سه شنبه ۱۶ تير ١٣٨٣ – ۶ ژوئيه ٢٠٠۴

مصاحبه بابک اميرخسروي با ماهنامه آفتاب

آينده اصلاحات و چشم انداز بعد از انتخابات مجلس هقتم

 

سوال اول– مرحله اول اصلاحات- تا انتخابات مجلس هفتم- را چگونه ارزيابي مي کنيد؟ به نظر جنابعالي، نقطه ضعف و قوت آن چه بوده است؟

 

بابک اميرخسروي– از منظرمن، که به استقرارآزادي و مردم سالاري درايران، به گونه روندي طولاني مي نگرم. و براين امرنيزمعرفت دارم که براي دستيابي به اين آرمان هاي والا، مي بايد هفت خوان رستم را پيمود. آنچه دراين هفت سال گذشت، علي رغم پايان غم انگيزاش و شرنگ شکست که کام همه را تلخ کرد. در نظرم،  مرحله اي مثبت وماندگار از پيکارملت ايران براي آزادي و دفاع از حقوق ملت وشهروندي، جلوه گرمي شود.

من پيکار مردم ايران براي آزادي وحکومت قانون را؛ مبارزه اي که قرني است افتان و خيزان جريان دارد، به « دوي امدادي»  تشبيه کرده ام. هرباربه رهبري رادمرداني که در لحظه، تجلي و نماد وجدان آگاه ملت بوده اند، جنبشي برپا شده، چوب دستي را گرفته، مرحله اي را دويده است. آنگاه روزي ازنو، جنبشي ديگر با نماد خود ويژه، چوب را  به دست گفته ومرحله ديگري را پيموده است. پيشگامان انقلاب مشروطه آن را آغازيد ند. دکتر مصدق با جنبش ملي شدن نفت و مهندس بازرگان با انقلاب بهمن، هر کدام مسافتي اي را طي طريق کردند. با آن که همه شکست خوردند، ولي اثرات فرهنگي- سياسي ماندگاريازخود برجاي گذاشته اند.

تلاش اصلاح طلبان و آزاديخواهان ايران دراين هفت سال نيز درهمين منطق مي گنجد ودر واقع، استمرارآن بوده است. مسلما رستاخيز ديگر، شايد ژرف تروگسترده تراز جنبش دوم خرداد در چشم انداز باشد؟  بي گمان ديگراني با درس آموزي از گذشته، با اراده وعزم راسخ تر و تدارک يافته تر، چوب دستي افتاده برزمين را برداشته و راه پيموده شده را، تا رسيدن به سرمنزل مقصود ادامه خواهند داد. وعاقبت ، مردم ايران نيزفرشته آزادي را درآغوش خواهند کشيد وعيد به خانه ما هم خواهد آمد!

چه کسي و بر چه اساسي مدعي است که سرنوشت آزادي درايران حتما مي بايست، به طور نهايي در 1883 رقم مي خورد؟ وحالا که چنين نشد، به خاطر شکست مرحله اي و مقطعي اصلاح طلبان حکومتي مي بايد به ماتم نشست؟

فکرمي کنم با گذشت زمان، آن گاه که گرد وغبارها فرو نشيند؛ انتقاد ها وعيب جويي هاي بجا و برخي بي جا فروکش کند. در يک بازنگري خونسردانه و فارغ ازهيجان هاي قابل فهم لحظه، ارزش تاريخي اين هفت سال وبازيگران آن، نمايان ترشود. و نقش و تلاش هاي پرارزش نمايندگان مجلس اصلاح طلب، دولت خاتمي، جامعه مطبوعات، روشنفکران و دانشگاهيان ودانشجويان و زنان، با برجستگي بيشتري تجلي يابد.

کجاي تاريخ ايران نمايندگان مجلس براي دفاع ازحقوق ملت وآزادي انتخابات دست به تحصن واعتصاب غذا زده و دسته جمعي استعفا داده اند؟ کدامين رييس دولت ازمسند رياست فرياد زده است: زنده باد دشمن من! و يا: آزدي، آزادي دگرانديش است! درست است که اصلاح طلبان حکومتي به دلايل گوناگون، ازجمله ناتواني ها و تنگناهاي بينشي خويش و ندانم کاري ها، نتوانستند اين وعده هارا متحقق سازند. ولي اثرات فرهنگي وجامعه شناختي ژرف وماندگاري که برجاي گذاشته اند ، بسيار پرارزش است.

در کدامين دوره از تاريخ مطبوعات ايران، اهل مطبوعات دردفاع ازآزادي و حقوق ملت وروشنگري، اين همه قرباني داده  و زندان و محروميت کشيده اند؟  دراين هفت سالي که سپري شد، تحول فرهنگي بس عميقي درجامعه صورت گرفته است که با هيچ نيرو وترفندي نمي توان ازميان برداشت. مردم به طور چشمگيري به حقوق خود پي برده اند. شهروندان، به شخصيت وهويت جمعي خود آگاهي يافته اند. اساسا رمزدستيابي و بقاء آزادي ودموکراسي، آگاهي جمعي به ضرورت آن هاست. لازمه دموکراسي، آمادگي و پرورش فرهنگ آن به شهروندان وآگاهي به گوهرآزادي به مثابه اکسير حيات يک جامعه

است. بي گمان طي اين هفت سال، گام هاي بزرگي دراين راستا برداشته شده است. و اين مهم ترين و ماندگارترين دستاورد اين جنبش است.

 

نقطه قوت آن بباورمن، ازنظرتاريخي ودربلند مدت، همين اثرات فرهنگي و جامعه شناختي آنست که درگفتمان ورفتاراصلاح طلبان ازهرطيف، اما به ويژه شخص محمد خاتمي به خاطرجا ومقام او درجنبش، شاهد آن بوديم. پيگيرانه ايستادن درسنگردفاع ازراه وروش مسالمت آميزوتکيه برقانون براي تحقق وپيشبرد پروژه اصلاحات سياسي، اقتصادي، فرهنگي واجتماعي درکشور، بر جسته ترين تجلي آن بود. واين، علي رغم واقعيت تلخي که دشمنان آزادي ازآن سوء استفاده کردند و با تکيه بر « قانون» وازهمين سکو، براي به زانو درآوردن جنبش اصلاحات دورخيز کردند!

نقطه قوت اصلاح طلبان حکومتي درمردمي بودن آن بود. ملت ايران طي دو دوره رياست جمهوري محمد خاتمي ودراولين انتخابات شوراها و انتخابات مجلس ششم، با شورواميد، به حمايت گسترده ازاصلاح طلبان حکومتي بپا خاستند. و با شعار: خاتمي خاتمي، حمايتت مي کنيم، آمادگي خودرا به نمايش گذاشتند. افسوس که سردمداران جنبش اصلاحي درحاکميت دوگانه، به ويژه شخص محمد خاتمي نسبت به اين پتانسيل اجتماعي که درحقيقت سرچشمه توان و قوت او بود، بي توجه ماند و به کار نگرفت. گسست تدريجي ميان مردم و اصلاح طلبان حکومتي وياس ونااميدي ناشي ازآن ، به اقتدارگرايان جرات و امکان داد تا براي وارد آوردن ضربه نهايي اقدام کنند.

متاسفانه نقاط ضعف اصلاح طلبان حکومتي فزون ازشماراست. من فقط  بريکي دومورد آن انگشت مي گذارم. دردو بزنگاه سرنوشت ساز، نقطه ضعف اصلي اصلاح طلبان حکومتي به عريان ترين وجه، به نمايش در آمد وهردو باردر رابطه با مجلس ششم بود! باراول مصادف باآغازآن، به هنگام طرح لايحه مطبوعات بود که حجت الاسلام کروبي، رييس مجلس با تفسيرنامه رهبر جمهوري اسلامي به «حکم حکومتي» مانع ازطرح آن شد و متاسفانه بقيه نيز تسليم را برمقاومت ترجيح دادند.

 با ردوم، هم زمان با پايان مجلس ششم، به هنگام مقاومت تحسين برانگيزنمايندگان متحصن وايستادگي استانداران وفرمانداران وزارت کشور بود. آقايان کروبي و خاتمي دربرابردستورآيت اله خامنه اي براي برگذاري انتخاباتي که مي گفتند آزاد و سالم و رقابتي نيست، تسليم شدند وآخرين ميخ برتابوت اصلاح طلبي حکومتي را کوبيدند.

دراين رويداد ها دو ضعف پايه اي اصلاح طلبان در حاکميت دو گانه مشاهده مي شود:

1 – تعصب وپايبندي هاي ايديولوژيک که دربزنگاه ها رهبران اصلي اصلاح طلبان حکومتي را، علي رغم باورها و مواضع راسخ شان، به تسليم وا مي دارد.

2 – ضعف شخصي- خصلتي رهبران اصلي اين جنبش. آقاي خاتمي صريحا اعلام کرده بود که هرگززيربارانتخاباتي که آزاد وسالم و رقابتي نباشد، نخواهد رفت. اگرآقاي خاتمي به خاطرتعصب ايديولوژيک، خود را ملزم به اجراي « حکم حکومتي» مي ديد، ديگرچه نيازي بود که برخلاف عقيده و باورخود عمل کند؟ آيا کناره گيري ازمقام ووفادارماندن به قول وتعهد با مردم و به خاطرآن ها، وسپردن کاربرگذاري انتخاباتي فرمايشي، غير آزاد و ناسالم به دست خود ترتيب دهندگان آن معقول ترو مناسب تر نبود؟

در زندگي هرسياست مدار، لحظاتي پيش مي آيد که بباورمن، نه گفتن و پاسداري ازحيثيت واعتبارمعنوي خويش درقبال مردمي که به او چشم دوخته واميد بسته اند. به مراتب پربارترو کارسازترازماندن در قدرت با ذ لت و سرشکستگي است. پيامد اين گونه رفتار محمد خاتمي که متاسفانه طي اين هفت سال، بارها شاهد آن بوديم. درازدست دادن تدريجي اعتماد مردم وبه ياس ونااميدي کشيده شدن آن ها نقش بسزايي داشته است.

بباور من، مهم ترين ايرادي که شامل همه اصلاح طلبان حکومتي است، عدم توجه به مردم وغفلت از سازمان دهي آن ها بود. به نظر من، رفتاراصلاح طلبان حکومتي با مردم، بي آن که آگاهانه باشد، آمرانه و نگاه از بالا بود. گويي نقش مردم محدود به رفتن به پاي صندوق هاي راي هرچند سال يک باروبرکرسي نشاندن اصلاح طلبان بود! علي رغم آن همه صحبت دراهميت نقش و جايگاه جامعه باز مدني، نه اقدام جدي براي تشکل و سازمان دهي آن ها صورت گرفت و نه تلاشي براي ياري به ايجاد جامعه مدني! راهکار« فشار از پايين چانه زني در بالا» داده مي شد ولي اقدامي در جهت سازمان دهي و بر انگيختن فشارازپايين صورت نمي گرفت.

من اين نگراني ها را ازابتدا داشتم و دغدغه ذهني من بود. نگاهي به نوشته من تحت عنوان « درس هايي از رويداد دوم خرداد» که در شماره 52 نشريه «راه آرادي» بتاريخ تيرماه 1376 به چاپ رسيد، گواه آنست. تنها يک جمله از آن را که کافي به مقصود است برايتان نقل مي کنم:« محمد خاتمي و نيروهاي اصلي او متعهد به قانون اساسي وولايت فقيه اند. اين پيوند ها، بي گمان ميدان عمل اورامحدود خواهد کرد. شانس پيروزي وبرگ برنده خاتمي همان درصد بالاي راي مردم است که به اوهديه کرده اند. اما تا کجا محمد خاتمي به اين نيرو تکيه خواهد کردو به کارخواهد گرفت، معلوم نيست. اين را زمان نشان خواهد داد».

گذشت زمان بدبختانه نشان داد که رهبري جنبش اصلاحات، درست به خاطرهمين تنگناها در تحقق وعده هاي خود ناکام ماند وبه ويژه نخواست و نتوانست نيروي ملت را براي حل مشگلات درچالش با اقتذارگرايان بياري بگيرد.

من عميقا براين باورم که اگرآقاي خاتمي همان گونه که وعده کرده بود، با مردم به طوربازوشفاف رفتارميکرد. مشگلات را با آن ها در ميان مي گذاشت. و بياري فرا مي خواند. و به ويژه از خود صلابت و ايستادگي نشان مي داد، دراين جنگ نابرابر پيروزازآب درمي آمد. افسوس که آقاي خاتمي با تمام سجاياي اخلاقي وفرهنگي، مرد چنين ميداني نبود.

 

سوال دوم – ويژگي هاي نظري وعملي اصلاح طلبان دراين مرحله چه بود؟ چه طيف هايي را در صف اصلاخ طيبان قرارمي دهيد؟ جايگاه مردم چگونه بود؟

 

بابک اميرخسروي – استنباط من اين است که چون اصلاح طلبان، قواي مجريه و مقننه را آسان و با کم ترين هزينه و بدون تدارک قبلي بدست آوردند، دچار يک توهم وخوشبيني شدند و کار را پايان يافته انگاشتند. مدت طولاني براين تصوربودند که اگر تمامت خواهان درسطح جامعه ودربدنه انتخاباتي کشوراز 15-20 درصد بيش برخوردارنيستند، تقسيم قدرت نيز برهمين روال رقم خواهد خورد. براين باور بودند که بازمان وکمي بردباري وشکيبايي، موانع ازميان خواهد رفت. و تعادل جديدي درتوازن نيروه،ا متناسب با راي تمايل مردم، برقرارخواهدشد. استنباط من اين است که دراين محاسبه، نسبت به موضع شخص آيت الله خامنه اي نيزتوهم زياد بود. حساب ايشان ازسايرنهادهاي انتصابي ومحافل راست حاکميت جدا تلقي مي شد. در باره نقش جناح « واقع گرا» و « خردورز» حاکميت که تا حد زيادي تخيلي بود، بيش از حد حساب بازمي شد.

استنباط من اين است که تزهايي نظير« آرامش فعال» و « فشارازپايين چانه زني در بالا»، حاصل چنين انديشه ها بود. بااين اشکال عملي که نه ازوجه « فعال» آن خبري بود ونه از« فشارازپايين»! زيرا چنين به نظر ميرسد که نمي خواستند بهانه به دست جناح قرقي وافراطي حاکميت داده و رهبررا به سوي آن ها برانند! به اثرات چانه زني در بالا وبه « واقع بيني»  و «خردورزي »  بخشي از حاکمان اقتدارگرا اميدواربودند. غافل ازاين که بيت رهبري وشخص اوازآغازپشت اين داستان بودند.

اصلاح طلبان متاسفانه به عامل قدرت و قانونمندي هاي آن، به طورکلي وبه اثرات آن درتغييرانسان ها کم بها دادند و شايد بي توحه ماندند. در جمهوري اسلامي مثل هرجاي ديگر، يک فرد نيست که حکومت مي کند. بل که با هيات حاکمه روبه روهستيم. درجمهوري اسلامي، بتدريج مافياي مالي، نظامي- امنيتي شکل گرفته وهويت يافته است وعمل مي کند. طبقه جديدي به ميمنت جمهوري اسلامي ورانت دولتي، به وجود آمده و حکومت مي راند. وانگهي آقاي خامنه اي امروزکه درراس هرم قدرت قرارگرفته، مدت هاست که ديگرآن طلبه جوان سخنوروخوش الحان وآن حجت الاسلام اهل فرهنگ وهنرنيست، بل که تجلي  قدرت درحکومت اسلامي است.

اصلاح طلبان با آن که با شعار« ايران براي همه ايرنيان» پاي به ميدان گذاشتند، ولي حتي جناح پيگيرآن، به خاطرهمين ملاحظات محافظه کارانه، گام جدي درراه ازميان برداشتن ديوارلعنتي خودي و غيرخودي برنداشتند.

اصلاح طلبان به اين بسنده کردند که هرچند سال يکبار، مردم را براي شرکت در

انتخابا ت دعوت کنند تا به سود آن ها راي دهند! ولي مردم، به ويژه در شهرهاي بزرگ، که طي اين سال ها، تا حد زيادي به حقوق خود پي برده و هويت مستقلي يافته بودند،

ديگر حاضربه ادامه اين نقش نبودند. نتيجه آن شدکه در دومين انتخابات شوراها، علي رغم اصرار عمومي، ازرفتن بپاي صندوق هاي راي خودداري کردند. به احتمال قريب به يقين، درانتخابات مجلس هفتم نيزحتي اگراصلاح طلبان شرکت درانتخابات را توصيه مي کردند، گوش فرا نمي دادند.

من همه طيف هاي هژده گانه متشکله جنبش دوم خرداد را کم و بيش، درصف اصلاح طلبان قرارمي دهم. اصلاح طلبي يک روش است. در يک نگاه کلي، از دفترتحکيم وحدت وحزب مشارکت وسازمان مجاهدين انقلاب اسلامي گرفته تا مجمع روحانيون مبارز

وحزب سازندگي وسايرين، در اين طيف مي گنجيدند. تفاوت ميان آن ها، درشدت و ضعف پيگيري درراهکارها وراهيافت هاست. ملاک من هم رويکرد آن ها به امرآزادي و

دموکراسي؛ تلقي شا ن ازسياست هاي اقتصادي و درقبال اقتصاد بازارو بخش خصوصي ونيز نسبت به تنش زدايي و مناسبات با آمريکاست. شايد تقسيم به سه گرايش راديکال ، مياني و راست مياني، مناسب باشد.اين تقسيم بندي کم و بيش، درهمه زمينه هاي سياسي، فرهنگي،اقتصادي و اجتماعي بروزمي کند. البته اين حرف به معني آن نيست که هرکدام ازمولفه ها، درباره تک تک اين حوزه ها، درک وتلقي بهتر يا نا مناسب تري نسبت به ديگران داشته است. به طور مثال، اگر جرياني ازطيف راديکال دررابطه با آزادي ها موضع ورويکرد درست تري داشت، الزاما چنين نبوده است که درزمينه اقتصادي و يا نسبت به مناسبات با آمريکا نيزحتما ازسياست باز تروراهگشاتري برخورداربوده است.

اما همين گستردگي و ناهمگوني ايتلاف جبهه هژده گانه جنبش دوم خرداد، نقش بازدارنده

اي دررفتار اصلاح طلبان حکومتي داشته است. به طور مثال، جناح پيگيرراازتوسل به اقدامات جسورانه، نظيرهمه پرسي بازمي داشته است.

به همين جهت، به نظر من، پس ازبيرون رانده شدن اصلاح طلبان پيگيرازحاکميت، ادامه اين ايتلاف بلا موضوع و حتي بازدارنده است. جامعه ايران براي مقابله با استبداد ي که اقتدارگرايان دربرنامه دارند، نيازمند اتحاد ها و ايتلاف هاي تازه با برنامه بنيادي ترو کارسازتراست.

 

سوال سوم – نقاط ضعف وقوت محافظه کاران دراين مرحله چه بود؟ در ميان آنان کدام گروه - خردورزان وياافراطي ها-  دست بالا داشتند و دستاوردهاي آن ها چه بود؟

 

بابک اميرخسروي– فکرمي کنم قوت اقتدارگرايان درپيکاربااصلاح طلبان حکومتي وآزاديخواهان کشور، قبل ازهرچيز، درانسجام وهماهنگي نسبي آن ها وبرخورداري ازنوعي رهبريت وداشتن استراتژي وهدف روشن بود. که مي توان آن را در بي اعتبارکردن وبه شکست کشاندن اصلاح طلبان وکسب دوباره قدرت خلاصه نمود. همان گونه که درمطبوعات نيزافشا شد، ستاد مشترک پنهاني ضداصلاحات، تمام اقدامات وعمليات وبحران سازي هارا سازمان مي داده وازحمايت بيت رهبري و شخص وي برخورداربوده است.

قدرت اقتدارگرايان درمبارزه با اصلاح طلبان وآزاديخواهان درمقيد نبودن آن ها به قيد وبندهاي اخلاقي وانساني بود. هتک حرمت و تهمت زني و پرونده سازي عليه شخصيت هاي سياسي، مطبوعاتي، فرهنگي و حتي به نمايندگان مجلس به خاطر نطق هاي قبل از دستورکه وظيفه قانوني آن هاست. بحران سازي هاي پي درپي. راه انداختن کارناوال عاشورا و برنامه تلويزيوني هويت. برگذاري دادگاه هاي فرمايشي و زندان و شکنجه. بستن فله اي بيش از 18 روزنامه و نشريه به استناد قانون 1339 زمان شاه که ويژه اوباشان و چاقوکشان بود. قتل هاي زنجيره اي، ترورحجاريان و قتل زهرا کاظمي وبردن تا پاي اعدام آغاجري به خاطر يک سخنراني پژوهشي. ماجراي کوي دانشگاه تهران و تبريزو مراکز دانشجويي در شهرستان هاي ديگر. استتفاده از گروه هاي فشارو لباس شخصي ها وانصار حزب الله، براي ضرب و شتم و برهم زدن جلسات سخنراني و گردهمايي ها و ماجراهاي فزون از شمار ديگر طي اين هفت سال! هرجا نيزدرتنگنا

قرارمي گرفتند، ولي فقيه با حکم حکومتي يا اعلام حمايت درسخن راني ها، اقتدارگرايان راازمخمصه نجات مي داده است. ماجراي انتخابات مجلس هفتم آخرين شاهد آنست.

بي گمان، بدون حمايت آشکارو پنهان بيت رهبري و شخص او، اين همه زورگويي و بيدادگري ناممکن بود. وازآن بالاتر، روساي نهادهاي منتخب مردم، به آساني تن به اين همه خلافکاري ها وزورگويي ها نمي دادند.اصلاح طلبان حکومتي دراين جنگ نابرابر، شانسي براي موفقيت، بدون تکيه ي سنجيده بر مردم و ياري جستن از آن ها، نداشتند. افسوس که اين حربه را عاطل گذاشتند و با رويگرداني مردم ازاصلاح طلبان حکومتي، شکست آن ها طبيعي بود. همين تجربه است که قاطبه انديشمندان سياسي کشور را به ضرورت تغييرات ساختاري درقانون اساسي مصصم ساخته است.

 

مقابله اقتدارگرايان با اصلاح طلبان وآزادي خواهان ايران بحق مصاف پنجه بوکس وقلم بود. بديهي است که درکوتاه مدت، اقتدارگرايان برنده چنين نبردي بوده باشند. در نگاه اول، راه وروش وشيوه مبارزه آن ها نقطه قوت شان بود. ولي آيااين شيوه ها دردرازمدت قابل دوام و کارسازاست؟

اقتدارگرايان، به ويژه رهبرجمهموري اسلامي، درپيشبرد راه وروش هاي خود، ازنقاط ضعف اصلاح طلبان به ويژه شخص خاتمي، بهره مي جسته اند. به تجربه برايشان مسلم شده بود که آقاي محمد خاتمي به رهبرجمهوري اسلامي نه نخواهد گفت. واگررهبرمحکم بايستند، تمکين خواهد کرد وتسليم خواهد شد.

نقطه ضعف اقتدارگرايان که چشم اسفنديارآن ها نيزهست، محروميت از پشتيباني مردم، به ويژه در شهرهاي بزرگ است. مراکزي که معمولا نبض سياسي کشوردرآن جاها مي طپد. نيازي به تاکيد ندارد که وقتي اصلاح طلبان و آزادي خواهان، اين نيروي مردمي را بلا مصرف گذاشتند ويا به اندازه مطلوب اين پتانسيل را به کار نگرفتند، نقطه ضعف اساسي اقتدارگرايان درمعادله توازن نيروها نقش چنداني ايفا نمي کرده است. بي تفاوتي وحالت ياس و نوعي« قهرسياسي» مردم به ويژه نسل جوان، ضعف جناح اقتدارگرارا تا حدي پوشاند و کم اثرکرد وحتي به ضد خود مبدل نمود. زيراهمان گونه که در دو انتخابات اخير مشاهده شد، اساسا شانس پيروزي اقتدارگرايان درشهرهاي بزرگ و نيمه بزرگ درشرايط حاضر، درگرو مشارکت نسبتا ضعيف مردم ، در انتخابات است.

تا شکست اصلاح طلبان حکومتي، جناح ها وگروه هاي محافظه کار، با هم و نسبتا منسجم عمل مي کرده اند. چنين به نظرمي رسد که « آبادگران» ،اگربشودآن هارا« خردورز» بشمار آورد، دست بالا داشته اند. انتخابات رياست مجلس وبرخي نشانه ها مويد آنست.

به نظرمن، بر بستر جامعه اي که تشنه تغييرات واصلاحات است. وبراي مقابله با حريفاني که اينک دراپوزيسيون کمين کرده اند. وبه اميد گسترش پايه هاي  ضعيف اجتماعي شان، اتخاذ روش هاي اعتدالي و« خردورزي» در کار و عمل، ازسوي حاکمان تازه، اجتناب ناپذيراست. ظاهرا اين همان سياستي بايد باشد که جناح اقتدارگرا در انديشه تحقق آنست.

بباورمن، مهم ترين دستاورد اقتدارگرايان طي اين چندسال، عبارت است از:  بي اعتبارکردن وکاستن ازمحبوبيت رهبران جنبش اصلاح طلبي به ويژه نماد آن، آقاي محمد خاتمي درميان مردم و نسل جوان؛ اثبات ناتواني آن ها براي تغييرات ساختاري دررژيم ؛ ووانمود کردن وباوراندن به مردم که تلاش هاي آن ها براي استفاده از صندوق راي، بي فايده است. بي گمان عدم مشارکت مردم دردوانتخابات اخير، حاصل اين سياست است که طي اين هفت سال،دنبال کرده اند.

باآن که مسيوليت اصلي وعمده پيدايش اين وضع روحي در ميان مردم و اساسا شکست جنبش اصلاحي دوم خرداد، چنان که اشاره کردم، به دوش اقتدارگرايان است. با اين حال ناگفته نماند که درتکوين اين وضع، عدم ايستادگي وپايداري محمد خاتمي برسرمواضع خود، به ويژه دربزنگاه هاي سرنوشت ساز؛ تمکين و تسليم در برابر زورگويي ها ولگدمال کردن حقوق ملت، به سهم خود نقش داشته اشت.

هيچ چيزبه اندازه شکست روحي ومعنوي براي يک جنبش، زيانبارنيست. ترميم وبازيابي اعتماد بربادرفته، به آساني ودرکوتاه مدت، ميسرنمي باشد. در مقطع تاريخي 28 مرداد، حاميان و شيفتگان دکترمصدق به ويژه بازاريان و کسبه، که ازبن بست معضل نفت دلسرد ونا اميد شده درآرزوي برون رفت بودند. کم کم با همه عشق وعلاقه به رهبرجنبش، دوروبراورا خالي کردند ودر ضميرشان تغييراورا مي خواستند. متينگ بي رنگ و بوي سالگرد سي تير  1332، چند هفته قبل از کودتاي شوم، شاهد کاهش شوروهيجان يک سال قبل مردم بود. با اين حال، ناکامي دکترمصدق درتحقق برنامه ملي کردن صنعت نفت، ازاعتبارومحبوبيت اونکاست. زيرا مصدق تا پايان جنگيد وايستادگي کرد. خانه اش رابرسراوريختند وتاراج کردند، ولي او برعهد و پيمانش باملت وفادارماند.

مهندس بازرگان و بني صدرنيزساقط شدند، ولي اعتبار معنوي خودرا ازدست ندادند. زيرا آن ها نيز تا آخرمقاومت کردند وبه آنچه باورداشتند، وفادارماندند.

 

 

سوال چهارم– چيدمان صحنه ي سياسي ايران پس ازانتخابات مجلس هفتم چگونه است؟ اين وضعيت پايداراست يا ناپايدار؟

 

بابک اميرخسروي-  به نظر من چيدمان صحنه سياسي ايران هنوز قطعيت وشکل روشني به خود نگرفته است. لذابراي داوري وپيشگويي زود هنگام است.اين امرهم شامل طيف هاي اقتدارگرايان است وهم نيروهاي اصلاح طلبي که به خارج از حاکميت رانده شده اند. به همين جهت، آرايش نيروها ي درون و پيرامون حاکميت و نيزديگر نيروهاي آزاديخواه داخل و خارج کشور، هنوزنا روشن است.

به نظر مي رسد، ايتلاف ناهمگون وسرهمبندي شده اي که برمحوربيرون راندن اصلاح طلبان ازحکومت سرهمبندي شده است، چندان قابل دوام نباشد. و با آغاز فعاليت مجلس هفتم واقدام براي پياده کردن وعده هاي انتخاباتي « آبادگران»، شکاف بردارد. هم اکنون نشانه هاي آن به چشم مي خورد. با اين حال، چون تصميمات مهم واساسي مجلس هفتم از سوي « پدرخوانده» ها درخارج ازآن گرفته خواهدشد، احتمالا اختلافات چندان رونشود. به هرحال بايد شکيبا بود و از داوري شتابزده پرهيزکرد.

همين امراززاويه ي ديگري، درباره ي  نيروهاي اصلي اصلاح طلب نيزصادق است که از حاکميت رانده شده وعملا درصف اپوزيسيون آزاديخواه قرارگرفته اند. به نطرمن، هنوزوضعيت وصف آرايي اينها نيزشکل نهايي نگرفته ودرجريان رويدادها وکنش وواکنش هاي سياسي که کشورآبستن آنست، دچاردگرديسي خواهد شد. من حتي آخرين مواضع سياسي اعلام شده آن ها را قطعي و نهايي نمي دانم. و فکر مي کنم هنوزبند ناف را نبريده وازحال وهواي قبل ازانتخابات، بيرون نيامده اند.

 بباورمن، ادامه ايتلاف شکننده جنبش دوم خرداد دراوضاع واحوال پس ازانتخابات مجلس هفتم، بلا موضوع وحتي بازدارنده است. هم اکنون نيز تنها پوسته ي ازآن برجاي مانده است.

فکر مي کنم، با توجه به سياست وعزم جزم اقتدارگرايان براي بسته تنگ ترکردن فضاي سياسي کشوروازميان بردن همين مختصرآزادي درکشور. ضرورت ايجاد يک جبهه فراگير مقاومت، براي دفاع ازآزدي ها و گسترش آن، برديگر خواست ها اولويت دارد. احزاب اصلاح طلب نظيرحزب مشارکت وسازمان مجاهدين انقلاب اسلامي واحيانا برخي ديگر، اگرمي خواهند نقش سازنده اي درزندگي سياسي پس ازانتخابات مجلس هفتم داشته باشند، مي بايد صريحا موضع خودرا درقبال حاکميت روشن کنند وبه صف اپوزيسيون مستقل خارج ازحاکميت بپيوندند. براي اين کاردرگام اول لازم است اين ديوارلعنتي

« خودي وغيرخودي» را که خود برافراشته اند، فروبريزند. تا شرايط اوليه براي تفاهم و همکاري هاي گسترده ترفراهم گردد.

رفتاروروش آن ها درقبال مولفه هاي آزاديخواه اپوزيسيون، نظير نهضت آزادي و ملي- مذهبي ها وجمهوري خواهان عرفي معتقد و پايبند به مشي سياسي مسالمت آميز، محک خوبي براي آزمون آنهاست. شناسايي جمهوري خواهان عرفي، همچون واقعيتي انکار ناپذيروقبول آنها با هويتي که دارند، گشودن باب گفتگو با آنان وجستجوي زمينه هاي همکاري با همه مولفه هاي سياسي آزاديخواه کشور، نيازمبرم سياسي کنوني است.

بباورمن، براي ارايه تصويرروشني از چيدمان نيروهاي سياسي، بايد گرهي ترين مسايل سياسي روز، برجسته وروشن ترشود. تا مبارزات سياسي برمحورآن شکل بگيرد و صف بندي ها آراسته شود. آنگاه معيارواقعي براي سنجش جايگاه نيروهاي سياسي به دست خواهد آمد.اين کارکمي به زمان نياز دارد. بايد هشيارانه مواظب اوضاع بود واز داوري هاي شتاب زده پرهيز کرد.

 

سوال پنجم – راهبردهاوراهکارهاي پيش روي دوجناح اصلاح واقتدارگراچه خواهد بودومردم وانجمن هاي صنفي و نهادهاي مدني، چه نقشي درآن ايفاخوهندکرد؟

 

بابک اميرخسروي– اينک اقتدارگرايان نهادهاي انتصابي وانتخابي- فرمايشي را به دست گرفته اند. واگراوضاع به همين منوال پيش برود، آخرين سنگرنيزتصرف خواهد شد. بااين حال، اقتدارگرايان در شهرهاي بزرگ و حساس، ازحمايت بيش از10-15 درصداندام انتخاباتي، برخودارنيستند. اقتدارگرايان خود مي دانند که با اين وضع ونارضايي هاي روبه افزايش، ادامه کشورداري نا ممکن است. لذا اين نظريه که حاکمان جديد، با انگيزه گسترش پايه هاي اجتماعي خود و براي کاستن ازتنش هاي اجتماعي، دست به اقداماتي درجهت اصلاحات اقتصادي،اجتماعي وفرهنگي بزنند، دورازواقع بيني نيست. بايد سخنان کساني نظير حدادعادل و هم پيمانان اورا که ميگويد « ما براي تغيير آمده ايم»، جدي گرفت.

 

وانگهي، اگر درجبهه گله گشاد مخالفان جنبش اصلاحات، جناحي شکل به گيرد که واقعا قدم هايي در جهت رفاه وآسايش مردم بردارد وازفشارها وخشونت هاي فزون از شماربرجوانان و زنان ومردم بکاهد. ويا دست به اصلاحات اقتصادي درجهت تقويت و سالم سازي بخش خصوصي بزند. و يا رابطه با آمريکا را عادي سازد و سياست خارجي آمريکاستيزي- فلسطين محوري را کناربگذارد، ولواين اقدامات محدود باشند، بايد استقبال کرد.

منتهي، با توجه به مولفه هاي تشکيل دهنده اقتدارگرايان ونقش مافياي مالي، نظامي- امنيتي، مشگل بتوان باور کرد که برنامه مورد نظرآن ها درعمل، بتواند از چارچوب اصلاحات وتغييرات سطحي و نيم بند درزمينه هاي اقتصادي،فرهنگي واجتماعي، فراتر برود. وپاسخگوي خواست هاي بنيادي مردم، به ويژه نسل جوان باشد که تشنه زندگي بهترومتمدنانه وتجددخواهانه، در فضاي باز سياسي اند. طنزمطلب دراين است که حتي اقدامات نيم بند آن ها نيز، به مجرد اين که پارا ازخط قرمزفراتربگذارند، با مقاومت و مخالفت جناح پرنفوذ سنت گراي حاکميت رو به رو خواهد شد وهمين ايتلاف شکننده کنوني دچارسکته خواهد شد.

ازسوي ديگر، احتمال دارد درآغاز، بخشي ازمردم و جوانان، ازاصلاحات سطحي استقبال کنند. ولي پيش بيني آن دشوار نيست که با گذشت زمان، به صف مخالفان و معترضان بپيوندد. زيرا مساله اين است که مردم ايران ازهرقشروطبقه، به ويژه در ميان فرهنگيان، کارمندان، زحمتکشان، دانشگاهيان، زنان و جوانان، با انقلاب بهمن وهفت سال جنبش اصلاحات، عميقا خواستار تغييرات اساسي وريشه اي درهمه زمينه هاي سياسي،اقتصادي، فرهنگي واجتماعي اند. گمان نکنم تا خواست هايشان را به دست نياورند، آرام بگيرند. اين است مساله اساسي!

جمهوري اسلامي،از يک تضاد ومعضل ذاتي رنج مي برد که حاکمان جديد نه تنها قادر به حل آن نيستند. بل که خود حامل وتشديد کننده آنند. گرايش عمومي جناح اقتدارگرا، يکدست کردن حاکميت واستقرارتمام و کمال ولايت مطلقه فقيه است. قصد حاکمان تازه، به لحاظ بينشي و فرهنگ سياسي، فرمايشي وتشريفاتي کردن نهادهاي جمهورمردم است. منافع مافياي مالي، نظامي-امنيتي نيزهمين را ايجاب مي کند. واين درحالي است که مردم ايران، به ويژه نسل جوان و فرهيختگان جامعه،  تشنه آزادي اند. مردم براي آزادي انقلاب کردند. به خاطرآزادي جنبش دوم خرداد را آفريدند. بنابراين، دربرابروسوسه هاي استبدادي وسياست هاي اقتدارگرايان، واکنش نشان داده ومقاومت خواهندکرد.

بي گمان ، مساله دفاع ازآزادي ها وحقوق بشرورعايت موازين دموکراسي وانتخابات آزاد، به مرکزي ترين موضوع ومشغله ذهني جامعه سياسي ايران مبدل خواهد شد.

ولي رازموفقيت دراين است که نيروهاي معروف به روشنفکران ديني و روشنفکران عرفي، با حفظ باورها و معتقدات خود، بجاي جدل ومناقشه ، برمحورمشترک آزادي و دموکراسي و حقوق بشر، دست به دست هم  دهند. زيرابباورمن، گفتمان سياسي در چشم انداز، آزادي و مردم سالاري است، نه جدال روشنفکران ديني با روشنفکران عرفي. زيرا تضاد اصلي ميان جمهوريخواهان با اقتدارگرايان است نه چيزديگر.

آنچه طي اين سال ها گذشت و با انتخابات مجلس هفتم وروي کارآمدن اقتدارگرايان به شکست انجاميد، تنها يک تجربه درنمونه حاکميت دوگانه است نه بيش ازآن. جنبش اصلاحات وتغييرات که هدف آن آزادي ومردم سالاري وتنش زدايي بود و اصلاح طلبان دوم خرداد راروي کارآورد، همچنان با قوت درسطح وعمق جامعه پا برجاست. لذا مي توان اميدواربود که با بازنگري به سياست هاي گذشته ودرس آموزي از خطاها، با اتحاد عمل و مبارزه، اعتماد بر باد رفته را بازيافت ورستاخيزديگري به مراتب عميق

تروبنيادي تراز دوم خرداد را تدارک ديد.

اين امرميسر نخواهد شد، مگر اين که آزادي خواهان واصلاح طلبان، موضوع بازنگري و تغييردرقانون اساسي با خواست هاي مشخص را دربرنامه مبارزاتي وکارپايه ايتلافي وانتخاباتي خود قراردهند. وگرنه، اعتمادمردم را باز نخواهند يافت و قادربه کشاندن آن ها به پاي صندوق هاي راي نخواهند بود. بديهي است که انتخاباتي با چنين مضمون، عملا درحکم يک همه پرسي خواهد بود. ومنتخبين مردم نيزموظف به تحقق آن.

 

سوال ششم – نقش بازيگران و کنشگران خارجي در تحولات آينده، اصلي خواهد بود يا فرعي و راستاي آن چيست؟

 

بابک اميرخسروي– دردنيايي که بسرمي بريم. وبا روند پرشتاب جهاني شدن. در شرايطي که ارتش و پايگاه هاي نظامي آمريکا وانگليس دراطراف ايران مستقر شده اند. در جهان تک قطبي، به ويژه پس ازفاجعه 11سپتامبر، که دول آمريکا وانگليس در همبستگي وهمسويي با دولت هاي بزرگ اروپا، عزم دارند تروريسم را ريشه کن سازند. ودولتهايي را که مستقيم وغيرمستقيم از جريانات تروريستي حمايت مي کنند، مهارنمايند. وبا حساسيتي که روي جمهوري اسلامي وجود دارد. بديهي است درچنين شرايطي وبا ملاحظه الزامات و قيد هاي آن، اهميت ونقش بازي گران وکنشگران خارجي درتحولات آتي ايران با برجستگي، نمايان مي شود.

بي گمان،آمريکا و انگليس و دولت هاي بزرگ اروپا پس از فروپاشي شوروي وبه هم خوردن نظم قديم جهاني ، اما به ويژه پس از 11 سپتامبر، سياست سنتي حمايت ازحاکمان خودکامه محلي را کنارگذاشته اند. درست است که طرح خاورميانه بزرگ از سوي دولت آمريکا به نظرمشگل مي نمايد. وبه نظر من تا مساله فلسطين به طورعادلانه حل نشود بحران خاورميانه کم و بيش،ادامه خواهد يافت. اما دراين هم ترديدي نبايد کرد که کشتيبان را سياست دگري آمده است. ازهم دولت هاي عرب منطقه به دست وپا افتاده اند. تصميمات اخيرسران کشورهاي عرب واظهارات زمامداران، گردهمايي هاي گوناگون، شاهد جدي گرفتن مساله ازسوي آن هاست. هم اکنون طرح خاورميانه بزرگ دردستورکارسران هشت کشوربزرگ جهان درجورجياي آمريکا قرار دارد.

در ين سياست، دولت آمريکا تنها نيست. دولت هاي بزرگ اروپا نيزبه امر رعايت حقوق بشرودموکراسي حساسيت دارند. و به همين علت گسترش مناسبات اقتصادي و بازرگاني خود با جمهوري اسلامي را منوط به آن کرده اند. جمهوري اسلامي براي دستيابي به بازارتجارت جهاني و گسترش مناسبات خود بااروپا و آمريکا وخنثي کردن تحريکات دايمي محافل افراطي درآمريکا وايسراييل، چاره اي جز جلب رضايت اروپا وآرام کردن دولت آمريکا ندارد. دراين رابطه نبايد نسبت به نقش پرارزش وموثر نهادهاي بين المللي حقوق بشردر تجهيزوفعال نگه داشتن افکارعمومي جهان وازاين طريق اعمال فشار به دولتها ي خودي براي دفاع ازحقوق انساني وشهروندي کشورهايي نظيرايران بي توجه ماند. تا اين حد ودر چنين چارچوبي، بازيگران وکنشگران خارجي نقش مفيد وارزنده اي دارند.

من براين باورنيستم که دراوضاع واحوال کنوني جهان، مي توان بادادن باج و امتيازات تجاري واقتصادي جلواين حرکت استرتژيک جهاني را گرفت. ممکن است به خاطر دشواري هاي کنوني آمريکا درعراق، اين دولت در مناسبات اش با حاکمان جمهوري اسلامي موقتا تا حدي مماشات کند. ولي اين ها زود گذراست. وضع درعراق دير يا زودعادي خواهدشد.

هيج ايراني ميهن پرست و متعادل، خواستارحل مشگلات ايران از راه مداخله نظامي خارجي نيست. مسايل و معضلات ايران بايد به دست نيروهاي سياسي خودي و مستقلانه حل شود. ولو دشوارتروطولاني تر باشد. بي گمان، نقش نيرو هاي خارجي فرعي وکمکي است ونبايد ازهمبستگي و حمايت معنوي فراتررود.

وظيفه ما آزادي خواهان وجمهوري طلبان ايراني که به علت پيگرد و خطر جاني، آب وخاک خودرا ترک گفته ايم، از جمله اين است که چنين سياستي را توضيح دهيم وتفهيم کنيم. وافکارعمومي ونهادهاي بين المللي و دولت هاي بزرگ موثردرسياست ايران را براي حمايت هرچه گسترده تروجدي ترازآزاديخواهان درون کشور، که ممکن است در آينده با دشواري هاي بيشتري روبرو شوند، تجهيز کنيم..

 

بابک  اميرخسروي    15خرداد 1383