد يکي از پارتنرها حکايت از معضل کل رابطه ميکند و هردو در ان نقش دارند. ايرانيها بنا به ان فرهنگ خير وشرشان در همه چيز بدنبال مقصر ميگردند، حتي در معضلات جنسيشان و ديگري را مقصر ميدانند. رهايي از اين جستجوي گناهکار و ان تابوهاي جنسي و ايجاد ديالوگ سالم پيش شرط رهايي روابط ايرانيان از اين بحران جنسي خويش مي باشد. انکه خيانت ميکند،قبل از ان بقول نيچه اين رابطه به او خيانت کرده است و او را داغان کرده است.

« روزي زني با من چنين گفت:< درست است که من با زنا عهد زناشويي را شکستم، اما اين زناشويي بود که نخست _ مرا شکست. 1»

طبيعيست که براي راه حل نهايي، تحول در فرهنگ و زبان جنسي، اخلاق جنسي و برابري حقوقي و اجتماعي، قانوني زنان و مردان، ضروري مي باشند. اما اشنايي زنان و مردان ايراني با اروتيسم، براي مثال اروتيسم هندي و کاماسوترا از يکطرف و فرهنگ ليبرتي  اروپايي از طرف ديگر، ميتواند به رفع مشکلات انها و عبور انها از تابوهاي جنسي و کشف لذت جنسي مشترک کمک کند. براي مثال با کاماسوتراي هندي نه تنها انسان ايراني ميتواند اشکال مختلف و حالات مختلف سکس را ياد بگيرد و با همسر خود به اشکال مختلف عشق بورزد، بلکه با ان نگاه محبت انگيزانه به تن و شورجنسي و يار در اين فرهنگ کاماسوترايي ميتواند به فرهنگ ضد جنسي خويش راحتتر چيره شود. حتي ان عاشق و معشوقاني که  خواهان دست يابي لذت روحي و معنوي، به وحدت وجود با هستي و خدا، در کنار لذت جسماني و يا از راه لذت جسماني مي باشند، ميتوانند با يادگيري تانترا که در حقيقت يک يوگاي جنسي است که با عقب انداختن ارگاسم  و عبور از شاکراهاي مختلف ، در پي دستيابي به يک رهايش روحي و وحدت وجود روحي مي باشد، هم به لذت جنسي و زميني توسط تانترا دست يابد و هم اگر بخواهند جلوتر روند و به لذت يگانگي روحي با يار خويش و هستي دست يابند. از طرف ديگر فرهنگ ليبرتي اروپايي ،  با ان وسوسه تن و وسوسه هاي اروتيکش،  با ان قدرت شکاندن هر تابو و اخلاق ضد لذت ميتواند به انسان ايراني کمک کند که به شورها و فانتزيهاي خويش بهتر تن دهد و از انها نترسد و بر احساس گناه خويش چيره شود و سکس را براي خويش به يک جستجو و کشف لذت تبديل کند و نيز قادر به حس و لمس سکس با احساسات مختلف از عشق تا قدرت باشد. 

/ بيشترين بخش جمعيت ايران را، نسل سوم تا  سن سي و سي و پنج سال تشکيل ميدهد. ايران کشور بسيار جوانيست و ازاينرو نيز معضلات جوانان که اکثريت جامعه را تشکيل ميدهند، از مهمترين معضلات اين کشور مي باشد. نيازي به امار فراوان نيست، تا بتوان بدان پي برد، که معضل جنسي و مسائل عشقي، موانع سر راه روابط طبيعي ميان دختران و پسران، مردان  وزنان جوان، عدم امکانات کافي لذت بري  و جنگهاي اخلاقي دروني و بروني جوانان  مهمترين معضل جوانان امروز مملکت ما مي باشد. طبيعيست که نبود کار، امکانات ، اينده روشن و فروپاشي جهاني کهن بدون الترناتيو کاملن مشخص و روشن به اين بحرانهاي هويتي و دروني جوانان تعميق مي بخشد. رشد اعتياد، افسردگي  در ميان جوانان، بالارفتن فرارها از خانه و بالا رفتن ميزان دختران و زنان تن فروش( همينطور پسران تن فروش)  در جامعه ، حکايت از اين معضل عميق فرهنگي، اجتماعي و سياسي ميکند. در اين فضاي بسته و بدون امکان روشنگري جنسي، در فضايي که حتي خودارضايي گناه محسوب ميشود و هر ارتباط جنسي يا عشقي نه تنها از طريق قانون بشدت مجازات ميشود، بلکه بخاطر ان فرهنگ ضدجنسي حاکم در زبان و اجتماع ،هر احساس  وشور جنسي با خويش نوعي احساس گناه و  سرزنش وجدان را بدنبال دارد، جوانان چاره اي جز ان نمي بينند که يا اميال خويش را سرکوب کنند ، يا طغيان کنند، يا به چرخه خطرناک تن دادن به وسوسه/ احساس گناه و خود ازاري بيافتند، يا مثل کل جامعه خويش را به يک فرهنگ دو اخلاقي و دورويانه عادت دهند و روزها بقول معروف جانماز اب بکشند و شب ها بقول هدايت خاک توسري کنند. شيوه  سرکوب خويش با فروپاشي فرهنگ سنتي و بلوغ جوانان ، ديدن معضلات جامعه و فرهنگ دو اخلاقي اوليا و بزرگان خويش، خوشبختانه در حال از دست دادن قدرت خويش ميباشد. امروزه جوانان بقول خودشان ديگر اين حرفها در کت شان نميرود و ميخواهند از لذت زندگي و لحظه و زيباييهاي زندگي استفاده کنند. انها مي بيينند و  حس ميکنند که چگونه فرهنگ سرکوب جنسي نه تنها به معضلات جنسي پايان نداده است، بلکه جامعه ايران را به بزرگترين معضلات جنسي و عشقي دوران تاريخي خويش مبتلا ساخته است. همزمان انها بر تن و جان خويش نتايج اين سرکوب را حس ميکنند و مي بينند که چگونه اين سرکوب  و جنگ داثمي وسوسه/ گناه  نه تنها انرژي فراواني را از انها ميگيرد، انرژي ايي که ميتواند مثبت در مسير خلاقيت و تحول و سلامت جسم  وروح مورد استفاده قرار گيرد، بلکه مي بينند که با سرکوب جنسي حتي به خواست رسيدن به يک جامعه و انسان بالغ و روحمند  ضربه ميزنند. مي بينند و حس مي کنند، که سرکوب تنها به مسخ کردن شورها و زشت کردن انها و دورويي جامعه و بي اخلاقي دروني جامعه منتهي ميشود و راه دستيابي به يک جامعه بالغ، روحمند و حتي اخلاقي، تنها از طريق اري گويي به  جسم و شورهاي خويش و زيبا کردن انها، روحمند کردن شورهاي خويش امکان پذير است. حتي انسانهاي مذهبي و مسلمان جامعه نيز کم کم پي ميبرند، که از طريق سرکوب تنها به خويش ضربه ميزنند و ميتوانند بجاي ان با عدم قبول سرکوب  و اري گويي در حد امکانشان به جسم و شور جنسي به تفکري نو و راهي نو براي ارتباط دروني خويش با هستي و خدا دست يابند،  که عشق زميني منکر و دشمن عشق الهي نيست، بلکه ميتواند در واقع راه اصلي درک و حس و دست يابي به ان باشد، که ادمي تنها از طريق جسم و تن و احساسات زمينيش ميتواند به پيوند دوباره با هستي و خدا دست يابد. ميتوان همه اين انديشه ها را در نگاههاي جوانان ايراني و در وبلاگهايشان، در ميل دوباره شان به حافظ و  عرفان ايراني و نيز در طغيانشان بر عليه هرگونه اخلاق مطلق را مشاهده کرد. حتي اعتياد جوانان در واقع يک شورش بر عليه اين جهان سنگين و اخلاقيست. طبيعيست که بايد تناقضات اين نسلها را نيز شناخت، تا بتوان راههاي مثبت و درست تحول را بدانها نشان داد و يا بهتر بگويم ، با انها همزمان اين راهها را کشف کرد. شيوه دوم که همان افتادن در چرخه جهنمي وسوسه/گناه ميباشد، متاسفانه شيوه اي رايج و ضروري بخاطر حاکميت قوي ان فرهنگ چندهزارساله ضد جنسي بر روح و روان ايرانيان است. در اين شيوه، جوانان طغيان کننده که سدهاي دروني اخلاقيشان در حال شکستن است، به وسوسه هاي درونيشان از خود ارضايي تا روابط پنهان تن ميدهند، اما از انرو که روشنگري جنسي را طي نکرده اند و  چهارچوب ذهنيشان هنوز ان چهارچوب اخلاقيست، به اين چرخه اخلاقي گرفتار ميشوند که ابتدا به وسوسه تن ميدهند، بعد از کار خويش پشيمان ميشوند، پشيماني ديگربار شوق وسوسه را در انها زياد ميکند که نميخواهد دوباره سرکوب و زنداني شود و تن دادن به وسوسه بار ديگر شلاق اخلاقيات را بلند ميکند و بر تن و روح اين جوانان ميزند. اين چرخه جهنمي را تقريبا هر انسان ايراني لاجرم به نوعي احساس کرده و يا ميکند. حاصل اين چرخه ان است که براي مثال جوان ايراني براي ارضاي جنسي خويش به خود ارضايي تن ميدهد و انگاه همان اخلاق دروني شده ضد جنسي او را به اين خاطر زجر ميدهد و ميترساند، که با اينکار ناتوان جنسي ميشود و يا بي اراده مي باشد. اين زجر ديگر بار ميل دستيابي به لذت و خودارضايي تازه را در انها برمي انگيزد. بيان رايج در فرهنگ ما براي اين   اعتياد به خودارضايي  واژه <جلقو> ميباشد. يا براي مثال دختر و پسر ايراني به رابطه پنهان تن ميدهند، ولي براي ازدواج ان پسر به دنبال دختر ديگري و به اصطلاح سالمي ميگردد، چرا که بدبيني جنسي  اخلاقيش  او را ميترساند که از کجا دوست دخترش با ديگران نيز نبوده است. ميتوان نمادهاي اين چرخه جهمني را در عرصه هاي مختلف نشان داد که ان را به عهده خود خوانندگان  ميگذارم. راه حل نهايي براي بيرون امدن از اين چرخه جهنمي ان است که از يکطرف جوانان ايراني ياد بگيرند، از اين سيستم دوگانه وسوسه/گناه بيرون ايند و به خواستها و اميال جنسي خويش و ديگران به چشم وسوسه نگاه نکنند، بلکه اين نيازها را به عنوان خواستهاي طبيعي و انساني خويش و ديگران بپذيرند و بر انديشه گناه در نگاه جنسي خويش پيروز شوند. طبيعيست که اين روند تدريجي است، اما ميتوان حتي امروز در شهرهاي بزرگي مثل تهران جفتهاي عاشقي را يافت که به اين درک رسيده اند  و  در زير پناه بزرگي شهرها باهم در يک رابطه دوست دختر و پسر زندگي ميکنند و بعد هم با يکديگر ازدواج ميکنند. درجامعه بينابيني ما همه گرايشات  و مراحل تحول و گذار ار فرهنگ ضدجنسي به فرهنگ ستايش جسم و زندگي در کنار هم بوجود امده اند، بايد با شناخت انها به روند تکامل طبيعشان کمک کرد.اين کار مهم روشنگريست. اينگونه روشنگري جنسي بايد با توجه به رشد جنسي خود جامعه خواستهاي خويش را بيان کند. موضوع اساسي تحول جنسي در شرايط امروز جامعه ما، ايجاد امکانات بهتر و بيشتر براي ايجاد ارتباط و ديالوگ ميان نسل جوان زنان و مردان ايرانيست. بايد جامعه به اين خواست جوانان تن دهد و هرچه بيشتر موانع قانون و اجتماعي را بر سر اين امکان شناخت و اشنايي دو جنس از ميان بردارد. با اين رشد ازادي و سيستم ليبرالي جنسي بايد همزمان با روشنگري جنسي به موضوع مهم اهميت مسئوليت فردي در برابر خويش و ديگري را مطرح کرد، همانطور که در مقاله قبلي توضيح دادم. انکه ازادي ميخواهد، بايد نشان دهد، مسئوليت ازادي و انتخابش را ميتواند به عهده گيرد. ازادي بدون حس مسئوليت و قبول پيامدهاي انتخاب خويش وجود ندارد. در اين تلاش براي ليبراليزه کردن جامعه و پايان دادن به تفکر < اب و اتش بودن دختر و پسر> و اعتماد به نسل جوان و بلوغ انها بايد با شناخت دقيق تناقضات اين نسل، به گذار انها و جامعه با تلفاتي هرچه کمتر کمک رساند. جامعه ما خود در يک حرکت خودبخودي در حال جستجوي راه حلهايي براي اين بحران جنسيست و طبيعيست که اين راه حلها بخاطر نبود روشنگري و ان ساخت اخلاقي با تلفات و ضربات انساني فراواني همراه است. دختران و پسران ايراني مجبورند در يک تلاش پنهان  و زيرزميني و بدون روشنگري جنسي از طريق ازمايش و خطا به اولين تجارب جنسي و عشقي خويش دست يابند. بخش مهم دانشهاي جنسي انها گرفته شده از روايتهاي ديگران، نوشته هاي اينترنتي (که البته وسيله بسيار خوبيست، اما متاسفانه در اختيار بخش اندکي قرار دارد) و نيز فيلمهاي پورنو قاچاقي مي باشد. حاصل اين نوع تلاش نيز  با توجه به ان چهارچوب ذهني اخلاقي نوعي تفکر و گرايشات مسخ شده و پورنوگرافي در کنار گرايشات سالم و بالغ مي باشد. موضوع اين نيست که ايا فيلمهاي پورنو خوب يا بد هستند. هر انساني حق دارد که بخواست خويش فيلم پورنو ببيند و انتخاب کند. امروزه فيلمهاي پورنو فراواني ، از سوفت پورنو تا هاردکور پورنو، وجود دارد که ميتواند براي انکه کمي با روشنگري جنسي اشنايي دارد، نيز وسيله اي لذت اور و ياري دهنده در حس و درک لذت جنسي باشد. امروزه حتي زناني نيز براي ايجاد نگاه زنانه ، خود به پورنوسازي مشغولند. موضوع اما اين است که در چهارچوب ان فرهنگ ذهني اخلاقي و بدون عبور از روشنگري جنسي، فيلمهاي پورنو قاچاقي نه به يک روشنگري جنسي مثبت ، بلکه به تفکر دست يابي به سکس ساده و راحت، بي مسئوليتي در برابر خويش و ديگران، رشد تن فروشي، رشد نگاه مصرفي و بازاري به پديده جنس و جنسيت کمک ميکند. يعني براي روح و روان دختر و پسر ايراني که هنوز ظرافتها و لطافتهاي رابطه عشقي و جنسي را نچشيده اند و اهميت گوش دادن به خواستها و اميال خويش و عدم تن دادن به هر ميل ديگري، انگاه که اين ميل منافي خواست دروني انها باشد، ديدن فيلمهاي پورنو خشن ، که در ان تصويري مسخ شده از سکس و رابطه جنسي  القا ميگردد، که گويي سکس تنها حساب ديگري را در تخت رساندن و بيان قدرت مردانگي خويش و يا توانايي جنسي زنانه و مردانه خويش مي باشد، و تنها انکه هرچه بيشتر بخواهد و بتواند، از لحاظ جنسي پيروز و مقبول واقع ميشود، ميتواند به رشد نگاهي بازاري، مصرفي و مبتذل به سکس و روابط کمک کند، که ما همين امروز در ميان بخشي از جوانان جامعه خويش  با ان روبرو هستيم. سکس سالم اساسش بر اين قاعده استوار است که هيچ چيز نه بزور درخواست ميشود، نه بزور يا با تلاش ميخواهد به چيزي يا ارگاسم دست يابد و نه چيزي براي  مسابقه يا فتح کردن وجود دارد. در سکس سالم دو معشوق با يکديگر و ازادانه تن به اميال و خواهشهاي خويش و فانتزيهاي خويش ميدهند و اين شورجنسي و شدت گرفتن ميل جنسيست که انها را مرحله به مرحله به اوج لذت ميرساند و يا شکل و نوع فانتزي را، اين ديالوگ و رقص زيباي دو نفررا، تايين ميکند، حتي انگاه که عاشق و معشوق به ميلشان خواهان سکس هاردکور باشند يا با قدرت، يا به فانتزيهاي مارک دسادي خويش، اقا/برده اي خويش بخواهند تن دهند. اينجا رابطه  ولذت  مشترک است که نوع و حالت سکس و فانتزي را تعيين ميکند، و انجا در شکل مسخ شده اش سکس بوسيله اي براي ابراز قدرت به ديگري، ابراز خشم و  کينه خويش و ميل به <کردن> زندگي و  طرف مقابل، خويشرا نشان ميدهد.  لطافت دروني سکس حتي انگاه که پرقدرت بيان شود با اين سکس خشن در بنياد متفاوت است. اولي انسان را رها ميسازد و او را به اوج لذت ميرساند و سکس دومي هميشه ته مزه تلخي در يادشان ميگذارد و خويش را بعد از ان از لحاظ محبتي و احساسي خالي و يا ارضاء نشده احساس ميکند. اين تاثيرات منفي ميتواند جهان زيباي  دختر و پسر ايراني را از ابتدا خراب کند. ان چهارچوب ذهني اخلاقي و اين شکل پنهان و مسخ شده اشنايي جنسي باعت ان نگاه نهيليستي، ضد اررش گرايانه مصرفي، بازاري و تحقيرکننده خويش و  ديگري، تحقير کننده  حتي عشق و احساسات شده است، که اکنون در ميان بخشي از جوانان رايج شده است.نهليسيم يک اصل پايه اي بلوغ روحيست،اما در نوع مصرفي و بازاري ان تنها به معناي نگاه مبتذل و خوارکننده به خويش و هستي مي باشد. اين نهيليسم مصرفي و بازاري را ميتوان درجملات جوانان ايراني که بقول خودشان ، عشق و هر اخلاقي را چرت و پرت مي دانند و فقط ميخواهند <حال> بکنند، بخوبي باز يافت. اين يک روند اجتناب ناپذير است که انسانهاي اخلاقي انگاه که سدهاي درونيشان ميشکند، ابتدا ضد اخلاقي ميشوند و ار افراط به تفريط ميافتند، بقول نيچه< انگاه که سد ميشکند، ابتدا گل و لاي ميايد>، زمان ميطلبد تا اب زلال فرا رسد. مهم ان است که روشنگري جنسي بايد براي رشد فرهنگ جنسي سالم در جامعه ، هم با ان تفکرات اخلاقي مقدس و ضد جنسي مقابله کند و هم با اين پديده< بازاري شدن جسم و شور جنسي و نگاه پورنوگرافي گونه>، زيرا اين نگاه نه تنها به روند بلوغ جنسي جامعه ضرر ميزند و باعث ضربات روحي فراوان به جوانان درگير در اين حالتها ميشود، بلکه چنين ادمهاي متناقض و مصرفي را نيز بهتر ميتوان در عرصه سياسي به خدمت خويش کشاند. ميتوان مثلن با دادن کمي ازادي و راحتي براي پارتيها و خريد اجناس از جزيره کيش و جاهاي ديگر، انها را از خواستهاي اصيل و بنياديشان دور کرد. کافيست به روندهاي سياسي کشورمان نگاه کنيم، تا به اين استفاده ابزاري از جوانان پي ببريم. شيوه برخورد به پورنوگرافي يک شيوه کمپلکس است. همانطور که گفتم، انکه روشنگري جنسي را طي کرده است،ميتواند بخوبي از ثمرات مثبت ان استفاده کند، ولي چنين کسي در عين حال خويشرا در برابر ثمرات منفي ان و ان نگاه شديدا بازدهي دهنده، قدرت طلبانه و گاهن خشن يا تحقيرکننده ضد زن دفاع ميکند. انکه پورنوگرافي ميبيند، بايد همزمان قبول کند،که حتي پورنوگرافي يک سوءاستفاده از جسم و تن است. حتي اگر هر هنرپيشه پورنوگراف بگويد، به ميل خويش به اينکار تن ميدهد و با هرکسي بازي نميکند. اما واقعيت پورنو گرافي در بسياري موارد غير از اين است. هر انساني داراي يک اخلاق جنسي و جسمي ميباشد. جسم صاحب اخلاق خويش است. اين اخلاق جسمي با اخلاق مقدس سنتي و نيز با اخلاق قراردادي جامعه مدرن متفاوت است، با انکه هردوي اين اخلاقها گرفته شده يا مسخ شده اخلاق بنيادي جسمي ميباشند. اخلاق جسمي چشم اندازيست، يعني به من و شما در هر لحظه ميگويد، چه چيز براي اين لحظه من و شما خوب يا بد است و چه چيز را انتخاب کنيم. در عرصه جنسي، يعني اينکه چه کس را به عنوان پارتنر جنسي و عشقي انتخاب مي کنيم.  اين اخلاق جسمي است که به ما اجازه نميدهد، با هرکسي بتوانيم بخوابيم. انتخاب يک پارتنر جنسي و عشقي يک پروسه کمپلکس است که بخش اعظم ان ناخوداگاه صورت ميگيرد و فاکتورهاي فراوان از قيافه، بوي بدن تا حالت نگاه و خنده و نوع گفتمان،خواستهاي دروني انتخابگر در ان تاثير ميگذارد، تا ما انساني را به عنوان يک کانديد جنسي در خويش قبول کنيم. اينگونه نيز وقتي شما با کسي همخوابه شويد که به شما نميخورد، بعد از همخوابگي احساس کثيفي ميکنيد، يا بالا مياوريد، يا اصلن ارضاء نميشويد و نصفه نيمه تختخواب را ترک ميکنيد. تنها حالاتي که انسان ممکن است ،براحتي با هرکسي بخوابد،(حتي انجا نيز نه براحتي)، ان است که يا ادمي چنان دريک تشنگي جنسي قرار دارد که ديگر انتخاب برايش مهم نيست( بي دليل نيست که ميگويند، ادم گرسنه دين و ايمان ندارد.) يا انکه دچار عارضه هاي رواني چون < ناتواني از انتخاب جنسي و يا ابتلا به ابتذال جنسي، خويش را در اختيار هرکسي گذاشتن>  باشد. همين اخلاق جنسي است که به ما امکان ميدهد، معضل فيلمهاي پورنو يا تن فروشي را بهتر درک کنيم، چون کافيست خودمان را بجاي يک تن فروش بگذاريم، تا متوجه شويم که تن فروش چه زجري ميکشد، ايا انکه ببينيم که هنرپيشگان پورنو با ناميدن کار خويش به عنوان هنرپيشگي چگونه به خويش کلک ميزنند و خودفريبي ميکنند. انسان بايد مسئوليت کارش را به عهده گيرد و هر موضوعي را در کمپلکس ان، در پيچيدگيش مشاهده کند. اين تلاش انسان مدرن که ميخواهد خويش را بيگناه سازد  و هر کاري را طبيعي جلوه دهد، بيش از هرچيز ناشي از تناقصات نگاه مدرن و عدم توانايي ان به درک جسم و ناشي از تفکر مکانيکي انها درباره  جسم و شورجنسي ميباشد، که بدان خواهم پرداخت. براي بحث ما درباره جوانان همين اندازه توضيحات کافيست.

همانطور که گفتم، وظيفه روشنگر جنسي ديدن تحولات جنسي در جامعه و تلاش براي تحکيم  و تعميق تحولات مثبت و مقابله با تغييرات منفي در جامعه مي باشد. امروزه بحران جنسي انقدر در جامعه ما بالا گرفته است، که بقول معروف حتي خان نيز خبردار شده است. تلاش دولت در چندسال پيش براي اجراي طرح < ازدواج موقت> ناشي از همين بالاگرفتن بحران بود. امتناع جوانان در ان دوران از تن دادن به اين طرح خود نشاني از بلوغ جواناني است که ميدانستند، با تن دادن به صيغه موقت ، به خويش ضربه ميزنند و خويش را در ان فضاي اخلاقي جامعه و بدون تحول فرهنگي تا حد يک <تن فروش رسمي> پايين مياورند. حاصل نيز اين بود که اين صيغه موقت به وسيله اي براي اين تن فروشي رسمي تبديل شد. در يکسال گذشته دولت با ديدن ناتواني خويش در حل معضل بحران سعي در کم کردن موازين قانوني ازدواج موقت کرده است، اگر اين روند تا به انجا پيش رود که در اخر تنها گفتن يک سوگند دوستانه و بدون شاهد( يا با يک شاهد دوست و غير دولتي) ميان دوست دختر و پسر براي قانوني کردن اين رابطه و اجازه ان کافي باشد، انگاه همين ازدواج موقت نيز ميتواند راهي، امکاني  براي گذار و تن دادن يک جامعه مذهبي به خواستهاي جوانان باشد. موضوع اعتماد به جوانان و انتخاب انها و کمک به انها در اين انتخاب از طريق روشنگري جنسي ميباشد. جامعه ما در يک تحول بنيادين جنسي بسر ميبرد  واين تحول غيرقابل بازگشت است، با شناخت درست اين تحول و بيان شعارهاي مناسب  ميتوان به اين تحول کمک رساند. موضوع بنيادي در لحظه کنوني ايجاد فضاي باز بيشتر و بهتر براي جوانان مي باشد، تا بر هراسها و ترسهاي جنسيشان چيره شوند و به يکديگر نزديکتر گردند و از ان فضاي زيرزميني و دورويانه بيرون ايند.موضوع روشنگري جنسي و  کمک به اين جوانان  و پاسخ گويي به سوالات جنسي و عشقي انهاست، تا در عين يادگرفتن اري گويي به جسم و شورهاي خويش ، مسئوليت ازاد بودن و انتخاب کردن را نيز ياد بگيرند. موضوع شناخت خواستهاي متفاوت اين نسلها و کمک به حل مشکلاتشان است، تا هم به خواست خويش دست يابند و هم در جامعه دچار مشکلات فراوان نشوند. براي ان جواني که پنهان در يک رابطه قرار دارد، از اينرو روشنگري جنسي وظيفه اش کمک رساني به او در درک مشکلات رابطه اش و هراسهايشان ميباشد  واينکه با مشکلات قانوني چگونه ميتواند روبرو شود و راههايي با کمترين ضررها را انتخاب کند. براي جواناني که تازه اشتياق اين روابط را دارند، انگاه موضوع کمک به شناخت اشتياق خويش و هراسهاي خويش و اري گويي به اشتياقات خويش با توجه به شرايط جامعه است. همانطور که براي نسل دوم و يا کساني که در رابطه اي هستند، روشنگري مسائل اروتيک اهميت فراوان دارد.

يک وظيفه مهم ديگر روشنگري جنسي در لحظه حاضر شکاندن جو ضدجنسي حاکم بر زبان و اخلاقيات و فرهنگ ما از طريق روشنگريست. زبان جنسي ما انقدر بار منفي دارد که حتي عاشق و معشوق نميتوانند در تختخواب از الات جنسي يکديگر سخن گويند و انهار ا بستايند، بدون انکه با استفاده از نامهاي عمومي ان دچار شرم و خجالت نشوند. از طرف ديگر همين شرم سبب ميشود که با استفاده از اين کلمات به يک لذت باصطلاح < لذت کار ممنوعه و کلمات رکيک> دست  يابند، که در جاي خويش اصلن بد نيست و ميتواند لذت بخش باشد، اما دست يابي به فرهنگ و نگاه اري گوي به جسم و زندگي بدون اين تحول زبان و فرهنگ غيرممکن است. ادمي در قالب زبان مي انديشد و حس ميکند،  در قالب زبان در اين جهان_ قرار دارد و زندگي ميکند.(علاقه مندان به نظرات مهم هايدگر و ويتگنشتاين براي درک اهميت اين موضوع مراجعه کنند). بدينخاطر مانند روند روشنگري در اروپا در عرصه جنسي و يا جنسيتي، ما نيز بايد زبان و فرهنگمان را پالايش دهيم. در اين مسير دو کار بسيار اساسيست. براي تحول جنسي ما بايد در زبان جنسي خويش همه بار منفي کلمات جنسي را از انها برداريم و به انها نگاهي مثبت بياندازيم. اين کار تنها از طريق استفاده مداوم از اين کلمات در رابطه، هنر و غيره صورت ميگيرد، تا کم کم بار منفي کلمات اندک شود و جاي خويش را به ارزش گذاري مثبت دهد، از طرف ديگر ميتوان و بايد کلمات مترادفي را نيز کشف کرد، که بدرک مثبت مسئله کمک ميکند. هر دو کار مهم هستند. نميتوان از يک فرهنگ کلمات را براحتي بيرون انداخت و نه ميتوان ايستا ماند و تحول کلامي نداشت. وجود چند کلمه براي مثال براي الت تناسلي مردانه و زنانه لازم است ، تا در بحث علمي، يا در يک رابطه سکسي از کلمات مختلفي استفاده کرد، با انکه در طي زمان گاه کلمه اي حاکم ميشود،و دربيشتر موارد نقش اول را بازي ميکند. زبان مانند ادمي يک موجود زنده است و تحولات درون ان نيز تدريجي، هم فکري و هم احساسي صورت ميگيرد. هر کلمه اي معمولا با خويش يک بار اطلاعاتي  و يک بار ارزشي  و احساسي دارد، بويژه در عرصه جسم و شورجنسي. خطايي که در اين راه ميتواند صورت گيرد، همان افراط و تفريط خاص روح ايرانيست. نمونه اي از اين خطا واژه اختراع شده< همجنس گرايي> است، که بدون شناخت کافي هم از معناي همجنس بازي در روانکاوي و هم  در زبان اختراع شده است. مهمترين دليل اين اختراع به قول مخترعان  ان اين است، که همجنس بازي در کنار کلماتي چون قماربازي، کفتربازي، دختربازي و غيره قرار ميگيرد و بار منفي دارد. مشکل اين است که شما نميتوانيد يک کلمه را بدون کلمات خويشاوندش در زبان عوض کنيد. يعني  اگر پسوند <باز> را  ميخواهيد برداريد، انگاه بايد از همه کلمات مشابه نيز اين پسوند را برداريد. يعني بجاي دختربازي ، عشقبازي، سربازي و پسرباز، کفترباز، عشقباز، شاهد باز کلمه دخترگرا، عشقگرا و کفترگرا را بياوريد. اگر دقت کنيد، اين کلمات مسخره جلوه ميکنند، زيرا همانطور که گفتم، ادمي در قالب زبان مي انديشد و حتي سکس ميکند، اينگونه وقتي بجاي عشق بازي بخواهيد با معشوقتان <عشق گرايي> کنيد، انموقع حس ميکنيد، که اين کلمه چطور احساس را برايتان سبک و يا حتي مبتذل ميکند. نميتوان اراده گرايانه کلمات را عوض کرد. بايد اين کلمات را از بار منفي انها ازاد کرد  و  نشان داد، چرا عشقباري، دختر بازي و پسر بازي زيباست. مگر دختر بازي بد است و  يا  اروپاييان نمونه ان را مانند  <کازانوابودن> ندارند. مگر حتي کفتر بازي و قمار بازي منفيست. حق انسان است که اگر بخواهد کفترباز يا دختر باز باشد. اينجاست که مي بيني روشنگران خود چقدر هنوز اخلاقي هستند و بقول مارکس< مربيان بايد ابتدا خود تربيت شوند>. در رابطه با کلماتي چون بچه بازي نيازي نيست که بترسيم، انها با روابط سالم يکي قلمداد ميشوند. با روشنگرايي ميتوان اين مسئله را نيز کامل باز و روشن کرد، بويژه براي انکه <بچه بازي> در ايران علت بنيادينش نبود روابطه سالم و ازاد ميان دو جنس است. در يک محيط بسته اخلاقي که جنسيتها جدا از هم زندگي ميکنند، انگاه براي مثال در ميان مردان کودکان و پسران بخاطر لطافت پوستي و جوانيشان در حقيقت جايگزين <تن لطيف دختران> ميشوند و همزمان بخاطر بد دانستن شورجنسي و نيز بخاطر فانتزيهاي پنهان همجنس خواهي و ترس از انها،  انها را نيز با کلمات زشت تنبيه ميکنند، در حقيقت خويش را فراافکني و تنبيه ميکنند. بايد بين اين نوع پدوفيلي  و نيز پدوفيلي معمول در علم روانکاوي تفاوتها را ديد. در جامعه ما طبيعتا هر دو نمونه وجود دارند. و اژه بازي يا فعل <بازي کردن> در زبان فارسي هم از بازي و بازيگوشي سخن ميگويد و هم از فريفته شدن توسط يک احساس  وشور قوي براي مثال احساس همجنس بازي، سکس بازي، عشق بازي، قماربازي  و ديگر احساسات. اينگونه نيز پسوند <بازي> با افعالي چون بازي دادن، به بازي گرفتن، بازي دراوردن خويشاوندي دارد. از انجا که هم بازيگوشي دراين فرهنگ سنگين زشت  و هم تن دادن به شورها در فرهنگ ما ممنوع و علامت بي ارادگيست، اين حالات همه بار منفي دارند. ميتوان گفت که خود فريفته شدن هم در بطن خويش کمي بارمنفي دارد، چون در ان عنصر انتخاب و به ميل خود خواستن نيست.  براي مقابله با ان اما راه حل نه در کلمه اي مثل همجنس گرايست، بلکه ابتدا بايد همه اين کلمات را زيبا کرد و بارمنفي را از دوش انها ورداشت و نيز کلمات مترادف مناسبي پيدا کرد، مانند همجنس خواهي که من ان را در ترجمه اقاي اشوري در کتاب لغت ايشان يافتم. ايشان کلمه هموسکسواليته را بدو شکل همجنس بازي  و همجنس خواهي ترجمه کرده اند. از طرف ديگر موضوع ان است که شورها هميشه ميتوانند هم زندگي ساز باشند و هم در زماني که انسان را اسير خويش سازند، به داغاني انسان کمک کنند. دوما بسياري از رانشهاي دروني ما بدون انتخاب صورت ميگيرند. کسي بخواست خود همجنس باز يا دگر جنس باز نميشود. پس راه حل درست همان زيبا کردن اين کلمات و يافتن کلمات مترادف مناسب است. براي مثال  همجنس خواهي هم داراي بار احساسي قويتريست و هم  اشتباه ديگر همجنس گرايي را دارا نيست. همجنس بازي يا خواهي يک گرايش نيست که انرا همجنس گرايي ترجمه کنيم. دليل نهايي انکه چرا کسي همجنس خواه يا دگرجنس خواه ميشود، بر هيچکس معلوم نيست. تنها ميتوان از فاکتورهاي بيولوژيک، اجتماعي، تربيتي، فرهنگي، رواني و فردي  سخن گفت که در يک تاثير متقابل کمپلکس و ناخوداگاه اخر فردي را دگرجنس باز، همجنس باز، دوجنس باز ميکنند. بايد ميان همجنس خواهي و فانتزيهاي همجنس خواهانه که ميتواند هر فرد دگرجنس خواهي نيز داشته باشد، تفاوت گذاشت. همانطور که هر دگرجنس خواهي ميتواند تجربه اي همجنس خواهانه داشته باشد و با اين حال همجنس خواه نباشد. براي مثال مدت زماني دراروپا مد شده است،که يک تجربه همجنس بازي در دوران جواني نمادي از عدم گرفتگي اخلاقي و ازادي جنسي ميباشد. همينگونه نيز درباره همجنس خواهان صدق ميکند، که گاه ابتدا حتي مدتهاي زيادي روابط جنسي با يک جنس مخالف دارند و انگاه در يک نبرد دروني سرانجام به خواست واقعي خويش تن ميدهند و باصطلاح خويش را بر جامعه  باز ميکنند و نشان ميدهند که همجنس خواهند. انسان همجنس خواه و دگرجنس خواه بطور معمول مرتب خواب جنس دگر را يا جنس موافق را نمي بيند، بلکه در خواب بطور عمده موافق ذات جنسيش خواب و رويا ميبيند. ميتوان طبيعتا خوابهاي دگر نيز داشت ولي اگر اين خوابها ممتد شود، و براي مثال يک همجنس خواه مرتب خواب سکس با جنس مخالف را ببيند، لازم است انگاه به روانکاو مراجعه کند، زيرا ميتواند اين خوابها نمادي از ميل ناخوداگاه و اساسيتر او به دگرجنس خواهي باشد، البته خوابهاي جنسي  ميتوانند معاني مختلف و حتي غير جنسي نيز داشته باشند، به اينخاطر مراجعت به روانکاو براي کشف معني نهايي خوابها و روياهاي خويش لازم ميباشد. در اين معناي روانکاوي و علمي همجنس خواهي  يک گرايش نيست، بلکه يک رانش قوي، درازمدت و جنسي برابر با دگرجنس خواهي ميباشد. همينطور گفتن دگرجنس گرايي نيز غلط است. گرايش قابل تغيير است، گرايش قابل انتخاب است، اما رانش داراي اين دو فاکتور نيست. هيچ همجنس خواهي يا دگرجنس خواهي ميل جنسيش را انتخاب نميکند،  يا نميتواند انرا با اراده و عقل تغيير دهد، بلکه تنها راه ممکن براي او قبول خويش، انگونه که هست و دستيابي به لذت خواست و رانش خويش است. دوجنس خواهان نيز داراي رانش خاص خويشند و ميتوانند همزمان با هردو باشند، يا يکي بعد از ديگري، اما انجا نيز در واقع اين رانش است که به انها حکم ميکند، در اين مرحله زندگيشان به مرد همجنس يا زن جنس دگر ميل جنسي داشته باشند. انها نيز انتخاب نميکنند. در عرصه جنسي انتخاب به معناي قبول و عشق به ضرورت است. با تبديل همجنس خواهي به يک گرايش در حقيقت اين همجنس خواهان بزرگترين ضربه را به خويش ميزنند. کافيست به تکامل روانکاوي و پروسه نگاه به همجنس بازي در اروپا نگاهي بياندازيم. در تفکر کلاسيک روانکاوي از فرويد و يارانش(حتي ويلهلم رايش، با اين تفاوت که رايش از ابتدا مخالف شديد اذيت و ازار همجنس بازان و نيز مخالف روانکاوي اجباري براي تغيير انها بود) همجنس بازي يک گرايش، يک انحراف و گرايش منفي مي باشد، از اينرو نيز روانکاوان در پي علل رواني ايجاد اين گرايش و راه مقابله و  سلامت سازي همجنس خواهان ميگشتند و يا در همجنس بازي تبلور نوعي ماندگي در نارسيسم ابتدايي را ميديدند، يا تاثير يک مادر قوي و سختگير را در رشد ميل به همجنس گرايي دنبال ميکردند. حاصل اين تفکر تا انجا بود که حتي بعد از جنگ جهاني دوم در همين اروپا همجنس بازان را بکمک شوک الکتريکي و يا روانکاوي اجباري ميخواستند از اين گرايش منفي نجات دهند. ابتدا با قبول همجنس خواهي به عنوان يک رانش جنسي برابر با دگرخواهي و چيرگي بر تفکر همجنس گرايي و رد  ديدن همجنس بازي به عنوان يک گرايش ميباشد، که همجنس بازي در جامعه و روانکاوي جايگاهي نو مي يابد، جايگاهي که ثمر مباررات خود همجنس خواهان نيز مي باشد. حال همجنس خواهان ايراني ما  و نيز روشنفکران ما با درک غلط کلمه در حقيقت خويش را به عقب برميگردانند و زمينه هاي رشد تفکر اصلاح اين گرايش را، مانند دوران قبلي اروپا، ايجاد ميکنند. بي جهت نيست که ميگويند که راه جهنم با حسن نيت مفروش  است. اميدوارم که همجنس خواهان با ديدن اين مقاله به اشتباه خويش پايان دهند و زمينه ساز سرکوب يا اصلاح خويش در اينده نباشند. حتي اگر دگرجنس خواهي را نيز به دگرجنس گرايي تبديل کنيد، جدا از اشتباه علمي اين کلام، باز هم امکان سرکوب خويش را فراهم مي اوريد، زيرا جامعه انگاه از شما راحتتر ميتواند بطلبد، <حال که گرايش است، چرا به گرايش عمومي تن نميدهي و دگرجنس خواه نميشوي> .  نمودي ديگر از افراط و تفريط در زمينه مسائل جنسي ان است ، که اکنون بخشي از چپهاي سابق که تا ديروز تن فروشي را عارضه بورژوايي قلمداد ميکردند و جوامع سوسياليستي انها بظاهر عاري از اين معضلات بورژوايي بود، اکنون با شکست تفکراتشان و ديدن معضلات جنسي در جوامع سوسياليستشان بازهم بدرک درست از مسئله نايل نشده اند و امروز يکدفعه کاسه داغتر از اش ميشوند و تن فروشي را ميخواهند به عنوان يک <کار> معمولي و برابر با شغلهاي ديگر  در جامعه ايران مطرح کنند، تا بقول خودشان تن فروشهاي ما نيز حق بيکاري و بازنشستگي بگيرند.موضوعي که اين دوستان بدان توجه ندارند ان است که انديشه تلاش براي حق بيکاري و حقوق قانوني براي تن فروشان ابتدا توسط روشنفکران و فمينيستهاي اروپايي مطرح شد، تا بتوانند تن فروشان از ان محيط مافيايي که در ان گرفتارند ، بدر ايند و با امکانات بيمه ، حق بيکاري و غيره راحتتر بتوانند از تن فروشي دست بردارند و به يک زندگي عادي برگردند. يعني خواستهاي مطرح شده در حقيقت برنامه هايي براي < رهايي و خروج زنان از محيط تن فروشي و اسارت در دست گانگسترهاي جنسي) بود و نه تبديل تن فروشي به <کار>، زيرا هر انسان روشنفکر، هر انساني که اخلاق جسمي خويش را از دست نداده است، ميتواند براحتي درک کند، که چرا همخوابگي با همگان و د ر برابر پول، يک تجاوز به روح و روان تن فروش مي باشد و ميتواند درک کند، که چرا تن فروشان مجبور به استفاده از تکنيکهايي مثل <بي حسي دروني خويش با کمک تلقين يا با کمک موادمخدر> مي باشند، تا بتوانند در يک روز براي مثال با بيست و سي مشتري بخوابند و خواستهاي انها را ارضاء کنند. موضوع اين است که  سکس در جهان غرب يک صنعت بزرگ و با سرمايه ايي فراوان است و مرتب نيز مشتريانش بيشتر ميشوند، از طرف ديگر دولتهاي حاکم پي برده اند ،که صنعت سکس و محلهاي تن فروشي يک امکان مهم مالياتيست، و اينگونه اکنون صنعت سکس و دولتها در پي تبديل تن فروشي به يک <کار> معمولي هستند، تا بتوانند از اين بازار بزرگ حداکثر استفاده را کنند و دراين راه طبيعيست که به ضربات روحي و جسمي تن فروشي بهايي نميخواهند بدهند. خنده دار اما اين است که مخالفان سرسخت سرمايه داري چگونه در نهايت در خدمت خواستهاي انها قرار ميگيرند. اين طنز زندگيست و نشان ميدهد که اين دوستان (از قضاي روزگار زنان چپ بيانگر اين خواستها بطور عمده هستند) نه تنها هنوز به ازادي فکري خويش دست نيافته اند ، بلکه نشان ميدهند که چگونه ناتوان از حس اخلاق جسمي خويش نيز هستند.  جالب اينجاست که در جلسه اي در برابر سوال من که اگر شما اين کار را کار معمولي ميپنداريد، ايا حاضريد خود به اين کار تن دهيد، روشنفکر زن چپ سخنران در جواب من تنها گفت، سوال اخلاقي نکنيم و به  اين مسائل اخلاقي نگاه نکنيم. همين جواب نشان داد که ايشان چقدر اخلاقي و دوگانه مي انديشند، زيرا براي ان کسي که تن فروشي را يک کار معمولي ميداند وميخواهد فردا در ادارات کار، شغلي به اين نام و نيز امکان تعليم  تن فروشي باشد، طبيعيست که خود نيز نبايد از اين کار در ذات خويش بدش ايد، فقط مي تواند بگويد ، کار ديگري را بر ان ترجيح ميدهد. باري تصور کنيد که اين دوستان چپ بخواهند به تن فروشان جوان ايراني بگويند که انها براي قانوني شدن کارشان  و تبديل انها به کارمند مبارزه ميکنند. من احساس ميکنم، که ان جوانان به اين چپ گيج خواهد خنديد. حال راه درست  را برويد و به اين عزيزان بگوييد، که احساس دروني انها که اين کار بهشان لطمه ميزند، برحق است و انها بايد از اين کار دست بردارند و بهشان حق بدهيد که مجبور شده اند علي رغم ميل باطني به اين کار بخاطر معضلات اقتصادي و مشکلات ديگر  تن بدهند و انگاه به انها توضيح دهيد که يکي از راههاي رهايي، در کنار راههاي ديگر چون جستجوي کار يا ياري خوب و همراه، اين است که با ايجاد حق کار و بيمه از خويش تا رهايي کامل مواظبت کنند و پولشان را به حلقوم دلالان محبت نريزند. ايا فکر نميکنيد، انگاه انها قدر حرف و خواست شما را ميفهمند، زيرا که شما انها را فهميده ايد و به انها نميخواهيد قالب کنيد، که ان درد درونيشان ناشي از تنبلي و غيرمدرن بودن و نديدن خويش به عنوان کارمند ميباشد. باري گاه تنها با طنز ميتوان با اين خطاهاي تراژيک برخورد کرد.

حال بايد  در بخش پاياني بحران جنسي به معضل مهم بحران جنسي ايرانيان مقيم خارج از کشور و علل ان، تاثيرات ان بر روند روشنگري جنسي و نيز يادگيري از اين بحرانهاي  داخلي و خارجي و دستيابي به تلفيق خويش و اروتيسم جنسي خاص خويش و مدرنيت ايراني خويش بپردازيم.

ادامه دارد.

 http://sateer.persianblog.com/

 

ادبيات:

1/ نيچه. چنين گفت زردشت.ص 323