سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۴ - ۱۴ ژوئن ۲۰۰۵

واژه‌هاي بي‌گناه بي‌تميزند!

پيرامون نوشته آقاي دکتر محمد ملکي در نقد کتاب «داد بيداد»

صديقه صرافت

واژه‌هاي بي‌گناه بي‌تميزند!  

  (برتولت برشت)

وقتي به نام آزادي و عدالت، اتهام زده مي‌شود، به بي‌گناهي واژه‌ها

که نمي‌دانند از کدام قلم يا زبان جاري مي‌شوند، ايمان مي‌آورم.

 

 

به احترام ۶۰ سال سابقه مبارزاتي آقاي ملکي، نقد ايشان را به دقت خواندم.

نوشته‌اند: "محتويات کتاب "دلدادگان آزادي" و "داد بيداد"... را چنان دور از انصاف و با هدف توهين و تحقير دلدادگان راستين آزادي يافتم که سکوت را ظلم به بزرگاني چون... دانسته و... افشاگري اين قبيل کارهاي مسخره و نخ‌نما شده رژيم... کارهاي برنامه ريزي شده، تبليغات نااهلان... که انتشاراتشان مسلماً با تأييد و تشويق مسئولين امنيتي و اطلاعاتي نظام همراه است... که هدف جملگي جز انحراف افکار جوانان و سرخورده کردن آنان از مبارزه نيست... را وظيفه خود مي‌دانم."

آقاي ملکي براي اثبات اتهامات رنگارنگ خويش حتي يک سند، مدرک يا شاهدي زنده ارائه نکرده‌اند و همان روش معروف تنها به قاضي رفتن را برگزيده‌اند!

و در ادامه پرسيده‌اند: «چرا ناگهان اين قبيل کتابها در داخل و خارج به چاپ مي‌رسد... و اين روزها که بار ديگر مسأله "مرگ زهرا کاظمي" زير شکنجه جلادان مطرح شده... و اي کاش خانم حاجبي خاطرات تعدادي از شير زناني که زندان و شکنجه دو نظام را تحمل کرده و مي‌کنند را هم در کتاب مي‌آوردند تا... »

براي آگاهي ايشان يادآوري دو نکته ضروري است:

1ـ انتشار کتاب "داد بيداد" ناگهاني نبوده و جلد اول آن بيش از دو سال است در خارج منتشر شده، زماني که مسأله مرگ زهرا کاظمي، اتفاق نيفتاده بود. بگذريم که کار جمع‌آوري و نوشتن آن چند سال طول کشيده است.

2ـ "داد بيداد" در دو جلد و همانگونه که در صفحه اول آمده، نخستين زندانيان سياسي 57 ـ 1350 را در بر مي‌گيرد، بنابراين طبيعي است جاي زندانيان سياسي رژيم ج ـ ا و يا دو رژيم خالي باشد. با اينهمه چند تن از راويان کتاب، زنداني دو رژيم بوده‌اند و کتابهايي هم از سوي برخي از آنان جداگانه در خارج منتشر شده است. ولي کار سترگي که ايشان آرزو کرده‌اند، از عهده يک نفر يا يک تيم بر نمي‌آيد و نيازمند نگارش دهها کتاب است.

از اين دو نکته که بگذريم در نقد ايشان تنها از يک زن (نه شير زن) با اشاره به "مسأله مرگ زهرا کاظمي" نامبرده شده و آنجا هم که از بزرگان با نام خانوادگي ياد کرده‌اند، جملگي "بزرگمردان" و "شير مردان" هستند و لذا روشن نمي‌شود شير زنان مورد نظر ايشان که خانم حاجبي به عمد خاطراتشان را در کتاب نياورده چه کساني هستند و چه مشخصاتي دارند.

اگر ايشان تنها راويت سيمين با عنوان "زيباي خفته" را در جلد اول خوانده بودند، ممکن نبود شير زني به نام زنده ياد"فاطمه اميني" را فراموش کنند. روايتي که همانا مشتِ نمونه خروار است.

من با خواندن جلد اول، به خانم حاجبي دستخوش گفتم که نمونه فاطمه اميني را برجسته کرده که از نظر ايدئولوژي و وابستگي گروهي با وي يگانه نبوده است. اتفاقاً در همين انتخابهاي آگاهانه و منصفانه است که تفاوت ديدگاه تنگ‌‌نظرانه‌اي که آزاده و آزادگي را در چارچوب تنگ ايدئولوژي، گرايش سياسي، وابستگي گروهي و فردپرستي زنداني مي‌کند.

ـــ از نوع "ستاد آزادگاني" که ايشان نامبرده‌اند ـ با ديدگاهي که انسان را محور و آزادي را حق طبيعي وي مي‌داند، نمايان مي‌گردد.

ولي اگر شير زناني خاص مورد نظر است، جا دارد از خودشان پرسيده شود چرا نمي‌نويسند؟

اين پرسش براي امثال من هم مطرح است که چرا زندانيان سياسي مرد يا زن، تا خود زنده‌اند يا شاهد زنده‌اند نمي‌نويسند. به ويژه مردان زنداني که هم از نظر تعداد و سابقه بيشتر و هم در رده‌هاي بالاي رهبري و تصميم‌‌گيري بوده‌اند و مسلماً اطلاعات بسيار بسيار بيشتري دارند؟

بنظر نمي‌رسد نوشتن از گذشته را کاري بي‌ارزش بدانند، چرا که کار بي‌ارزش ديگران را خود نقد کرده و مي‌کنند.

آن کس که مي‌نويسد، انديشه‌ها و ديدگاههاي خود را عريان مي‌کند و پيشاپيش پيه انتقاد، اتهام و بدتر از آنرا به تن خويش مي‌مالد و آن کس که نمي‌نويسد، حکم سفره نيانداخته دارد که کمبودهايش آشکار نمي‌شود و به قول معروف عيب و هنرش نهفته مي‌ماند!

نوشتن گذشته، هر چه نباشد، ثبت بخشي از مبارزات سياسي ايران است و خواننده، به ويژه نسلي که آنرا نزيسته، با خواندن روايت‌هاي گوناگون به قضاوتي آگاهانه‌تر و همه جانبه‌تر دست مي‌يابد.

کتاب "داد بيداد" در برگيرنده روايت 37 زنداني است، يکي خود اذعان مي‌کند که ساواک انگ سياسي به او چسبانده و به خاطر کار نکرده محکوم و زنداني شده است، ديگري تلاش فراوان کرده با عضوي از يک گروه رابطه بگيرد و آن ديگري عضو مسلح و مخفي همان گروه است. اگر تعداد راويان باز هم بيشتر مي‌شد بهتر در مي‌يافتيم چگونه افرادي با باورها، ديدگاهها، انگيزه‌ها، دلايل و انتظارات گوناگون از مبارزه و زندان مجبور بوده‌اند با هم زندان را زندگي کنند.

آن کس که زنداني سياسي و به ويژه چريک زنداني را "ابر انسان" مي‌پنداشته وقتي با همان چريک نام آشنا، در زندان روبرو مي‌شود جا مي‌خورد و کوچکي جثه وي هم بنظرش شگفت مي‌آيد، آن ديگري که گمان مي‌کرده هيچ کس زير شکنجه لب نمي‌گشايد در حالي که به وسيله دوست يا رفقيش لو رفته و بدتر از آن خود "لب گشوده" دچار تناقض مي‌شود. کشاکشي در درونش سر بر مي‌آورد، اگر نوميد و سرخورده نشود يا عليه همه چيز و همه کس نشورد، رفته رفته در مي‌يابد که اعتبار واقعيتها هر چند دردناک و تلخ بيش از تصورات ذهن‌گرايانه است. اينکه چرا ذهن‌گرايي‌هايي از اين دست وجود داشته، بحثي جداگانه و قابل بررسي است.

و حالا اين افراد هر يک روايت خويش را مي‌نويسد و از ديد امروز خود به گذشته مي‌نگرد. يکي افکارش کاملاً دگرگون شده، ديگري اصلاً نشده و يا دگرگوني در جهات مختلف صورت گرفته است. بنابراين هر کدام آنچه را از ديدگاه خويش مهم‌تر و بنظرش چشمگيرتر آمده نوشته است. در برخي روايات روابط درون زندان و رابطه زندانيان با هم برجسته، در روايتي ديگر کم بها است تازه نگاه به اين روابط هم يکسان نيست و هر کدام بر پايه انتظارات خويش به آن نگريسته‌اند و اين چندگانگي در برخورد به ديگر مسائل از جمله مشي گذشته و ارزش و اعتبار آن به خوبي نمايان است. من ضمن آنکه انتشار کتاب را مثبت و در خور ارزش ارزيابي مي‌کنم ولي با تمامي نظرات و نتيجه‌گيريها موافق نيستم، اما اين حق را براي افراد قائلم که انديشه و ديدگاه‌هاي خود نسبت به گذشته را بدون ترس از بر چسب و اتهام بنويسند و با پذيرش اين حق است که وقتي يکنفر مي‌نويسد: "... افکارم در اثر واقعيت‌هاي اجتماعي به شيوه مبارزه (نه حقانيت مبارزه ـ تأکيد از من است ـ) و پيامدهاي آن دگرگون شد..." يعني مبارزه به همان شيوه‌اي که در گذشته باور داشته منحصر نمي‌شود، که کار سترگ براندازي رژيمي ددمنش و انقلاب تنها با ايثار و فداکاري قهرمانان به سرانجام نمي‌رسد، که هر کس در جايگاه خود بدون آنکه قهرمان باشد مي‌تواند آنرا پيش ببرد، که...»

همانند آقاي ملکي استنباط نمي‌کنم که يعني: "مبارزه بي فايده بوده و بايد با هر خوب و بدي ساخت...".

رد مشي مسلحانه، به امروز و يا چند نفز بر نمي‌گردد و از ميان همان زندانيان دو رژيم که شکنجه شدند و جان باختند، بسياري آنرا از همان درون زندان شاه رد کرده بودند.

مگر زنده ياد جزني، به نقد بي‌محاباي گذشته نپرداخت و سپس به نقد ديدگاه مسعود ننشست؟

از محدوده جغرافيايي ايران فراتر رويم، "رژي دبره" فرانسوي، تئوريسين "انقلاب در انقلاب" که زنده ياد مسعود احمدزاده هم به او استناد ميکند، يا برخي رهبران جنبشهاي آمريکاي لاتين که در اين راه پيشتاز بودند، آنرا رد يا نقد کرده‌اند و کسي هم انگ بريده و... به آنان نمي‌زند و مايه دلسردي ديگران نمي‌داند.

نه، به گمانم همان بزرگاني که در نقد آقاي ملکي نامشان آمده، دستکم گرفته شده‌اند!

آن انسانهاي انديشه‌ورز و ذهن‌هاي خلاق که جز به بهروزي انسان نمي‌انديشيدند ـ که از نزديک شعاعيانش را شناختم با انديشه‌اي مستقل و روشي نقادانه ـ، در برخورد با واقعيت‌ها و به ويژه جنبش و انقلاب مردم، تحولات در عرصه جهاني در جا نمي‌زدند و ادعا نمي‌کردند آنچه "ما" گفته‌ايم حجّت است. پس قلم‌هاي مخالف را بشکنيد، زبان‌ها را ببريد، در خصوصي‌ترين امور مردم کاوش کنيد تا مبادا از نظر و فرمان "ما" سرپيچي کنند!

يکي ديگر از ايرادات آقاي ملکي استناد به گفته يکي از راويان است که: "... اما براي من تجاوز هم نوعي شکنجه بود مثل بقيه شکنجه‌ها ...راستش ترجيح مي‌دادم به من تجاوز مي‌کردند و در عوض اين قدر شلاق و مشت و لگد نمي‌خوردم."

اگر بپذيريم که شکنجه خوب و بد و به تبع آن بد و بدتر ندارد، بلکه در هر شکل جسمي، رواني، جنسي و... غير بشري و ممنوع است، بهتر مي‌توان به بررسي موارد مشخص پرداخت.

تجربه شخصي و شنيدن تجارب ديگران مرا به اين نتيجه رساند که:

اولاًــ تمامي افراد در برابر شکنجه يکسان، مقاومت يکسان نداشته‌ا‌ند. ثانياً: تأثير يک نوع خاص شکنجه روي افراد گوناگون الزاماً و در هر شرايطي يکسان نبوده است. زندانياني را ديده‌ام که در برابر شکنجه رواني (بلاتکليفي و بي‌خبري، انفرادي نه چندان طولاني، مشاهده شکنجه ديگران و...) واکنش شديدتر و مقاومت کمتري داشته‌اند تا مشت و لگد و شلاق. کساني را ديده‌ام که با پاهاي آش و لاش و داشتن جيره روزانه شلاق هنوز مقاومت مي‌کرده‌اند و بر عکس ديگراني که کمتر مقاومت کرده‌اند.

درست است که جسم همه انسانها ترکيبي از گوشت، پوست، استخوان و خون است، ولي به عنوان افراد، توان جسمي و رواني ، تاريخ، فرهنگ، باورها و... متفاوتند. پيچ و مهره‌هاي از قالب درآمده و يکسان نبوده، آب نيستند که قانون ثابت فيزيک بر آنان جاري و در کنار دريا در 100 درجه سانتيگراد به جوش آيند.

با وجود آنکه مايل نبوده و نيستم از سختي‌هاي زندان و بازجويي خود بگويم، چرا که از يکسو در برابر کساني که سختي‌هاي بيشتري متحمل شدند، به ويژه آنان که جان باختند احساس شرم مي‌کنم و از سوي ديگر بر اين باورم که زياد سخن گفتن يا نوشتن از شکنجه و هر نوع خشونت ديگري، آنرا به امري عادي ، رايج و پيش پا افتاده تبديل مي‌کند. براي روشن شدن مطلب خاطره‌اي را نقل مي‌کنم:

روزي که براي اولين بار، با پاهاي در کيسه نايلون پيچيده، فرنچ به سر و در ميان هياهوي زندان‌بانان، صفي از زندانيان زن را به حمام مي‌بردند، در کنار صف، قدم به قدم بازجوها ايستاده بودند و هر زنداني که ردّ مي‌شد به نوبت به او توسري مي‌زدند، توهين مي‌کردند و قاه قاه مي‌خنديدند. اين صحنه و آن توسري که در برابر فشارهايي که تا آن روز متحمل شده بودم، هيچ بود، چنان ولوله‌اي در درونم برانگيخت که ناگهان احساس کردم حتي از موهاي سرم درد زبانه مي‌کشد. دردي که با دردهاي پيشين قابل قياس نبود. در حمام از همان فرصت کوتاه شستشو هم استفاده نکردم و لحظه شماري مي‌کردم به همان سلول تاريک بازگردانده شوم. به سلول که بازگشتم از شدت درد، سر به ديوار مي‌کوبيدم.

بارها به کاوش علل اين واکنش عجيب خويش پرداخته و به نتايجي هم رسيده‌ام که جاي بحث آن اينجا نيست، ولي در يک جمله بنويسم که همين تجربه به من ثابت کرد که نمي‌توان حکمي همگاني صادر کرد و هر کس ميتواند تجربه خويش را، در غياب يک کار تحقيقي جدي بنويسد.

آنجا که شکنجه جدا از افراد و بطور عام مطرح مي‌شود، همگي ضد بشري است. اگر "امه سه‌زر" نوشت: "در وجود هر انسان لينچ شده‌اي يکبار مرده‌ام!" جا دارد با استناد به بني آدم اعضاي يکديگرند، اضافه کنيم "در وجود هر انسان شکنجه شده، بشريت شکنجه شده است!" و اما ايراد ديگر آقاي ملکي استناد به اين گفته است: "اراده‌ گرايي و انديشه‌اي مطلق‌گرا، فاجعه‌اي را رقم مي‌زند که در آن امير پرويز پويان و... در خرداد ماه 50 کشته شدند."

شک نيست که اشتباه زنده ياد پويان در اين ماجراي دردآور نقش داشته است ليکن اولاً: پويان با اين اشتباه سنجيده نميشود، ثانياً: اشتباه وي را نميتوان به حضور اراده‌گرايي و مطلق‌گرايي در انديشه وي نسبت داد. زيرا از يکسو کسي وجود ندارد که هرگز اشتباه نکرده باشد و از سوي ديگر بايد ثابت کرد که اين انديشه ويژه پويان بوده و در چريکهاي باقيمانده وجود نداشته است، چرا که پس از اين ضربه، اين گونه اشتباهات رخ نداده است.

پويان در خرداد ماه 50، زماني که هنوز تجربه کافي در مورد مقاومت و شکنجه وجود نداشت و جمع‌بنديهاي بعدي در دسترس نبود، دچار چنين اشتباهي شد و شاهد بوديم با شدت گرفتن فشار در زندانها، رفته رفته زمان مقاومت پس از دستگيري،در همان سازمان به شش ساعت کاهش يافت. ولي به نظر مي‌رسد آقاي ملکي ، گفتن واقعيت‌ها را باعث دلسردي و نوميدي جوانان و دانشگاهيان مي‌دانند. ايشان با 60 سال سابقه مبارزاتي و انبوهي تجربه، بهتر از من مي‌دانند دهاني که با يک غوره ترش شود، با يک مويز هم شيرين مي‌شود!

گفتن واقعيت‌ها چه تلخ و ناگوار و چه شيرين و دلنشين، آگاهي دهنده است و عنصر آگاهي براي هر کس که قدم در اين راه مي‌گذارد، از هر سلاحي کار سازتر است، چرا که مبارزه آکنده از شکست و پيروزي توأمان است و مبارز اسطوره و قهرمان هم انساني زميني و خطاپذير است. ميلياردها انسان که در سراسر تاريخ و در هر گوشه کره خاکي مبارزه کرده و مي‌کنند، همگي انسان‌هاي زميني بوده و هستند.

خوشبختانه نسل امروز، بسيار هوشمندانه‌تر و آگاهانه‌تر از نسل پيش مبارزه‌اش را پيش مي‌برد. نه فقط جوانان و دانشجويان که ديگر قشرها از هنرمندان گرفته تا معلمان و به ويژه زنان ايراني، درست‌تر و با روشهاي کارسازتري در حال مبارزه‌اند، و چه بسا با شناخت بيشتر از گذشته و آگاهي همه جانبه‌تر از مبارزات نسل پيشين، اشتباهات کمتري مرتکب شوند.

در پايان اضافه کنم، کردار، گفتارو رفتار هيچکس محک درست و نادرست يا حق و باطل نيست. حقيقت در هيچ مشتي پنهان نيست که با گشودن آن بر همه چيز نور بتابد. بنابراين اگر فردا کساني واقعيات، ماجراها و... را همه جانبه‌تر و درست‌تر نوشتند، فکر نمي‌کنم از تصحيح اشتباهات خود هراسي به دل راه دهم.