سه شنبه ۲ تير ١٣٨٣ – ۲۲ ژوئن ٢٠٠۴

در جست و جوی حاملان جديد اصلاحات

 

 

هوشنگ جيرانی:

روزنامه شرق

انقلاب پديده ای کمياب است و اصلاحات از آن کمياب تر.

ساموئل هانتينگتون

 

پايان مجلس ششم علاوه بر پيامدهای کم وبيش گسترده ای که به دنبال داشت پيام مهمی را به جامعه ارسال کرد و آن اينکه جنبش اصلاحات بدون حامل شده است. در واقع اصلاحات از زمان ظهور خويش به عنوان راه برون رفت ايران از بحران های چندگانه نظير بحران مشروعيت، مشارکت و توزيع واحد ويژگی ها و حاملانی بوده است که در دوره های مختلف بار حرکت دموکراسی و آزاديخواهی مردم ايران را برعهده داشته اند. اگر تا پيش از دوم خرداد ۱۳۷۶ اين مسئوليت متوجه روشنفکران بود تا به وسيله مطبوعات و نشست های فرهنگی و سياسی، جامعه را برای تحول عمده ای آماده کنند، در ساليان پس از دوم خرداد، دانشجويان، مطبوعات و مجلس ششم حاملان انديشه ای بودند که رأی ۲۰ ميليونی داشت.

جنبش اصلاحات اکنون به ساحلی رسيده است که آخرين حامل حرکت و پويايی آن يعنی مجلس _ فارغ از انتقادات فراوان به عملکرد محافظه کارانه اش _ به پايان راه رسيد و جنبش اصلاحی را با پرسش بزرگی رها کرد و اين پرسش آن است که در دوره پس از مجلس، بار گران اصلاحات بر دوش کدام جريان سياسی، فکری يا اجتماعی قرار می گيرد. آيا بايد در انتظار نيروی

تازه نفسی بود که تعريف نوينی از اصلاحات به دست دهد و تاکتيک های قاطع تری برای رسيدن به اهدافش برگزيند، يا آنکه بايد همچنان منتظر اقدامات و برنامه های اصلاح طلبان کنونی ماند تا مشاهده کرد آنان چه تغييری در افکار و راهکارهای خويش برای آينده و بسيج نيروهای اجتماعی داده اند.روند وقايع بيانگر آن است که هنوز نمی توان به طور قاطع از ظهور يک جريان تازه برای رهبری اصلاحات سخن گفت و بايد اصلاحات را در چارچوب نيروهای موجود که حول محور جبهه دوم خرداد به فعاليت خود ادامه می دهند بازتعريف کرد.

به بيان ديگر، در جست وجو برای يافتن حامل جديد اصلاحات بايد به اين حلقه نگريست و در ابتدا بايد از حاملان پيشين سخن گفت و احتمال بازگشت آنها به پيشقراولی اصلاحات را بررسی کرد.

مطبوعات به مثابه ابزار تأثيرگذار

جنبش دوم خرداد شايد به نوعی جنبش مطبوعات بود، چرا که نقش آنها چه قبل از انتخابات هفتم رياست جمهوری و چه پس از آن بی بديل بود. در غياب فعاليت های حزبی موثر و نهادينه شده که اقدام به سازماندهی نيروهای اجتماعی در مسير اهداف اصلاح طلبانه کنند، اين مطبوعات و روزنامه نگاران بودند که وظيفه آگاهی بخشی و ايفای کارويژه های احزاب سياسی را برعهده گرفتند. رشد مطبوعات در سال های پس از دوم خرداد که تعداد آنها از ۵۵۰ عنوان و ۵/۱ ميليون تيراژ به بيش از ۱۰۰۰ عنوان و تيراژ ۳ ميليونی رسيد، همچنين گرايش فزاينده اقشار فرهيخته و مردم عادی به رسانه های مکتوب و قابل اعتماد، ميزان تاثيرگذاری نشريات را به نحو قابل ملاحظه ای گسترش بخشيد به گونه ای که در دو تحول عمده، پرونده قتل های زنجيره ای پاييز ۷۷ در برابر ديدگان افکار عمومی قرار گرفت و سی نفر کانديدای پيشنهادی روزنامه های دوم خردادی برای کسب نمايندگی مجلس از حوزه انتخابيه تهران، جملگی در انتخابات پيروز شدند.

توقف اوليه مطبوعات در اوايل سال ۷۹، مصادف شد با کسب اکثريت پارلمان توسط نيروهای اصلاح طلب که به عنوان حاملان جديد جنبش اصلاحی جانشين مطبوعات شدند. پس از اين جابه جايی وظيفه گرچه نقش مطبوعات در تاثيرگذاری بر روند اصلاحات کمرنگ شد ولی از بين نرفت.

مطبوعات در اين سال ها در فضايی احتياط آميز و راکد فعاليت خود را ادامه داده اند و گرچه از آن شور اوايل عصر دوم خرداد فاصله گرفتند ولی همچنان به بازتوليد انديشه های جامعه مدنی و توسعه سياسی پرداختند.

رشد بی سابقه مقالات علمی و فلسفی در حوزه اصلاحات بيانگر تغيير فاز رسانه های مکتوب از جريان سازی سياسی به سمت جريان سازی فکری بوده است.

دانشجويان و روشنفکران

دانشجويان و روشنفکران به مثابه حلقه به هم پيوسته ای در درون يک سنت فکری، بار تئوريک و عملی جنبش اصلاحات را در ساليان گذشته برعهده داشته اند.

اين وظيفه اساسی در دوران پيش از دوم خرداد به بروز جنبش گسترده مردمی برای تعميق آزادی و دموکراسی خواهی انجاميد ولی در سال های پس از پيروزی جنبش، پراگماتيسم سياسی را به عنوان ابزار عمل خود برگزيد. جنبش دانشجويی درگير يک سلسله برخوردهای شديدا انتقادی شد و روشنفکران تلاش کردند که با توزيع دانش و گام گذاشتن در مسير روشنگری، کليشه ها و الگوهای تحقيرکننده در جامعه را بزدايند.

اين دو بال فکری جنبش با ارتقای سطح خود به عنوان يک گروه مرجع برتر درصدد برآمدند که با بيان حقيقت و همراهی با نيروهای فرهنگی و اجتماعی فعال در عرصه سياست موتور جنبش را همچنان روشن نگاه دارند. اما برخوردهای گسترده با فعالان سياسی و عدم حمايت لازم اصلاح طلبان حکومتی از حرکت های دانشجويی سبب شد که با گسترده شدن دلسردی از اهداف و برنامه های اصلاحات، جنبش دچار گسيختگی فکری و عملياتی شود و هر کدام از نيروهای اجتماعی به مثابه جزيره های دورافتاده به پيگيری برنامه ها و خط مشی خويش مبادرت ورزد.

جنبش دانشجويی در اين فرآيند گام اساسی تری برداشت و راه خويش را از ساير اصلاح طلبان جدا ساخت و در دامن «جنبش جمهوريخواهی» افتاد.به نظر می رسد قطب بندی در جبهه اصلاح طلبان اکنون آشکارتر شده است. اين وضعيت نمی تواند اصلاح طلبان را اميدوار سازد که بر روی جنبش دانشجويی به عنوان يک جريان تأثيرگذار در تاريخ معاصر ايران، برای رسيدن به اهداف خود حساب ويژه ای باز کنند، چه در طول ساليان گذشته نگاه اصلاح طلبان به اين جريان، نگاهی ابزارگونه برای رسيدن به قدرت بوده است تا تقويت مشارکت پذيری دانشجويان در دايره حکومت.

مجلس ششم

مجلس ششم که در خرداد ۷۹ آغاز به کار کرد پلی ميان جامعه مدنی و حکومت به شمار می رفت که وظيفه داشت تقاضاها و اهداف جنبش اصلاحی را در نظام سياسی به قانون تبديل کرده و راه را برای نهادينه کردن دستاوردهای جنبش دوم خرداد هموار سازد.

اما تنها مخالفان مجلس ششم نبودند که با ديدگاه های جديد در ارتباط با حقوق شهروندی مراوده ای نداشتند و از راه های مختلف با مصوبات پارلمان مخالفت می کردند، بلکه پاره ای از گرايش های سياسی درون مجلس و جبهه اصلاح طلبی نيز همچنان در حال و هوای سال های پيش از دوم خرداد به سر می بردند و با محافظه کاری شديد خويش مانع از به ثمر رسيدن فرصت های موجود در مسير تعميق اصلاحات بودند.

با اين همه مجلس در دوره فترت مطبوعات و غيبت جنبش دانشجويی از صحنه سياست، بار اصلی اصلاحات را بر دوش داشت و حداقل خاصيت آن اين بود که تريبون مستقيمی بود برای بيان پاره ای از ناکارآمدی ها و مشکلات مبتلا به جامعه، که خود تسلی بخش به شمار می رفت!

دوره جديد

مسلم اين است که هنوز هيچ تحليل عينی عمده ای درباره اين پرسش ذهنی صورت نگرفته است که ضعف جنبش اصلاحات چه بود و کدام نيروها مقصر اصلی اين ناکامی هستند. سنت گرايان دوم خرداد، تندروی را عامل شکست می دانند و نوگرايان آنها، کندروی را بن مايه هزيمت ارزيابی می کنند.

خروج مجلسيان از حاکميت که در پايان دوره آنها جامه عمل به خود پوشيد جنبش اصلاحات را هر چه بيشتر در اغما فرو برد و به نوعی دوران پس از مجلس سوم را به يادها آورد، اما با اين تفاوت که اصلاح طلبان می توانند اميدوار باشند که اکنون قوه اجرايی را در اختيار دارند، هر چند که انتظارات آنها را به طور کامل برآورده نسازد.

بدون شک وضعيت کنونی اصلاحات ناشی از بی سر شدن جنبش است. اصلاح طلبان نيک می دانند که اميدی به قرار گرفتن خاتمی در رأس رهبری جنبش نيست، چه خاتمی پيش از اين گفته بود که رهبر اصلاحات نيست و در آخرين گفت وگوی خود با خبرنگاران نيز، پيگيری طرح گفت وگوی تمدن ها در سطح بين المللی _ پس از پايان دوره رياست جمهوری اش _ را اولويت اصلی خود معرفی کرده است.

اما اين نکته نيز بديهی است که کسی را يارای قد علم کردن در برابر خاتمی برای به دست گرفتن رهبری جنبش _ حداقل تا يک سال آينده _ نيست و برخلاف ماهيت فلسفی شعارهای دوم خرداد که آشکارسازی و کنار زدن موانع اصلاحات از اصول آن به شمار می رفت احترام به بزرگان و شيخوخيت سالاری همچنان حرف اصلی را در ادبيات دوم خردادی ها می زند حتی اگر اين رويه سودی برای آنها نداشته باشد.

از سوی ديگر اصلاح طلبان را نمی توان ديگر يک مجموعه يکپارچه دانست، چرا که اينک افتراق وجه بارز آنان شده است و حتی پاره ای از اعضای جبهه دوم خرداد به جای تقويت اصل همگرايی در ميان اصلاح طلبان همچنان از تفکيک و تقسيم نيروهای اصلاحی به خودی و غيرخودی سخن می گويند تا رشته قدرت از دستشان در نرود.

از اين رو به نظر می رسد روند تحولات به گونه ای پيش می رود که قرار است مطبوعات بار ديگر به عنوان حامل جريان اصلاحات به صحنه سياست بازگردند و سکان داری حرکت های احتمالی تازه را برعهده گيرند. برای اين ادعا می توان ادله های متعددی ارائه کرد.

نخست آنکه انتخابات رياست جمهوری در پيش است و آرا و ديدگاه جريان های سياسی و کانديداها در سطح رسانه ها بيشترين بازتاب را خواهد داشت، هرچند که نبايد از اوجگيری نشست های سياسی و ميتينگ های تبليغاتی غافل بود اما بدون شک هيچ کدام کارايی و گستردگی مطبوعات را نخواهند داشت.

دوم، موج انتشار روزنامه های جديد در راه است که هم جبهه اصلاح طلبی و هم بخش محافظه کاران معتدل تر را به استفاده از اين ابزار ترغيب کرده است، اما اصلاح طلبان نشان داده اند که از مطبوعات بهتر بهره برده اند تا محافظه کاران. نکته سوم اين است که به دنبال موج گسترده انتقاد مجامع بين المللی از وضعيت حقوق بشر در ايران و همزمان باز بودن پرونده هسته ای کشور در آژانس بين المللی انرژی اتمی، تهران مايل نيست که با تحديد مطبوعات دايره اين انتقادات را فراخ تر کرده و بحرانی بر ديگر بحران ها بيفزايد.

به نظر می رسد که گروه ها و احزاب عمده اصلاح طلب به جای تمرکز کردن بر انتخابات رياست جمهوری که تا برگزاری آن راه درازی در پيش است بايد در اين انديشه سير کنند که چگونه و با کدام برنامه و روند به نجات جنبش اصلاحات همت گمارند.

بی شک گام نخست در اين مسير، نقد بی محابای گذشته، تعيين استراتژی معطوف به عمل و مهم تر از همه انتخاب ليدری با ويژگی قدرت تصميم گيری بالا، گردهم آورنده اصلاح طلبان واقعی و پيراستن جنبش از موج سواران و توان بسيج کنندگی زياد است. يک ليدر واقعی نوک پيکانی خواهد بود که هواداران را در مسير درست جنبش و فارغ از گرايش های ساخت سياسی رهنمون خواهد کرد.

اصلاح طلبان بايد از هم اکنون اين چشم انداز را برای خويش ترسيم کنند که راه آينده آنها نه از کاخ رياست جمهوری و نه با مديريت رئيس جمهور، که با بازگشت به متن جامعه و هوادارانی ميسر می شود که سربازان جامعه مدنی بوده و انتظار قاطعيت بيشتری از ژنرال های خويش دارند.

بی ترديد اين راهی سخت و دشوار است که مخالفان استخوان ترکانده اصلاح طلبان مانع رسيدن به آن خواهند شد ولی راهی بی بازگشت است.

اما رويدادها و اظهارنظرهای کنونی بيانگر آن است که فضای سياسی حاکم بر اردوگاه اصلاح طلبان همچنان در حال و هوای سردرگمی و بی تصميمی است و آنچه که در اين ميان دود می شود و به هوا می رود فرصت بازسازی و نوسازی است.

در واقع اصلاح طلبان، دل به تحولات روزمره سپرده اند تا جريان سازی و تاکتيک پذير شده اند تا استراتژی طلب. از اين رو هرگونه تحول عمده ای در وضعيت اصلاحات منوط به تغيير اوضاع اصلاح طلبان است که آنها نيز اکنون در تعطيلات به سر می برند.