چهارشنبه ۳۱ ۱۳۸۳ - ۲۱ ژانويه ۲۰۰۴

تحولات جديد، ظرفيت هاي جديد، و وظائف ما

 

     شهاب برهان

 

 

اوضاع عمومي جهاني با يورش بي سابقه اي  که هيولاي سرمايه بين المللي  در دهه هاي اخير براي بلعيدن انسان و طبيعت آغاز کرده است؛ با ميليتاريسم امپرياليستي يکه تاز و تجاوزکارانه ايالات متحده آمريکا و شرکاي امپرياليست اش که  صلح و استقلال ملت ها را به خطر انداخته اند؛ با صهيونيزم شبه نازيسم دولت تروريست، نژاد پرست و آپارتايد اسرائيل؛ با اوج گيري موج ارتجاعي اسلامگرائي و گسترش بين المللي تروريسم اسلامي؛  -  و اوضاع عمومي ايران با ناتواني هاي اساسي جنبش عمومي ضد استبدادي براي به زير کشيدن حکومت اسلامي؛ با ضعف هاي بنيادي جنبش کارگري و سوسياليستي و جنبش هاي اجتماعي؛ با تداوم بحران آلترناتيو در شرايط تعميق بحران موجوديت رژيم؛ در يک سال گذشته تغيير کيفي نکرده اند  و از اين رو، استراتژي و خط مشي عمومي کمونيست ها در قبال آن ها هم تغيير نمي کند. اما شکست اصلاح طلبان در اسفند 1382، مبدأ چرخش هاي مهمي در شرائط  داخلي و تا حدي روابط بين الملي ايران شده است که از لحاظ  سياست هاي تاکتيکي، ملاحظات تازه اي را ضروري مي کنند.

مردم ايران در دوم خرداد 1376، با شرکت گسترده در انتخابات رياست جمهوري و راي دادن به محمد خاتمي به قصد بر زمين زدن ناطق نوري بمثابه مظهر جمهوري اسلامي، بيزاري خود از وضع موجود و اشتياق خود به تغيير را، در شکل اميد به اصلاح جمهوري اسلامي به نمايش گذاشتند. آن اقدام متناقض، اقدامي تاريخي بود، زيرا پايان مشروعيت جمهوري اسلامي را رسما اعلام مي کرد؛ و آغازي بود براي يک دوران آزمون و ادراک سياسي در مقياس توده اي. بزرگترين دست آورد هاي آن اقدام در طي نزديک به هفت سال، رسوائي و انزواي بيش از پيش تماميت خواهان؛ باز شدن دست خود اصلاح طلبان و همذاتي شان با رقبايشان؛ تشديد و تعميق تضادهاي حکومتي؛ بالا رفتن آگاهي مردم و درک اصلاح ناپذيري جمهوري اسلامي، با تکيه بر مشاهدات وتجربه مستقيم خودشان بود.

هنگامي که اين آگاهي و تجربه براي توده مردم حاصل شد، زمان برداشتن گام بعدي فرا رسيد. اين بار، مردم با تحريم گسترده انتخابات مجلس هفتم در اسفند 1382، بيزاري خود نه فقط از تماميت خواهان، بلکه از اصلاح طلبان را هم فرياد کردند. اين هم اقدامي تاريخي بود، چرا که نه ديگر تغيير در رژيم، بلکه تغيير رژيم را طلب مي کرد. اين گام بزرگ و کيفي مردم به پيش، مبدإ تحولات دامنه داري است که به تدريج نمايان خواهند شد. از هم اکنون و به دنبال پس گرفتن راي خود از اصلاح طلبان و نفي رژيم در کليت خود توسط مردم، تغييرات مهمي در زمينه هاي گوناگون يا آغاز شده و يا زمينه آن ها  پديدار شده است که ظرفيت هاي تازه اي را براي تحولات بعدي کشور و براي مداخله گري در اين تحولات فراهم مي سازند:

 

يکم -   با حذف اصلاح طلبان از حکومت و شکست پروژه اصلاح رژيم، جمهوري اسلامي سوپاپ اطمينان خود را در برابر نارضائي مردم از دست داده، آسيب پذيرتر و شکننده تر شده است. از اين پس اقشار و طبقات ناراضي، با همه مطالبات سياسي، اجتماعي و اقتصادي خود، مستقيما با حکومتي رو در رو و طرف خواهند بود که ديگر نمي تواند برآورده نشدن خواسته هاي مردم را به گردن اصلاح طلبان بياندازد. و چون خود حکومت بزرگترين دشمن و مانع اين مطالبات است، براي پس زدن آن ها و از سر گذراندن امواج مبارزات مردم، باز هم به فرا افکني و بحران آفريني هاي داخلي و ماجراجوئي هاي خارجي روي خواهد آورد تا با تلاش براي بسيج مذهبي يا ناسيوناليستي مردم به گرد رژيم، مانع از همبستگي آن ها در برابر حکومت شده و مطالبات شان را درهم بکوبد. دامن زدن به حوادثي چون آشوب هاي نجف و کربلا؛ ماجراجوئي در تحرکات اتمي؛ يا بهره برداري از تحريکاتي که برخي کشورهاي عرب مي کنند، مي توانند وسايلي براي بحران سازي هاي مذهبي و يا فرامرزي باشند.

دوم -  با حذف اصلاح طلبان، بحران دروني حکومت ( و نه البته بحران رژيم) موقتا از بين رفته است. اين به حکومت امکان مي دهد که تا مدتي با هماهنگي بيش تر و بدون تنش هاي دروني به اداره کشور بپردازد. آنچه اکنون " يکدستي" حکومت ناميده مي شود، بيش از آن که يکدستي باشد، همدستيئي است که براي بيرون کردن اصلاح طلبان از حکومت به وجود آمده است؛ اما همين حکومت " يکدست "، بخاطر منافع اقتصادي دسته بندي هاي متعدد درون اين ائتلاف و رقابتي که ميان آنان بر سر قدرت فائقه سياسي جهت پيش بردن سياست هاي داخلي و بين المللي خودشان  وجود دارد، دير يا زود چند دستگي خود را آشکار خواهد کرد. به اين ترتيب، حذف اصلاح طلبان، نه پايان شکاف و بحران در حکومت اسلامي، بلکه آغاز پيشروي شکاف به حلقه دروني تري از صاحبان قدرت و تعميق بحران موجوديت رژيم خواهد بود. اما همين يکدستي موقت، در اين مرحله که حکومت براي مهار اعتراضات و کنترل اوضاع، نيازي مبرم به آن دارد، عاملي است که به نفع حکومت عمل مي کند.

سوم -  حضور اصلاح طلبان در حکومت، به بورژوازي جهاني و اکثر دولت هاي امپرياليستي، هم اميد به تغييرات مطلوب مي داد، و هم بهانه اي براي توجيه نرمخوئي و اغماض  شان در قبال جمهوري اسلامي. اين اميد و اين بهانه از ميان رفته است و مناسبات متقابل تا مدتي غير قابل پيشبيني، تيره و پر تنش شده و معاملات شان با دندان قروچه و چشم غّره همراه خواهد بود.

     چهارم -  شکست اصلاح طلبان و پروژه اصلاحات، پايان مبارزه طبقاتي در اردوي بورژوازي ايران نيست. آنچه درصحنه چالش هاي سياسي ايران به چشم مي آيد، بازتاب مبارزات طبقاتي است که در عمق جريان دارد و اصلاح طلبي هم تبلور سياسي ي بخشي از مبارزه طبقاني درون اردوي بورژوازي بوده است.  فراکسيوني از بورژوازي با حمايت از احياي سلطنت، به اميد باز پس گرفتن قدرت اقتصادئي است که در انقلاب از دست داده است. بورژوازي اصلاح طلب، با تلاش براي مشروطه کردن ولايت فقيه و با شعار " مردم سالاري ديني"، در پي آن بوده است  تا اقتدار سياسي مطلق اليگارشي مسلط بر شريان هاي اقتصادي کشور را بشکند، و راه تقسيم "عادلانه" قدرت سياسي و اقتصادي ميان "خودي ها" را هموار کند. بورژوازي جمهوري خواه ولائيک، با آرزوي استحاله حکومت اسلامي به يک حکومت عرفي و پلوراليست بورژوائي، در پي آن بوده است که تبعيضات ايدئولوژيک و سياسي ي مانع از شراکت اش در قدرت اقتصادي و سياسي از ميان بروند. اليگارشي حاکم بر اقتصاد کشور نيز با دفاع از تماميت خواهي سياسي در قالب ولايت مطلقه فقيه، از سلطه انحصاري اش بر شريان هاي اقنصادي و اهرم هاي سياسي کشور دفاع کرده است. لايه هاي ديگر بورژوازي و خرده بورژوازي هم سايه روشن هاي اين چهار قطب اصلي خانواده  بوده و منافع شان توسط جريانات سياسي مختلفي بيان مي شود. پديده اصلاح طلبي حکومتي، نه ابدا جنگ زرگري جناح هاي حکومتي بوده، و نه فقط تدبيري از جانب جناحي از حکومت براي تحمل پذير کردن رژيم براي مردم و نجات رژيم؛ بلکه علاوه بر اين و در کنه خود،  بازتاب سياسي و بيان نظري ي مبارزه طبقاتي بخشي از بورژوازي طرفدار رژيم اسلامي ولي مغبون و کوتاه دست، با اليگارشي مسلط براقتصاد کشور بوده است.از اين رو، با شکست اصلاحات و اخراج اصلاح طلبان از حکومت، اين مبارزه طبقاتي پايان نمي يابد بلکه بايد در انتظار آن بود که  اين چالش طبقاتي،  قالب و گفتمان ديگري به خود بگيرد.

پنجم -  بورژوازي طرفدار ولايت مشروطه فقيه، با بريده شدن دست اش از حکومت، اگر در مبارزه طبقاتي با انحصارگران قدرت پيگير باشد، ناچار است که در مشي و ابزارهاي مبارزاتي اش تغييراتي بدهد. از يک طرف با ثابت شدن ناکارآمدي ي مشي قانوني ، منطقا راهي جز روي آوردن به مشي فراقانوني ( و البته کماکان مسالمت آميز) باقي نمي ماند؛ و از طرف ديگر با از دست دادن اهرم هاي دولتي – اهرم هاي  ناکارآمدي چون قانون و مجلس و قوه اجرائي - گرايش به جايگزين کردن آن ها با اهرم هاي بيرون از دولت، يعني اهرم توده اي واهرم قدرت هاي خارجي، مي تواند تقويت شود. در چنين صورتي، اين بخش از بورژوازي علي رغم اختلاف استراتژيک اش با سلطنت طلبان روي سرنگوني رژيم ، در تاکتيک تکيه بر نارضائي توده اي و تشويق دولت هاي امپرياليستي به ايراد فشار بر حکومت، به آنان نزديک مي شود و بايد در اين ائتلاف منفي، با آنان به رقابت بپردازد.

ششم -   اثبات اصلاح ناپذيري جمهوري اسلامي، به طريق اولي عدم امکان استحاله آن به يک رژيم لائيک و پلوراليست را ثابت کرده و استحاله طلبي ي بورژوازي جمهوري خواه ولائيک – که اغلب طيف هاي جريانات موسوم به " جمهوري خواه"، مواضع و ديدگاه هاي لايه هاي گوناگون آن را بيان مي کنند – موضوعيت تاريخي و سياسي خود را از دست داده است. اين جريان که اصلاحات  را جاده صاف کن استحاله عرفي رژيم مي پنداشت  و از اين رو بطور يکجانبه حامي و متحد طرفداران ولايت مشروطه فقيه شده و سرنوشت سياسي خود را به ارابه اصلاحات بسته بود، به ورشکستگي کامل سياسي و نظري رسيده است و از اين پس بايد به فکر استحاله خودش باشد تا مگر در شکل و شمايل و با گفتماني ديگر به ميدان بيايد.

 هفتم -  حالا ديگر بخشي از مردم، نمايندگان و سخنگويان خود را در بخشي از حکومت تصور نمي کنند. حساب حتا آن بخش از مردم نيز که هنوز به اصلاح طلبان توهم دارند، از حکومت سوا شده است. اختلاط  قلابي " بالا" و " پائين" از ميان رفته، و مرزي قطعي ميان مردم وحکومت کشيده شده است. اين تفکيک، شرطي لازم ولي ناکافي فراهم آورده است تا مردم از اين پس در پي راه و روش ديگري براي پيگيري مبارزات و مطالبات خود باشند. اگرچه براي  صحبت کردن از آمادگي روحي و عملي مردم براي سرنگون کردن رژيم هنوز زود است، اما در اين نمي توان ترديد داشت که اکنون ديگر اکثريت قاطع مردم از خط وسط " دوم خرداد " عبور کرده و در زمين سرنگوني قرار گرفته اند و نيروي بالقوه سرنگوني به شمار مي آيند. در اين نقطه عطف، موضوع از اقناع مردم به اصلاح ناپذيري رژيم، به چگونگي آماده شدن آنان براي سرنگوني رژيم، يعني تدارک سياسي و عملي سرنگوني تبديل شده است.

هشتم -  شکست اصلاحات از يک طرف، و شکست اصلاح طلبان از طرف ديگر، هرچند مردم را از  توهم به يک سراب  و نيز از  رهبري سياسي اصلاح طلبان رهانيده است، اما آنان را در همان حال، هم در داشتن يک چشم انداز، و هم در رهبري سياسي نارضائي ي خود، با خلإ  و سرگشتگي مواجه کرده است. به اين ترتيب، زمينه براي پرس و جوها و جستجوهاي تازه از سوي مردم، و زمانه براي طرح برنامه ها و ترسيم چشم اندازهاي جايگزين از طرف جريانات مختلف اپوزيسيون راست و چپ رژيم، مساعدتر مي شود.  

نهم -   بورژوازي مسلمان اصلاح طلب، پس از رسوائي و بي اعتباري واسطه هاي سياسي اش در پوزيسيون حکومتي، تلاش مي کند که اين بار آنان را با نقاب اپوزيسيون به صحنه بياورد و رهبري جنبش ضد استبدادي مردم را از طريق آژانس هاي سياسي و کارگزاران دانشگاهي، مطبوعاتي، حقوقي، مذهبي و غيره اش بدست بگيرد؛ اما بخاطر مخالفت با سرنگوني رژيم، حنايش پيش مردم آزادي خواه رنگي ندارد و در رقابت براي فريب مردم، دست اش از بورژوازي سرنگوني طلب خالي تر است. يکي ديگر از چرخش هاي اين دوره، انتقال بخت رهبري نارضائي توده اي، از اصلاح طلبان به سرنگوني طلبان است؛ و جبهه اصلي نبرد بر سر هژموني، از تقابل سرنگوني طلبان با اصلاح طلبان، به درون سرنگوني طلبان منتقل مي شود. از اين رو تفکيک صفوف و تبيين شفاف برنامه ها و فاصله گرفتن از شعارهاي کلي، نه فقط براي متمايز کردن جمهور خواهان از سلطنت طلبان، بلکه در درون طيف جمهوري خواهان هم  ضرورت و اهميت مي يابد.

دهم -   جنبش ضد استبدادي و آزادي خواهانه بخاطر آن که بخش هاي عمده اي از آن ( بخصوص در ميان دانشگاهيان، روزنامه نگاران و وکلا)، مبارزات خود را در پيوند سياسي و ايدئولوژيک با اصلاح طلبان حکومتي؛ با اميد به ايستادگي آنان؛ و به اتکاي امکانات دولتي شان به پيش مي بردند، در نتيجه ي بي اعتبار شدن گفتمان اصلاحات؛ در اثر سرخوردگي و احساس خيانت شدگي ؛ و بخاطراز دست رفتن امکانات و حفاظ هاي ايمني نسبي ئي که اصلاح طلبان حکومتي براي جريانات وابسته به خود فراهم مي کردند؛ و بخشا هم در نتيجه از ميان رفتن فضائي که شکاف در حکومت براي مبارزان مستقل فراهم مي کرد، رو به افت گذاشته است.

رژيم اسلامي، که با خلاصي موقت اش از تنش هاي درون حکومتي، آسوده خيالي اش از ضعيف شدن احتمال اشغال نظامي ايران توسط آمريکا بخاطر باتلاقي که در عراق براي خودش درست کرده است؛ و نيز با افزايش درآمد نفت، امکاناتي براي نفس کشيدن پيدا کرده است، مي تواند از افت اين جنبش، براي تجديد قوا و وارد کردن ضربات سهمگين بر آن استفاده کند - و قطعا هم چنين قصدي دارد. اما جنبش آزادي خواهي و ضد استبدادي براي آن که از نفس نيافتد و با توانمندي، دوباره اوج بگيرد، بايد بر يأس و سرگشتگي غلبه کند، و اين افت را در حکم  ورود به دوره اي انتقالي تلقي کند که طي آن، بايد هدف ها و روش ها و وسائل و شعارهاي مبارزه و صف دوستان و دشمنان، يک بار ديگر مورد تأمل و تجديد نظر قرار بگيرند. اين دوره گذار، بايد هرچه کوتاه تر باشد تا فرصت ها از دست مردم به دست حکومت منتقل نشوند. جنبش ضد استبدادي و دموکراتيک، براي آن که روي پاي خود بايستد و با گام هاي استوار به پيش برود، لازم است که از يکسو به سرعت گسست نظري خود از گفتمان اصلاح طلبي و استحاله طلبي، و تفکيک سياسي خود از جريانات وابسته به اصلاح طلبان و استحاله طلبان را کامل و قطعي کند؛ از لحاظ عملي، در پي ابزارها و وسائل تازه و مستقل براي ارتباطات ميان جنبش ها و اطلاع رساني در جامعه، و نيز به دنبال اشکال جديدي براي اقدام باشد که ضربه پذيري اش را در برابر سرکوب، کاهش دهند؛ و از سوي ديگر، شبکه اي گسترده از ارتباط  و حمايت با جنبش مطالباتي مزد و حقوق بگيران که جنبشي فعال و روبه گسترش است، ايجاد کند.

يازدهم -  با افت جنبش عمومي ضد استبدادي، موازنه آن با جنبش طبقاتي کارگران برهم خورده است. جنبش طبقاتي کارگران - که علي رغم همه ضعف هايش چند سالي است در مقياسي بي سابقه  گسترش و استمرار يافته است -  نمود بيشتري پيدا کرده و مبارزه کارگران بعنوان  يک جنبش طبقاتي، از جنبش عمومي ضد استبدادي تمايز پيدا کرده و از زير سايه آن بيرون مي آيد. اين تشخّص جنبش طبقاتي کارگري، شرط مهمي است براي آن که جنبش کارگري در صورت تداوم و استحکام خود، از يک طرف بعنوان يک جنبش مستقل و با هويت متمايز و با اشکال ويژه مبارزاتي خود در کنار جنبش هاي همگاني و فراطبقاتي تثبيت شود و زمينه اجتماعي پوپوليسم و خطر افتادن در دام مهلکِ "همه باهم" را  تضعيف کند؛ و از طرف ديگر، با تفکيک و تمايز صف طبقاتي خود، شرط عيني ي قطع دنباله روي از بورژوازي در مبارزه عليه استبداد مذهبي، جاري ساختن گفتمان کارگري از آزادي و دموکراسي در جنبش عمومي دموکراتيک، و تکوين آلترناتيوي در برابر هژموني ايدئولوژيک و سياسي بورژوازي بر جنبش ضد استبدادي فراهم  کند.

دوازدهم -    سياست کلان اقتصادي رژيم جمهوري اسلامي برغارت هرچه بيشتر منابع ثروت و درآمدهاي نفتي، استثمار هرچه شديدتر کارگران، و چپاول هرچه بي رحمانه تر مصرف کنندگان – که اکثريت شان را زحمتکشان، مزد بگيران ثابت و تهيدستان شهر و روستا تشکل مي دهند- استواراست. در گرايش به سياست هاي نئوليبرالي، در تلاش براي پذيرفته شدن به سازمان جهاني تجارت و در تبعيت از دستورات بانک جهاني و صندوق بين المللي پول، حکومت تماميت خواهان اختلافي اساسي با اصلاح طلبان و ديگر فراکسيون هاي بورژوازي ندارد و با چنين منظوري از " اصلاحات اقتصادي"  و به منظور افزايش همان غارت و استثمار و چپاول است که  وعده تبديل ايران به " ژاپن اسلامي" را مي دهد. از رونقي اقتصادي که با اين جهت گيري طبقاتي و بر اساس سياست هاي خانه خراب کن براي اکثريت جامعه و با سرکوب سياسي و مطالبات صنفي به وجود آيد، علاوه بر اختاپوس حاکم بر کشور، در بهترين حالت فقط بخشي از طبقات ميانه ممکن است بهره اي ببرند. نصيب کارگران و زحمتکشان و انبوه تهيدستان، تنها افزايش فقر و بي حقي و بي پناهي خواهد بود. در هر حال، چه يک چنين رونقي به وجود آيد و چه وضع اقتصادي غير قابل تحمل فعلي ادامه پيدا کند، زمينه هاي جنبش مطالباتي کارگران و مزد بگيران، و زمينه شورش هاي تهيدستان تقويت خواهد شد و رژيمي که قصد برآوردن مطالبات آنان را ندارد، راهي جز سرکوب کردن نخواهد داشت. همه احزاب و فراکسيون هاي  بوژوازي هم  - علي رغم اين که ميخواهند از اين جنبش هاي توده اي براي  فشار از پائين به حکومت در جهت اهداف خود سؤ استفاده کنند – همدل و هم جهت با حکومت اسلامي، در ضديت با اين جنبش ها و در همدلي با سرکوب آن ها عمل خواهند کرد؛ زيرا آنان براي آن که بتوانند با طبقه کارگر، زحمتکشان و تهيدستان عليه استبداد متحد شوند، بايد با استبداد عليه راديکاليسم دموکراتيک و مطالبات اقتصادي اين طبقات متحد شوند تا مبادا جنبش آنان، از مرز اعتراضات سياسي عليه استبداد مذهبي موجود فراتر برود.

سيزدهم - با شکست اصلاح طلبي، دوره شتاب گرفتن گسست کارگران از دستگاه هاي دولتي و امنيتي تحت نفوذ اصلاح طلبان نظير" خانه کارگر" و " حزب اسلامي کار"، فرا مي رسد. اين گسست از نهادهاي وابسته به حکومت به دنبال طرد کامل نهادهاي سياهي چون انجمن هاي اسلامي و شوراهاي اسلامي کار، زمينه را براي مبارزه کارگران بخاطر تشکل هاي صنفي مستقل، مساعد، و احساس نياز آنان به تشکل سراسري کارگري و نمايندگي هاي سياسي مستقل کارگري (  احزاب سياسي کارگري ) را تقويت مي کند.

 

*****

از مجموعه شواهد بالا بر مي آيد که به دنبال اقدام تاريخي مردم در تحريم انتخابات مجلس هفتم و پايان  دوران پس از دوم خرداد، به نقطه عطفي رسيده ايم که  برجسته ترين شاخص هاي آن عبارتند از: تفکيک مرزهاي مردم از حکومت؛ گسست از گفتمان اصلاح طلبي؛ هموار شدن زمينه کلي  راديکال شدن مطالبات و تعميق مبارزات؛ رسيدن به نقطه چرخش در خطوط مشي، اشکال، تاکتيک ها و وسائل مبارزه طبقات و جريانات سياسي؛ ايجاد زمينه کلي براي تغيير در رهبري، چشم انداز، گفتمان، شعارها، روش ها و وسائل مبارزه دموکراتيک و وقوع تغيير درموازنه مبارزه طبقاتي کارگران با جنبش عمومي ضد استبدادي و تشخص يافتن جنبش کارگري؛ گسست جنبش کارگري از نمايندگي هاي صنفي و سياسي وابسته به حکومت؛ دشوارتر شدن حمايت بين المللي از جمهوري اسلامي؛ والبته دشوارتر و پر هزينه تر شدن تداوم مبارزه.

همه اين ها، گواهانِ ورود جنبش ضد استبدادي و جنبش هاي گوناگون اجتماعي، به يک دوره انتقالي اند. در اين دوره گذار، انتقال از چه، روشن است؛ اما انتقال به چه، کماکان روشن نيست. با اين که جنبش هاي مردمي هنوز هم مثل دوره هاي پيشين در دايره نفي قرار دارند، اما فرق کيفي با دوره هاي پيشين در اين است که اولا اين نفي، آينده جمهوري اسلامي را هم شامل شده؛ و ثانيا لاجَرَم، اين بار به آستانه تأمل، پرسش، و جستجوي جايگزين براي افق هاي تاريک، شعارهاي توخالي، راه هاي بن بست، اشکال و شيوه هاي عقيم و ناکارآمد مبارزه  رسيده است.

به اين دوره انتقال بايد با بيم و اميد نگريست، زيرا که امکانات و ظرفيت هاي مثبت و خلاق، ولي بالقوه براي اين انتقال، در دل شرائط  نامطلوب و نگران کننده اي جا گرفته اند که همگي نقد و بالفعل اند : افت مبارزه ضد استبدادي؛ سرگشتگي ناشي از خلأ رهبري و چشم انداز؛ افزايش بي اعتمادي ؛ افزايش سرکوب و بالا رفتن بهاي مبارزه -  و همه اين ها در شرايط تداوم ضعف هائي اساسي، که همه جنبش هاي سياسي و اجتماعي ايران از آن در رنج اند. با استفاده درست و بموقع از آن امکانات و ظرفيت هاست که مي شود اين شرائط  نامطلوب را از ميان برد و راه غلبه بر انبوه مسائل تلنبار شده بر سر جنبش دموکراتيک و ضعف هاي بنيادي جنبش کارگري را باز و هموار کرد.

اين دگرگوني ها و چرخش ها، با ظرفيت هاي بالقوه اي که به بار آورده اند، فرصتي تاريخي در طول اين دوره انتقالي هستند که به جنبش عمومي ضد استبدادي، به  جنبش طبقاتي کارگران، به جنبش هاي ملي خلق ها، به جنبش هاي اجتماعي زنان و جوانان؛ و به همه  نيروهاي سياسي مخالف جمهوري اسلامي داده مي شوند تا هر کدام با چگونگي نقشي که در اين دوره گذار بازي مي کنند،  يک بار ديگر شانس خود را  در رقم زدن سرنوشت خود، و جهت دادن  به راستاي  حرکت ايران بيازمايند.

با درک اهميت اين چرخش شرائط  و با توجه به ظرفيت هاي کيفي نويني که با خود به همراه آورده اند، و براي آن که اين ظرفيت ها به خدمت  تغيير شرائط نا مساعدي که آن ها را محاط کرده اند گرفته شوند،لازم است که در دور آتي، فعاليت ها و تبليغات کمونيست ها در چهارچوب استراتژي ضد سرمايه داري، ضد امپرياليزم و بر اندازي جمهوري اسلامي، بر سياست هاي زير استوار باشند:

1.       تمرکز اخص روي گسترش ارتباطات کارگري و برقراري گفتگوي دوطرفه با پيشروان و رهبران طبيعي کارگري. کمک به آموزش سياسي و انتقال دانش و تجربيات مربوط به مبارزه طبقاتي و اشکال ويژه مبارزات کارگري به فعالان کارگري در داخل، با همفکري وهمکاري همه فعالان سوسياليست دموکرات و کارگري خارج از ايران.

2.       تقويت تشخّصِ هويت جنبش کارگري بمثابه يک جنبش طبقاتي، و تمايز صفوف آن در کنار ديگر جنبش هاي اجتماعي و جنبش عمومي ضد استبدادي؛ ضمن تقويت پيوند ها و پشتيباني هاي متقابل اين جنبش ها، که شرط حياتي پايداري و پيشروي موفقيت آميز هريک از آن ها است.

3.       . جنبش کارگري اگرچه خودنمائي مي کند، اما هنوز از قدرت نمائي - که لازمه مقابله با سرکوب و به کرسي نشاندن خواسته هاست- فاصله دارد. براي غلبه بر اين ضعف، تإکيد بر محوريت مبارزه سراسري کارگران صنايع بزرگ و واحدهاي کليدي اقتصادي و خدماتي، اهميت بسزائي دارد. اين بخش از جنبش کارگري بمثابه ستون فقرات جنبش هاي مزد و حقوق بگيران، در غياب تشکل هاي سراسري صنفي، مي تواند تا حدي نقش موتور محرک سراسري و شاسي ي مجتمع کننده و چتر حفاظتي مبارزات نا هماهنگ و بي سامان واحدهاي کوچک و پراکنده را ايفا کند. همچنين با طرح و پيگيري مطالبات عمومي و مشترک کارگران کشور و با قدرتي که در مجموعه خود براي چانه زني و اعمال فشار دارد،  مي تواند نقش قلعه کوب  براي کل طبقه را داشته باشد.

4.       تبليغ سوسياليسم و تلاش براي ترميم آسيب هائي که بر وجهه و اعتبار آن در نزد طبقه کارگر وارد شده است، از يکطرف بر پايه سازماندهي تلاش مشترک همه کمونيست ها براي تداوم و تعميق بازسازي فکري؛ و از طرف ديگر با تلاش براي جلب روشنفکران مترقي و مستعد داخل کشور به مدار انديشه و عمل  سوسياليستي.  

5.       تشديد مبارزه با ايدئولوژي نئو ليبرالي – که همه فراکسيون هاي بورژوازي در آن شريک اند؛ افشاي مداوم سياست هاي اقتصادي نئوليبرالي رژيم و نتايج خانه خراب کن آن ها براي اکثريت مزد و حقوق بگير و آينده کشور. تداوم مبارزه با بقاياي گفتمان اصلاح طلبي، که اين بار تحت عنوان "اصلاح رژيم با فشار از پائين" تبليغ مي شود؛ و همچنين افشاي جريانات سلطنت طلب بويژه براي نسل جوان.

6.        تلاش براي شکل گيري يک جنبش متحد مقاومت کارگران، بيکاران، زحمتکشان، تهيدستان، زنان کارگر و مستمند، کارمندان جزء، بازنشستگان و اقشار محروم در مقياس ملي، عليه مظاهر ملموس سياست هاي نئوليبرالي نظير خصوصي سازي؛ بيکار سازي؛ خانه نشين کردن زنان کارگر، به کار گرفتن کودکان؛ حذف يارانه ها، قطع بيمه ها و تامينات اجتماعي، برچيدن چتر قانون کار و قراردادهاي دسته جمعي، الغإ استخدام هاي دائم و غيره؛ و گشودن يک جبهه عظيم و سراسري مطالباتي به موازات نهضت عمومي ضد استبدادي در برابر رژيم اسلامي؛ و حکومت ناپذير کردن کشور از طريق همدستي اين دو نهضت  عظيم سياسي و اجتماعي.

7.       شتاب بخشيدن به گسست جنبش کارگري از " خانه کارگر " و ديگر نهادهاي کارگري وابسته به حکومت؛ و تشديد مبارزه براي ايجاد تشکل هاي مستقل کارگري به ابتکار خود کارگران و در اشکال متناسب با وضعيت هاي واقعي.

8.        کمک به قطعيت يافتن و کامل شدن گسست جنبش دانشجوئي و جنبش جوانان از گفتمان اصلاح طلبي؛ و ممانعت از گسترش يأس و انفعال، يا کشيده شدن آنان به دنبال سلطنت طلبان يا جمهوري خواهان ليبرال، از طريق عرضه و ترويج گفتمان دموکراسي راديکال و پاسخ دادن به پرسش ها و جستجوهائي که در اين فاز برزخي، آنان را احاطه کرده اند.

9.        تشويق و دعوت دانشجويان، دانش آموزان و جوانان متعلق به طبقات پائين، به پيوند مبارزاتي با طبقه کارگر و ايجاد هسته هاي نيمه علني و مخفي براي همرزمي و پشتيباني متقابل.

10.   حد اکثر بهره برداري از تنش در روابط دول غربي با حکومت اسلامي و بي اعتبار شدن توجيهات آنان در حمايت از رژيم ايران  براي هرچه آگاه تر کردن افکار عمومي جهانيان در باره واقعيات ايران، افزايش فشارافکار عمومي بر اين دولت ها،  و جلب حمايت بين المللي از مبارزه طبقاتي کارگران و از مبارزه مردم ايران براي دموکراسي.