رضا اغنمي
نگاهي به : چشم باز و گوش باز
يک گزارش از
زکريا هاشمي
توزيع :
نشر آيدا بوخوم آلمان
روايت
تکان دهنده اي از جبهه هاي جنگ، پس از پانزده شانزده سالي که از جنگ ايران و عراق گذشته براي نخستين بار منتشر ميشود. وخواننده، غرق
در اندوهٍ تباهي وماتم اين جنگ بي سرانجام
ويرانگر؛ نميتوانداز لهيب جهنمي که درپهناي ذهنش گسترده ترشده درگذرد و کتاب را از
خود دورکند .
«چشم باز و گوش باز» بظاهرگزارش مستندي
است از جبهه هاي جنگ ايران و عراق که با دقتي کم نظير و ديدي به غايت تيز وهشيارانه
تدوين شده. روال و شيوه نگارش کتاب ميگويد
که نويسنده با هنرسينما آشناست و دراين رشته از توانائيهاي برخوردار است. چرا که
هر صفحه ازکتاب، تصويريست زنده و روشن؛ انگار پرده سينماست که مقابل چشمان خواننده
گشوده ميشود و برزخ هولناکِ جنگ، با توحش عريان
صحنه هاي گوناگون را به نمايش ميگذارد.
درمعرفي
نويسنده کتاب آمده است که « ... ازسال 1335 به کار دراستوديوهاي پارس فيلم و بديع
و ميثاقيه و همکاري با فرخ غفاري گذراند. درسال 1341 به خدمت کارگاه فيلم گلستان
درآمد، هم درکارهاي تهيه فيلم و هم دربازي فيلم " خشت و آينه". درهمين مدت بود که فروغ فرخ زاد متوجه شد که او
دارد داستان مينويسد. ... »
پس
کاشف نويسنده کتاب «فروغ فرخ زاد» است. شاعرهوشمندي که براي زمانه اش زود بود. بسيار
هم زود بود؛ زود زاده شد. همان که با گفتن « .... " همچنان که تو را ميبوسند / طناب دار تو
را ميبافند." »، تلنگري ميزند و طبل
پف آلود تاريخ و فرهنگ سراسر مسخمان را به
صدا درميآورد.
زکريا
هاشمي درسال 1347 رمان « طوطي» را منتشر کرد. اندک بودند که استقلال فکري و روش طبيعي
او را که تجليگاه فرهنگ ش بود؛ درک کنند و پيامش را دريابند. طولي نکشيد که به
کارگرداني و بازيگري خودش براساس همان رمان فيلمي ميسازد به همان اسم. «طوطي» . اين
فيلم با استقبال عموم، مدتها روي اکران بود. هاشمي، قبلا فيلم هاي « سه قاپ » و «زن باکره » را ساخته بود.
با
چنين پشتوانه درسال شروع جنگ، طي قراردادي براي ساختن چند فيلم مستند عازم جبهه
جنگ ميشود. کتاب حاضر گزارش آن سفر است از جبهه هاي جنگ جنوب که با دقت و کنجکاوي
و ديدي کاملا مسلط به ژرفاي حوادث، تنظيم شده واغراق نيست که بگويم: صداقت راوي،
خواننده را چنان مهار ميکند که نميتواند
لحظه اي از تعقيب حوادث بازماند.
هاشمي،
با استفاده از فن و تخصص حرفه اي اش، در کنار وقايع جبهه هاي جنگ، تصوير روشن ولي
به واقع دردناک اجتماعي را به نمايش ميگذارد.
از آلودگيهاي فرهنگي که در ذهنيت مردم جا خوش کرده وجزئي از روزمرگيها شده است،
پرده برميدارد. با «آقا ولي» پدر ساده انديش
سه فرزند از دست داده به درد دل مينشيند:
«الان
دوماهي ميشه که من داوطلبانه آمدم جنگ. اين دوماه غير از روزهاي باروني هميشه همينطور
خوني رنگ بوده، راستشو بخواي آقا، روزهاي باروني هم باروني نبود، اشک بود که واسه
بچه هاي ما ميريخت. ... جفتشون بچه جمشيدن، حسابي دارن ميچاپن. فرهاد پرسيد چي رو ميچاپن؟ آقا ولي زيرچشمي
نگاهي به آنها انداخت. من و فرهاد هم نگاه به آنها کرديم. ... آقا ولي با همان لحن گفت : لاستيک، لوازم يدکي،
غنيمتهاي جنگي. پرسيدم غنيمت جنگي مثلا چي؟ گفت ساعت. دستبند. گردن بند. سيگار.
پول عراقي. انگشتر. خلاصه آقا هرچي اسير پسيرهاي عراقي گيرشون بياد جمع ميکنن، گوني
گوني نوبت به نوبت به بهانه مرخصي ميبرن تهرون آب ميکنن و برميگردن. گفتم چرا
گزارش نميکني؟ جواب داد دلم نميخواد که دوتا دخترام بي سرپرست شن.» صص 56 – 55».
نويسنده
درتماس با نطاميان و سرپرستان بخش هاي گوناگون جبهه و عوامل جنبي از قبيل صحابه
مسجد و پيشنماز و نوحه خوان و انجمنهاي اسلامي که دوشا دوش جنگجويان در تمام جبهه ها
فعاليت چشمگير و جانانه اي ميکنند؛ روايتهاي تکان دهنده اي دارد که بدون مبالغه
تنها يک هنرمند اگاه ميتواند اين صحنه ها را بيافريند. آدم هاي جبهه مخلوطي از
جامعه شهري و روستائي و مآلا لايه هاي پائين
دست اجتماع اند. پاک و ناپاک، شريف و نانجيب، رياکار و زناکار و فداکار و جانباز
همه درهم ميلولند. و هاشمي با صفا و پاکدلي خود زير گبار توپ وتانک وغرش هواپيماهاي
بمب افکن با چشماني باز، سراسرآن جهنم گداخته را زير نظردارد . از آشپز و قهوه چي
گرفته تا قاچاقچي دزد و سپاهي بچه باز و پيشنماز هفت خط تا سربازان و بسجيان و
سپاهيان فداکار و فرماندهان نالايق و ... شرح انگيزه هايشان، نه تحليل که از زبان هريک از بازيگران، اين تراژدي
دردناک را توصيف ميکند. ابعاد وحشتناک جنگ ازطرفي و رواج تبليغ مرگ وشهادت طلبي از
طرف ديگر که درفرهنگ رايج نهادينه شده چنين صحنه هائي را به وجود ميآورد:
«
يک اتوبوس مدرسه اي درميان شعله هاي آتش ميسوخت. کمي دورتر از شعله هاي آتـش
اتوبوس ديگري حامل بچه هاي دبستان درپناه خاکريزها ايستاده بود. بعضي از بچه ها
ازاتوبوس پياده شده و با وحشت نگاه به شعله هاي آتش ميکردند. ...
چي شده سرکاراستوار؟ چي ميخواستي بشه؟ بچه مدرسه
اي ان؟ چهل تا بچه مدرسه يازده دوازده ساله. چهل تا؟ چهل تا به اضافه ناظم
اشان. ... واسه چي اين بچه هارو آوردن اينجا؟ براي بازديد
جبهه. که آماده بشن براي بسيجي شدن و بعد هم ... » ص 105
حيرت
آور اينکه درآن فضاي جنگ و خون و کشت و کشتار، که سراسر ايران را سياهپوش کرده، مسئول نهاد دولتي، مطالبه حق و
حسابي بيرحمانه ( نصف مبلغ قرارداد) را از نويسنده کتاب - که ازجبهه هاي جنگ فيلمبرداري ميکند، دارد که
قابل تأمل است وروايتگر گوشه هائي از فساد دامنگير ورفتار کاسبکارانهء برخي از گردانندگان جنگ خانمانسوز. اين گفتگوهاي
دردناک شنيدني ست :
«
... اگه ميشه قسط دوم منو لطفا زودتر بدين.
زن و بچه هام بي پول موندن. باشه. اما
فراموش نکن که نصف قراردادت مال منه. ...
تعجب کردم. خيال کردم که شوخي ميکند. با تعجب نگاهش کردم. نگاهم کرد و گفت:
ميخواستم ازالان بهت بگم که بعدا ناراحت نشي. ... گفتم: آقاي حقيقي من جونمو دارم
به خطر ميندازم واسه چندرغاز که اونم بفرستم واسه زن و بچه هام که درغربت ازگشنگي
نميرن. گفت: اگه نميخواي دوستانه حل بشه ... با ناراحتي حرفش را بريدم و گفتم: آقاي
عزيز دعوائي نداريم که دوستانه يا غيردوستانه حل بشه؟ کارميکنيم، مزدميگيريم. با
تهديد گفت : يادت نره من بايد چک رو امضا
کنم. ... صص 59 - 158 ».
نويسنده،
عليرغم کار تصويري بسيار بزرگي که در جبهه هاانجام داده، صحنه هاي کتاب را گذرگاهي
از تاريخ اجتماعي – فرهنگي ايران قرار داده. ميداني فراخ باز کرده تا درآينه زمان
به تماشاي خود ايستيم و زشتي و زيبائي ها را تماشا کنيم.
«
چشم باز و گوش باز» که به ظاهر مؤلفه ايست مستند از حوادث جنگ ايران و عراق، ولي با تأملي کوتاه ميتوان رگه هاي ديگري را نيز دراين کتاب کشف
کرد. رگه هائي ازتبلور فرهنگ و پريشانيهاي اجتماعي.
درباره
اين کتاب گفتني ها زياد است که بايد بسياراني
بخوانند و بگويند و بنويسند منجمله خود من که بايد بخوانم و بازهم بنويسم.
http://www.naghdha.persianblog.com