سه شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۴ - ۱۱ اکتبر ۲۰۰۵

رضاشاه،تلاش ِشماره ۲۳،

ودروغ وسالوس وفریب!؟

 

«لقمه ی سالوس کِه را سیر کرد

چند براین لقمه تورا اشتهاست»!؟

                   پروین اعتصامی

 

"شرافت مبنای حکومت استبدادی نیست"ــ"شرافت دارای قوانین وقواعد ویژه ی خودمی باشد "ــ"مستبد چگونه می تواند شرافت دیگران را بپذیردوتن به آن دهد "ــ"مرد شرافتمند درسامانه ی مشروطیت ،بخود می بالد که زندگی را به هیچ میشمارد وبیمی از مرگ مدارد،ولی یک خودکامه ،قوت خود را در از میان بردن زندگی ی  دیگران یافته ودنبال می کند"!

"همانطور که تقوی درجمهوریت ،وشرافت در کشور مشروطه بایستگی دارد،درسامانه ی استبدادی ترس اساس وپایه است ،ونه شرافت وتقوی"!

منتســکیو

 

   *اگر هوده ای را نوشته با خود آورد،به آزاده شاعریکه درسویه ی ارزشهای «ملی مردمی»می سرود ومـی نوشت،"میرزاده عشقی"پیشکش میشود،اوکه "رستاخیزــ ایده آل ــ کفن سیاه و..."،نمو نه کارهای اوست وآنچه خشَم کرَیه استبداد ی را، برانگیخت ،وبدستورخودکامه،رضا خان ِسردارسپه، ترور وکشته گردید !

*هدف ازاین نگارش ،پرداختن به "تلاش ِشماره 23"می باشد ،که درآن نویسندگانی چون «شاهرخ مسکوب ــ علی اصغر حقدارــماشاالله آجودانی ــاحسان یارشاطرــجمشید بهنام ــسیروس آموزگار ــشجاع الدین شفاــ هوشنگ نهاوندی و...»،نوشتاری دارند ،به واژگون نشان دادن ِدوران ِخودکامکی ی رضاشاه ،که سامانه ای بود،خون ریز وتیر خلاص زن، به مغز سامانه ی "مشروطیت "،دربپاداری ی آنچه را که «استعمار انگلیس»خواستار بود،تا خواسته های تالانگرانه ی خودرا ،بدست آهنین او،برآورده سازد وخوددیگر،درپیش چشَم مردم قرار نگیرد !

   آنچه انجام گرفت وسپس نیز همچون کهنه دستمالی به دور انداخته شد،واز ایران بیرون رانده شده وفرزندش را جانشین کردند ،تا چنین خدمتکاری را برگردن گیرد ،که گرفت !ولی با قیام ملت ایران در 22بهمن 1337واژگون شدن،که سپس، دست آوردههای آن خیزش شکوهمند،پایمال استبدادی،بدتر از پیشین ِخود،گردید !

*پرداختن به وارونه نشان دهی ی قلم هاییکه همچون "شاهرخ مسکوب"،نخ وریسمان بهم بافی دارند تا بنمایانند که "رضاشاه خلف صدق ِانقلاب مشروطیت ،برای ایجاد تجددوحکومت قانون"بود واو وسامانه ی وابسته بیگانه  وسرکوبگریهایش را،سویه ای"ملی"،وسرکوبگریهایشراکه به سود ِخودوبیگانه بود،مشروط خواهی بشمارآرند!

*ادامه ی این ساه بازیهای اینگونه ای ،تابدانجا که "موسقی برمسند هنر دردوران رضاشاه"خوانده شود ،به قلم ،به غلط آمده ایکه ،همواره آلت دست ِهمگان بوده ،که از مسعود بهنود گرفته وحجاریان ،تا رفسنجانی ودختر او،که اکنون به پای منبری ی"داریوش همایون"درآمده است!؟ فردِدوم "سومکا"،وسامان دهنده ی حــزب فراگیــررستا خیز،که به دستور محمد رضا شاه ،چند روزی سروصداپیدا کردوسپس برچیده شدن!

   بیان ریشخندتاریخ راکه،"دوسر ِکمان توده ای ــ سو مکایی"به هم رسیده اند ،نمایندگان ِبینشهای تمامیت خواه چونِ"استالینی  ــ هیتلری"درایران!نیز این پرسش را که،این به غلط آمده ،تاچه اندازه به موسیقی وهنر آگاهی دارد،که این بخش از ناراستی گویی رابه او واگذار کرده اند!؟

    پرداختن به یاری زبان ِتاریخ ونشاندهی ی بار ِواژه هاوآوردن داده هایی رخداده ونوشته شده،تا پاسخ به این ،که  آیااین نویسندگان مفهوم «مشروطه ــ تجدد ــ  قانون و...»می شناسند،که اینگونه قلم زده اند ،تاباچندمن سریشم،بار واژه های بالا را،به رضاخان وسپس رضاشاه ساخته ،بچسبانند،بی اینکه پیش وجدان ِتاریخی ی میهن خود شرمنده  نگردند!؟

   چون کار ِنگارنده بررسیدن رویدادهای«اجتماعی ــ تاریخی»است ،وبگونه ی تاریخی دنبال کردن هرپدیده ای را بایسته میداند، نوشته را با سخنان منتسکیو ،برگرفته از "روح القوانین"،وادامه دادن به فراگشایی، تکیه به نوشته های،این"تخم قانون"وتاریخ ،که فرزند رنسانس بایست اورا خواند،که روشنگر بلند پایه ی پیش از"انقلاب فرانسه "می باشدوبا آورده ای از اوآغاز نمودن . نیزاین یادآوری که ،نه با چنین انگیزه ای که اوشهرت جهانی دارد ،لذا همه ی سخنان اوراچشَم بسته پذیرفتن،که از این دیدگاه ،که او دراین مورد، موشکانانه بررسی داشته و درست گونه نوشته است،هرچند در زمینه هایی دچار لغزش داوریهایی هم شده باشد!

   پرداختن به این نهاده شده،که با خود این پرسش را می آورد،آیابمانندانی چون مسکوب،هنگام نگارش،درپیشگاه باشندگان ِایرانزمین وتاریخ میهن ِخود دَمی اندیشیده وودچار شرم شده اند،به اینکه روی به قلب کردن تاریخ وواژه ها آورده اند وسالوسی را پیش گرفتن،وروی آوردن تا چهره ی کریه خوشونت ِضدِمشروطیت وقانون وتجددرا، بزک کنند،واینگونه ثناگوی جبارشده باشند!

   جباری،ازتبارکسانی که درپیچ وخم تاریخ ایران زمین پیداشده اند وسیرگاه ِبه شدن درآمدن خواسته های "تاریخی ــ اجتماعی"ملت ایران را ،به کژراهه ی کشانیده اند،بویژه درپی ی جنبش ِانقلابی ی مشروطیت،که به ناکامی کشیده شد،به خواست بیگانه وبه دست خوکامه ای که اورا آوردند،تا چنین خواستی،به دست او،انجام گیرد!

   خودکامه ایکه درپی جنگ جهانی دوم،بدست وخواست ِآورنده اش،ازایران رانده شد،چراکه"زبان درآورده بود"

برای آورنده ی خود، وبنابرخواست دودیگر بیگانه ی ایران اشغال کن،فرزندش را به تخت شاهی نشانیدند! فرزندش محمدرضاشاه راکه،با گردن گرفتن به چنین خیانتی،دربرابرخیزش ملت ،دردوران جنبش ِملی شدن نفت درایران،ناگزیر به فرارشد،وبا کودتای "انگلیسی ــ آمریکایی"ی 28مرداد،باز برسر کارآمدوهمان شوم ببارآور یهایی را دنبال کرد،که پدرش،درپی کودتای انگلیسی 1299،وجریانی دوباره بیگانه پسند،وزشت ونامردمی بار آورد،تاخیزش های "ملی مردمی"روزهای بهمن 1357وفروریزی آن در22بهمن،که با دریغ،به دست واپسگرایان به کژراهه افتادوکنون سامانه ای وحشی ترازآندوپهلوی،"استبداداسلامی"است،که برملت ایران یکه تازی میکند!

   بنابرآنچه آمد،ابتدابررسیدن که آیاپایه گرفتن ِسامانه ی(نظام ِ)خودکامگی ی رضاشاه،مبنای "حکومت استبدادی" داشته ویا بهره مندی ازشرافت،که درآن قانون ِویژه ی خودراداردودرآن،کسی بندگی دیگری وگروه وفرد ِخودسر رانمی پذیردوچنین گونه روابطی نمی تواند وجودداشته باشد،تابتواندبرسرنوشت ِباشندگان ِسرزمینی حکم براند!

  آنچه درآن بسترگاه ،زندگی ی شرافتمندانه ی اجتماعی،درهمه ی پهنه ها رشد ونمو نماید و سامانه مشروطیت، خوانده شدن وبه کسترش پذیری شرافت ووجدان ِسیاسی یاری رساندوژرفگونه دررگ ِوپی ی جامعه راه گیرد!در آن شخصیت های دارنده ی فروزه های ملی وپای بند به ارزشهای مردمی،ازاحترام واعتباری ویژه برخورداروهر "سگ ازچنبررهاشده ای"نمی تواند درجایگاهی قرارگیرد،تاپروای آن بیابدوبه دارندگان ِسجایای بزرگواری،توان آسیب رساندن یاید وزخم بنشاندوبرآنها توهین روادارد!

   درچنین سامانه ای،پرهیزکاری ومنش هایی زمینه ی رشد وپروریده شدن میگیرد،که سراپا مردمی وسخت پای بندبه سرشت نشلنه های ملی،وبی نیازبه ناراستی گری وچاپلوسی است!اینگونه کسان امکان مرتبه گرفتن می یابندچون به پاکدامنی ،میان شهروندان شناخته شده اند،وگزینش ها برپایه ی پاکدامنی انجام گرفته ،واینگونه گزینی به زندگی ی"اجتماعی ــ سیاسی"راه، وبَدل میگردد!

   بوارونه ی آن ، درسامانه ی استبدادی ،پروریدگی می گیردخوی بی شرمی ،خیانت وچاپلوسی وبهرزشتی آلوده گرفتن وترس پایه واساس ِآن وچهره ی شرافت وتقوی روی به زردی وپژمردگی،وبی رنگی می گیرد وبازتابی راکه ،ویرانه ای اندوهباروبربام آن جغد شوم،پرزدن میگیرد!جای نیکان درمشروطیت نشسته را،پلیدان پُرمیکنند!

   دراین سامانه،گونه جابجایی که،دستهای دلیران دربند،فریادهادرگلو،بی پناهان دراندوه،مادران وپدران داغدیده فرزندان وفرزندان دراندوه ِپدران ومادران ِبخون نشسته ،وکوتاه سخن اینکه بدست خودکامه ،گلهایی به خزان می نشینند ویازیر قیچی اورفته،وهمه ی چهره های شاداب دوران آزادی ومردم سالاری مشروطیت،به بی فروغی و زردی وچروکیدگی ومرگ می نشینند،آنچه را که دردوران "دوپهلوی"،ملت ایران زمین داشت ودراین دوران ِ "استبداداسلامی ،چند بارفزونی گرفته است !

  درمشروطیت،بزرگوارمردمی پروریده می گردند،که درراه هدفهای والای خود،ازمرگ بیمی دردل راه نمیدهند

وازخودگذستگی،منش آنان است،وارونه ی "دوران استبدادی" وبویژه فردوگروهی که، پایوری این سامانه ی دوزخی را،درچنگ دارند،آز ِرسیدن به"قدرت"وپول اندوزی وچپاول اند، ورشد دراین سیرگاه،وخیانت جای خدمت به میهن نشستن است!آنچه رشد می گیرد،کاررفتاریهای حقیرانه،جای بزرگ منشی،وخون ریزی درجای  مهرورزی ومردم گراییمی نشیند واینگونه جابجایی های کرداری ورفتاری،رخ میدهد!

   درآب وهوای مشروطیت،جوانمردی ویاری رسانی پرورش می گیرد،درحالیکه درلجن زار استبداد،نیرنگ وفریب ودروغ،رشد یافتن است واین گونه رفتاررا هم ،زیرکی میخوانند،وارزشهای والاونیکورا هم،ناهوشمندی و...نامیدن!

   آنچه راکه امروز به روشنی می توان دید،که نماینده ی بینش سیاسی استبداداسلامی،فرزند ِ صدق ِخلف استبداد اسلامی ،محموداحمدی نژاد،با بی شرمی ی بی کم وکاستی،خشونت چیرگی گرفته بر ملتی را،مهرورزی وخودو همه ی پایوران ِاین سامانه ی ایران سوز،همچون آیت الله خمینی و...را مهرورز میخواند،همین گونه بی شرمی را به کاربردن،که نویسندگانی بکارمیگیرند تابنمایانند"رضا شاه، فرزند ِصدقخلف ِانقلاب ِمشروطیت،برای ایجادقانو  ن بوده است         

   شرم وشرمساری واززشتکاری دوری جستن،که ازاساس مشروطیت است،به خطاکاری درمیان ِبزه کاران راه گرفتن،ازاساس استبداد بشمارمی رود،ودراین نظام،تبهکاری رشدوپرده ی شرم دریده شده میباشد،وسخن کوتاه که؛ قوانین مشروطیت روز به روز،جلوه ی مردمی ی بیشتری به خود می گیرد،درحالیکه"قانون"درسامانه یاستبدادی رنگ وبوی قوانین جنگل وآنچه میان ِدرنده گان است،پیدامی کندونیرنگ های ویژه ی حیوانات که برای شکارخود بکارمی برند،بکارمی آید!

*تکیه به زبان قانون که می بایست درمیان ِجامعه های انسانی بررسیدن داشت،ونه دردنیای حیوانات،درسامانه ی "مشروطیت"یافته می آیدواساس وپایه ی آنرا بوجود آوراست وارزشهای خودرادارد،چه درپهنه ملی وچه گستره جهان ِمردمی،وگیتی!آنچه استواری می گیرد،منشهاوفروزه هایی است"ملی مردمی" وپرورانیدن چنین ارزشهایی "اجتماعی_سیاسی"تاجامعه را روز بروز مردمی تر سازد،بوارونه ی این روند را در استبداد یافتن،که روند درآن ساختار ِ"سیاسی_اجتماعی"،به پروریدن ضد ِارزشها روی داردوبارآور ِسوگنامه هایی میگردد،درآن سرزمین!

 

«سِزار ـپمپه ـسیلا ـسه سرداری که زشتکاریها

وسنگدلی های آنان فروپاشی یروم را ببارآورد!»

منتسکیو

 

  زبان ِ قلمی منتسکیو،بگونه ی تاریخی،فراگشایی دارد به چرایی وچگونگی ِاوج وبزرگی گرفتن روم وسپس  فرودوپستی گرفتن باشندگان ِ آن،که گراییدن سرشت نشانه های ارزنده اش،به بَد آموزی وبدخویی بدل می شود،و آنراسرایت گرفته ازیونانیان می خواند. سپس براین که،گام به گام روی به تباهی گرفتن ِفروزهای راستی ودرستی وآزادمنشی،به فریبکاری وسوگندشکنی، ورواج تبهکاری وادامه چنین روندی را،تااینکه می رسدبه آسیب وزخمی که برپیکره ی جوانمردی می نشیند !غرورملی راپایمال،ودرجای این فروزه ها،کامرانی وازدست روی رزم آور ی، برای میهن،وآزکامگی رشد می یابدوبرده ی قدرت وثروت شدن،وخیانت به سرزمین خودودیگر  زشتکارهایی ازاین دست را،که با خود می آورد!

   منتسکیو،آنگاه میرسد،به پرسشهایی چنین میان"ترس وبیم بادلیری ــ بردگی باآزادگی وآزادمنشی و..." وتابه آنجاکه به زندگی ی نامه ی "سزار،پمپه وسیلا" میپردازدونشان دهی بگونه ی روشن،که درنده خویی وخون ریزی ودیگرزشت ببارآوریهای آنان ،فروریزی ی روم را سبب ساز میگردد!برمینمایاند،که هریک ازازاین خودکامان، ازخود کامی ی پیشین ِخود سود جستندودرواژگونی اومُوثرافتادن،وسپس با جانشین شدن او،خود آزموده تر،راه او رادنبال کردند،تااینکه شکست ِخودرا،بازشکاریهای خودببارآوردند،ونشان میدهدفرایند ِخیانت وزشت ببارآوریهای، هریک ازآن شوم ببارآورن،که سبب سازشکست  هریک ازِآنان می گردد،ودرپایان فروریزی روم را باخودداشتن!

   ازبیچاره ی من ِخویش شدن وبدبینی ورشک ورزی وخونخوارگی ی"سیلاوماریوس"سخن میدارداززبان"آپین"، تاریخ نگاریونانی،درجنگ ِمیان آن دو،که بازتابی جزکینه ورزی وبداندیشی ودیگر زشت خویی ها دربَرنداشت و آنچه ببارآورد،پریشانی های اجتماعی،درهمه ی پهنه ها،بویژه"سیاسی ـ فرهنگی ـ اقتصادی"،تا به آنجا کشیده شدن که سیلا،مسلحانه وارد روم می گرددودست اندازی به آزادیهاواموالِ ِمردم را ،بدست سربازان ِخود دنبال می کند و  گسترش پذیری آن،ببارآور ِتخم کینه وآزرادردل همگان،پاشیده میدارد!

   آنگاه اززبان دیگر تارخ نگاری،سیسرون ِنام دار،دراین پهنه می آوردکه زشتکاریهای"سیلا"درجانشین او اثر می نهدوکسی چون"پمپه"برسرکارمی آید،که آموخته های دیوخویی وزشت ببارآوریهای پیشین ِخودرا بکارمیگیرد وآنچه ناپسند کاررفتاری است،وازخودکامه ی پیشین فراگرفته است را،دنبال می کند!

   سپس می پردازد به سر کشی"سزار،هنگامی که اگر کسی به زشتی آوریهاونادادگریهانام ِپمپه رابزبان می آورد،  اورایاغی میخواندند،ومورد ِپیگرد قرارمیدادند!این درزمانی است،که گرسنگی همه جاراگرفته وبردن گندم به روم بایستگی داشت! ازفریبکاری ی پمپه،دراینجا یادمی کندکه تکیه به آن،همچون فرد ِعاد ی وارد ِروم میشود وسپس امکان مییابدودوباره هرکاری را که میخواست،بانهایت پستی انجام میدهد،اگرچه اورادرهمسنجی با"سیلا"،کمتراز زشت خویی، بهره مندی داشته، میداند!

   ازسزار می گویدوخوکامگی وبرده ی من ِخودبودن ِاو،اززبان "سیسرون"که خود در"سنای"روم بودونوشتههای اورادقیق ودرست میخواندویادآوری که،سزاربی آنکه ازاو پرسش کند،فرمان صادرمیکندتاسیسرون به ارمنستان و سوریه رود!ازبی اعتنایی اش به "سنا"سخن داردودشمنی ورزیدن با سناتورهاوآنان راحقیر شمردن تابه آنجا که، مرتبه ای بنام او،سناامتیازی میدهد،ولی سزاربابی اعتنایی وبلند نشدن ازجای خود،به سنا وسناتورها توهین روامی داردوفزودن،که آشکارابه آنها ناسزا ودشنام می داده است !درادامه ی این سخنان،می پردازد به سرنوشت ِ سزارو ازرهگذرآن سرنوشت،یادکردن به سرنوشتی،که گریبانگیر ِروم می گرددوگونه حکومت"قانون"،درآن دوره تاریخ را،بیادآوردن!؟

   بررسیدنی های تاریخی ی منتسکیوازروم،که دارنده ی سامانه ی "قانون مداری"بود،بنا برآن شرایط ِیادشده ی زمانی،وفرایند ِشومی را که با خودآوردوسرنوشت ِروم راآنگونه به دست خودکامانی چون"سیلا_پمپه وسزارو دیگران،شماره زد،ازاین روی آورده شد،تانشاندهی گردد،به آنچه خودکامان ببارمی آورند،واینگونه پیش زمینه ای باشدبه بازگویی ی تاریخ ِایران ِپس ازمشروطیت،بدست "رضاخان"،کِه به زیان نهادینه شدن "قانون"درایران راه گرفت !باهمراهی بااوبودگانی همچون"تیمورتاش ـسیدمحمدتدین ـداورـامیراحمدی ـ آیرم ـمختاری ـ امیرطهماسبی وبوذرجمهری و..!یادیگرانی چون "پزشک احمدی"های سوزن ِهوازنَ ،که زشتکاریهای آنان، به سرکردگی رضا خان،پای به پای دنباله میگیرد،تااینکه آنگونه شوم، سرنوشت "مشروطیت"میگردد! به کژراهه کشیده شدن،تا زدن "تیرخلاص"به دست ِرضاشاه برمغزآن انقلاب،که پسین تر،نیمه جانی آن انقلاب ِناکام رانیز،فرزندش،محمد رضا شاه،به زیر خاک می بَرد!

   پیش زمینه ای،برای نشان دادن ِ"سامانه ی مشروطیت"که برپایه "قانون"برپامیشودوتکیه برآن،پروریده شدن "شرافت"میان ِباشندگان ِهرسرزمینراباخوددارد،دربرابر ِنظام های خوکامه واستبدادی،که دستورات ِخودرا"قانون"

می شناسند،وپرورانیدن ِهرآنچه پستی ودنائت است،باخود می آوردودرمیان ِمردمرواج می گیرد. هرکس که بیش ازدیگری اجراگر ِفرمانهای خودسری باشد،به دستوراومرتبه میگیرد،ومال می اندوزد دست اندازی به فضایل ِ  مردمی ویاملی را دنبال، تاآن زمان که، خودکامه به اونیازدارد!

   آنچه آمد،اززبان ِیکی ازبزرگترین فرزندان ِرنسانس بود،که درایتالیارخ میدهد،ودامنه این جنبش به دیگرسر

زمین هاراه یافتن وپروریده گانی رادارد،درکشورهایی ،بویژه اروپا،وازجمله فرانسه،که میباشند منتسکیو و ولترها یاو...،که می توانند دردوران استبدادی"لویی چهاردهم" پروریده شوندوآثاری گرانبها برجای نهند،که ازجمله می باشد"نامه پارسی"!آنهایی که باپشتکاری سزاوار ِیک روشنگرِ"ملی مردمی"،بانوشته های خود بنمایانند،که"تخم ِ شرارت وخودکامگی"،چیزی ببارنمی آورد،جزتباهی های "اجتماعی ـ سیاسی"وبوارونه ی آن،"تخم ِمشروطیت و  جمهورپ"پرورانیدن قانون، شرافت ،تقوی وآزادگی را درخود دارد!

   اووچون اویی که،نوشته هایش زیرآسیب ِساطوراستبدادقرارمی گیرد،درمیهن خودفرانسه،ولی وابتدا راهی یدیگر سرزمین های اروپاشدن،تااینکه به سرزمین ِخودش نیز،میان ِمردم راه مییابد،وپراکنده شدن!دامنه ی نوشتار اووبمانندانش"ولتر ـ دیدروو...میباشدکه فرایند ِ"انقلاب کبیر ِفرانسه"رادارد،وادامه ی این بایستگی ونیازهای ملت ِ  فرانسه،که تابه امروز که پیش چشَم داریم،پدیده ای پای گرفتن ،که دردوران استبدادی میبود،وآنها هم درآندوران  زایش وپروریده شدند،بنا برآن بایستگی ها ونیازهای زمان !

   چنین بوه ومیباشد دردیگرسرزمین های اروپا،که ایران نیزازاین روند ِتکاملی،چه برگرفته ازدیگرملتهاوچه بر آمده وزایش وبالندگی گرفته، بنابرنیازوبایستگی های درون زای،دانستن!

  به یقین می توان گفت ؛1ــمنتسکیوها،که روشنگران ِسرزمینها یی چون فرانسه بودند،ازشرافت ِ"اجتماعی ـــ سیاسی"برخورداربودندوبه مانندان ِآنهانیزدرهرسرزمینی،وتکیه بروجدان ،دربرابرتاریخ ِمیهن ِخودویادیگرملتها، درمورد قانون ومردمی کردن آن ،درپهنه ی جهانی،سخن رانده اند،بگونه ای که آورده شد،واحساس شرمندگی می داشتند،اگرراه به نادرست گویی پیمودن را،اگر چه درجایی هم نادرست بررسیهایی داشته باشندویا درزمینه ای ارزشداوری نادرستی کرده باشند،و بتوان برآن انگشت نهادوخرده گرفت!

   2ـخودکامانیراکه اینان ،به آنهاپرداختند،کسانی چون"سیلا ـ  پمپه ـ سزاریا آنتوانآگوستومارلوسو..."ویادردوره ی خودشان،درپیوندباسرزمین "فرانسه"وازدوران ِسلسله ی"کارولنژین"وپیش ازآن تادوران ِ"لویی چهاردهم"،نام  سخن رفتن است،ازخودسرانی،که تکیه بر"شمشیر"وبادست ِرزم آوری خود،به قدرت رسیدندوازدانش هم برخور

داربوده،چنانچه لویی چهاردهم به دانش وفرهنگ آشنایی داشت واقداماتی چشَمگیربرای بالا بردن ِمیزان ِادب و فرهنگ ِسرزمین  فرانسه نمودوبسیاررویارویی هایی دربرابرهم آوردان ِدوره ی خود،دردفاع ازسرزمین فرانسه  داشت، وبه بالا بردن ِارزشهای ملی را،آگاهانه دنبال می کرد!

   کنون دیده شود،که درپی رنسانس وبیرون آمدن ازدرون ِاین پدیده،کسانی درفرانسه ویا ...سرمی کشند وقلم میزنند وکوشندگی دارند،که درسال ِ1789انقلاب فرانسه چهره می گشاید وبی گسست تابه امروز که جامعه پیشرفته ی فرانسه را،درسامانه ای،وتااندازه ای مردم سالار،درپیش چَشم نمایان میدارد!

   درایران نیز ،با توجه به ساختار ِاجتماعی ی ویژه ی خود،این روند را با تفاوتهایی می توان دید،که ازسالهای پیش ازانقلاب مشروطیت،زمینه های تاریخی ی خودرا می پیماید،که ازدوران ِقاجاروبا وجود استبداد،زایش و کوشندگی بی درنگ ِزبده گان ِ"ملی مردمی"را که کارآفرینی دارند،وکارکرد ِآنان ازیک سو که منجر به انقلاب مشروطیت است وسپس کوشش تا مردم سالاری وقانون رادرایران نهادینه کنند وپیشرفت تجددراهم،با همسوی با آن دنبال کردن،بگونه ای که باساختارشهری ایران بخواند! اما از دیگر سوی ،استعمارهم کوشش داردکه این  ارزشهادرایران پای نگیرد،تابتواند همچون پیش از انقلاب به چپاول ودیگر زشتکاریهای خودادامه دهد!

   استعماربنا برسابقه اش درایران،بسیار اردک های دست آموز داشته که درپناه ِخودآنان را به قدرت می رسانده و آنان نیز برای نگهداشته بودن برسر قدرت وتالانگری،به خواسته های استعمار،گردن می نهادند واجراگر خواسته های آن قدرتهای بیگانه می بودند!

   اردکان دست آموز وبالاکشیده شده استعمار،درپیش ازانقلاب وتا چندی پس از آن کسانی بودند،که گویی کتاب برپشت خوداشته باشند،همانگونه که اکنون وجود دارند،که بی داشتن وجدان "ملی"ویا "مردمی"،ودچارشرمندگی دربرابر تاریخ شدن،همواره سنگ انداز ِپیشرفتهای دیدگاه انقلاب ِمشروطیت می شدند وکنُد کردن آنرا،برای ادامه به آنچه پیر استعمارانگلیس ازآنها خواستاربود،که میتوان به نمونه هایی چون قراردادهای"1907و1919"اشاره داشت که، دربرابر همان مشروطیت ِنوپای،با شکست روبروگردید!سپس به چاره گری افتاد وراه ِخود را،درکودتا

ی 1299"جستن ،که انجام می گیردوروندآن به دست اندازی و ناکام سازی انقلاب وآسیب رسانی برآن بدست ، مهره هایی تا اینکه دست ِآهنینی رابالا کشیدن ،تاهمه ی خواسته هایش را بدست او به انجام برساند،وچهره ی خود را بیشتر بتواند پنهان کند!  

   گزیده ی خودرا پای بپای با همکاری دیگران ِبومیان ِ وابسته بخود،به پیش راندن وبسیاری از مهره های گذشته ی خودرا هم،مرحله به مرحله،به سود او قربانی کرن!چنان اورا نمایانیدن،که گویی نجات دهنده ی ایران است واو نیزبه انجام وظیفه ی خود روی آوردن وبه بهترین گونه ی ممکن،انجام میدهد،که به زندگی نامه ی اوپرداخته می شود!

   رضاخان ِمیرپنج،گزیده ی آیرونساید،ازکارگزاران ِانگلیس می باشد،که ابتداگفته شود،اودرهمسنجی با خودکامان جهان وازجمله ایران،نه تنها بادست خودبرسرکارنمی آید،که شمشیر هایی راهم که به کمرداشت،شمشیرجهان گشا،  ویارزم آورانی چون"نادر ـ کریمخان زندو..."بودند،که با نبش قبر آنها،دزدیده وبه کمرمیزد،وتاج راهم استعماربر سراونهاده داشت!

   این دروغ تاریخی را که؛"دوسرکمان ِ"استالینیسم وهیتلریسم ،این دوزبان ِفریب وسالوسی،به گردن گرفته اند تا"گوبلنز"واربتوانند دروغ بزرگی را،به مردم ایران بپذیرانند،به اینکه "رضاشاه"ملی بودوناسیونالیسم ایران را دنبال می کرد،ویا اینکه"رضاشاه"را،باپررویی"خلف ِصدق ِانقلاب ِمشروطیت"بشمارآرندوبیشرمانه اورا"بوجودآورنده ی تجددوحکومت قانون"بشناسانند!؟

   ادامه ی این نخ وریسمان بافی ی این دوشاخه ی  دروغ پرداز ِ"توده ای ـ سومکایی"تابه آنجا که بزرگانی چون؛ "پورداود_دهخدا_محمدقزوینی_قمرالمولوک وزیری_صادق هدایت_بدیع الزمان فروزانفر_نیما_کسروی و..."را برکشیده ی دوران ِاوشناسند،آنچنان گفتاری را که نمی توان با هزار من سریشم به رضاخان چسبانید ودرادامه ی این سیابازیها،دیگری "دانشگاه ِتهران"را به "مرکزآزادی فکر"بخواند،بی آنکه این به غلط آمدگان،دمَی دربرابر میهن وتاریخ آن احساس شرم کنند،که هرچند فشرده، به آنها پرداخته می شود!

 

«درکف ِشیر ِ نر ِخونخواره ای

جزبه تسلیم ورضا،کوچاره ای»!؟

 

 روی آوردن به نشاندهی ی زندگی نامه رضاشاه که،که ِبودوچگونه به قدرت رسید وچه کرد،کرده کارهایی که تیرخلاصی می گرددبرمغزمشروطیت،باسروده ای آغاز می گردد،برگرفته از نامه ی فروغیِ ِنخست وزیر او ویکی ازموثرین کسانی که درآوردن او نقشی اساسی داشت،ودرپی دستگیری محمدولی اسدی"نایب التولیه قدس ِرضوی "که، فرزند او،دامادفروغی که برایش می فرستد!فروغی همچون "تیمورتاش وعلی اکبر داوروسردار اسعدوسید محمدتدین و..."،رضا خان رایاوری داشتندوسپس همه ی آنها مورد خشَم او قرارگرفتندوهریک به بهانه ای،درست ونادرست،دستگیروزندان وکشته شدن،سرنوشت داشتند،جز فروغی وتدین وچنددیگری،وبا این یادآوری که داور،درپی شنیدن دشنام از خودکامه،روی به خودُکشی می آورد! نیزدرپی مرگ او،رضاشاه دستورمیدهد به ریاست شهربانی خود ،تاازآئین به خاک سپاری اش ،جلوگیری شود واورابی سر وصدابه خاک سپرند،که دوستان ِاو،چون جلال عبده واللهیارصالح، این کارراانجام میدهند!

   درپی رخداد مسجد گوهرشاد،بسیاری کشته ودستگیر وزندانی شدند،همچون اسدی وتیمسارمطبوعی،که رضاشاه برای او تلگراف می فرستدکه"مطبوعیِ ِزن قحبه،پس تودرآنجا چه گُهی میخوری؟شاه"!سپس با به دست رضاشاه  افتادن ِآن نامه وکشته شدن اسدی،فروغی هم فرمان کناره گرفتن،تاشهریور1320که پیش از بیرون راندن رضاشاه از ازایران،به فرمان انگلیس،که اوراآورده بود،دوباره فروغی برکرسی نخست وزیری تکیه می زندازسوی اشغال گران وبا رضایت انگلیس!

   ابتدابا نام خانوادگی اش آغاز،که مسکوب درادامه ی نوشته خود،که می خواهداورابه نمادملی درآورد،مینویسد؛ "بدبختانه رضاشاه ومحمد رضا شاه استعدادبی نظیری داشتنددرمخالف پروری.همین نام ِخانوادگی که رضا شاه برای خودش انتخاب کرد،پهلوی،به نظرمن نشان ِگویای طرزفکروشخصیت ملی او بود"!ادامه می دهد که چون اواهل ِ"خانواده معروفی"نبودوبه"ایلی هم تعلق نداشت"واوراهمچون صفویه وقاجاریه نمی شناختند،نتیجه می گیردکه"...نام خانوادگیش راانتخاب کردودراین انتخاب سلیقه اش"رادخالت داشته،میداندواینگونه مسکوب اورا ملی میخواند!؟ البته مسکوب خوب میدانسته،که نام ِخانوادگی رضاشاه ،دستبرد وبه زور گرفتن بوده ازنویسنده دوره "تاریخ ِسیاسی یایران"،که سپس بافشاربراو،نام خانوادگیش از"پهلوی"به "محمود"بَدل می گردد،ومی شود محمود ِ محمود! 

  تاریخ ِاجتماعی واداری دوره قاجاریه،به قلم مستوفی،اوراسوادکوهی وپدرش رافردی عادی وهیچ یک ازنزدیکان اورادارنده ی نسَبی بلند پایه داشته ، نمی شمردوازشنیده هاگوید،اززبان رضا خان،که مادرش درشیرخوارگی اورا

ازسوادکوه به تهران می آوردودرمیان ِراه گرفتاربادوبوران می شود وهنگام رسیدن به کاروانسرا،اورامُرده می پندارد،لذادرآخوری می اندازند! چندساعتی می گذردکه دراثرگرمای طویله به صدادرمی آیدویکی ازافرادقافله که  مادرش رامی شناخته ،اورابه مادرش می رساند،ومی افزایدهنوز"هم دهاتیهای حول وحوش ِاین کاروانسرا،برای یکدیگروعابرین سینه به سینه نقل می کنندومعروف"است!

   مستوفی ادامه میدهدبه تبارشناسی ی "سردارسپه"واینکه"داداش"نامی را که پدراو می خوانده اند،سربازفوج ناصرالدین شاه بوده ایرا که  زنجیر ی، بگردن میرزارضا کرمانی دردست دارد،اورادانسته اند،ولی نویسنده آنرا نادرست ومی افزایدکه ،رضاشاه به یکی ازدرباریان گفته بود،هنگامی که آن عکس رامی بیند،به اینکه"این شخص راخوب می شناسم بعدازپدرم ،مادرم مرا به او سپرده"بوده است. دررابطه با "کاروانسراسنگی"هم،که ازآن یادشد، مهندس مصدق هنگامی که مدیرکل راه بود ودرراه هزاره هم سفررضاشاه،رضا شاه به اوگوید"این محل راتعمیر کن،زیرا جان"اورادرشیرخوارگی نجات داده،میخواند!

   نویسنده ،سپس می پردازد به اندازه "آموزش وپرورش رضاخان"،که پیش ازمرتبه ی افسری،وپس ازآنراهم،که "املا های خیلی پیش پا افتاده راغلط مینوشته وحتی درترکیبات کلمات هم غلط های شتری"میکرده است. ازدوران قزاقی او گوید وداستان"قهوه چی"،که به او چای سرد شده میداده ودزدیدن "نیمکت قهوه چی"راوانداختن آن در خندقی درپل دروازه،که ناگزیربا"دوتا الاغ وسه چهارتاعمله ومقداری طناب و..." بجای خودش ،برگردانیده است!

یکی از مشتری های قهوه خانه ،به اوگفته بوده است که"این حادثه عجیب براثر چای ی سردوپس آبی بوده، که به  قزاقی به اسم رضا"داده بوده است! اوازدوران ِلوطی گریهاوبدمستی وقمه کشی وقرق کردن چهارراههاسخن دارد

که نشانه ی بارزی بوده ،ازشجاعت وشهامت اووادامه این سخنان،ازدرگیری او با علی شاه نامی،که زخمی بر او  می نشاند،که بدرستی درعکسهای رضاشاه،تاپایان ِزندگی اش، دیده می شود. سپس ازویژه گی او این را می گوید،که"توانایی تطبیق رفتاروگفتارورویه ی خود" بوده ومی افزایدکه بهرمرتبه ای که می رسید"آناًتغییر دررفتار

وگفتارش پدیدمی آمد،که هیچ شباهتی بارویه دوره قبلیش نداشته است"،وفزودن که "...عصبی که می شده،فحشهای

شاه های استبدادی"،می داده است!؟

می نویسد" از همان  روزی که سلطان احمد شاه درلندن از همراهی با قراردادخودداری کرده است،انگلیس ها بفکرازبین بردن وعوض کردن اوافتاده ودرهمان ساعت که درگوشه جنگل گیلان ملاقات اولیه بین مامورین نظامی وسیاسی انگلیسی بارضا خان افسر قزاق رخ میدهد،آنها این افسررابرای "جانشینی سلطان احمد شاه لایق"

می یابند وادامه که به اوتمام جزئیات راآموزاننده و"مثل موسی که شبان قدم به وادی مقدس "می نهد ،وپیغمبراو

باز می گردد. بنابراین خواست ،رضاخان افسرقزاق،سپس سردارسپه ونخست وزیرو"رضاشاه پهلوی"،اجراگر ِ

دستورهای مامورین انگلیس درایران شدن،می گردد.

   نویسنده ،اززبان ِنوشته ی ملک الشعرادرمجله نوبهار می آوردکه اواز"ایل ِپالانی"بوده ودربارفروشهای گیلان

از"مردی معمروفاضل ودرویش"شنیده است،ازایل پالانی بودن ِاوراکه"ازقضا بین پالانی وپهلوی قرابت لفظی عجیبی موجود است،اماگمان ندارم خود رضا شاه ملتفت نام عشیره ای خود بوده واین اسم خانودگی"پهلوی را،

انتخاب کرده باشد،وآنگاه به اینکه چگونه این نام رابدست می آورد،می پردازدوسرگذشت شاه را،که اززبان ِخود

اوشنیده بود،برمیشمردکه،"طفل ِشیرخواردو ماهه بودم"ودیگرآنچه را،که فشرده آورده شد!

ادامه ی نوشته های عبدالله مستوفی وبهار،که تا"سنن 15سالگی آزادوراست راست راه"می رفته،وبایاری دایی اش که پیاده قزاق بوده ،اورابه قزاقخانه وبه"غلامرضاخان میرپنجه"می سپرد. بهار مینویسد،شبی درمدرسه ی ارامنه با وجود سردارسپه وسرداربهادر،که سرداراسعدباشد،وازکسانی بود که رضاخان رایاریرسان بودوسپس نیززندان وکشته می گردد،لحظه ای پس از پُکربازی باهم،که؛"دریکی ازفواصل ِپرده های نمایش دراطاقی هدایت شدیم که مخصوص مهمان محترم تهیه وچیده شده بود" سردارسپه اورانیزدعوت کرده وبرسرمیزنشسته وازاینجاوآنجا سخن

میدارند،که سرداراسعدبه سفراردبیل می پردازدکه"...درسفری که ما دررکاب حضرت اشرف به اردبیل رفتیم... سردارسپه نگذاشت سخنانش تمام شودوگفت؛نخیرمن دررکاب شما"بودم!

   کاررفتاری ی ماهرانه رضاخان،بنا برمرتبه هایی که کسب میکرده ،دراین کوتاه بررسی،اززبان این وآن نشان

میدهد،هدفمندی اش را،چه باهوشیاری خودوچه دستور های پیر استعمار"موسی"وشبان او"انگلیس"،همراه با خون ریزیها ودستوربه قتل دادنهایی چون قتل ملک الشعرا،که  اشتباهی "واعظ قزوینی"،به جای او،کشته میشودازآن جمله است! این داستان کشته شدن این روزنامه نگاردرجلوی مجچلس شورایملی،اینگونه درز میکند،که سردارسپه

درسفارت فرانسه میهمان بوده بادیگرانی که به اوتلفن می شود که،ملک الشعرا تروشد!هنگامی که بقیه میهمانان ازراه می رسند،ازآنها می پرسدکه ملک الشعراچگونه کشته گردیدوپاسخ می یابد"ملک الشعرارا نکشته اند،بلکه شیخ دیگری را کشته اندوما خودمان ملک الشعرا راتا در ِمنزلش مشایعت کردیم" که رضاخان"باتاسف میگوید که

معلوم می شود اشتباهی کشته اند"!

   واعظ قزوینی رادونفرترور کرده وسپس"پهلوان زاده یزدی باچاقو مشغول بریدن سرواعظ"می گردد،که پی می برد به اشتباه خودوترورگنندگان،و فرارمی کنند!

   پیش ازادامه دادن به زندگی نامه ی رضاخان اززبان تاریخ،به پاره ای از کاررفتاریهای این فرد ِقمه کِش،که نویسندگان ِتلاش اورا"نماد"ملی خوانده اندو"ملک الشعرا"هم ،برکشیده ی دوران اودانستن،اززبان خودش که در

جنگهای گوناگون ،زیررهبری"عبدالحسین میرزای فرمانفرا"،درفوج او،سخن مگوید. نیزبایست یادآورشدکه در

درجنگی که رویارویی می گیرد با"کلنل پسیان"،سخت ازاین افسر میهن پرست وبادانش شکست می خورد.ولی

کینه ی اودردل میگیرد،تادردوران نخست وزیری قوام السلطنه،با کمال ناجوانمردی وبانیرنگ وفریب،دربرابرش

صف آرایی می کنند ودست خود را به خون ِاین افسرمیهن پرست ِادب فارسی شناس ،آلوده می گرداند،گونه رفتار ِ  زشتی ،که برگی دیگر برزندگی ی آغشته به خون ریزی او،فزوده می گردد! به قتل افسری که سراپابه ارزشهای

 "ملی مردی"پای بندبود،و بازتاب این قتل همه ی ایران را به سوگواری نشانید،و همه سروده سرایان،درسوگ ِ

اوسرایش ها سرودند،که پاره ای ازآنهاباشند"ایرج میرزاــفرخی یزدی ــ عارف و..."،ونمونه ای ازآن بیتهای جان

سوزوسخت تکان دهنده که:"این سرکه نشان سربلندی است/امروزرهازقیدهستی"است وادمه به اینکه،با دیده ی عبرت به آن بنگرید،که"این عاقبت وطن پرستی"است!ویازنده بخون خواهیت هزارسیاوش ودیگردل سوختن برای

آن دوستدارایران که شیرنری را دراین کنام ِخود،استبداد پای گرفته، فرو میبرد،اویی راکه مرامش همه آزادی ،و عدالت بود!

   آنچه آمد ازقلم ِ مستوفی وبهارودیگرنوشته،ها گرفته شده،درنوشتها ی دیگری پس ازشهریور1320،درروزنامه

ها،هم آورده شده ازآنجمله درروزنامه "رعدامروز"،نوشته ی حبیب الله پوررضا وخواندنیها،به اینکه رضاشاه را

اهل مازندران وپدراورا"داداشبیک"ازسوادکوه ودیدگاه تایمزلندن راکه داداشپوررا آشپزخوانده بود،نادرست خوانده

واوراجزو ارتش دردوره ناصرالدین شاه ،زیردست "امیرسوادکوهی"می خواند.ازسربازان وپیشه آنان درزمان صلح سخن دارد،ورسیدن داداش پورتادرجه یاوری ودریافت شصت تومان بامقداریبرنج وروغن درسال.خانواده ی

مادری رضاخان راگرجی که درپی قراردادترکمن چای و...به ایران مهاجرت ومادربزرگ اوبا برادر ِخود،تهران سکنی می گیرند.ازازدواج ِدوباره ی داداش پورمی نویسد که هنگام رفتن به مازندران،مادررضاخان راباخودمیبرد

ورضاخان درآنجابدنیا می آید.ازافسانه های دوران رضاخان می نویسدومادراوو...،وچون امیرمویدباخبرمی شود وداداش پوررا می شناخته،آن زن رابه خانه ی خودمی بردتااینکه آن زن بارداروزایش،که رضاخان زاییده شده و

درخانه یامیرموید زندگی وپروریده میگردد!

   اززبان امیرموید،که روزی زن گدایی ازجلوی خانه اوردمیشده :"مدعی طالع بینی وغیب گویی"بوده وازروی

"کتف استخوان ِگوسفند"آینده رامیگفته،وهرچندکه امیرموید"تحصیل کرده ومسافرتی هم به خارجه نموده ومعتقدبه این خرافات نبوده است"،ولی زن رابه خانه می بردوپیش بینی زن"که ازاین خانه شخصی پیداخواهدشدکه درایران به سلطنت رسیده ودوره ی سلطنت اومدتهاطول انجامد ولی حوادث اسفناک وظلم وشقاوتهای بی حدومظالم زیادی

برمردم وارد"خواهدکرد!

   نویسنده ی یادشده،این داستان امیرموید وداداش پوروهمسر اورا،که مادررضاخان باشد،وپیش بینی فالگیرو...،به

جایی می رساند،تااین نتیجه گیری رابه خواننده خوددهدکه"...منظورمن ازذکراین حکایت بیان حق ناشناسی دیکتاتورسابق ایران است که پس ازاینکه زمام قشون واقتداررادردست گرفت،اولین اقدام او،به ازبین بردن دو

نفراولادارشدامیرمُوید،که سمت ولینعمت زادگی راباوداشتند،بودوسپس ادامه می دهد،به جریان قهوه خانه و...!

   نویسنده ،نوشته های خودراگرفته شده ازملک الشعرا"درضمن سلسله مقالاتی باکمی تغییرات"ویاازنوشته ی "محمودبهرامی"،دبیراعظم،استانداراصفهان که قبلا دبیرورئیس کابینه پهلوی بودو..."وسپس اززبان "حاج آقارضا

رفیع،قائم مقام الملک رشتی" که نماینده مجلس دوره چهاردهم ،هم بودوازنزدیکان رضاشاه،دیگر داستانی را می آوردازدوران نخست وزیری دکترمتین دفتری ،که شاه دستورمیدهد،قائم مقام وقوام شیرازی،برای بازدیدجاده ی

شوسه ی کنار آبعلیبوند.به امامزاده هاشم که می رسندوبازدیدوسپس دستور میدهدبه قائم مقام که ازکوه بالا رود وببیندکه"بالای این کوه قهوه خانه وجود داردیانه؟"که برمی گرددودیده های خودازخرابه های آنجا راگزارش میدهد،که پس از خاتمه بیاناتم شاه سابق خود شروع به حکایت طفولیت خود" پرداخته با این تفاوت که مادراو

بر"قاطری سوارومنهم(شاه)درجلواوبودم"وقائم مقام نتیجه می گیرد،به اینکه "اوشیرخواره نبوده بلکه سن اورا

ازپنج سال به بالا"می خواندودیگرشنیده هایی را ازقائم مقام ودیگران،دنبال دارد،که ازآوردن آنها چشَم پوشی

میشود،چون به درازاخواهدکشید!

   نوشته حبیب الله پوررضا،درخواندنیها ورعدامروز اززندگی نامه "رضاخان"پرده برمیدارد،نه تنهاازپیچیدگیهای

 این فردوآزمندی اووسنگدلی اش،که بیان "حق ناشناسی ی"آن خودکامه راهم،وازمیان برداشتن وزندانی کردن  همه ی آنانی که اورابه شاهی رسانیدند!؟اویی که تاپیش ازمورد بی مهری انگلیس قرارگیرد،همه ی خواسته های آنان را،ناگزیربرآورده میکند!؟کنون نگارنده تاآنجا که قلم یاری کندواین موجز نوشته اجازه دهد،به آنچه خواهد پرداخت،که پاسخی باشد،به نادرست بررسی های قلم زنان،درتلا ش!

                                                                                

«تراپاک آفریدایزد،زخود شَرمَت نمی آید!؟

که روزی پاک بودَستی،کنون ِآلوده دامانی»!

 

   نه تنها مسکوب،که دیگر قلم زنان ِدراین شماره تلاش  آورده شده،برای بزک کردن چهره ی خونخواره ای ،

وابسته به استعمار،حکومت ِبه دست "ایرون سایکس"ودیگر کارگزاران ِ "گرگـ ـ روباه  ِ"انگلیس پای گرفته را،

ادامه انقلاب مشروطیت میخوانند،وآنگونه سامانه ی سراسری بوجودآورده را"ملی"ونماد آن ملی را،رضاخان شمردن،که یا ازمیان این نادرست  نویسان،علی اصغر حقداروماشالله آجودانی هم،میباشند،که اینگونه پرت وپلا

گویی روی آورده اند!آنچه را که اینان نوشته اندوبنادرستی میخواهند به خواننده ی خود حقنه کنند،این که اقدامات رضاشاه،برگرفته ازدیدگاهی ملی،ودرزمینه ی "الغای کاپیتولاسیون ـ احداث راه آهـن ـ برداشتن پلیس جنوب ـ

آزادی زنان ـوضع قانون جزاو..."،را ازاو،درزمره ی بوجود آوری سامانه ی ملی ی سراسری به او چسبانده،

میخوانند!؟

   اگر اینان با بی خبری از تاریخ ورویدادهای آن سخن می گفتند،بسیار کمترزیان داشت ،تااینکه میشناسندچند و

چون آنچه گذشته است را واینگونه قلم می زنند.میدانند که بایستگیها وخواسته های "اجتماعی سیاسی"ونیاز زمان

را،ازیک سوی وازدیگر سوی ،چاره گری استعماررادرآن دوره ی تاریخی،چه دربرابرشوروی جوان چه ازاین بابت که انگلیس دربرابر خیزشهای "ملی مردمی"سراسری ایران،ومشروطیت خودرا فلج یافته،ودرپی چاره آن،

نیازبه دست آهنیی رابود تاآن دست،اجرای خواسته هایش گردد.آ نچه رااست که دردوران جنبش جنگل که ادامه  انقلاب مشروطیت بود،پیداویافتن که،«بایست اینکاره باشد»،که درست شناخته بودند وبکار می گیرند!                نویسندگان این نوشته ها ،حداقل پاره ای ازآنها،شناخت دارند ازچندوچون رویدادها ی آن دوران،ودرزمره کسانی

که ؛"چراحلاجی،آهنگری،واآهنگری حلاجی"میکند،نمی آیند،تاآدمی بگوید،نادانسته وناآگاهانه،اینگونه نویسی کرده اند،که دانسته دروغ نویسی کرده وراه فریبکاری بکاربرده اند،بی آنکه، دربرابر تاربخ میهن خودشرم کنند!

   بی شرمی دربرابرتاریخ راگزیدن،بایست ناشی" ازنمک گیر شدن به پول بادآورده ی"کسانی چون "شاهزاده خانم،اشرف پهلوی"،باشدویادیگری ازاین دست،که درکودتای "انگلیس ـ آمریکا"نقش بازی کرده اند،وهنوز که هنوز است،"پهلوی طلبی"رابه جای مشروطیت ،اشتباهی میخواهند به مردم حقنه کنند!

   به یقین این روشکارو شگرد ها،راه به جایی نمی برند،چراکه اینگونه کارها،همانند انچه رانیست که، تکیه به سرشت نشانه ی، قماربازی چون "شاهزاده خانم"،وگشاده دستی هایی چنین،که بسیارپیشینه داراست،برای اینکار

هم،گزیری جسته آید!

   این شیوه از کار،راه بجایی نمیبرد،وجزرسوایی چیز دیگری ببارنمیآورد،وانچه تاریخ درستی آنرا ثابت کرده است،راست گونه با ملت سخن گفتن است ،وازقلب تاریخ ،پرهیزداشتن وروی نیاوردن به بزک وآرایش کردن چهره های کریه استبدادیان،همانگونه زشتکاری بیشتری را که "پایوران ِاسبداداسلامی"،بکارمیبرند.یاپادوهای آنهاهم ،برای رسیدن به تکه نان وآبی ،ولفت ولیسی چنین،دست بکارمی باشند!

   باتکیه به بررسیدنهای فشرده ی تاریخی اززندگی نامه ی "رضاخان"وپیش ازآن اززبان ِواژهایی چون"قانون"و

یا"مشروطیت وسیرتکاملی"آنهاوبایستگی ونیازهای زمانه،که بمانندانی چون "منتسکیو"،درپی ی رنسانس،زایش وکوشندگی دارندوبی پروا،تکیه برشرافت دربرابرتاریخ میهن خودوجهان ِمردمی،بازتابهایی سودمند ببارمیآورندکه نمونه ی آن "انقلاب"فرانسه باشدویا...وادامه بی گسست این دست آوردها،که درسرزمین هایی که"حکومت قانون"

نهادینه شده می باشدو"مدرنیته"هم ازدست آورهای سیرتکاملی آن بشمارمی آید!دیدن که درایران چگونه بوده ورخ داده است،جریان تاریخ تا"مشروطیت"وسپس،چرا به گِل نشست ویا می نشانند،ودست ِ شوم آور ِکدام بیگانه وبومی

دخالت داشت،دراین شوم آوری!؟

 

«پایه بشکست وبدیدیم، ونکردیم هراس

بام بنشست ونگفتیم ،به معماری چند"!

 

   بابررسی کوتاه شده ازسیرتکاملی  ِدوران ِرنسانس تاکنون ،درسرزمینهای "نیمه مردم سالاری"،ازجمله فرانسه،

دیده شدکه،گرُدان ِروشنگردراین سرزمینها ،چون "ولتر"،تکیه بروجدان ِآزادیخواهی وآزاده بودن،زاییده شدندوراه

کارهایی را پیمودند،که فرایندکارآنان،دراین کشورهادیده می شود. آنچه راکه دراین سرزمینهابی گسست دنبال می

شودوراه به دیگرسرزمینها گرفتن، وبهره بری ازآنچه آنان ببارآوردند. دیده شدزایش ورویش این بزرگان وبه ثمر رسیدن کارآنها ،دردوره ی خودکان بوده ودست ِهیچ خودکامه ای در برکشیدن آنان،دخالت نداشته ونمی توانسته داشته باشد.چراکه میان این روشنگران واستبدادیان و کاررفتاری هریک،بودمیان آب وآتش راباشد،وهریک ازبین بردار ِدیگری رااست،هماگونه که"مشروطیت وقانون"،دربرابر"استبدادوخودکامگی"نقش بازی می کند!

   ثمره ی تکاملی کارآنها،درسرزمینهای یادشده،برپایی آنچه رااست که بگونه ی"تاریخی ـ اجتماعی"ملت ایران نیز خواستاربوده وهستند،تادرپرتواین دوبال اهورایی"استقلال وآزادی"،دادگریهای اجتماعی رانیزنهادینه کنند!

   این خواسته هادرسرزمینهایی پای می گیرد،که ازدیدگاه تاریخ،گذشته ی تاریخی شکوهمند ایران را نداشته اند،

آنچه همچون دوران ِهخامنشی درایران وجودداشته،که نمادتاریخی آن "سیروس ویاکوروش"مورداحترام نه تنها

 ایرانیان،که بیگانگان ،هم قرارگرفته وهستند!اویی که کسانی به غلط کوشش دارند،خودکامه ی وابسته به بیگانه

را،دراین سده،به پوش ِاودرآورند!درپوش ِکوروش ،که نه تنهابه ملت ایران،که به تمام ملل جهان احترام می گذاشت وبه حقوق آنها تجاوز نمیکرد،وازهمین روی بود که تاریخ نویسان وفیلسوفان آندوران، وبویژه یونانیان ،ازاوبه نیکی یادمی کنندوفروزه هایی چون"دلیر ـجوانمرد ـدادگر"را،ازآن سیاستمدارمیخوانند. چراکه تدبیررا برشمشیربرترمیشمردوآنگاه هم که شمشیر برکمرمیزد،شمشیرازخودش بود،وزمانی بکاربردن را،که بایسته بود!

   تاریخ ایران وجهان پربیادداردوبیادمی آوردوابستگی وجاسوسی بیگانه را داشتن،وبرانگیزی نفرت میان مردم،

ازکسانی که اینگونه بوده ومی باشند،که نمونه ی تاریخی اش درایران،کوروش دوم ،که می خواست تکیه به قدرت بیگانه، بربرادرش چیرگی گیرد،هرچند، میان اوورضاخان،بینهایت تفاوت وجوددارد!

   شما بیشرمان بیادآورید،نوشته ی "اشیل"،ادیب وشاعرپرآوازه ی یونان رادرمورد سیروس،درتراژدی پارسیان،

وشرم کنیدازاینگونه نویسی،وبیادآورید،که تنها وتنها،دردنیای مردم سالاری وبود"حکومت قانون"،مصدق رابا کوروش همسنجی داشته اند،وآنهم دررابطه با ملی کردن نفت درایران وبیرون رانی انگلیس ازایران،که رضاخان

مهره ی آنان بود،وفرزندش محمدرضاشاه،مهره ی این قدرت استعماری ،وهمراه باچپاولگردیگری،آمریکا!

   زبان تاریخ ،ازگذشته ی ایران،چنین بیاد میآورد،چه پیش ازاسلام وچه پس ازآن وبه ویژه جنبش ها ومبارزاتی که به انقلاب مشروطیب فرجام داشت،به اینکه برگزیدگان ایران زمین،برخاسته ازهرتیره وآئین وجنسیتی ،چه با خیزشهای مردمی وچه تکیه به شمشیرویامبارزات فرهنگی،همه وهمه، برای پاسداشت ارزشهای ملی وناوابستگی

بوده، درجهت برپایی سامانه ای مردمی،وبزیرکشی ی خودکامگی،چه بومی وچه غیربومی! میتوان دراین باره بسیاربرشمری داشت،ونامهای اقوام ایرانی،از"آذری ـ بلوچ وسیستانی ـ کردوفارس وخوزستانی"،راردیف کرد،

که همگام دراین درازنای تاریخی بودند وهم سرنوشت،درزندان ویا درپای چوبه داری، که خودکامان برپاداشتند!

     آنها درمیهن خود پروریده شدندوبرای آرمانی بپاخاستند،هرچندساطوروگزمه ی استبدادرابرسرخود احساس می

کردند.همانندآنانی که به دست ودستوررضاخان،به زندان وشکنجه وتیرباران ،سرنوشت پیداکردندوخانواده های آنان به خاک وخون کشیده شدند،با این یهانه وفریب،که "حکومت سراسری ملی"،دردستوراست،واکنون نیز،با بی شرمی،پاره ای می نویسند،که چنین بوده وحکومت اورا"ملی"وفرزندخلف مشروطیت ،وبوجودآورنده ی "تجدد" و

"قانون"واگرهم کسی به اینگونه درهم برهم نویسی ها پاسخ دهد،بیشرمی دیگر ازاین دسته مینویسد"البته رگ ملی گرایان ازاین حرف تیر نکشد"،وباپرویی ادامه داردبه مورد ملی شدن نفت ومینویسد"...ازیادنبریم که همین ناسیونا

لیست بازی هادرسرآغازهای آن درجریان ملی کردن نفت ایران،باعملکرداشتباه خودپای کنسرسیومهای چندملیتی را...بازکردوصدماتی جبران ناپذیربراقتصادملی وارد"آورد! لبته همین قلم زن ِآگاه ویاناآگاه ،به آنچه می نویسد،به

ساختمانسازیهای دوران رضاخانی می پردازد،که گونه آن،دردوران استبداداسلامی رواج ِبیشتری داردونمونه ی انرا درمیدان شاه،دراصفهان می توان یادآورشدد،که به "برج ِزهرِمار"نام گرفته است! ازساختمان سازی دوران رضاشاهی،که آن همه ساختمانهای زیبای دوران ِپیشین راویران وبنا کردن ساختمانهای زشت ونازشتی را،که

خوشایند خودکامه باشد،همینگونه رفتارناپسند ِساختمان سازی،که باساختار شهری بیگانه بود،دردوران محمدرضا

شاه دنبال می گردد،که استبداد ِپسین را خوش آید!

   ساختمان سازی اینگونه ای که تمام دروازه های زیبای شهرهابه ویرانه بدل می گردد،که نمونه های این بی مایه

گیهای رخداده ،درتهران وگونه رفتاری که ،مخبرالسلطنه ،دیگر برده ای ازبردهای رضاخان هم به زبان می آورد

"تجددخواهیهای" رضاخان خواسته را،گونه رفتارزیان رسان که، همه ی آثارتاریخی را که دربرداشت!    

تجددخواهی ویا"مدرنیته"ایکه ازاقدامات رضاخان دانستن وسپس بدیگرانی تازیدن باآوردن واژه های"ناسیونالیسم کاذب ـ میهن پرستی سنتی ـقوم گرایی ایرانو..."ونخ ریسمان بافی ی"مدرنیته"، شیوه ی اینگونه ای،تابزک  ِچهره ی خودکامه شودوبابی شرمی ،نه تنهاستایش میکندرضاشاه وکارهای اوراوپیشرفت میخواند،به دیدگاه هرروشنگر ِ

ملی ومردمی آندوره هم می تازدوکاروسخنان آنانرا"دغلبازیهای سیاستمداران"میخواند،وزوررفتاریها استبدادرابجا

وسرانجام اینکه؛"احساسی وغیرعقلانی مردم وفراری بودن آنهاازنظم وتربیت قانون"رابه پیش میکشد،تاشاید با این"پند"های "تجددخواهانه وحکیمانه "ی خود،رفتاررضاخانرابنابر"قانون"وسخنان وکرده های دیگران را"احساسی  ـ غیرعقلانی ـ وفرارازنظم وتربیت"بخواند،گویند"ابلهی" گفت و"احمقی"چون او،هم باوردکر!؟

   اگراندکی شرم دربرابرتاریخ وارزشهای ملی ویامردمی درمیان اینگونه کسان وجودداشت به یقین روی به این

گونه نویسی نمی آوردندوخودرا به ناآگاهی نمی زدند،که ازدیر بازگردانُی درپهنه ی فرهنگی چون"فردوسی ،خیام

،رازی،سهروردی،حافظ،طالبوف،آخوندزاده،میرزاآقاخان کرمانی،قره العین،پروین اعتصامی"وبسیاردیگرزنان و

 مردانی که به بشماره می آیندرا هرگز نمی توان برکشیده های دوران خون ریزانی چون"محمودغزنوی،معتصم

عباسی،امیرمبارز،محمد علی شاه قاجارو..."شمرد،که همه وهمه برکشیده گان ِبایستگی های اجتماعی،درهمه ی

پهنه ها وونیاززمان بوده وهستند،اگرچه وجودسامنه های"ملی مردمی"،بیشتر میتواند زمینه رشد این برگزیدگان باشد،ولی نه هرگز،خودکامه ای،بویژه جباروابسته به بیگانگان،ازتباررضاخان ها!

نیزازیادنبریم زبان تاریخ وتکیه به گذشته خودرا،که درپهنه "ملی"ویا"مردمی"،چه خیزشهایی داریم ویا"گردانی،

شمشیرزنی چون "مزدک بامدادان،بابک،مازیار،یغوب لیث،ستار،میرزاکوچک خان،کلنل پسیان،ارانی،مدرس ویا مصدق ها"که هرگز ازگزمه وساطوراستبدایان ،هراس به دل راه ندادندوهماره براین بودند،تاسامانه ایمردم سالار

برپادارند!

   گام به گام نوشته دنبال می شود،به نشاندهی به اینکه نویسندگان ِتلاش،"راه پی چاه زدند"،وبادست خودبوجودآور

شدندتاچهره ی"رهزنانی که از پی نان پاره وقدرت"رفته اند،بویژه ازتباراستبدادوابسته به استعمار،بهترنمایان،و

پرده دری بیشتیری انجام گیرد. نشان داده شدن، که چگونه آزمندی وخشونت وزیرپای نهی قانون،بدست دوپهلوی،

این سیاهی که ،ایرانی درپیش چشم دارد،بوجودآمدوچیزی نیست،جز دست پختهای این پدروپسر،وباآنهابوده گان!

  باسخن ازتبار ِآزادگان ونماد ِملی،که زبان "استقلال وآزادی"شناخته شده میباشدوهوشمندترین چهره ی مشروطه،

آنگونه که، "منتسکیو"درباره سامانه ی سیاسی اینگونه ای ،سخن راندوشرافت را، پروریده ی چنین سامانه ای داند

واساس آن میشناسد اوکه درتاریخ ایران، روشن ترین نمای شرافتی وپایبندی به قانون رادنبال کردودربرابرآن سر

کشی ننمود،هرچند دراوج بود،وتابه آنجا که بتوان گفت ،چشم اسفندیارش را"قانون،آزادی های فردی واجتماعی و، آنچه را بود،که دردوره ی رضاخان وارونه همه جانبه را ،تاریخ گواهی میدهد!

   سخن ازمصدق است وتکیه به سخنان او،که چه دردوران ِمشروطیت وچه دردوران رضاخانوفرزندش،چه آزادو

چه برمسندنمایندگی ی مردم درمجلس ویا وزارت ونخست وزیری،یا دردادگاه وزندان وتبعید،گامی جز درسودملت

 ایران برنمی دارد،اینکه همواره گوید"همه میدانندکه سلسله ی پهلویمخلوق انگلیس است،چونکه تاسوم اسفند1299       

  ،غیرازعده ای محدودکسی نام ِرضاخان راهم نشنیده بود"وبه درستی افزودن که انگلیسیها رضا خان راآوردندو

ادامه دادن که اوآنان راازایران بیرون راند،ولی محمد رضا شاه دوباره آنهارا به ایران برگردانید،با آمریکاو...!

   می گویدکه اوبود"که با کودتای1299مخالفت کردونیزرویارویی گرفت"بانامه ایکه سفارت انگلیس درخصوص

مالکیت جزایرابوموسی وشیخ شعیبدرخلیج فارس"ویا اوبود که بجامعه ملل شکایت میکندازانگلیس وقرارداد1919

ودولت وثوق الدولهکه میخواست"ایرانراتحت الحمایه ی انگلیس"درآورد.ویا درمجلس پنجم،روزنهم آبان 1304،با

"ماده واحده"که ناقض قانون اساسی بود"واولین دستبردی که به دست رضاخان وهمراهانش، که برآن وارد می آید

ویا اوبود که مخالفت خودرا"نه تنهاباسیاست انگلیس بلکه با هردولتی که میخواست کاری برخلاف مصالح مردم بکند"ونیزاوبود اولین کس که"درتبریزمخالف شدیدقونسول شوروی "بود و"قرادادایران ـ اتحادجماهیرشوروی"را

درخصوص نسخ کاپی تولاسیوناجرا"می کندو"باپیشنهاد کافتارادزه،درمورد امتیاز نفت شمال"ودرمجلس توانستن"

قانون تحریم امتیازرابتصویب"برساندوبا سرسختی ومخالفت اوبا خواست سادچیکف"که میخواست شیلات بحر خزررا،کماکان"دردست عمال شوروی نگه داردوسرانجام مبارزه ی اوبه"ملی شدن شیلات"راه گرفتن،همانگونه

که "نفت "را درسراسرایران ملی کردونیززیربارموادی پیشنهادی اصل چهارکه،"مخالف اسقلال ایران درآن درج شده بود"،برودوتابه آنجا مخالفت می کند،که آن موادرااصلاح ،وسپس امضا می کند!

   ازکرده وگفته های آزاده ی مشروطیت خواه ِپای بند به قانون وارزشهای "ملی مردمی"،نیز می باشد مخالفت اوبا"میلسپو"واقدامات فضولانه این فرد آمریکایی که دولتی دردولت بوجود آورده بودوازرهگذر این فضولی ها ،زیان رسی به سرنوشت"اقتصادی ـ سیاسی"کشور،وهمینطورمخالفت با دادن امتیازنفت به آمریکا ویا هرکشور دیگری وباورمندی که کانها و...کشوربایست به دست خودایرنی ها اداره گردد. اوآشکارا به محمد رضاشاه می گوید که "ملی"اوویاران اومیباشند ونه باانگلیس وآمریکا برسرکارآمدگانی،چون اووپدرش رضاخان!

   اودرسخناش به اجرای دستورات بیگانه،که رضاخان وفرزندش پیروی ،داشتند،بسیار مرتبه ها اشاره داردوبه:

"قتل مدرس وفرخی و..."درزندان ویا کریم پور شیرازی را،که بجرم میهن پرستی درزندان ،درلشکر2زرهی به آتش کشیدند! اوازسه دولت ِدرایران مهره داشته سخن داردکه دربرابر همه آنها ایستادگی نموده وبه هیچ یک ازآنها

باج ندادن،تاازپرتوآن برسرکارباقی بماندومی گویدباآوازی بلند:ه"چنین است سیاست میهن پرستان،که خواسته های مردم ِزیرستم گرفته ی خودرا درپیش"می گیرند،ونه برده ی اجراگربیگانگان،تاازرهگذرخیانت،برقدرت بمانند!

   آنچه راکه خود بی کم وکاست،بکار میگیرد زیرنام"سیاست موازنه ی منفی"ودنبال میدارددرهمه دوران ِدرگیر

سیاسی بوده اش،با بومی وبیگانه ،واگر پادوهای قلم زن به سوددو"پهلوی"،اندگی ازشناخت وروی آوری بداوری

وتکیه به دارندگی ارزشهای "ملی ومردمی"،کارهای 28ماهه ی دوران نخست وزیری اورا درهم سنجی قراردهند

با همه ی دوران پهلویها،می یابندوروی به ارزش داوری تندرستی میدهند،به اینکه کدامین،با "قانون ـ تجددخواهی ـ باسامانه ی مشروطیت خوانایی داشته و..."، همخوانی وبیان بار ِملی ونیزمردمی رادارد،وصد البته ،توجه داشتن به دوکوتای1299و1332ودستهای بوجودآور،ودرجهت چه خواسته هایی!

   مصدق گوید ومینویسد،که اگرسامانه مردم سالاری برپاونهادینه شده بود،هیچ قدرت خارجی نمی تولنست شاه مملکتی ر ازکشورش بیرون کند،آنچه را با رضاشاه کردند.اوبه کاپیتولاسیون اشاره دارد که شوروی خودش با قرارداد1921به آن تن میدهد،وافزودن که با ورودخود به تبریز ،ازهمین قراردادسود می جویدودربرابر خواسته های شوروی می ایستد!به راه آهن پرداختن وبرشمری زیانهای آن ومخالفت خودرا"ازشمال به جنوب"وبه چرایی آن اشاره داشتن وحتی درمجلس پنجم،رای دادن به آنرا،خیانتی است که بوطن خود"نموده اند"میخواند،علیرغم خشم رضاشاه !؟ این  بی هراسی هایی که مصدق وچون اویی نشان داده ومیدهنددربرابر استبدادیان را میبایست

پروریده فرهنگ مشروطیت دانست،که بنا برسخن منتسکیو ،نهراسیدن باشد وتکیه بر شرافت،ازمیهن وقانون دفاع کردن وروندی چنین، که پایه سازی ونهادینه کردن مردم سالاری راباخود ،میآورد!

   اودرهمان مجلس،که زیر سایه خودکامه گردش گرفته بود،با رقم های دقیق مینمایاند،زیان مالی چنین مسیری را وبرنمایی به چرایی پافشاری رضاشاه رابه اینکه"ساختن راه آهن دراین خط هیچ دلیلی نداشت جزاینکه می

خواستند ازآن استفاده ی سوق الجیشی کنندودولت انگلیس هم درهرسال مقدارزیاد آهن به ایران بفروشدوازاین راه پولی که دولت ازمعادن نفت میبردواردانگلیس کند". واینگونه رسانیدن که راه آهن درآن مسیر خواست استعماربود

ورضاشاه اجراگر،وافزودن که اگرراه آهن ازشرق به غرب کشور کشیده میشد،بوارونه ی ،جنوب به شمال،که مسیر"ترانزیت بین الملی"نداشت،دارای مزیت زیاد بود بنابر"ترانزیت بین المللی "داشتن ونیز بسیار کم خرج ترازمسیری که کشیده شد!

   دررابطه ی این دیدگاه روشن،که خواست انگلیس بود وبا هزینه سنگین به اجرا درآمدن وسخنان موشکافانه ی مصدق درمجلس،اللهیارصالح هم ،که یکی ازنمادهای ملی بودوازپیروان مصدق،گویدکه بانمایندگی کمپانی "یولن" پیش سردارسپه میروند،که درآن موقع نخست وزیر بود. یولن به رضاخان گوید که طول این خط شمال به جنوب طولانی است وپرخرج،بویژه برای ملت 15میلیونی ایران،که درازای این هزینه سنگین ،می توان راههای شوسه

کشیدوراه آهن غرب به شرق،که دارای ترانزیت مناسب است وآسیا رابه اروپا پیوند میدهد راکشید. صالح سخن راادامه براین میداردکه پس از ترجمه ی آنچه شنیده بود برای رضاخان،اوازجای بلند میشودوروی به صالح که "

به این آدم بگو من میخواهم ازاینجاتااینجارابوسیله راه آهن بهم وصل کنم  به اوچه مربوط که ضررمیکند ویا بصرفه ایران نیست"،که آمریکایی اندکی بسردارسپه نگاه می کندوبی گونه سخنی،خداحافظی میکند!

   بسیارسخن ،تکیه برداده های تاریخی درمخالفتها با راه آهن شمال به جنوب ،که خواست انگلیس بود ونیزدرج

شده وجود دارد. ازآنجمله درکتاب"سیاست انگلیس درایران"،که درآمستردام چا پ پخش شده ،که ایرانی دانشجوی اعزامی،،بنام مهندس عطایی، آنرایافته ودرسال 1308منتشرمیکند،که بی درنگ حقوق اوقطع میگرددوبازتاب آن خودکشی اورااست،درسفارت ایران دربرلین!نیز این یادآوری کوتاه که "احمدشاه"هم با کشیدن راه آهن ازشمال به جنوب مخالف بوده،چون میدانست خواست انگلیس است،ومسیرسوق الجیشی برای آن قدرت استعماری،وبه آن تن

درنمیدهداگرچه خشم انگلیس رابزیان خود تشدید میکند!این تن درندادن درواژگونی او،فزوده شدن بادیگر مخالفت

هایش با انگلیس،ازجمله با قرارداد1919وسرپیچی ازامضاءآن واین پاسخ که "حاضراست در سوییس چغندر فروشی کند ولی قراردادادبه زیان میهنش امضا"نکند ،موثر می افتد!

   بازگردیدن به سخنان مصدق درمورد راه آهن به اینکه اززمان آغاز راه آن،تاپایان12سال،بدرازا کشیده میشود، گوید"اگرعوایدنفت بمصرف کارخانه قندرسیده بود،رفع احتیاج ازیک رقم بزرگ واردات گردیده بودوازعواید کارخانه قندهم میتوانستندخط راه آهن بین المللی را احداث کنند،که بازعرض میکنم هرچه کرده اندخیانت است وخیانت"،اوادامه میدهدازبزور گرفتن املاک مردم از هرلایه ای واز"5600رقبه" یادمیکندوتالانگری های رضا

خان را،آنچه را که دربرون از ایران هم سروصدابرپا میکندوروزنامهانوشتن"درایران حیوان ِزمین خواریپداشده که زمین های مردم رامیخوردو..." وبارسیدن این خبربه گوش رضاشاه،که نویسنده ی آن تقی زاده است،براین میشود تااورا بهر نیرنگی که هست به ایران کشاندوسرنوشت اورا دم ِتیغ ِخودکامگی دهد،که باقرکاظمی به گوش تقی زاده میرساند واوراازآمدن وکشته شدن ،باز میدارد!آنچه آمد رابزک کنندگان چهره ی کریه خشونت رضاشاه ،

اگرندانند، بسیاری ازآنها میدانندوشجاع الدین شفا،به یقین، این تاریخ شناس خوانده شده ،ازدایی خود،باقرکاظمی بایدشنیده باشد،وداستان زمین خواری اوراهم !

   درپاسخ به این قلم به مزد ها ،که سردرآورده اند،به ناجی سازی ازرضاشاه واورا به مردم حقنه کردن بمانند چهره ای ملی،وپوچ بهم بافی ها،تاحکومت اورا"سراسری ملی"واقدامات اوراسراپامثبت خوانی وسیاستمداران را"دغلباز"خواندن ،وبیشرمانه گناه پایگیری کنسرسیوم راهم برسر"ناسیونالیست"بازها گذاشتن،به دوچیز اززبان مصدق اشاره می شود1ـمصدق درپاسخ به محمد رضاشاه"درموردملی شدن نفتدرسراسر کشور...ضرربه من صحیح است چونکه هرچه داشتم بغارت رفت و..."،که اشاره ایست به کودتای 28مردادوشعبان جعفریه های تاج بخش...وسپس"ولی بضررایران صحیح نیست چون که قبل ازملی شدن صنعت نفت دولت ازاین امتیازدرحدود شانزده میلیون لیره درسال استفاده می نمود واکنون درآمد دولت به پنجاه میلیون بالغ شده است ورفتارشرکت هم با اتباع ایران مثل رفتاری بود که یک انسان با حیوانی  بکند واکنون فرق کرده است"!نگارنده،که خود درمسجد سلیمان زمانی کارمند دولت بود وبا بزرگ سالان ،ازهررده ولایه ای سروکارداشت،سخنانی شنیده است ،بسیار اندوه بارکه انگلیسیان باایرانیان ،دردوران ِپیش از ملی شدن نفت،ودورانی که قلم به مزدها،آن دورانراکه، دوران رضا شاه باشد،"حکومت سراسری ملی"خوانده اند،وخلف ِصدق مشروطیت و..."!

...سخنان گرُد ِدوران سازمصدق بود که بیاری ملت،براسب سرکش مقاومت تازیدن داشت،به زیان استعمارومهره های ریزودرشتشان،وازپیاده کردن"رزم ناوموریتوس"وبلوکه کردن ارزهای ایران دربانکها وبسیاردیگر تهدیدها نهراسیدو"خورشید بریتانیای کبیر"را ،برای اولین بار ،ببام غروب نشانیده داشت،بااین هدفمندی روشن ،که به گردش درآورد چرخش نفت ملی شده ی ایران را،برپایه ی استقلال وآزادای،وگردش گرفتن بهره برداری آن صنایع به دست ایرانی،وسود این سرمایه ملی ،بگونه ی دادگرانه ای، برای ملت ایرا ن وآبادسازی ایران زمین!

   آنچه راکه با سنگ اندازیهای مهره های استعمار،درپیشاپیش آنها شاه ودرباریان، به سنگ می نشیندومنجر به کودتابه زیان ملت ایران گردیدن وراه گرفتن به دوباره چپاولگریها وبرددنهای نفت ودیگر فرآورده های ملی ایرانیان،آنچه را که روزبروزبیشتر داده هایی روشن سازی دارند،که نیز میباشد508سند جدیدیکه اخیرا درآمده

وترجمه شده میباشد وبیانگری به اینکه،شاه بیش ازهرکس ازپیروزی ملت ایران ومصدق دردادگاه لاهه نگران بوده واز"هندرسن"میخواسته است تاآمریکا رابزیان مصدق، که خودش ناگزیر پای فرمان نخست وزیری اورا

امضا کرده بود،برانگیزاند ودررای دادگاه لاهه دخالت شود تاآن نماد"ملی مردمی" پیروز نگردد،درلاهه،چراکه

براین باوربوده که اگر اوپیروزشود،دیگر هیچ کسی یارای رویارویی با اورا،نخواهدداشت!

   جای حداقلِ خرسندی میشد که این دانسته ویا نادانسته تاریخ نویسان وجامعه شناخت ومردم شناسان قلم زن درتلاش،ازبمانندانی چون"اکبرسیاسی"یادمی گرفتند که سیاستمدارانی چون"مصدق"،که حقدار،دیدگاهها وکاررفتاری آنهارا دغلبازی میخواند،ببینندکه اودرباره ی مصدق چه داوری وارزش داوری ازخود، بجای نهاده است! سیاسی براین است که دکترمصدق درهنگام نخست وزیری ازموقعیت وقدرتی ویژه ای برخورداربودوشاه دربرابراوبه هیچ شمرده میشد،ولی"هیچگاه دراموردانشگاه دخالت نکرد"وافزودن که روزی سعید فاطمی،پسر خواهر حسین فاطمی را میفرستد تاازاوامتحان برای استادی دانشگاه شود.اومی آید با نامه ای از مصدق دردست،که درآن مصدق یادآوری کرده بود،"آقای دکتر علی سیاسی ،طبق مقررات دانشگاه ازایشان امتحان انجام گیرد"!سپس ادامه میدهد که کودتای 28 مردادرخ میدهدوشاه به ایران برگشته ودستورنامه ای برای اوتوسط  نخست وزیر کودتا،زاهدی  برای سیاسی ، می فرستد وازاو خواستن،تااستادممتازانیچون"صدیقی،سنجابی،بازرگان و..."را که با دهخدا وعبدالله معظمی،آیت الله رضا زنجانی و..."،برعلیه کنسرسیوم امضا کرده بودند،ازدانشگاه اخراج نماید!؟

     علی اکبر سیاسی را که همه گان می شناسند،که بهرروی درجَرگه ی مصدقی ها نبود وبه شاه نزدیکی داشت،

اینگونه شگفتی ی خودرا از این دونامه،ازسوی دوفرد،دارنده ی موقعیت بالا ی سیاسی بیان میدارد،که اولی در

دردوره ی خود به مراتب بلند مرتبه گی بیشتری  راداشت  ،تادومی، فردبزدل ِفرارکرده ای که بیگانگان اوراباز

گردانیدند!آنچه بنا برنقل به معنی، ازخاطرات علی اکرسیاسی آورده شد،درموردشاه را،میتوان چند باربیشتردر

پیش چشم نهاد ودانست میزان دخالتهای رضاشاه را،درهرموردی،آنهم با قلدرمنشی ی ویژه ای که که داشت!

    رضا شاه درهرکاری ،ازجمله درفرهنگستان نیزدخالت میکرد،اگرچه میزان سواداوآورده شد، که تاچه میزانی بود،وگویندبا فروغی کلنجار داشته درمورد واژه ی آنفلونزا،که نمی توانسته آنرا تلفظ کند،وبه اوگوید،چرا نوشته نمی شود"چایمون بجای این کلمه"ویادرجلسات مجلس می نشسته وبه مجلس نشینان آنگونه ای، وگفتن،که شما اکثریت ومن اقلیت،بحث کنید ولی درپایان تصمیم من اقلیت راتصویب کنید!چنین روشی  را بکاربردن این خود کامه تابه آنجا که پرونده ی نفت را درپیش چشم همگان دربخاری می اندازدوتعین قیمت میکند ودستوردادن،تا اجراشود،البته درحضورنماینده ی انگلیس وبگونه ایکه آنها خواسته واینگونه قرارداد1933رافرمان تمدید میدهند!

  نیز درپی این زشتی کار،وزیانی که برای ایران ببارمیآید،گناه رابرسرتیمورتاش وبااین بهانه، دستور دستگیری اوراوبه قتل رسانیدن،که تقی زاده هم ناگزیرامضا میکندولی پس ازشهریور 1320وبیرون رانی رضاشاه وهنگام ملی شدن نفت یادآورمیشود، که اوآلت ِدیکتاتوربوده است، وهمگان اورا"آقای آلت"میخواندند!؟

 

«  افسرت گردهداهریمن ِبدخواه،مخواه

سرمنه تانزنندت،بسرافساری چند» !

 

   پاسخ دهی به قلم زنان چهره ساز برای "رضاشاه"،رانمیتوان آنگونه که کوتاهی ی این نوشته است،پاسخ دانست

که به چند وچون این دوره بگونه ی همه جانبه ای پرداخته شده باشد!آنچه را که درکتابی پرداخته شده وبا امید که

 روزی دردست خواننده ایرانی قرارگیرد،به نشاندهی دست ِبیگانه ایکه قزاقی رابالا می کشدوتامرتبه ی شاهی میرساند،برای اجرای مقاصد خودوپس ازبی نیازی به او،همچون کهنه ی مورداستفاده قرارگرفته، دورمی اندازد!

   قزاقی که علیرغم بیسوادی،ازدارندگی هایی برخورداراست،چه مثبت وچه منفی،تابتواند گام به گام این مسیررا

بپیماید! آنچه خودبا همراهانش می کند، بمراتب چشته خورترازآن بود،که انگلیسها بااو کردندند!نه تنها با او،که با تمام مهره های خود،جزباپاره ای،که جای آوردن دراینجا، نمی یابد!

     بررسی آنچه پیش برنده ی اومیگرددتاجنگ جهانی دوم واوبخود باور گرفت، که زمانی پیش آمده که بتواند بند ازگردن برداردوروی به هیتلرآورد،که بنادرستی اوراقویتردانسته بودوپنهانی بااوتماس وبه آنقدرت جهانی روی و

نفت وعواید آنرا بهانه کردن که به دولت ایران کم پرداخته می گردد!ولی انگلیس همانگونه که روشکار خوددارد وداشت،به اضافه کردن آن گردن نهادن،تااینکه پروای کاربدست می آورد باشکست هیتلروبرسربازار زدن آورده ی خودبه افشاگری ازتبهکاریهای او،ودزدیها وجنایات رخداده و...دررادیو بی بی سی،واین درحالی است که آن

به دست این مهره،که تمام خواسته های استعماری خودرا انجام گرفته داشت ! از نمونه های آن "پلیس جنوب"باشد

که با آوردن رضاخان وچیره سازی دست ِآهنین اوبرسرنوشت ملت ایران،وبه ناکامی کشانیدن مشروطیت و...،

دیگر "پلیس جنوب"را نیازی نداشت وزمان برچیدن آنرابدست آورده بود!

   پلیس جنوب که انگلستان برای نگهاری کالاهای خود،دربرابرخیزشها ی مردم جنوب وایستادگی آنها،که روز بروز فزونی تر میگرفت،برقرارکرده بود!یکی ازاساسی ترین اهداف آوردن رضاخان،رویاروی نیرویی بومی بود دربرابر این خیزشها ،تااینگونه برای خود امنیت بوجودآورد وپلیس جنوب رابردارد،که خاری شده بوددر

چشمانش،به اینکه وجود آن نیروی استعماری را،که دست به سرکوب میزد،هیچکس نمیتوانست ساده بگیردوبرآن چشم ببندد،واین آبروریزی، برگرده ی"قدرت مرکزی"،یعنی دست آهنین رضاخان نهاده شد!      

 بی جهت نبودکه استعمار،اهرمن ِبد خواه ایران زمین،افساربرگردن بومی شوم زایی میکند،تاباچنین افسردهی،

افساررا به آنجا که میخواهدکشاند وآن قزاق خوی، افسارگردن کردن رامی پذیرد،واهرمنی کاروخواست ِاستعمار،

که بدخواهی میهن خود درا آنست،ازجمله کارپلیس را،به اجرا درمی آورد!؟ آنچه که قلم زنان،زیرنام ارتش متحد شکل سازی،به آن اقدامی مثبت میدهند، ودرآمیزی چند قواراکه ،به بفرمان دشمن ایران زمین انجام گرفته است،

تاپیش ازاینکه این نیرو پاسدارمیهن باشند،کوبنده گی مغزها را دنبال نماید!آنچه راکه بکارمیآید،بادرهم آمیختن بریگادقزاق وبریگادمرکزی وپلیس جنوب،وژاندارمری هم که بدست سوئدیها سامان گرفته شده بودوتاآن زمان

ازرفتاری پسند مردم،برخورداربوده ،بود. دراینجا نیز جای بررسی چگونگی ارتش شکل گرفته بدست رضاخان

وپرداختن به چند وچون آن نیست،ولی آنچه پدیدارگردید،آنچه راشدوبود که درسرکوب مردم بکارمی آمدونه نگهداری ازمرزها ودربرابرنیروی خارجی ایستادگی کردن،که نشان داده خواهد شد،هرچندفشرده!

   آیا قلم زنان شرافتمندانه دانسته اندکه وجود ارتش جنوب روز بروز برنفرت مردم می افزانیدوراهکاراستعمار جزبرچیدن آن،چاره ای دیگرنداشت ،واینگونه برچیده شدن،تنها راهکارمناسب رابرای آنان بوجودآورده بود،بویژه

 اینکه با پای گرفتن مشروطیت نه قرارداد1907ونه1919راتوانستند به نتیجه برسانندوهمانگونه که گفته آمد،گزیر

کارانگلیس،درروی کارآوردن رضاشاه فرایند میگیرد!این زمانی است که درهمسایگی ایران انقلاب اکتبرپاگرفت

وازهرنظرراه چاره رااستعماردریک قدرت مرکزی خشن،بی کم وکاست وابسته به خود، دانسته می یابد!

   این آنچه رااست که تاریخ به روشنی بیان میدارد،چه درموردمخالفت آزایخواهان با قرارداد1905میان انگلیس وروسیه تزاری وچه دررابطه باقرارداد1919،که ایران را مشترک المنافع انگیس گرداندن بود،ودرهردوی این شکستهابمانندانی چون مصدق تلاشگری داشتندواحمدشاه نیزبه هیچ وجه زیر باراین خیانتها به میهنش نمی رفت! واژگونی او نیز ازهمین جا تدارک گرفته میشودوکودتای 1299وادامه آن،آوردن خونخواره ای سراپا دست بسته ی آنان برسر کار،وابتدابساط "جمهوری"برای اوپهن می کنند وچون این شگرد،نمیگیرد،درپی مسافرت احمدشاه

وبپاکردن مجلس موسسان ِدست پخت خود،بازور وفریب،برسررضاخان تاج ِشاهی مینهند!

خیزشهایی چون چاکوتاهیها، تنگستانیها،وقشقایی ها درجنوب ویادرلرستان و...دیگر تیره های ایرانی درسرا سر

کشوررا،بایست درروی بناکامی گراییدن جنبش انقلابی مشوطیت دانست وناچیزگرفتن دست آوردهای آن،که بیشتروبیشتر،دست اندازی انگلیس درآن دخالت داشت،که ازجمله باشدوجود"پلیس جنوب"بمانندقوای بیگانه"درسر ایران، به سرکوب وتوهیین روی آورشده!

   این پلیس بیگانه برپاکرده را،نه مصدق هننگام والی فارس بودن به رسمیت میشناسد،ودرآیین رسمی شرکت  جستن ونه دولتهای ناوابسته ای چون مشیرالدوله،وچنانچه مرتبه ای "ژنران سایکس"برکشیده ی"رضاخان"،به تهران میرود تادرمراسمی شرکت کند،دردوران نخست وزیری مشیروالدوله. مشیرالدوله چاره گری را دراین دیدن

تافرستنده ای پیش اوفرستدکه نخست وزیر شمارابه حضور خودپذیرفته است ،وسایکس ناگزیر به مکانی که به او گفته شده بود،میرود،ولی نخست وزیر را درآنجا نمی یابد. پیش ازاین نیز دستورداده بود،در محل برگزاری جشن راببندند،تاسایکس نتواند به آن واردشود. سایکس به مکان "آیین سلام"میرود وهرچه درمیزند،کسی درراباز نمیکند

تااینکه آئین تما شده ونخست وزیرپرسش دارد که چه کسی درمیزدودررابازمیکنندو.گفتن که"ریاست پلیس جنوب" آمده است،که مشیروالدله پوزشی ساختگی کرده ودربان را هم به نشانی تنبیه ،ازآنجابرمیدارد!

   چنین استکه قرارداد1919پای نمی گیرد،علیرغم تلاشها گسترده ی وثوق الدوله وبا اوبودگانی چون نصرت الدوله فیروزوصارم الدوله،با آنهمه رشوه دهی به آنها!ولی روزبروز به میزان جنبشها ی ملی ومردمی افزوده میشود واگرچه کشتارگسترده ای رابا خود دارد،دردوران وثوق الدوله،وبدست کسانی چون تیمورتاس(سردارمعظم

خراسانی)ویا مخبرالسلطنه، که کسانی را چون؛ دکترحشمت ویا خیابانیودیگر بسیاری ازاین جانباختگان رابافریب ونیرنگ،دستگیر وبقتل رسانیده شدند!؟ ننگ قرارداد1919که پای نگرفت ،آنچنان بود،که وثوق الدوله راهی جز فرار نمی یابد،که هنگام گریز با کادیلاک ِخود،تصادف می کندباگاوی،که با اووزیر مختارانگلیس، هم بوده است! 

   اودراینمورددسروده ای دارد،بسیارآموزنده وجالب،گویای آن ننگ وشتاب بفرار که دراو،آن شتاب رابوجود می

آورد!ننگی چندبارننگین تری که رضاخان به آنجام آن گردن میگیرد،ودرپایان انجام دهی ماموریت خیانت بارخود

برای انگلیس،نه اینکه فرارکند،که اورابیرون میرانند،واین به خواست بیگانگان،وباپافشاری انگلیس انجام میگیرد!

   تاریخ نویسانی که براین آمده اند تارضاخانراناجی بشمارآرندوپوش ملی وقانونمداری وتجدد خواهی برتنش کنند،

به جایی میرسند،خیزش کنندگان وپیروان مشروطیت وچهره های بتما م ملی ومردمی چون"خیابانی،میرزاکوچک خان،کلنل پسیان،و...را تجزیه طلب وبا اینگونه برچسب برآنها زدن،اعدام وکشتارآنهارا،که رضاخان درآنها دست داشته،درست بشناسندوسپس درجهت برقراری ایرانی یکپارچه بشمارآرند،وفریبکاری خودرا،سرپوش نهند!؟

   تاریخ میگوید،که همه اینها جانباختگان،خواستارادامه وبه نتیجه رسیدن ارزشهای مشروطیت میبودند،که به  سنگ نشسته، کشانیده میشود،کسانی هم دراین کاردست داشته اند،همین کسانی چون وثوق الدوله وتیمورتاش ورضاخانها بودند،وهمگان از بوداربودن آنها آگاهی دارند،وتاریخ هم بدرستی یادآوراست،که اگردست آوردهای مشروطیت به اجرا درمی آمد،که ازجمله مورد ِایالتی ولایتی واحترام به خواسته های درست اقوام باشد،بپاخاستن

چنین قیامهایی رخ نمیداد!؟ چنانکه دیده میشود،همین کسان چون میرزاکوچک خانها،هرگز دردوران ِدولتهایی چون مشیروالدوله،روی به خیزش وسنگ اندازی برای حکومتهای آنهابرنمی دارند وهمواره شمشیر آنها کسانی چون وثوثالدوله هاراتهدید میکرد،ودردوران والیگری مصدق،چه درفارس وچه درآذربایجان،آرامش راببتهرین وجهی توان دید،که گواهی این درستی بررسی را، بیان میدارد!          

   اینان با چشم بستن برروی کنشهای استعمارگران،تالانگریهای آنان،واکنشهای خیزش ها ومبارزان راتازیدن میگیرندواین چهرهای مردم وملی گراراموردیورش وبااینگونه وارونه گویی ونویسی،به سودرضاخان،تاریخ را

خدشه داروزخمی ساختن!بااین گونه بندبازی،براین می آیند تایکپارچکی ی رضاخانی را،به"زبان واحد فارسی" وسپس "ارتش متتحدالشکل" پیوند دهند،اگرچه پاره ای ازآنها میدانندکه چنین نبوده وهیچ یک ازاین چهره ها وخیزشها مخالف زبان فارسی بمانند زبان ملی نبوده ونیستد،وتنها خواستاراستفاده ی زبان مادری خودویادیگر خواسته های بجا وتندرستی می باشند،که پذیرش آن درنگهداری یکپارچگی ایران بی گونه گمان وشکی،می تواند سودمندی بجای آرد،وبنا برهمینگونه درست اندیشی بوده است،که درقانون اساسی ومتمم آن،به این گزین راهها،

اشاره های بایسته ای شده است،تاجلوگیرهرگونه بهانه وجداسری شود،وانجام چنین گزینه هایی و...رااحترام به قانون وتجددخواهی باید دانست ونه جزاین!

   تاریخ بیانگراست که درهنگام نبرد میرزا ویا دیگربپاخاسته گان،تنهامهره های استعماررا،رویارونبودند،که خود

قدرتهای استعماری راهم وهرگز این قدرتها نتوانستند،این جانباختگان را بخرند،چه با نویددهی رساندن آنها به قدرت وچه با پول و...،که نمونه ی آن میرزاویاکلنل و...باشند،آنچه بوارونه برای رضاخان به آسانی انجام گرفت!

   برچسبی بیش نیست،آنچه به قیامهای ایندوره درجای جای ایرانزمین رخ میدهد،بابپاخیزی تیره های ایرانی چون؛آذری،بلوچ،خوزستانی،کردوفارس ویادربخشهای عشایری،واینهابه تمام درازنای تاریخ، مرزداران این سرزمین بودند،ونه جداسری را دنبال کن،که بااینگونه بهانه ها روی به کشتارآنها آورده شد،وشماهم اکنون به آن

اینگونه می پردازید!

   این دروغ سازیهاوانگ زدنها ،چیزی نیست جزبدآموزیهای دشمنان انقلاب ِ مشروطیت وبود دست وزبان ِفتنه

گری استعمار،که دردیگرسرزمینهانیزبه"بالکانیزاسیون" وجداسریهادامن زد وهمواره دست شوم سازآن بکارمی

باشد،وشما قلم بدستان ِپهلوی خواه ،یاآگاه ویا ناآگاه ،به سودآنهاقلم می زنیدوآب ریز به آسیاب آنهاشده ای،میباشید!           

بهانه سازیهایی ازاین دست ،که این اقوام وتیره های ایرانیرا،که به زبان فارسی سخن میگویندومینویسند وباجان ودل به بهسازی آن دردرازنای تاریخ،کوشیده اندرا،سرستیز دارباآن میخوانید!درپشت ِاین پوچ بهم بافیها،پنهان گرفته ،تابتوانیدجنایتهای رضاخان رابپوشانید!؟ این تیره ها،بدرستی، براین میباشندتابتوانندآزادانه به باورهای مذهبی،فرهنگی ودیگرارزشهای قومی خودروی آورند،وگونه ای خودگردانی درایالتهاوولایتها...بوجودآید،تاقوم دیگری چون فارسهاچیرگی برآنهاوبند زنی به ارزش باورانه شان ،واردنسازند،واین دریک سامانه ی مردم سالار ازحقوق هرشهروندی، بشارمیآید!

همه اینهایی که بگونه ی موجز گفته آمد،بود ِبرچسبهای شما پهلوی طلبها میباشد،برقیامها واردساختن تاازاین رهگذر شوم،جنایات رضاخان وکشتارگسترده ی فردی وگروهی که انجام گرفت ،به دست ودستور او،پوشیده ویه این خونریز،بوجودآورنده ی"حکومت سراسری برپایه زبان فارسی"بنمایانیدوکرده ها ورفتارهای اورا"برآورنده ی ارزشهای مشروطیت،وچهره ی قانون وویرانه سازی بناهای تاریخی و...را،تجددخواهی "به خوانده حقنه کنید!

   پرسیدنی است که درکجای گوشه ی تاریخ سخن ازاین می رود،که "کلنل پسیان،خیابانی،کوچک خان،وتنگستانی ،چاتاکوهی،قشقایی وکردهاوازهرتیره ای دیگر که سخن رود،خواستارجداسری بودندوقیامهای آنها دراین پهنه ها     دور میزد!؟ پرسیدنی است که درکجای تاریخ که"عشقی،مدرس،فرخی،ارانی،بهار،سرداراسعد،وبسیاردیگران که به دست ودستور رضاخان کشته ودرزندان هاازمیان برداشته شدندوزندگی رااینگونه سخت دنبال داشتند،سرستیزبا زبان فارسی وجداسری را خواستاربودند!؟

آیابهرامی(دبیراعظم)که کتاب ِسفرنامه ی خوزستان را،دستوری،برای رضاخان مینویسد،ونام نویسنده راهم "رضا

شاه" خواندن،ستیزه گربا زبان فارسی بود،که شب به شب نیزبرسربالین رضاخان،شاهنامه رامیخواند،که میبایست به زندان افکنده شود،تاپوسیده گردد،واگردست آورنده اش نیامده بود تااورا ببرد،بهرامی نیزسرنوشتش،پوسیده شدن درزندان ومردن درآنجامیبود،آیا چنین نیست!؟دبیر اعظم،نویسنده ی کتابی، که بنام رضاخان بیسوادخواندندومدتی، که بمردم اینگونه حقنه کنندکه1ـنویسنده اش رضاشاه است و2"وتسخیرکننده خوزستان وشکست دهنده ی"قیام

 سعادت"واسلحله زمین گذاری شیخ خزعل را،جزو"دلاوریهای"اوبشمارآرند،وچون شوری آن زبان همگان رازد، پس ازچندی آن کتاب را برچیدند!آیا اونیز سرستیزبا زبان فارسی رادنبال وجداسری را درسرداشت!؟آیا اقبال

 السلطنه "که اینها ازدوران صفوی ازمرزداران ایران بشمارمیرفتندهم،تجزیه طلب بود،که با نیرنک،دستگیر میشود بدست امیرطهماسبی وسپس اموال اورارضاخان بالا کشیدن،که مدتها سخن مجلس بودوپرسش های بی پاسخ مدرس،که این اموال ِسرسام آوررا کی بالارفته است!؟آیا امیراحمدی ،جلاد مردم لرستان پاسخ دادبه چپاول

اموال آن مردم ستم زده ودرمیان جرزهای دیوارنهاده شده واینگونه آنهاراسر به نیست کرده،پاسخ دادبه آنهمه کشتاروتالانگری،اویی که یکی ازدستهای ستمگر ِرضاخان ،تابه آخر بشمارمیرفت!؟

   نگارنده فکر نمیکند،که "نویسندگان ِتاریخ وجامعه شناس وادیب و..."خوانده شده ی قلم زن درتلا ش،چون ؛ "مسکوب،آجودانی،بهنام،یارشاطر،آموزگار،نهاوندی،شجاع الدین شقاو..."ازاین رویداهای شوم که بدست رضاشاه رخداده است را،ندانندونوشته های تاریخی راکه اورا"دیوزمینخوار"وخون ریز بیسوادوقدرت اهریمنی خوانده شده را،نخوانده ونشناسند!؟ویانداننداینگونه اموال سربه فلک کشیده ی به زورگرفته شده ،که صنوقهارا پرشده ونیت ِبا خودبردن داشت خودکامه ،به کدام سوی راه گرفت وآه آن جواهرات و...برجگرسرد ِاستبداد نشانیده شده را، به کجا

بردند!؟ برندگان آن اموال بنا برمثل ما ایرانیها،"ملال خورویا خرج بواسیر ِ"شده ی چه کسانی گردید وکدام قدرت اهریمنی بود،جز  آورندگان وبرندگان ِاو،استعمارانگلیس!؟ونه رضا خانی،که ازاین آسمان پرستاره ایران،درهنگام قزاقی وپیش ازبالاکشیده شدنش،یک ستاره کوُری هم نداشت!؟آیا چنین نیست!؟

   آیا شماقلم زنان فراموش کرده ایدکه سروده ی زیباوهمراه باندوه ِ"مرغ سحر"ملک اشعرای بهار،که زنده یادونام قمرالملوک وزیری خواند،وبرجای جای ایرانزمین لرزه اندازبودآن صدای گرم،نمایان گری چه"قفسی"وزندانی، رابودن داشت،وزندان بان آن قفس وزندان،چه کسی ومرغان درآن قفس،چه کسانی بودندوزندان به گستردگی ایران

به دستورچه کسی بپاداشته شده بود !؟  

   اما ساخت ِکدام"ارتش متحدالشکل"را ازآن سخن میدارید،که سخن رفت ازاینکه نگبهان مرزها نبود،که کوبندگی مغزهارارادنبال داشت،وهنرش د رداگاههای نظامی بودتا میهن پرستانی وآرمانخواهان"ملی مردمی"رابه محاکمه کشاند!؟آنچه دردوره ی دوپهلوی جریان داشت،که میتوان بسیارازاین دادگاههای نظامی رابرشمرد،که نمونه ی دادگاهی باشد،که محمدرضا شاه برای داریوش فروهر برپاداشت واورابه جرم ِمیهن پرستی وبنابراعتراض اوبه

جداسازی بحرین ازایران،که بنابرخواست بیگانه ودستورشاهانه انجام گرفت،به زندان اندازد!اوبه مدت 15 سال زندانی شاه بودن چرا،چون"مصدقی"بود وشورایران دوستی ومردم خواهی،ودرسرشکوفایی و آابادانی ایران زمین راپروریده داشت !؟ دادگاههای نظامی که برای گرُدانی میهن پرست ،دردوران دوپهلوی برپاگردیدونام آورانی چون مصدق رابه دادگاه کشانید تامحکوم کندکه چرا"نفت راملی"کرده است و"انگلیس"راازایران بیرون رانده است!؟ساخت ارتشی که تنهابه سرکوبهاروی می آوردوازخود"قهرمانی"نشان میدادولی هنگام یورش دشمن ِ

بیگانه،شهریور1320گویایی روشن دارد،روی بفراررا برمیگزیدوازهم پاشیده گردیدن!؟ ارتشی که پایوران آن سپهبد نخجوانهاوسرتیپ ریاضی هاو...بودند که هرازگاهی زیر مشت ولکدرضاشاه قرار میگرفتندوتوهین ودشنام شنیدن ،که سرازیربرآنها میشد،و"پوتین های سربازی"را حواله مادروزن ودختران آنها میدادرضاشاه!؟

گرداننده ی تلاش بیادآوردکه دررابطه بحرین،چون خواست بیگانه درکاربود،خوداو،رهنموددهنده میباشد،که مورد

این بخش ازسرزمین ایران، بدست "اعلیحضرت"پایان گیرد،وبنا برخواست بیگانه، وبدست"اعلیحضرت"نخست وزیرووزیرامورخارجه ،که برادرهمسر ایشان باشند،به انجام این خواست استعمارپسند،دستوروبه اجرادرآمدن!؟

گرداننده ی تلاش،دامادنخست وزیر کودتای 28 مرداد،که بدستور شاه حزب فراگیر"رستاخیز"را گردانگی داشت

وبنا بردستور،ودرپی نامه ی دل سوزانه وبرخاسته ازمیهن پرستی سه امضا"سنجابی،بختیار،فروهر"،به دشنام گویی به آنها می پردازدوتاختن به مصدقی هاوآنانرا"سنگواره های سیاه تاریخ "می خواندودیگر هرزه درایی ها که به زیان این ایران دوستان،روامیدارد،بگویدکه آیا ارتشی که یکی ازدرجه داران آن،نخست وزیرکودتای28 مرداد"آمریکا ـ انگلیس"بود را، می توان،آن خواند،که شما کوشش دارید،بخوانید وحقنه بمردم کنید!؟

    بی گونه شک وگمانی،بودنددرارتش میهن پرستانی دلِیرکه یا همه دردوران ِدروپهلوی،به زندان وکشته شدن

سرنوشت داشتند،یادرپی شهریور 1320دربرابر نیروهای بیگانه،درزندانها باایستادگی ی خود،ازخودشایسته گی

نشان میدهند،ولی این بوده ها ،به ساختارارتش وبه چگونه و چرابه،آنگونه ساختارگرفت،بدست رضاخان،ارتباطی ندارد!درواقع ارتش بریده ازمردم بود،وگونه ای که دردادگاه نظامی،داریوش فروهربه آن می پردازد،وگوید؛ "

بگذاریدهمه ی گروههای اجتماعی،همه مردم با هراندیشه ومرامی که دارندآرتش راارج نهندووازدل وجان درراه

نیرومندی وستودگی ان بکوشند"!اوارتشی راگوید که درزمان دوپهلوی ازچنین ساختاری بهره نداشت .اودرهمین دادگاه با سخنی رساوبی دلهره وترس ازسرنوشت خود،که زاینده ی مشروطه پروری وباورمندی به مردم سالاری است وفرزندخلف ِمصدق بشمارآمده ،به افسران دادگاه چون"سرهنگ آریانژاد"گویدکه"آنروزکه دربرابردرفش ملی ی ایرانزمین"زانوزده وپیمان بسته بوده تادرراه آزادی وآبادی میهنش،تاپای جان بکوشد،گمان نمی برده که به این کوشندگیها،رنگ ِبزه زنندو بدادگاه ارتشاورا کشانند!؟

   اوادامه داردوازاهورای خویش میخواهدکه به اوتوانایی دهد،"تادرگفتاروکردار،ودربرابرگیروداردادرسی ی نابجابرپاشده،همواره سودوبزرگی ملت ایران ایران رادرپیش چشم "خود بداردوبابانگی رساگوید که باکی ندارد وتنهاوتنهاتندرستی میهن خودراهدف دارد!

   اودرآن دادگاه ،پای بپای ازاندیشه های آرمانگرایانه خودسخن میگوید،همچون یک مصدقی راستگونه،ودردفاع

 ازآزادیهای فردی واجتماعی سخن گفتن،که مورددستبرد آن دوپهلوی قرارگرفته بود،چه درپی کودتای 1299وچه درپی کودتای 1332!اوقانون اساسی مشروطیت را ارج نهادن ویادآوری که "قانون گزاران آن "قوای مملکت را ناشی ازملت "میدانستند،ولی درپی این دو کودتا،مورددستبردقرارگفتن را یادآوراست !به روشنی به ارزش قانون اساسی ومتمم آن اشاره داردوبرمینمایاندروند آسیب رسی به آنرا، وآفتی که ازاین رهگذرشوم ،نصیب ملت ایران گردید!

   آفت رویداده بربدنه ی قانون اساسی را،دررابطه با دستگاه قضایی نمایان کردن،ازسال 1301وآغازدست اندازی به آن وشدت گرفتن ازسال 1307وبنیاد گیری محاکمات نظامی،وسرانجام شکل خطرناکترگرفتن آندردیماه 1318

که همه ی حقوق وآزادی های فردی واجتماعی،دردوران رضاشاه،مورد یورش خودکامه قرارمیگیرد!

   دنبال داردروند این شوم آوریها ودست اندازیها رادردوران پهلوی دوم،درپی کودتای "امریکا ـانگلیس"،آنچه را که اگر سرسوزنی شرافت بود وشرم دربرابر تاریخ ،درمیان این قلم زنان،روی آورنمی شدند تاازرضاشاه اینگونه تجلیل کنند وساختارارتش اوساخته را ،آنگونه که نوشته اند،بنویسند!؟

«دیو ِمهیب ِخودسری،چون زغضب گرفت دم

                                                                                   امنیت ازمحیط ِما،رخت ببست وگشت گمُ»!

   آنچه آمد درباره ی ارتش،بگونه فشرده وبنا برزبان تاریخ،کنون بررسی را،دنبال تابیشتروبیشتربرنمایاندکه بوار رونه  "مشروطیت"ویا "جمهوری"،که از آن منتسکیو ودیگرزبان تاریخ وقانون شناسان سخن داشته اند،دوران پهلوی بیان کامل خودکامگی واستبدادبودوهرگزبا ارزشهای مردم سالاری همخوانی،ندااشت وبی بهره گی درهمه ی پهنه هاازاین فروزهای ملی ومردمی!ایندوپهلوی را،نه اینکه میتوان آنها راباچنین سرشت نشانهایی بیان داشت ونه همچون دیگر خودکامان تاریخ که باشمشیر خود روی کارآمده اندوازویژه گی های مناسبی هم بهره مند بودند،

درپهنه هایی،باآنها هماننددانست!

   آنچه تاکنون این نوشته برنما داشته است،درپیوند با پیچیدهگیهای رضا خان وازدوران بچه گی که  دراو ساختار

میگیردوآن حقارتهایی که دروجود این خودکامان بوجود می آورد.آنچه دررفتار،اوبخشونت کامل روی آوردبافریب ونیرنگ ودارنده ی کارویژه ایکه درمورد حتی کسانی که اورا بالا کشیدندوبا اوبودند،بکاربردبا بیشرمی!

بالا آمدن واعتبارگرفتن چنین گدایانی،که پای بپای پیش رانده میشوندوهنگام پایگیر شدن "قدرت"آنها ،چه آسیبهای "اجتماعی ـ سیاسیی" وناجوانمردی راکه ازخود نشان میدهند،آنچه رضاخان ببهترین گونه ی ممکن میتواند نمونه

بشمارآید،فریب ونیرنک وبازیگریهایی، که ازدوران قزاقی تاشاهی ازخود برنمامیدارد!

خیمه شب بازیهای اوودست ِپشتیبان او،همانگونه که سخن رفت ،ازدوران جنگل ورابطه پیداکردن با انگیسیهاو

برگزیده شدن بدست "ساید"،کارش با خشونت همراه است وآوردن سر بردیده شده ی میرزابوسیله ی هالو قربان که پیش ازاین درزمره ی هواداران شوروی بود،ورضاخان دراِزای آن سر،مرتبه ی سرهنگی میدهد،رابایددنبال  

داشت،وادامه ورسیدن به دیگرقتل وترورهایی که به پاره ای ازآنها اشاره شد!دردوران ِپیش ازنخست وزیری اش

 باهمکاری ی قوام السلطنه کلنل پسیان ودیگرانی ورسیدن اوبه مرتبه ی نخستوزیری وبازی جمهوری شدن رابر

پا سپس  دستور ترور سروده سرای بنام "میرزاده ی عشقی"،که پرداختن به آن دنبال میشود!

یادآوری شودکه اوتاخرداد1306که هنوز"مستوفی الممالک"نخست وزیرش بود،آنگونه شتاب درجنایت نمیگیرد،

که ازآن پس به آن فزوده میگردد!اگرچه خطر پای گیری خودکامگی وسامانه سیاسی ایران و به واپسگرایی روی

 گردوبه استبداد ِتمامیت خواه را،کسانی چون، مصدق خاطر نشان کرده بودند،بویژه مصدق که با شاه شدن اوویا

موسسان آنگونه اش مخالفت همه جانبه خودراابراز، وهرگونه همکاری بااورا ردمیکند وبدیگران،همچون مستوفی

هم یادآورمیشود،دوری جستن بِهمکاری با اورا،که مستوفی الممالک دراینباره گوید"تافرق سر"به کجارفت با پذیر

فتن، نخست وزیر رضاشاه شدن ،وسپس ناگزیر ِکناره گیری، وآن مرگ مشکوک را، که بهره میبرد!؟

یادآوری که تاپیش ازنخست وزیری وبه دست آوردن نیروهای نظامی وسپس به سلطنت وتا اندازه ای دردوران ِ

مستوفی الممالک،درمجلس شورایملی،یا دیگر ارگانهای سیاسی وموقعیت روزنامه نگاران،نمی توانست دربرابر

وجودکسانی چون"مستوفی،مدرس،موتمن الملک و...،یابا وجودروزنامه نگارانی چونن عشقی،فرخی،بهار،گونه یکه تازی را پیش گیرد،که آنچه رابکارمیبردازمجلس هفتم وورود مخبرالسلطنه ویا فروغی و...که اجراگرموی به موی خواسته های اوبودندواگرسربازمیزدندبادشنام و...روبروشدن،دشنامهایی  که هیچ چارواداری به زبان نمی آوردودرچنته نداشت،همچون "زن ریش"خواندن فروغی ویا به زشت ترین گونه ممکن آنان را به دور اندازد وبه خاری کِشد،یا زندان وقتل آنها که پاره ای ،آورده شد!لذا بودند زمینه های سیاسی بگونه ای بودکه ایستادگی شودو توانستن تاجلوی برخی ازافسارکسیختگی های اوراگرفت!

شاید بتوان گفت وجود خشونت که با اوسرشت گرفته بود،با خودآوردیگرزشتکاریها وناجوانمردیهای و...میگردید

واین کاررا باکتک زدن  ِ روزنامه نگاران بکارمیبردویادست زدن به دسیسه چینی برای گونه کشتاروسرکوبی!

   این سرشت رابکاربردن، بارفتن احمدشاه به خارج ،افزونی بیشتروبارسیدن زمانی که برآن میشود "رئیس جمهور"شود وبازی رئیس جمهوری راکه برایش راه می اندازند!بسیاری که دست انگلیس را پشت این بازیگری

میبینند،دربرابرآن وافشاگری برمیخیزند،ووجود محبوبیت احمد شاه نیزکه میان مردم داشت،همه وهمه دست بهم میدهدوبوجودآورخیزشی ایران گیر به زیان جمهوری سازی اومیگردد!یکی ازپرکارترین کسانی که دراین زمینه

نقش آفرینی داردعشقی می باشد،درمقام شاعری ودارنده ی شورآفرینی وشهرت گرفته به میهن پرستی وتجددخواه

بودن ،وبویژه بی پروایی درسرایش ونوشتن وسخن گفتن ِباورمندیهای"ملی مردمی"اش وخطرکردن دراینراه!

   عشقی سروده سرای آزاده،وآگاه ازهمه ی آنچه تاکنون برسرانقلاب مشروطیت آورده شد،وسخت نگران به ادامه

دست اندازی های استعمار!دانستن که آنچه کوشش داشت با قرارداد1919 تدارک گیرد وبه شکست نشست وبراین

تاخواست خودرا به گونه ای به ثمر برساند،وجمهوری بازی کنونی هم ازشگِردهای این پیر ِکارکُشته ی استعماری

ورضاخان مهره ی ببازی گرفته آن دراینراه است!

   آگاه ازاین صحنه آرایی که براه انداخته اند ،که چون نصرت الدوله تاپیش ازکودتامهره انگلیس بودوخوداویکی ازگزینهای این قدرت استعماری وشرکت داشته درتنظیم قرارداد1919وسپس به زندان کودتاگران 1299افتادن و

کنون روی برگردان،ازانگلیس،چرا که اوراببازی نگرفت وقربانی کودتاگران نمود!چواندازی به اینکه"مدرس"را

انگلیسی خواندن،ازسوی مهره های انگلیس است ودرراس آن رضاخان دسیه ساز،که دوستی مدرس با نصرت الد

وله را،بهانه کردن وبازبان شوروی چی های آن دوران،چون سلیمان میرزا،به میان مردم بردن،همه وهمه دروغ است ودرپشت این فریبکاریها چه نهفته میباشد!؟   

همه اینان،چه روزنامه نگارانی چون عشقی وبهاروفرخی،وچه سیاست سازان ِ"ملی مردمی"،بمانند ِ"مدرس..."

آگاه بودندکه چه میگذردواین"جمهوریخواهی"دست پخت کیست وچراحالا که احمدشاه برون ازایران است،به چنین

کاری روی آورده اند!؟ازساده نگری سیاست سازان ِشوروی جوان هم بهره وری می کنند،وآنان هم اآگاه ویا ناآگاه به گردن گرفته اندبردن این دروغ بزرگ رامیان مردم،وآوازه سردادن که رضاخان ازمیان مردم برخاسته وبه ضد

انگلیس اورانمایند،که دراین میان،تعزیه گردان سیدمحمد تدین است وبا اندوه فراوان،دَم گرفتن ِ سلیمان مییرزانیزاز

سوی باورمندان به شوروی!اوکه یکی ازپیروان رضاخان میگرددووزارت فرهنگ اورا می پذیرد،تااینکه دردوره

به شاهی رسیدن او،ناگزیرخانه نشین شدن است،چرا که رضاخان به اومیگوید"اگرازاین خانه پایت را بیرون نهی،

آجرهای خانه ت برسرت خراب"خواهدشد،اوهم فرمان میبردوتاشهریور1320خانه نشین میگردد!

   بهرروی ،بابالا گرفتن"جمهوری"سازکردن،برای رضاخان،آگاهان سیاسی وروزنامه نگاران دلیربه کوشش و

خطرکردن روی میآورند،وچهره دری میکنند ازاین خیمه شب بازی انگلیس براه انداخته،ودربرابر ِنه تنهاکسانی چون سید ِتدین،که سلیمان میرزاهاهم،ومیان مردم بردن که مشروطیت وقانون موردآسیب وتهدیدقرارگرفته است.

بپاسازی خیزشی مردمی،دربرابردست استعماروچهره دری بیشتر که مسیر میگیرد،به نشاندهی مهره ی فریبکار

انگلیس،که ازمیان این کوشندگان، رخساره عشقی، جلوه گری ویژه ایرا برمینمایاند!

   عشقی روزنامه ی"قرن بیستم"راداشت،ودرآن با شیوه ی خاصی،به رخداده های ایران می پرداخت،وازگذشته

این سرزمین که ازافتخاربرخورداربوده وکنون ،که بویژه درپی انقلاب وبیراهه کشیدن آن، سرنوشت جامعه روز به روز تیره تر گردیده، وبیان دست ِاستعمار،که این گژراهه را ببارآورده است ،و "انقلاب اول گم"شد،وبایست،

"یک باردگرانقلاب "کردن را،بازبانی سرخ درروزنامه اش بازتاب میداد!درآن روزنامه اُپرایی که شاهان بزرگ ایرانرا نشان میداد،نمایشی شورآفرین برپاکرده بودوسخن وافسوس خوردن بابیادآوری آندوران شکوهمند،وسپس پرداختن به سیاه روزی این دوران،که ملت ایران باآن روبرویی داشت!دیگر ی،کفن سیاه بود،که به وضع نابسامان

زنان درایران اشاره داشت،که این نیمه ازباشندگان ایران،درآن پیچیده شده میباشندوآوازدردادن به بیرون آمدن آنها ازاین کفن وخواستارورود زنان درهمه پهنه های اجتماعی!نیز درپرده ی دیگری بنام ایدال،ازهمینیگونه خواسته ها سخن میرودوازکژی گرفتن مشروطیت، وقربانی شدن دست آوردهای آنرابیان میدارد!

   درهمین زمان رضاخان سخت نشاندهی دارد،به اسلام باوری وپناهی خود،ودست خودرادرپشتِ روحانیون و"

شمشیرذولفقار"ازنیام کشیده،ازیک سوی وازدیگرسوی هوچیهای او،چه مهره های انگلیس،چون تدین،وچه باور مندان به شوروی، چون سلیمان میرزا ،درپی آن برآمده اند تا"مدرس"را انگلیسی به مردم بباورانند،تاازرهگذر

این روش زشت ونامردمی،هم مدرس را ازپهنه سیاسی دورسازندوازرویارویی بارضاخان بازداشته،وهم رضاخان راضدانگلیس نامیدن،تابازی "جمهوریخواهی"آنها به نیتیجه برسد!با این شگردها،بسیاری از روحانیون هم که  مدرس را میشناختندوازتقوی دینی اوبه روشنی با خبربودند،نیز به احمد شاه دلبستگی،وچنین بودبرای مردم مدرس

تقوی ومیهن پرستی وضد استعماری او،هم احمد شاه وکاررفتاری های اوکه با مشروطیت همخوانی  کامل داشت!

   لذا هم میان مردم ،وهم روحانیونی،دردسته ها ی عزاداری شرکت کردن ودرقزاقخانه ها روضه خوانی راه انداختن وبه سردسته ها طاق شال دادن وبرسرکاه ریختن و تمثال علی را به این وآن روحانی دادن،همه وهمه ،از

ریاکاری وآخوند هایی هم که برسر منابرازاوسخن وبرایش تبلغ می کنند،درزمره ی کسانی باشند،چون سیدمحمد

تدین! بازتاب این کنش وواکنش ها،سخت رضاخان را به واکنش برمی انگیزاند،که بنا برخوی وحشی وخشونت،

که ازاساسی ترین ویژه گی اوبود،به ازمیان برداشتن عشقی راه میگیرد،چراکه افشاگریهای اوسخت به هدف نشین بود ووجود ازدل برخاستن نوشته وسروده های آن آزاده،بردل می نشست واودرتیررس ترور قرارمیگیرد!

   عشقی،فرزانه سروده سرای"ملی مردمی"،باانتشار"جمهوری نامه اش در"قرن بیستم"،سخت مورد توجه مردم وافشاگریش سخت به دل نشینِ همگان میگرددوپس ازانتشارآن شماره ی روزنامه اش کشته میگردد!؟

   دراین جمهوری نامه،سروده ایست بالا بلند،به نشاندهی چندو چون"جمهوری"براه افتاده وروی سخن به"علی دشتی"که علمدار"شیخ رشتی"شده است و"تدین آن سفیه کهنه مشتی"راکه در"توی هشتی"نشسته وکوروکچل را اخبردارمیکندواز"عدالملک"میگوید،که بین"بول وغایط"،به هدایت مردم، ومدکارتدین شده است، دراین بازی جمهوری وبه روشنی نشان دادن که دست انگلیس دراین کاراست!علیرغم سرازیر شدن پولهایی به پاره ای ازروز

نامه ها،آن بازی به سنگ ِشکست می نشیند ورضاخان ابراز پشیمانی کردن وناگزیر راهی قم می شودو"حجج بااو

 عهد وپیمان" میبندند تادیگر ازجمهوری سخنی بمیان نیاورد وسپس برگشتن وبه مجلس رفتن وپوزش خواهی های

اورا یاد آور وبه دیگر بازیگریهای اوپرداختن وازعلمداری "سلیمان بن محسن"می گویددراین بازی واین شماره ، ازروزنامه نایاب وسخت رضاخان وبااوبودگان رابه زیان عشقی برانگیختن میدارد!

به روی میرزاده عشق که خود جمهویرخواه بود،ولی میدانست دست کدام بدخواه ایران پشت این بازی است ،اورا

ترور،وفرارترورکنندگان،ویکی ازآنها نیز دستگیر وتاشهربانی برده شده،ولی اورا آزادوپنهان شده وزمانی رادر بیرون از تهران زندگی می کند ،وسپس به تهران می آید!

   باکشته شدن عشقی،تهران وشهرستانها بجوش می آیندوهنگام بردن پیکره ی او،سروده بالا آورده شده رافرخی

میسرایدوادادمه دادن ، به  نشاندهی که "حربه وحشت"وتروررضا خان است،و عشقی جان باخته آرمانی است،که

خودرادر"قرن بیستم"بیان میداشت وعاشقانه برسر جان میزد،و اینگونه نیز"ماده تاریخ"اورا،شماره میزند!

   میتوان گفت ،که عشقی چهره ی عاشقی دیگربود، که همچون ،همچون کلنل پسیان ومیرزا،زبانهای شمشیروقلم،

تااین زمان که ازآن سخن میرود،بدست رضاخان ،وصد البته بنابرخواست استعما ر،کشته شده راه میهن وانقلاب به

ناکامی کشیده شده ی مشروطیت"دانست! درپی این کشته وخیزش مردم واعتراضات رخداده،رضاخان بابیشرمی

ناباورانه ای گفته بوده است،"بسیارسربازازما کشته شده است،چه مانعی داردشاعری هم کشته شود"!؟که البته این سخن نقل به مضمون است،همچون  پاره ای دیگر ازداده های تاریخی،که نگارنده به آنها اشاره داشته است!؟

این اقدامات جنایت کارانه،باخشم مردم به هیجان آمده ،دلهره ی سختی رابردل مردم مینشاندوهمراه می آوردواین

آنچیزی بود که درروز به خاک سپری عشقی آزاده ،به چشم میخوردودرمیان نیروی سی هزارنفری،که اورابه

گورستان می بردند،نمایانی داشت!دراین روز وروزهای پسین آن،مرثیه ی تکان دهنده ی ملک الشعرا،دست به دست میگشت،که سروده بودوعشقی را"دلیروگشاده زبان سخن گوی ودانشورومهربان"،بدرستی خواندن وپرداختن

به اینکه،دراین روزها،دولت ایران را"وزارت گروهی سپاهی"گرفته دانستن،واز"گداپویه"ایکه رضا خان باشد سخن واویی که"وزارت تباهی"رادامن زده است و"زین ناکسی گشت فاسدسپاه"یادمیکندوازدیوسپیدکه اوباشد،این خواست تا نیرویی به پاخیزدوبراوشوریدن گیرد! ازنگون شدن دیهیم شاهنشهی سخن داردودژم شدن رخسار"تابنده  شید"وپدیداری نژادی خوسربمانند دیوان مازندران ،وادامه میدهد این مرثیه راتابه آنجا که"گل ِعاشقی بودوعشقیش نام"که آن عاشق میهن ،به خاک نشانیده می گردد،بدست خونخواره ای!

   گویی این روزایران،جامه سیاه برتن کرده بودوهمگان دراندوه فرورفته وعارف قزوینی هم ،همانگونه که درسوگ پسیان ورسای کشته شدن آن عاشق میهن سراییده بود،کنون میسرایدکه"مشت دزدی شده امروزدرملک

وزیر"وزارزارگریستن سرایشی را دنبال داردبه نشان دهی ی آن رخداداندوهبار،وجوانان بپا خاسته نیز دربرابر

"انگلیس ـ روسیه "ورضاخان موردخواست آنها ،هریک بنا به باوری که درخودپرورانیده میداشتند!البته همانگونه

که گذشت،انگلیس،بنا بربرکشیده ی این خونریز،وشوروی،که اوراازمیان "مردم"برآمده خوانده بود!؟

   رضا خان بی درنگ با احمد شاه تماس میگیردوپوزش خواهی فریبکارانه ولی درپنهان ،همواره وبنا برخواست انگلیس ،راه خودراادامه دارد،گونه ادامه ایکه مجلس ومبارزان راازنفس بیاندازدوآن ببارآرد،که درسراستعمار،و

اوبمانندمهره ی اولیه اش ،پروریده دارند،تامشروطه خواها ن ومیهن پرستان رایا باتهدیدازمیدان بدرکند،ویابرده ی خویش سازد و...!؟

   بهرروی ،جمهوریخواه شدن رضاخان وهمکارانش با قتل عشقی وبه قم رفتن وپوزش خواهی ازاحمد شاه وروحانیت،فروزشمیگیرد،ولی خیزگرفتن رادارد،که درجای خودبکاربرو!پیکره عشقی نیز به خاک سپرده میشودوبرروی سنگ آن سروده ی"درمسلخ عشق جز نکورا"نکشندواینکه روباه صفتان ِزشت خوی دراین

جَرعگه عاشقان ،قرارنمیگیرند،اگرچه وحشت ناشی ازحربه ی ترور،روزبروزبالا میگیرد!

  به نخست وزیری رسیدن رضاخان،زبان خشونت روز به روز شدت میگیرد،ودامنه ی کشتاروتالانگری درهمین دوره درواقع،برای رضاخان وهمراهانش پایه گیر میشودوسرکوب تیره های ایرانی چون درلرستان وکتک زدن مدر س درمجلس وروز بروزچنگ اندازی برچهره مشروطیت ِروبزوال رادنبال کردن،راازهمین زمان بایست

دانست!گویند ازمدرس پرسیدن انگیزه مخالفت خودرا باجمهوری واوپاسخ داردکه باجمهوری مخالف نیست،فزودن

که این جمهوری ازکجا آبشخورداردودرجهت چه خواستی راه میپیماید،ونیز همگان سکوت مصدق راهم دراین زمان براین دارند،که باجمهوری موافق بوده ،ونه با چنین بازی جمهوریخواهی انگلیس براه انداخته وجمهوری چون خودکامه ایرابه پیش راندن،آنچه را که درموردشاه شدن اونیزگفته بود،که بوجود استبداد ِتمامیت خواه راه میگیرد!

   دررابطه باجمهوری خواهی استعمارپسند،مدرس نیزازپیروان رضاخا ن کتک میخورد،اویی که درایندوره میدان

دارمبارزه بود درمجلس وبرون ازآن،همراه با دیگر مبارزان!روزهشتم مرداد1303که مدرس به استیضاح دولت ِ رضاخان رادرپیش داردونخست وزیروپادوهای او درمجلس سخت نگران این استیضاح میباشند  ،ورویارویی با مدرس برایشان بسیاردشواربود،درپی این برمی آیند تامجلس رابهم زنندوجلوگیر استیضاح گردند.لذا اجیر شدگانی را برآن میدارندتاهنگام ورود مدرس،به اوتوهین کنند وزمینه یبهم ریزی را اینگونه بوجود آرند!هنگام ورودمدرس

آنها فریا میزنند"مرده بادمدرس زنده با سردارسپه"که مدرس بی درنگ به آنها پاسخ داردکه"اگرمدرس بمیرددیگر کسی به شماپول نخواهدداد"!سخت به اطرافیان زضاخان برمیخوردوادامه میدهندبه"مرده بادمدرس"گویی وفردی هم بنام نایب چلویی ازلاتهای برانکیخته شده ،بگوش مدرس ،سیلی می زند!؟درهمین روز وهمین نشست درمجلس ،مدرس به فریاد تحریک شدگان،میگوید"زنده بادمدرس مرده بادرضا خان" وکسانی چون سیدیعقوب انواراورا موردیورش وبه اوناسزا میگویند وخودرضا خان نیزازکوره دررفته وبه سوی مدرس حمله ور میشودوبا صدای خشن خودبه اومیگوید"شما محکوم به اعدام هستید،شماراازبین خواهم برد"،که موتمن الملک،درمقام ریاست مجلس ناراحت ودستور میدهدتازنگ مجلس رابه صدادرآرندومیگوید"اکنون تکلیف این مردرا"روشن خواهم کرد!

   ردوبدل این گفتارورفتاروادامه پای بپای پیش رفتن رضا خان به سوی "قدرت"بیشتر،روند داردوخودکامگی ِ

اوآهسته آهسته ازمرزگذشتن وکسانی چون موتمن الملک وبرادرش مشیرالدوله درکمین نشستن تاموردی پیش آید وازهمه ی کارسیاسی دست کشند برای ،همیشه !

روزگاری پیش می آید برای ایرانیان پاگ دل ومیهن پرست ِناخوانا باستبداد وخودکامگی وبیگانه پرستی،که گوشه نشینی رابایسته ی زنگی ی شرافتمندانه خومییابند!همانطور که به چنین خواست وعزمی ،ازمدتها پیش دهخدارسید  وبه آن روی آورده بود،آنچه را که "مسکوب"یکی ازارزشهای دوران رضاخان برمیشمرد،که دهخداروی آوراست

به "فرهنگ نامه نویسی"خود!؟ روزگاری که آهسته آهسته،جای نیکان و"ملی مردمی"هارادلالهای استعمار پرمی

کند،ودست میهن پرستان بسته وپای بندان به "مشروطیت خانه نشین میشوند،چراکه زشتکاریهای خودکامه وقانون

شکنی های او؛آنان رابه تنگ آورده واین فرزانگان را،راهی نمانده جز، گوشه گیری ازسیاست!

   موتمن الملک ومشیرالدوله با تلگرافات ونامه های پراکنده شده ازسوی پادوهای انگلیس وهمکاران رضا خان،

آگاه است وبه این شیوه ی کارناخرسند وآنرادرخدمت خودکامگی ودوری جستن ارارزشهای مشروطیت دانسته،لذا

مورداعتراض طرفداران رضاخان قرارگرفته وبه رئیس مجلس فشارمی آورندوموتمن الملک استعفا میدهد!

   آنچه آمد نقل به قول ازکتاب حیات یحیی بودوپروای کارراموتمن الملک اینگونه بدست می آوردوکناره گیری او

امکان پذیر میگرددکه تاپایان زندگی1ـ دیگربکارسیاسی ،نه خودش ونه برادرش روی نیاورند2 ـ کارکنان رضا خان که یحیی دولت آبادی ازآنها سخن دارد،درواقع"تیمورتاش،تدین،و..."تنها نیستند،که امیراحمدی هاونایب

چلویی ها بوده اند که ازجاهای دورونزدیک،آن نامه وتلگرافات راتدارک ومیفرستادندوبدنبال آن تهدید کردن .3ـ

بایست دانست که یحیی دولت آبادی که ابن آورده هاازاوست،هرچند  پاره ای اقدامات رضا خان را مثبت میشمرد

ولی یکی ازمخالفین سرسخت شاه شدن رضاخان است وعلیرغم تهدیدشدن،به ماده واحده،همچون مصدق ،رای نمیدهدودرمجلس موسسان آنگونه ای شرکت نمیکند،ولی بسیاری ازروحانیون،ازجمله آیت الله کاشانی، شرکت و

به اورای میدهند!درمجلس موسسان مانندیکه مصدق در سخنرانی خودگویدکه"ماده واحده"، شاه شدن رضاشاه

 را تدارک بود،"بازگشت به ارتجاع "کامل میخواندوبدرستی گوید"که یکنفرهم زمان"وزیرجنگ،فرمانده کُل قوا ،نخست وزیروشاه"باشد!؟،آنچه راکه برآیندی نداشت،جزسامانه ی استبدادی تمامیت خواه و درخودشرافت را،از

میان برداشتن ومشروطیت به نابودی کشانیدن،چیز دیگری دربرنداشت!

   استبدای فراگیرکه بنا برسخن دولت آبادی،کارکنا ن رضاخان،چون"تدین،تیمورتاش،داور،امیراحمدی،آیرم و..."

بودندوببارآور آن دکتاتوری بیست ساله را که مشروطیت را به نیستی کشانیدوفرزنداومحمدرضاشاه،پس ازکودتای 1332،آنرا بزیرخاک برد! 

   مجلس موسسان پای میگیردبا تهدیدوبرگزار شده ازروحانیت ودیگرانی که شیفته ی قدرت بودندویا فریب خورده

دست اندر کاران آن خیمه شب بازی ووکسی به شاهی میرسد که هیچ پای بندی به ادب وفرهنگ سیاسی که بیا ن مشروطیت باشد،ندارد،اگرچه با رفتاری ریاکارانه وبنابرآیین سوگندخوردن،که به قانون اساسی خیانت نکندو...،آن سوگند نامه رادربرابر قرآن امضا میکند!درحالیکه دربرابرقرآن زانو میزندوبا قیافه ای جدی نما آنرا میبوسدودو

دودستی ازروی میز بالاسرخود می آوردودوباره برروی میز مینهد!درپایان ازتالاربیرون رفته بنابرآورده هایی

درجرایدوتاریخ امیر طهماسب،وسپس علمای شیعه ی حوزه ی نجف،می پذیرند که باید از اوپشتیبانی کردوبه او

تبریک میگویند،ولی این روابط حسنه با اودیری نمی پاید که سخت بهم میخورد!؟

   قزاق ولگردی که درایام عاشورا،خودراسینه چاک اسلام نشان میدادوآذین بندی میکرددرتکیه ها وخوددرپیش تکیه ها،درمراسم عزاداری می ایستادوخوش آمدگویی وبه گرداندگان ِ سینه زنیها،طاق شال میدادوبرسرکاه میریخت ودرجلوی دسته ها درشام غریبان شمع بدست راه می افتادو...به شاهی می نشیند بیاری بسیاری از

روحانیان وموردپذیرش علما ی نجف قرارگرفتن سلطنت او،درپی سوگند به قرآن که به قاندن اساسی خیانت نکند،

درحالیکه همان مجلس موسسان وتغییر سلطنت،خودخیانت، واولین دستبردی بود، به قانون اساسی مشروطیت!

   یاری رسانی به برگزیده شدن رضاخان به سلطنت،راتنهانبایدبرگرفته ازاقدامات انگلیس واز سوی سیدیعقوب انواروتیمورتاش وتدین وداوروامیر احمد ی وآیروم و...اینگونه کسان دانست،که روحانیونی هم ،همان کسانی که پس ازآن سیل تلگرام را سرازیر کردند ،ازجمله ازنجف،برای اوکه پاره ای ازآنها باشند؛"داعی مهدی خراسانی،

ضیاالدین عراقی،ابوالحسن موسوی،داعی محسن علاالمحدثین،جواد ِ صاحب جواهرو..."راهم باید درنظرداشت!

   رضاخان ،کارش بتمام میگیرد وازاوقهرمانی آهسته آهسته تراشید ن ،وباصحنه سازیها،اورا به نبرد شیخ خزعل فرستادن وقیام سعادت راگونه ای وانمود کردن که بدست او شکست میخوردوکوتاه اینکه ،شیخ خزعل بنابرخواست  انگلیس ،پس ازاسلحه زمین گذاری،به تهران،سپس ازبین بردن وانگلیس خم به ابرو نمی آورد!چراکه قربانی شدن

 این مهره ودیگر مهره های خود به دست این مهره که دست آهنین را داشت برای او، توانستن بابه زوروسرکوب

همه ی خواسته های استعماری اش برآورده سازد،به مراتب بیشترارزش داشت،تاجلوگیر کشته شدن مهره هاییکه به برگ سوخته برایش درآمده بودند،اقدام کند!؟

   همین سیاست را با چشته خوری بیشتر، رضاخان باکارکنان خوددارد،که تلاش آنها رانباید ازیادبرد ویکی پس ازدیگری به زندان وکشته شدن کارشان کشیده میگردد،ویا سخت توهین شدن وبگوشه ای پرتاب گردیدن است،که از میان آنها علی اکبر داور،که بهرحال ازارزشهایی بهره مند بود،راباشد،که ازاوتوهین میشنودوناگزیر روی به خودکشی می آورد!

یا دبیر اعظم،بهرامی که برای اوآن"رستم نامه"را نوشته بودواورا قهرمان تسخیر خوزستان ونا م نویسنده راهم ،

رضاخان نامید،وشبها بربالین اوشاهنامه خوانی تاخوابش ببرد،که به زندان می افتد ودستور که بماند تابپوسد،که پوسیده نشد درزندان وپس ازراندن خودکامه، اززندان بیرون می آیدوکسانی چون تیمورتاش ونصرت الدوله واسعد

و...،به زندان وسپس سربه نیست شدن!اما جریان دورانداختن تدین،جالب است،هم به نشاندهی شخصیت رضاشاه وهم ا ین فردی که پس ازکوتای 28مرداد،با علی سهیلی بجرم احتکار ودزدی و...به محاکمه کشیده می شوند،که در مقام"نخست وزیری ووزارت کشور"قرار داشتند!اورا رضاشاه دورمی اندازد،ومستوفی که نخست وزیر بودو

رضاشاه نمی توانست با اوآن برخوردی را داشته باشد،که بادیگران داشت،به پای درمیانی رفتن تا،ببخشدخودکامه

 تدین را،وشاید به اوفهمانیدن، که نمک ناشناسی چرا!؟ رضاشاه به مستوفی،به همانگونه که سرِشتگی گرفته بود

گوید؛"مستوفی توجنده بازی کرده ای؟" وچون مستوفی ازاینگونه سخن رنگ به رنگ میشود،به اوگوید که خجالت

نکش "من کرده ام ودرعالم جنده بازی پولی داده میشود به جاکشی تافاحشه آورد،سپس فاحشه هم پول خودرا گرفته است ونه فاحشه ونه جاکش،دیگر نمیتوانند توقعی داشته باشند"ودرپی این مثال یاد آورمیشودکه تدین و کسانی مانند

او، برایش  کاری کرده اند ومزد کارخودراهم گرفته اند،ودیگر به آنها بدهی ندارد!؟

ازهنگام برسرنهی تاج شاهی،رضاخان پای خودرااستواردیده وآسان تربه یکه تازی روی میآوردوهمانگونه که گفته آمدبا کناره گرفتن مستوفی وبلادرنگ پذیررفتن استعفای او،رضاخان تنها وتنهاسخن واراده اش کارگری داردوصدالبته  ،حرف شنویی ازانگلیس را،ازیاد نبردن !ازآغاز این دوره کوشش داشت تاباآوردن وبردن این وآن،آنهارابه بدنامی کشد، وبگونه هایی آوردن وسپس دورانداختن،چنانچه مستوفی ازنخست وزیرشدن وازآن کرده پشیمان وبه آن اقرارمیکند،که گفته آمد!؟

لذا درپی این برمیآید تابامصدق هم چنین کند،ولی آن هوشمندمردسیاسی،دست اورامیخواند وخودراازآلودگی نجات میدهدوازهمکاری باخود کامه دوری میجوید!

رضاشاه مرتبه ای تیمورتاش رابه پیش مصدق میفرستد وپرشش که هرچندوکیل  میخواهدبه بفرستد، مصدق پاسخ خودرا به اواین چنین دارد،که درمشروطیت وکیل بایددرانتخابی آزاد،به مجلس راه یابد ونه گزیده شدن  ازسوی من ویادیگری !ویا مرتبه ای به اوپیشنهادنخست وزیری میکند،واین درزمانی است که او هنوزدرمجلس است و

پاسخ دارد،به شرطی که ماده قانونی گذشته شود که اگرازنخست وزیری برکنارشدم،بتوانم به مجلس برگردم و

باز گردم واز انگیزه برکنارشدن خود سخن گویم  وبگوش مردم برسانم ،واینگونه به رضا خان رسانیدن که نمی تواندبااوهمان کند ،که برسر مستوفی الممالک آورد1؟

 یکی دیگر ازبند بازیای قلم زنان تلاش،نشان دادن که رضاشاه به ایران باستان و...علاقه داشت وبرای ثابت کردن

این نهاده شده ی خود،به نشان"فروَهر"بالای ساختمان ِبانگ مرکزی اشاره دارند،که نمادنیروهای اهورایی است، بی آنکه 1ـبدانندکه این نشان ودرآنجا باقی ماندن،دستوری نبوده ازسوی رضاخان، ومربوط است به دارنده ززتشی بودن دارنده ی زمین وساختمان آن بنا!ـنماد فروهَرکه نشانی ازاهورادارد،چه ارتباط داردبه شیفتگی این خودکامه بیسواد،به ایران باستان ودیگرنخ وریسمان بافی،که بیان ِآمیختگی نوسازی وتجددطلبی رضاخان باشد،بانهادن این نشان بربالای آن بناو3ـ اینکه اگر قراربود آرمی بدستور خودکامه برسر بنایی آید،زیبنده ی اونشانی میبود اهریمنی ،بنابرآن کرداروگفتاروبینشی که ازخود درهمه ی دوران زندگی نشان داد،که تمام نمای اهریمنی بود!

تمام نمای اهریمنی بودن وناخوانایی کامل با "اندیش نیک،کردارنیک وگفتارنیک"ودرواقغ رویارویی با روشنایی آیین وسامانه ای "ملی مردمی"را، دنبال داشتن،با"نظامی"که برپاداشت بیاری،بیگانه ی ایران چپاول کن،انگلیس!

پرشش ازقلمزنان که اگرشرافتی رادارند،پاسخ دهند،که چنین گونه ،بنابرآنچه که آمد،اوبودیانه!؟

آیا نباید اورا ازتبار"ضحاک"خواند،وتکیه یرنوشته فروغی داشت که درنامه اش به اسدی ،اورا"خونخواره"خواند!

یافرخی یزدی وسرانجام اندوهباراو ددرزندان این"خونخواره"،که ازهمه چیزرخت امید،بستن وبریدن اززندگی و

سرودن؛"عید نوروزی که ازبیدادضحاکی"،جای جای ایرانزمین رافروبلعیده ،شادی ندارد وهرکه شادی کند،رااز

تباراهوراییان شناخته نمیدارد!این درحالی است ، که تنها وتنها یارخودرا خورشید میشناسد،درآن سرمای سخت واستخوان خوردکن زندان ِاستبدادرضاخانی گذراندن وسرانجام سوزن هوابه اوتزریق کردن،بدست پزشک احمدی که ،هیچ وقت نمازش ترک نمیشد وتسبیح بدست،به جنایات خود،بدستورخودکامه،روی میآوردراچگونه، وآنچه که بادیگرانی،چون ارانی،سرداراسعد،یازهردرفنجان قهوه ریختن وبه زندانی خوراندن و...را،چگونه پاسخ دارید!؟

«ای مزدا،مراازبهترینگفتاروکردارها،

بیاگاهان» !           سپنتمان زرتشت

نگارنده درنوشته یادآورشد،که دوسرکمان ویا وتر"توده ای ـ سومکایی"که، زبان ِبینشی ی"استالینی ـ هیتلیری اند،

بنابرمنطق ِجهان ِخودکامگان،بهم رسیده اند!دراین میان،شاید بتوان یافت کماندار ِ این جمع،آقای یارشاطرراکه از

زبانی،تااندازه ای ازارزش داوری کمترزیان ببارآوری،نوشته اش برخورداراست !؟ بهر روی  ،ازسنی ودانشی و

مرتبه ای دیگربهره مندی دارد،وهمین داشتنی ها سبب شده ،که کمترازدیگران به بیراهه کشیده شود!

   ازاین کماندارکه دربررسی اش مینمایاند،که به زنده یاد"پورداود"ارادتی دارد،وازچندوچون ِزندگی نامه ی ایران دوستی چون اوونیز،ازنیک اندیشی وکرداری وگفتاری اوکه، بنیادوپایه  دیدگاهی زرتشت رابود،آگاه است!؟

   کنون ازاین کماندار،پرسیدنی است،که آیانبایست راستی رادربرابرناراستی برگزیدودرداوری به گژراهه کشیده نگشت،وهمواره براین بود تادرنبردی،هرچنددیرپای،کوشش داشت تانیکی بربدی،جوانمردی برناجوانمردی،مهر

ورزی برخوشونت وکشتارچیره گی آید،آنچه راکه اساس دین بهی خوانده شده وپورداودبه آن سخت پای بندی وبا

وباورداشت !؟کسی را که، اخوان ثالث،دراین دوره ی چند بار فضیلت سوز ترازدوران ِدوپهلوی، سراید به اینکه؛

زرتشت"نه کشت ونه دستور کشتن به کس داد"را،درپیش چشم نشانیده نداشت وپورداودرا،برکشیده ی دورانی یاد

کر،دکه اینگونه رفت ونشلنداده شد،زشت کاریهایی راکه،بنیادآن سامانه ودوران را،بوجودآورده بود!؟

اکنون،شمارا پرشش است،بنابرآنچه رفت،وبگونه ی موجزآیا بنا برزبان تاریخ ازآنچه زندگی نامه ودروران رضا

 شاه رابیان میکند،بی آرایش وبزک کردنی،اورا میتوان "خلف ِصدق انقلاب مشروطیت "دانست واورا برای آن

تا"حکومت قانون وایجادتجدد"شناخت،که آورده شد!؟ ـ آیابنابر سخن شماکه مسکوب را"درمیان آزادیخواهان"،از

دسته صادق وصمیمی" خوانده اید،ناشی ازآن دانسته ایدکه از"حزب توده"درآمدن وبه پهلوی طلبان نزدیک شده بودودل بستن به دوران "محمدرضاشاهی"وبویژه ستایش کننده ی" رضاشاه"،که درنوشته ی اوآمده درتلاش،و به خوبی خودرابیان میدارد!؟آیابنا برنوشته ی او،که خانه نشینی "دهخدا"را،ازجمله"نیک خواهی"های رضا خان

دانستن،که همپاباشما،به چنین بررسیدنیهایی، ازدوران رضاشاه دارید!؟ یابارفتن تیمورتاش به فرانسه ودیداراز

"محمدقزوینی"راازکرامات دوران رضاشاه خواندن!؟که اگرچنین گونه پذیرفتنی باشد،که دراستبداداسلامی،اینگونه

کرامات رابیشترتوان دید،ازجمله درموردخودمسکوب ورفتن وآمدن ایشان بی دردسربه ایران،ویاباتماس ِمطیع الدو

له زمان،احسان نراقی وداریوش شایگان،باپایوران این سامانه ی خون ریزتماس وجنازه ایشان را باجلال وجبروت به ایران بردن بی تاخیری، وبی اشکالی ودردِسری !برای او درهمه جاآیین خاک سپاری وآمرزشخواهی،مرتبه ها

انجام گرفتن!؟یاآیادراین دوران ِ بارهاسیاه ترازدوران دوپهلوی،بیشتر،به دوران ِباستان وشکوه ِ ایران ِآندوران ِرا بررسیدن نیست وارزشهایی چون شاهنامه ...بیشتردرمیان مردم رواج نگرفته است!؟
   کنون بنابرآنچه آمد،چگونه توان پذیرفت که خودکامه ای بیسواد،"پهلوی" راکه شما هم به یقین میدانید،چگونه به نام خانوادگی خودرآورد،نشانه ی "ملی"خواندن،خواندونماد"فروَهر" رابربالای سردربانگ ملی را،دستوراووبیان

آمیخته ای باشد،ازتجددخواهی اووگرایشی به ایران باستان که حقدارهم اینگونه نخ وریسمان بهم بافی داشته است!؟

اگرچه شما هم میدانیدکه "نقش فروَهر"بیش از"2500سال" میباشدوتاریخ ایران کهن خوانده نمیشود،به این تاریخ یادشده ومیدانیدکه ازچه زمان این تاریخ به نادرستی به زبان مردم نشست! نیز میدانید چرایی گزین این تاریخ را

وپیرامونیان محمد رضاشاه،دانسته وندانسته،وخواست چه دیدگاهی درگزین این تاریخ موثربوده است!؟

   می بینیدکه گردانندگان تلاش،راه پی چاه زده اند،البته بااین نیت آغازبه تلاشگری،تاازاویک چهره ملی،قانونگرا

وتجددخواه، بسازندوفرزندخلف ِمشروطیت اورابدارند!       

   میبینید اقای یارشاطر،چگونه بند بازیهایی را، همکاران ِقلمی شما، درتلاش به کارانداخته اندتاازرضاخان،یک چهره ی آرمانخواه،باورمند به ارزشهای ملت گرایانه وادب پروروهنردوست بسازند،اوییکه با هزارمن سریشم به

اواین"برچسب"ها،نمی چسبد،اویی که ازهرچارواداری،چاروادارتر،به بددهنی ودشنام وناسز به این وآن گفتن،سر آمدبودوبه همگان،ازنخست وزیر ووزیر ودارنده ی بالاترین درجه های ارتش و...،ازپوتین سربازی ومال خودو

هرحیوانی را،برای مادروزن وخواهرآنهاهدیه، میداشت وبکارمی گرفت،درمیان انبوهی،که دربرابراوزانوزده باشند، ویاایستاده ودست به سینه!؟

   بازتاب نوشته شما،ازدرون ِژرفنای زندگی نامه ی رضلشاه،فریادیست براینکه نابوده هایی را،خواسته ایدبه او،

چسبانیدن،وپرسشی ازشماکه آیاهنگام نوشتن خودرادربرابرتاریخ،قلم ومیهن خود،قرارداده بودید،وشرم داشتن از

این پوچ بافته هابهم،که چگونه توان رضاشاه راقانون گرا وفرزندخلف مشروطیت دانست،واگرچنین است،آیاترور

وکشتن پسیان،عشقی،ودرجه سرهنگی دادن به هالوقربان،به جهت آوردن سرمیرزارا،ناشی ازقانونگرایی میدانید!؟

آیابه مدرس زهردادن وسپس عمامه اورابه دورگردنش بستن واوراخفه کردن وکشتن ارانی،فرخی یزدی،سردار

اسعدو...دیگربسیارانی رادرزندان ویا به چوبه دارآویزان کردن رانشانه ی مشروطه خواهی اومیخوانید!؟

آیا  به زندان افکنی دلیران،ازتیره های گوناگون ایرانی، چون"سرداررشیدکردستانی"رامیبایست بیش از15سال در

زندان نمودویا"علیمرادخان" رابه جوخه آتش بست،وآیابسیارازاین گرُدان ِاینگونه کشته شده ،تجزیه طلب بودند!؟

آیا به خاک وخون کشیدن "مصدق"،هنگام بردنش به زندان وسپس تبعید،ناشی ازقانون گرایی،واحترام به مشروطه میدانید،باتوجه به آن رفتاروحشیانه دستوربگیران،درجلوی چشم دختر جوان او،که بادیدن آن صحنه،به فلج روحی گرفتارآیدوتاپایان عمربستری این بیماری شود!؟وچنین است بسیارپرسش هایی اینگونه ای ازشماوپاسخگویی به آن

ازشما پرسیدنی است،که رضاخان چه برسروزارت امورخارجه ودستگاه سیاسی ایران آورد،باآن هرزه دراییهای

خودکامگی هایش،جزکاری دیگرازخودنشان دادن داشت!؟که درجای گرُدان وقانونگرایان ومیهن پرستانی چون؛ "مستوفی الممالک،مدرس،موتمن الملک،مشیروالوله ،مصدق و..."،کسانی برسرجای آنها، بردگانی تکیه زدنند چون"تیمورتاش فروغی،مخبرالسلطنه،علی منصور و..."که به سازاومی رقصیدندوآن میکردند،که فرمان اوبود!

   بردگان ،چاپلوسان ودزدانی،چون"علی سهیلی وتدین و..."که درپی شهریور 1320،که درمقام نخست وزیری،و وزارت کشور،به پیش میز محاکه کشیده شدند،بجرم احتکارودزدی،که حتی دستگیره های وزارت امورخارجه را هم، به سرغت برده بودند!؟

   چگونه شما با اینهمه بوده های روشن ساز ِتاریخی،اورافرزندخلف ِمشروطیت،حکومت اورادرجهت قانون واز

اوناجی میهن پرست خواسته ایدازآب درآورید،وآیاچنین است قانونگرایی،واحترام به حقوق شهروندان!؟اگراینگونه ممکن است،نخ وریسمان بافید،آیا حق ندارندقلمزنان "استبداداسلامی"چون حسین شریعتمداریها،که سامانه ی خون

ریزکنونی را،نظامی پارلمانی و"قانونگراواحترامگذار"به حقوق شهروندی بخوانند،آنانی که بهرحال ازشمابهتر

میتوانندبه نادرست گویی ونویسی بپردازند وروزه خوانی کنند!؟

   البته ،اگرهمسنجی شود بین بدوبدتر،میان دوپهلوی ازیک سوی،وسامانه ی دوزخی که آیت الله خمینی بپاداشت وبرکشیدگان اودنبال دارند،ازدیگرسوی،به یقین اینها روی آن دونظام ِاستبدادی پهلویها راسفیدکرده اند،وبی گونه شک وگمانی میتوان این داوری را درست دانست!

    اگرمیان برکشیدگان سامانه خودکامگی رضاشاه وفرزنداو،ازیک سوی،وازدیگرسوی نظام ِ"استبداد ِفقها"مورد

هم سنجی گیرند،به یقین"لاجوردی،ریشهری،قاضی احمدی،ذوالقدرو..."ازکسانی چون"مختاری،درگاهی،آیرم،ویا   

پزشک احمدیها،سفاک ترویا هم ردیف یکدیگربه شمارآیند!

   موردچهره هایی چون"دهخدا،محمدقزوینی،قمرالملوک وزیری،صادق هدایت،نیما،پورداود،بدیع الزمان فروزان

 فر،ملک الشعراو..."نوشته آورده اید،درتلاش،که این بزرگان فرهنگ وسیاست رابرکشیده دوره رضاخان، آیا باید

بنا برهمین استدلال،"میرزاآقاخان کرمانی، ایرانشهری،طالبوف،آخوندزاده،صوراسرفیل و..."را به دوره قاجارو وخودکامگی "محمدعلیشاه"وبرکشیده اودانست،واگرچنین است،دهخداو...میان دوره ی محمدعلیشاهی ورضاخانی، کدام میرسند!؟ ادامه ی زندگی اینگونه فرزانگان،به دوره خودکامگی پهلوی دوم،واینگونه برکشیدنیها،تابه امروز بسیارند،دراین دوره ی سیاه ِاسبداد ِاسلامی!؟ بویزه که شاهان قاجاردرپهنه" ادب وهنرو..."دربرابردوپهلوی،شاید افلاطون،خوانده شوند،آیا چنین نیست!؟

آقای یارشاطر،شمابخوبی میدانید،که فرزانه ای چون پورداود،پیش ازسال1330که هنوزکسی رضاخان رانمی

شناخت،ازایران بیرون میآید وتاسال ِ1317برون ازایران زندگی داشته وبکار ِپژوهشی خودمی پرداخته،این

چنین است قزوینی و...،لذا چگونه میخواهید این عزیزان را برکشیده ی دوره ی خودکامگی بخوانید!؟

   چراکسانی که به واقع ازهمپالگی های رضاخان،چون"امیراحمدی،آیرم،مختاری،تیمورتاش،تدین و...بودند،را

برکشیده ی اونمیخوانید!؟آیا بنابرگونه بررسیدنی های شما،بایست،بمانندانی چون "احمدتفضلی،میرعلایی،شاملو،

اخوان ثالث ،محمد مختاری و..."راهم برکشیده این دوران سیاه دانست!؟ البته کسانی چون"خامنه ای،رفسنجانی، خاتمی،اژه ای، احمدی نژاد،پورمحمدی ،شریعتمداری و..."را، برکشیده ی ازرضاخان شوم آورتر،آیت الله خمینی،

به یقین میتوان دانست ودراین رسته آورد!؟

   پرسیدنی،استکه چرادامادنخست وزیرکودتای28مرداد،فرددوم سومکا،گرداننده ی حزب فراگیر"رستاخیز"وبراه

اندازتلاش،پدربزرگ مادری همسرخود،"موتمن الملک"ویابرادراو"مشیرالدوله"راازبرکشیدگان دوران ِرضاشاه نخوانده است،چه جالب بودپرروگری بیشتری راتابمانندانی چون"مستوفی الممالک،مدرس،یحیی دولت دولت آبادی

،مصدق و..."راهم، درکنجینه وجزو برکشیدگان رضاخان مینهادند!؟

   آیا این مثل ایرانی درمورد شما،با توجه به گذشته تان درزمانخوکامگی پیشین،بیان این ندارد که با چنین برسیدنی

 هایی،"حیارا قورت"دادن و"شرف"را تف کردن"است،بویژه داریوش همایون،که با تمام بی شرمی درکیهان لندن، شهریور 1383؛شماره 1022درباره ی کشته شدگان ِتابستان67،زیرنام"پیروزی خشَم وکینه"،نوشتن وبه آن جان

باخته گان توهین روا دارد"دژخیم وقربانی"شدگا نرا،همانندخواندوبابیشرمی ناباورنه ای نوشتنکه"دژخیم وقربانی

به آسانی می توانستندجای خودراباهم عوض کننداگریکی دست بالا ترنیافته بود،دیگری به پیشدستی همانرا"کرده،

وپیشداوری داشتن !؟گویی ،آن همانندی است،میان ِپایوران ِدوره سیاه دوپهلوی وکنونی که ازسخنان او،که ناآگانه

بیرون میزند واووآن سامانه ی خودکامگی راهویدا می سازد!؟

   آیا اینگونه سخن گفتن ونوشتن همان نیست،که ازیک سوی باگرگ دنبه خوردکردن وازدیگرسوی باگوسفندگریه سردادن باشد!؟   

او باچنین نوشته وگفتاری،به "نعل وارونه زنی"روی آورده،بمانندبرادرهمسرش ویا پدرهمسرش که دردروغگویی وپشت هم اندازی شهره !به یقین،همه ی اینها برکشیده ی دوران ،سیاه دوپهلوی می باشند،که مسیر مشروطیت رابه اینجا کشیدندوباورمند،بمانند"گوبلنز"،که دروغهاهرچه بزرکتر،درمیان مردم آسان وزودترراه میگیرد...!؟

درمورد ایشان وپدروبرادرزن ایشان بسیاراست گفتنی،ولی دراینجا سخن برسررضاخان است و"پیرایه"هایی که نویسندگان تلاش کوشیده اند به او بچسبانند،که هرگزچسبیدنی نیست،که ازجمله،فرزانگانی را برکشیده ی دوران ِ

اوخواندندن که جزرسوایی ببارنیاورده،ودرواقع، طشت آنها را بزیر افکنده است!

اقای یارشاطر،آیا چنین نیست،که پاره ای، بمانند جامعه شناس،تاریخ دان و...،به اینگونه بررسی کردنهای ارزان روی آورند،که بمانندتقی زاده را که دردوره ی بروبروی مشروطه طلبی، نام گرفته بود،برکشیده ی دوران ِخود

کامه ای خواندن ،که تاپیش ازکودتای انگلیسی 1299کسی اورا نمی شناخت،جز درقزاقخانه ویا درمیان بزن بهادران ِجایی که سکنی داشت!؟چنین است همین شیوه ی کاسبکارانه ایکه،بمراتب زشت تربا بزرگانی چون

"دهخدا،قزوینی،هدایت،نیماویافروزانفر بکارگرفته شده است! اینان که همچون پورداود فرزانه،پای بندآن نبودند

تا،درپناه "قدرت"،به آب وعلوفه ای رسند،آنچه راکه دروجنه های قلم زنان درتلاش،میتوان بیادآورد! شما نیک میدانید،که اگرکسانی، دردوره ی پهلوی اول و دوم،مزه ی"قدرت"آنها رابوسوسه انداخته بود،ازهمه چیزبرخور داربودند،آنچه بسیارانی بهره گرفتند!ولی آنهایکه،دربرابربزرگانی چون قزوینی ودوستش دهخدا،بشمارنمی آمدند

وهمین باعث کینه ورزی دوپهلوی به اینگونه کسان بود،تابه آنجاکه دهخداخانه نشینی گزیندوقزوینی دوری از میهن،اما دستگاه ِخودکامان دامنه ی آنهاراچرکین نسازد!آنچه به محمد رضاشاه تابه آنجا رنج داد،که جلوگیری کند  ازاجرای وصیت دهخدا،که میخواست درکناردوستش،قزوینی،به خاک سپرده شود!؟

اما همین بزرگان،نهایت ارادت را به خرد ِبیدارما ایرانیان،مصدق داشتندوتابه آجا که فرزانه دهخدا،اورا درنوشتها

یش،"رهبرنابغه ایران" میخواند،وکودتاگران ِبومی ایرانی،ودرپیشاپیش آنها،پهلوی دوم، رابه"نعمان دوم"کشنده ی

"سنمار"معمارمینمایاند! او"جزای سنمار"به مصدق دادنرا،شان ایرانی نمخواند،وآنانی که به این کارزشت روی آودرند را،بردگان ِاجراگرِانگلیس میداند،تاانتقام شکست استعماررا،ازاوکه معمِار ِنبرد ِضداستعماری بوده،بگیرند!؟

   همه ی این فرزانگان،موردخشَم این دوخودکامه بودند،وبوارونه،به رهبرقانونگرایان،ازتبارمشروطه خواهانیکه

به ارزشهای این سامانه سیاسی پای بند بودند،عشق میورزیدند!بی جهت نبود،که حسین آزموده،به دستور شاه،بر

صورت ِدهخداسیلی میزندویا بدیع الزمان فروزانفر،مورد خشم ِپهلوی دوم وموردتوهین ازسوی او،قرارمیگیرد!؟

   به یقین پاره ای ازشما سروده ی فروزانفررادررسای مصدق خوانده اندکه،درآن سروده،اورا"باددودیو"درنبرد بوده میخواند!اگزسرسوزنی از شرم بهره مندی وجودداشت،بیاد می آوردید،"ددودیو"که مصدق با آنها درنبردبوده،

چه کسانی اند،آیا جز"دوپهلوی"،دیگرانی رادرسروده اش خوانده است،کوتاه کننده ی دست انگلیس ازایران،که

درادامه،مینمایاند،به دوکودتای بیگانه ساخته،برای این دوخودکامه ی مشروطیت ببادده!؟

   چنین بوده،که فروزانفر،دررسای پیراحمدآبادی"سراید"ای مصدق هزارمردی تو"وسپس فزودن،که دست بیگنه

به همت ِتوویارانت کوتاه گردیدو"نفت خواران ِحیله آور ِپست"را،که دوپهلوی را آورده بودند،بیرون کردی!

  آیا کافی نیست،این داده ها،که شماراشرمنده بدارد،تادیگرفرزانگانی را برکشیده ی خودکان نشناسید،وبدانید ملتهای زنده،دردل خودپرویده دارند،فرزندان ِخودرا،که ایران هم صدالبته،دردرازنای تاریخ خودپُربیادداردهمانند

انی چون"حسین فاطمی،پروانه وداریوش فروهر،مختاری،میرعلایی،تفضلی" هارا،که دراین راه برسرجان زدند!

   پُربیادمیآوردفرزانگانی راکه همچون صدیقی ها آلت خودکامه وبیگانه نشدند،وهمانگونه که، زنده یادارانی،در

زندان به کسانی گفته بود"آدمی کوُدکش باشد،ولی جاسوس وبردگی بیگانه "رانپذیرد،اویی که سخت به زبان فارسی دلبستگی داشت،به یکپارچگی ایران عشق میورزید،ودانش پژوهی بزرگ،که"همین گناهانش"اورابس،تا

به دستورخودکامه سربه نیست شود!اویی که حتی دردادگاه رضاخان برقرارکرده،سخت مورداحترام قرارمیگیرد و

این سخن ریاست دادگاه به اوکه"شماهم چون سقراط جام شوکران"رابنوشید،گواه براین ادعاوبیانگری این سخن،به آنچه داده ها نشان دادند،بزبان آورنده باشند،به بیان ننگی، بررضاشاه و چهره آرایش کنندگان او!؟

   بنا برآنچه تاکنون بررسی شد،تکیه به زبان تاریخ،درستی سخن"آپین" مورخ یونانی رایادآور نمیشود،که"قساوت

وجاه طلبی وبدبینی ورشک"،که کسانی چون"سیلا،پمپه،سزار"باآن سرشگی داشتند،سبب ساز،شکست هریک شد به دست دیگری وباروی کارآمدن هریک،درپی دیگری،همان زشتکاریهای پیشین خودرادنبالداشتن،تابرآیندکارفتار

هایی چنین،فروریزی روم،نمادتمدن وقانونگرایی آن روزگارراباخودآورد!؟

   اینگونه داوری هم،اززبان دیگرآگاه بتاریخی چون"پلوتارخ"توان شنید،که "منتسکیو"به آنها رویکردداروبه فرا

گشاییهای تاریخی ادامه دادن ونشانگری داشتن که"مشروطیت"به چه سامانه ای گفته می شود،ودرخودپروراننده ی

چه ارزشهایی رااست!آنچه را،نه درنظام ِخودکامگی پهلویها توان جستجوداشت،ونه صدالبته اسبتدادآیت الله خمینی

بپادارنده،دوسامانه ی خون ریزووحشی،که نه بهرمندی داردازارزش ِشرافت پروری درمشروطیت ونه تقوایی که "جمهوری"دارنده است!

اما،دیگرآموختنی اززبان این آگاهان به تاریخ وقانون،اینکه ،همانگونه که،هریک ازاستبدایان ِنامبرده،که کاررفتار
آنها،سبب ساز آمدن دیگری همانند،خودمیگردندوادامه ی این چرخش ِشوم تافروریزی روم شکوهمندرا،به روشنی

ازپی"مشروطیت"میتوان دیدونتیجه گرفت،که استبداداسلامی، چنگ برسرنوشت ایران زده واین قبای قیرگون سیاه

که به پوش زن ومرد ایران درآمده استرا،بیگونه شک وگمانی،جنین گرفته،وزایش شده اشرا،بایست دردل خودکامه گی"دوپهلوی"دانست،که اگرجز این گرفته شود،خیانتی است به ملت ایران ،تاریخ،تجددوقانون!  

   چه دردناک است،ازاندیشه برخوردارانی،که فریب کسانی چون داریوش همایون ها رامیخورند،کرداننده  حزب ِ رستاخیروگزیده شده ازسوی "پهلوی دوم" که به پیروان مشروطیت وزبانهای ارزشهای سیاسی ی اینگونه ای،که

نمادآن مصدق ویارانش باشند،یکه تازی کندوآنان را "سنگواره های سیاه تاریخ"،بشمارد!آبروباخته ایکه، کنون بر

آن شده که گردآورد،قلمزنانی را،تاچهره سازرضاخان شوند،وزشتی خشونت را،بزک کندووارونه به مردم حقنه کند!

   چه دردناک است که هنوز،درپی این همه آزمونهای تاریخی،گوش فرادادن،دنبال میشودبه قلم زنانی که میخواهندماست راسیاه،وزغال را سفیدبنمایانند،که دررسته های صف کشیده به پشت هم،بچه سقایی رابیاورنداز ،از بچه سقای اففانستان شوم ببارآورتر،که دردوران پادشاهی"امان الله خان"انگلیسها آوردندوبررمردم چیره ساختند! آوردن بچه سقا مانندهایی،درجهت پایمال سازی خواسته "تاریخی ـ اجتماعی" ملتی ،ودوباره دستآورد هاییرا،دست خوش قدرت،و شکست رابهره ی ملتی وبیگانه راهم ازاین رهگذرشوم، آنهابه خواستش برسانند!؟

   چه بیگانه انگلیس ِدیروزی باشد،ویاصدام نابودشده،وچه آمریکای دیروزی وامروزی،چه کارکنان ِاستبداد وابسته به بیگانه،فروغی وتیمورتاش ویاداریوش همایون و حقدارونهاوندی ویاسازگاراپاسداردیروزی و...باشند ...باشندویابرگرد دان گنندگان "دادگاه استالین وجباریت"اشپربر"!؟چه جبار سربرآورده مسعودومریم رجوی ویا

،پهلوی امروزی ،یا هراردک ِدست آموز ِ دیگر بیگانه  بوده وشده ایرا!؟ باامید که ماایرنیان سرانجام ازاین سرگردنی تاریخی،رهایی آییم ودورازتکیه به بیگانه،برشانه های خود تکیه کنیم وراه ِرسیدن به خواسته های "ملی ومردمی"ی خودرا،درتوانایی های خودبشمارآریم،وبدانیم که"کس نخارد پشت،ما جزناخن انگشت ما"، ودانستن که گر ِه های تاریخی ما ،تنها وتنها به دست ِخود ماگشودنی است!؟

   کنون براین گفته ی"هوشنگ نهاوندی"،ازکارگزاران پهلوی دوم،تکیه کردن،که درآن دوره شش سال بردانشگاه تهران ریاست داشت ونیزدیگرشغل های کلیدی رادردست. اودرتلاش نوشته"دانشگاه تهران مرگزآزادی بود"،آنگاه این پرسش پیش آمدن، باشناخت ازآن دوره،وتکیه به سخن دکتراکبرسیاسی،درپی کودتای 28 مردادو...،که شاه از  آن "قدرتی"هنوزبرخوردار نبود،که یکه تازی کند،بااین وجودنخست وزیرکودتا،پدرزن گرداننده ی تلاش راگوید تا

ازریاست دانشگاه بخواهد،استادانی چون صدیقی را،که به آن اشاره شد،ازدانشگاه اخرج کند!نیز،یورش چتربازان دراول بهمن وبردن به سربازی،دانشجورا ازسرکلاس درس وبسیاردیگربودههایی تاریخی،چه درمورد خودکامگی دوپهاوی،وچه دخالتها دردانشگاه را،نادیده توان گرفت،وباورداشت،که این دروغهاراه بجایی پیدامیکنند،به تبرئه آن

رژیم ومهره های اجراگرآن،که ازجمله هوشنگ نهاوندیها باشند!؟وزشت تر،سربازی را،به تنبیه گاه درآوردن!؟

           «چون ازدرتسلیم نشدیار،عزیر   درچنگ ِرضاگشت گرفتار،عزیز

خوردآن گل تازه روچوب وشدنفی به خوار   زینکارعزیزخوارشد،خارعزیز»!

   پژوهنده اجتماعی اگر خواست پدیده ایرابررسی داردوموردی"اجتماعی ـ سیاسی"رافرگشایی،بایستگی مییابد،که

بگونه تاریخی ،هرفرد وگروهی وکرده ورفتارهایش رابشکافد،آنگاه درباره ی آن"بوده"،به داوری نشیند،وارزش داوری کند.!بنابرچنین گونه راهیابی به پدیده ها،برآیندی درست ازآن بدست میآید. آنچه فشرده گفته آمد،درباره ی رضاشاه،ونشاندهی گشت سرشت نشانه وزندگی نامه اش،هرچند فشرده،ازقزاقی تاشاه سازی وبیرون رانی اش از ایران،آنهم آنگونه توهین آمیز،پرسشی پیش می آیدازآقایان جمشید بهنام وماشاالله آجودانی،به اینکه آیاکنش هایی را

رخداده را به اندازه درپیش چشم خودداشته اند،هنگام بررسیهای خود،تاتکیه برآنها،واکنشهاوبرآینداثرگذاریها،بر

یکدیگرراسنجیدن وآنگاه روی بداوری آرند،وارزش داوریی،که مناسب زمان،وبنابرآن بایستگیها،درپی مشروطیت

باشد،راارائه دهند!

   تاریخ سخن ازاین دارد،که رضاخان درپی کودتای1299نامش برده میشود،سپس بابیرون راندن سید ضیاالدین طباطبایی،ازایران ،انگلیس ازاحمد شاه خواستاراست،تااورابجای سیدضیا،نخست وزیرکند،که شاه باتمام وجود،نه تنها چنین دربرابراین خواست می ایستد وسپس ازقوام السلطنه دعوت می کند،تاکابینه تشکیل دهد،باسوگندی که ازاو میگیرد،تادربرابرانگلیس وخواسته های استعماری آن بایستد،وقوام سوگند یاد میکند ودربرابرشاه به نماز می ایستد!آنگاه به تشکیل کابینه خود پرداخته،واولین اقدام خودرا، بیرون رانی هیئت انگلیسی،وجانشین کردن هیئت

آمریکایی ،به سرپرست"دکترمیلسپو" باید دانست!به شکست نشتن خواست،انگلیس بابیرون راندن مهره اش سید ضیاونپذیرفتن رضاخان ،ازسوی احمدشاه وسپس آوردن قوام وکنارگذاشتن"هیئت انگلیسی"وجانشین شدن" هیئت

آمریکایی"،ناامید نمیگردد،وهمانگونه که مهارت داشت،رضاخان راآموزش دادن،ازیک سوی،وازدیگرسوی

خود نیززمینه های دیگری را،بایاری مهره های داشته اش،درهمه ی ارگانهای کشوری ولشکری،دنبال دارد،تابه

خواست خودبرسد!تلاش ِرضاخان ودست قدرت به پشت او،اورااسلام پناه نمایانیدن ودرکناراحمد شاه،آماده ی  انجام فرمان وفدوی،خودرا نشان دادن وبدیگران هم،آنهایی که درکشور ازاعتبارسیاسی برخوردار،ودارندگیهای

اورا درجهت امنیت مناسب میدانستند،همه وهمه باهم بوجودآورگردید،تااین قزاق دیروز،باآن زندگی نامه،بلندی مرتبه گیرد،وبه مسند وزارت رسد!      

 دسیسه هادنبال واسلام پناهی او نیزجا ی خودرا درمیان روحانیون بازکرده،وزمانی فرامیرسد،که درسفارت انگلیس دودستگی برپا میشود،میان"هاروارد"ازنزدیکان به رضاخان و"اسمارت وبریچمن"،ونیز وجودفاحشه

خانه ایکه،همواره برآورنده ی خواست ِمشتریانی بود،ازجمله کارکنان سفارت،که درآن جشنی برپا وسه کارمند یادشده ی بالابه آنخانه دعوت میشوند!بازمینه ی قبلی،دسیه چیده شده بدست کارکنان رضاخان و"هاروارد"تابه این جشن نرود وآندودیگررفته وشهربانی که درکمین نشسته بود،به آنخانه یورش،ودوزن بنام های عزیزکاشی وامیر

زاده همکاراورادستگیر وبه زیرضربه چوب میبرند،تااینکه آن دوزن،خون بالا میآورند،وسپس به "خوار"فرستاده

میگردند!   دربازی ماهرانه،هم آن کارمند همراه رضاخان ،میماندوآندودیگر ازایران به انگلیس برگردیدن،وهم آوازه اسلام پناهی رضاخان همی جاراپرکردن،که سخت"دل ِآقا جمال اصفهانی"را بدست میآوردوفواحش راهم،به "شهر"نو،میبرند،که سروده ی بهار،که دربالا آمدحکایتازاین رویداددارد!   

   حال،وابتدا ازآقای آجودانی،که باورمدنی ایشان"یامرگ یاتجدد"،وآورنده ی تجدددرایران را ازکارهای رضاخان ودرواقع،ادامه راه مشروطیت بشمار میآورند،پرسیدنی است که برداشت ازتجدد،همین شیوه ازکاراست،که درخود

رضایت جناحی ازسفارت انگلیس باشد،واسلام پناهی قزاقی درجامعه جای بازکند،وجگرآقاجمال اصفهانی راهم از

این وحشی گری خنک کردن!

   آیارضا خان تادوره های پیش ازنخست وزیری اش وشاه سازی او،ویا بهترگفته شود،تارفتن به ترکیه دردوازدهم

خرداد1313وتحت تاثیرآتاترک قرارگرفتن وبازگشت،از"کشف حجاب"سخنی بمیان بود،که سپس به ضرب چوب باطوم "تجددخواهی"ی اینگونه ایرا،بکارگیرد،وآیا اینگونه رفتار،باارزشهای تجددخواهی،همخوانی دارد،واگردر

برابرتاریخ ومیهن خودشرمی هست،نام این کاررفتاریها،چه خوانده میشود!؟آیا زن ،پیر وجوان،که عمری رابا چادرو...بسربرده است،اینگونه آموزش میدهند،که یک تکه پارچه پاکدامنی بوجود نمی آوردویا...،که چماق بکار

آید،وآیااینگونه تجددآوری،با کاررفتاری آیت الله خمینی وپیروان او،شرافتمندانه،چه تفاوتی دارد!؟وآیا نبایدیادآوری داشت،که بازتاب خشونت گراییهای رضاخان وسپس رضاشاه شده،زمینه سازپدیداری استبداد اسلامی گردید!؟

   آیااینکاره بودن عزیزکاشی وهمکارش،به مشروطیت،وبرآمده ازاین جنبش،قانون وتجددو...زیان میرساند،یااین

کاره بودن رضاشاه وکارکنان به سوداوقلم زنان،دربرابر"مشروطیت"ودیدگاهای انقلاب،مبنی بربپا شدن استقلال و

آزادیهای فردی واجتماعی،وبپاداداری دادگریهادرهمه پهنه ها!؟یااینکه اگرعزیزکاشی و...تن خویش رابرای بدست آوری تکه نانی دردست این وآنی،چون رضاشاه ویاسپهبدزاهدیها،قرارمیدادند،بیشترزیان باربود،درپیوندبامشروطه   

ودیدگاههایی که برشمرده شد!البته با توجه به دادههای تاریخی آورده شده،اززبان رضاشاه به مستوفی،ویا ازدید

اسنادبیرون آمده انگلیس،وعکسهای فاحشه های اصفهان درخانه زاهدی،هنگام دستگیریش دررابطه با قوای هیتلر  درایران،که برمینمایانند!؟

   تاریخ بیان دارد،که جنبش زنان درایران ازدوران قرة العین وسپس با مشروطیت پای گرفتن وپای بپای به پیش راه میگیرد،تازنان به خواسته های تاریخی خود برسند،ودراین زمینه پُراست دادههایی،مبنی بردرستی این سخن!

   آنچه درمجله هایی چون"شکوفه،جهان زنان،دانش،زنان درمشرطیت و..."دیده میشود،واداره آموزشی زنان که ازسال 1297،برپاشده بود،وبگونه نو شتاری هم ،درپیش ازاین تاریخ،واین هنگامی است که رضاخان قزاقی بیش نبود! راه افتادن جنبش وحرکتی،که معنی تجددبه خود میگیردوبا خوددست آوردی ریشه ای، رسیدن زن،تکیه بر

خود،به خواسته هایش،گونه روشکاری که به آن تجددنام میتوان نهاد،آیا چنین نیست!؟

   شما به یقین آگاهی دارید،که هنگام ورود،امان الله خان،شاه افغا نستان ،درپی سلسله سفرهایش به اروپا،باهمسر

خود درسال1307به ایران می آید،که ازاستقبالی ویژه ای برخوردارمیشود،ولی چون باثریا همسرش بی حجاب،به لاله زار وتوپخانه میرودبرای گردش، وبامردم سرسخن باز کردن،1ـ ناراحتی رضاشاه را بوجود میآوردوتوقف اوکوتاه وسرد بپایان آورده میشود2ـچندی پس ازباز گشت،بادسیسه استعمارانگلیس،به زیان اوکودتاو"بچه سقای"

را برسرکارمی آورند،که همچون رضاخان دست به کشتارمیزندوببارآوری آنچه که افغانستان دردوره طالبان،بدید!

آنچه وخشم رضاشاه،بیان واپسگرایی اوراست،تاسال 1313که به ترکیه میرودوشیفته آتاتورک،وهنگام بازگشت،و

روی آوری،به یورش به زنان،واینگونه با کپیه برداری ازترکیه ،بناگهان،وصدالبته ازدید شما،تجددخواه ازآب در

آمدن!؟که این پرسش ازشما،توان گفت،براینگونه زشت رفتاری،"مشروطه،قانون،تجددو..."اینگونه ارزشها می چسبد"،که اگرنه ،که صددرصد نه گفتن است،نبایدبراین گونه رفتارهای"رضاخانی" گریست وبرقلم زنان اوهم!؟

پرسش دراینجاست،که پوشش زنان به خودکامانی چون رضاشاه وآیت الله خمینی ودیگر کسانی از این دست،چه،و

جز اینکه این زنان اند،که درگونه ی پوشش خودویا...گزیدن دارند!؟یا دراین دوره ی سیاه ،که استبدادفقیه ببارآور

شده،جنبش زنان ودست آوردهای ریشه دارآن ،بیشتراست،که حداقل ،بنا برآمارخود این سامانه دوزخی،بیش از60

درصددانشجویان رادرایران زنان دارند،یا دردوره ی "دوپهلوی"،که خیمه شب بازی براه افتاده بود!؟

   بیادآورید،بازتابهای تجددخواهیهای رضاخانی،که چوبباطوم برسرزدن،یاتوسری ویا روسرسری،راببارآورد،و

یادرهمان دوره،درکوچه وبازار؛"باکاردوچنگال میخوردآبرا،مسخره کرده همه طلاب را"،درموردرضاخان سر دهی،هم نشانی داشت،ازاینکه باکارد وچنگال غذاخوری را به رضاخان یاددادن بودومسخره اووآخوندها،هردورا!

   دیگرنمونه تجدد ِرضاخانی،با گماردن سرهنگ بوذرجمهری ناآشنا به ساختاربندیهای شهری وفهم هنری وزیبا

شناسی،آن همچون خودقزاق،به شهرداری تهران،ونیزوجودکینه به قاجار،که ببارآور ویرانی هایی شد،ونابودسازی  بناهایی زیبا وتاریخی شده ایکه،ببارآورشد،تارضایت خودکامه درآن باشد!

   ساختمانهای زیبا،نمونه هایی چون دروازه های شهرتهران وارک،وآن کاشیکاریها،لبریزبوده ازارزشهای هنری

وروحدار،که با بهانه مسخرهایی چون فراخ وکشادسازی جاده وخیابان!

   ویرانه سازی اینگونه ای درهمه شهر ها گسترش پذیر،به آنچه دردوران ِقاجار نیز کینه توزانه باآثارزیبای بجای مانده ازدوران صفوی،انجام گرفته بود،که میتوان نمونه ای ازآنرا،کچ کشی برروی دیوارهای تالارچهل ستون در

اصفهان بیادآورد!بسیاردیگر ازاینگونه زشتکاریها،چه بدست سلسله قاجار،ویا گونه تجدخواهی رضاخانی،آنچه در

دوره ی فرزندش هم بکاررفت،وچیزی کم نداشت،ازویران سازیهای "خلخانی"مانند،آنچه باگورگاه رضاشاه ودیگر بناهاویا تمبرهای این دوران وقاجارو...،که کینه توزانه بکارگرفته شد،وپرسش اینکه  ،اینگونه کارهها،تجدخواهی بشمارمیآید، هم "خلخالی"نیز، دراین زمره بودونه کمترازبوذرجمهری،که سپس به درجه سرلشکری میرسد،از

اینرو،که به خواستهای تجددپسندی رضاشاه،همه جانبه همت گمارده بودوبه جنایاتی هم روی آورد،درهمین سوی!   

   پرسش ازشمانویسندگان تلاش،بنابرآنچه فشرده آورده شد،ازکاررفتاریهای دوره رضاخان،آیا، هنوزبرسرآنید،که اورا"فرزندصدق ِخلف"مشروطیت بدانید،وآنچه کردرادرسویه ی"قانون"وبوجودآوری"تجدد"!؟نه بوارونه،که تیر خلاصی بود،برمغز مشروطیت،که درآن شرافت پروری ویژگی،ونهادیه شدن قانون،ومدرنیته ازرهگذرآن است!؟

   سرشت نشانه سامانه ی مشروطیت خواهی ویاجمهوری را،که پروراننده ی "شرافت وتقوی،باشند،درچهره هایی چون مصدق ویارانش،موتمن الملک،مستوفی الممالک،مدرس،ارانی ودیگر اینگونه کسان بایدجست،که با دلیری  روی به انجام بایسته هایی آوردند،دربپاداری خواسته های"اجتماعی ـ تاریخی"میهن خود،وبا احترام گذاری،به ارز           

ارزشهای هرانچه ازآن،رنگ وبوی مردمی،داردونه خون ریزی وچپاول،آنچه دردوران دو خودخودکامه"پهلوی" وکنون،درایران،نازندگی گرفته بوده ومیباشد،چه زیرنام"مشروطیت"وچه"جمهوریت"!

   تکیه به تاریخ،جلوه میهن دوستی را،بایستی دررخساره های "یعقوب لیث،بابک خرمدین،ستارخان،میرزاکچک خان،پسیان و...جستجوداشت که برسرجان زدند،تکیه بازوروشمشیرخویش،دربرابرهریورشگری به ایران!

   بایست دلاوری وپایداری را، دربیدادگاه های رضاشاه،ازگَردانی چون سرداراسعد،علیمردان خان،سرداررشید

کردستانی"درپهلوی اول،وبمانندان"مرتضی کیوان،کریم پورشیرازی،داریوش فروهر،کرامت دانشیان..."درپهلوی دوم واینگونه گرُدانی را،دراستبداد دههابارسرکوبگرتر،دربیدادگاه فقها،که چه دررابطه کشتاروچه به زندان افکنی وویرانه سازی،روی پیشین های خودرا سفید کرده اند!آیا چنین نیست،واینان ازپیشینیان سودنجستندبرای دست یابی به"قدرت"،وکنون بیشی گرفتن،ازآنها!؟که بسیاراست ،گفتنی ونوشتنی وبیادآوری،دراین پهنه های اندوه ببارآور!

   نیز،بوارونه ازبزدلی های رضاخان،بسیارگفته ونوشته اندبه به موردی ازآن اشاره کردن بدنخواهدبود! به یقین پاره اای ازقلم زنان درتلاش،میدانند.1ـ اودرپی دستور متفقین،که بایست ایران را ترک کند،شتاب برفتن میگیرد،تر 

ازآنچه فروغی ودیگران به اویادآورشده بودند،که همگان گفته اند،این شتابگیری،ترسی رابود،ازمردم،وانتقامگیری گیری ازاو.2ـهنگامی که نمایندگان مجلس،رفتن اورامیشنوندوترسها فروریخته،سیدیعقوب انواردوباره "آزادیخواه"

میگردد،وهمدیگری چون او،ازسینه چاکان رضاخان شده بوده"علی دشتی"،فریاد برآوردن که پیش ازاینکه ایرانا را ترک کند،،به اینکه بایدزمینها واموال مردم به صاحبان آن پس داده شودکه بیدرنگ،فروغی محمدسجادی را به

اصفهان میفرستدتا امضاازاوداینموردگیرد،وشگفت تراینکه،اوازجیب خودتکه جواهری را درمیآورد،وبه سجادی

که وزیرراه برگزیده اش بود،میدهدویاآوری که از"زمان عروسی محمدرضا بافوزیه درجیبش"برجای مانده،است

واشاره ا یست، به جواهرات ِ پشتوانه بانگ مرگزی!؟3ـ درزمان اقامت دراصفهان،درخانه کازرونی سکنی گزید

ونگارنده ازبستگان نزدیک آنها شنیدن،که درتنهایی درسالن،راه میرفته وبلندبلندتکرارکه؛"اعلیحضرت ِقدرقدرت ِ

قوی شوکت"وپس ازاین واژهها،دکی دکی گفتن،به خوددرحالی،که"شمشیردردست"،قدم می زده است!؟

   البته،همه ی آن زمینها واموال که صورت برداری شد،دوباره زیرنام"بنیادپهلوی"،به غارت فرزندوخانواده او،

وآنچه ادامه یافت،که کنون چندباربرغارتگریها فزوده شده تر،دردست"ولی فقیه"جانشین"آیت الله خمینی"وزیرنام؛

"بنیادمستضعفان"،دراه تروروکشتار،درایران وبرون ازایران،بکاربرده میشود!

 

   میدانید،بنا برسخن ِقزوینی؛"کارها ازلونی دگر است،واگر شرافتی درکار باشدوشرمی دربرابرمیهن خود وتاریخ وارزشهایی،که ازآنهاسخن رفت،مییابید،دربرابررضاخان وکارکنان همانندخودش ،چون امیراحمدیها وتیمورتاشها

و...!؟شایدتنهاعلی اکبرداوررا،بتوان ازآن ارزشهایی بهره مند بوده،دانست،که درجَرگه ی میهن پرستان ومشروطه خواهان،نام آورده شد!نیزاینکه،اوهم بسیاری،ازدیدگاهای خودرا،بیاری"مدرس"ویادیگرانی ازاین دست،بدست آور

بود،که نمونه اش،دادگستری مدرن براه افتادن وموفقیتی راکه دراینگونه کارها،ازدست مدرس برمی آمد،دربرابر،

واپسگرایان،که آورن دراینجا،بایستگی نمی یابد،وبه اشاره بسنده کردن بود!

   نه تنهاقلم زنان تلاش،که صدالبته،خوانندگان که به این آلودگیهاتن درنداده اند،بویژه جوانان ِاین مرز وبوم،که در سرسودایی ندارند،جزشکوفایی ایران وجایگاه سزاور گرفتن ِباشندگان ِمیهن خود،درجهان ملتهای آزادگیتی،میتواند ازاین مجمل،دریابندحدیث رضاخان، بگونه ایکه بود،ونه بگونه ایکه درتلاش،داریوش همایونهاخواسته اند،بایاری،

"جامعه شناس،تاریخ دان،ودیگر"نویسندگانی ،ازاین دست،اورا آنگونه به آرایش درآورند،که "پی چاه زدن" است!

    درپایان پرسشی است،ازکماندارجمع نویسنگان ِتلاش،که آیا،درایرانیکاهم،باهمین قلم  زنان،داوریهاوارزشداوری ها،آدمی روبرومیشود!؟

   کنون،سخن کوتاه وگرفتن اندرز ِحافظ درگوش،که سراید؛

 

«بعزم ِمرحله ِعشق،پیش نِه قدمی

که سودهاکنی،اراین سفرتوانی کرد»!

چنین باد!

                                                                            

     احمد رناسی   اول مهرماه1384