جمعه ۲۷ شهريور ۱۳۸۳ - ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۴

جنگ هزارساله

 

نويسنده

Alain GRESH

برگردان:

بهروز عارفی

لوموند ديپلماتيک - سپتامبر ۲۰۰۴

http://ir.mondediplo.com/

 

جورج دبليو بوش و اسامه بن لادن ميخواهند دنيا باور کند که جهان به دو بخش تقسيم شده است : «توحش» و « تمدن»، « کافران» و « مؤمنان»؛ ميان «آن ها» و «ما». گويا غرب در پوشش جنگ با تروريسم آماده است که در يک کشمکش جهانی درگير شود. باوجوداين، گرچه القاعده دشمنی حقيقی است*، اما مطمئنا يک « تهديد استراتژيک » سياسی-نظامی از نوع کمونيسم به شمار نميرود. ديدگاه « جدال تمدن ها » برای بسيج افکارعمومی عليه ديگری و توجيه بلبشوی حاکم بکار می آيد؛ اين بينش اجازه ميدهد که تحت عنوان مخاطره ء چندگونه به ناعدالتی ها مشروعيت دهد. در اواخر قرن نوزدهم نيز، تروريسم آنارشيستی نقش مترسک را برای سرکوب شورش های کارگری ايفا کرده بود** . برخی از آثار تخيلی ، ضمن اينکه اين کليشه ها را رد ميکنند،امکان ميدهند که جهانی را که درآن زندگی می کنيم، بهتر بشناسيم *** و ما را ياری ميدهند که منطق جنگ هزار ساله را رد کنيم.

عراق شعله ور است. اين شرايط حاصل عدم آگاهی آمريکا از اوضاع اين کشور يا مؤيد غرور قدرتی بزرگ است - فلوجه کمتر به يک شهر تگزاس و حتا کمتر به مارسی و تولون شباهت دارد که در سال ۱۹۴۴ [ از اشغال آلمان نازی] آزاد شدند. با وجوداين اگر تعمق کنيم، اين ناکامی نتيجهء مستقيم مفهوم « جنگ عليه تروريسم » است که پرزيدنت جورج دبليو بوش پس از ۱۱ سپتامبر به راه انداخت.

در چنين بحر تفکری کوچکترين حادثه ای در عراق، سامان منطقی خود را می يابد. حملات به « مثلث سنی» تنها نمی تواند ثمرهء کار دلتنگ های رژيم صدام حسين يا تروريست های بين المللی وابسته به القاعده باشد؛ مقاومت مقتدا صدر، حاصل نفوذ ايران، يکی از اعضای محورشر تلقی ميشود، هر عمل مسلحانه حکايت از بيزاری « آنان » از ارزش های غربی دارد. همانطوری که يک گروهبان آمريکائی در عراق با ساده لوحی توضيح می دهد: « مابايد شروران را بکشيم ».(۱) اما هرچه آمريکائی ها «شرور» می کشند، از ويرانی هر ساختمان بمباران شده و از هر دهکده ای که مرتبا تفتيش ميشود، «شروران» بيشتری بيرون می آيند. همچنين ميتوان بصورت ديگر و بسيار ساده تری نگران فاجعهء عراق بود. مردم عراق خوشحال اند که از شر ديکتاتوری بسيار نفرت انگيز و نيز سيزده سال تحريم که کشور را از جوهرش تهی کرد، خلاص شده اند و خيلی ساده، خواهان يک زندگی بهتر، آزاد و مستقل هستند.

اما به هيچکدام از وعده های نوسازی عمل نشده است، بيشتر اوقات برق قطع است، ناامنی ادامه دارد، دامنهء فقر وسيع تر می گردد. نيروهای آمريکا آخرين ضربهء بيرحمانه را بر کشوری که از تحريم های اقتصادی متعدد ناتوان شده بود، واردکرد و با رها کردن وزارت خانه ها بحال خود تا به آتش کشيده شوند و با انحلال ارتش مطابق نقشه ای که قبلا در ژاپن پياده کرده بودند،اين کار را تکميل کرد. به عبارت ديگر عراقی ها نمی خواهند زير يوغ اشغالگری زندگی کنند که تنها منافعش به منابع نفتی و استراتژيک خلاصه ميشود.زمان استعمار به سر رسيده است. در عراق، شورش های سال های ۱۹۲۰ عليه اشغالگر بريتانيائی، ده ها سال است که به عنوان نشانهء فراموش نشدنی، نظير مقاومت يا آزادی فرانسه شمرده ميشود.

عراقی ها در روحيهء استقلال طلبی با خلق های ديگر سهيم اند و هيچ ضرورتی برای سنجش « روان شناختی» آنان يا « وجدان» آنان، مواجههء قرآن و اسلام با تفسيرهای پيچيده برای درک اين استقلال طلبی وجود ندارد؛ همچنين هيچ نيازی نيست که اين کشور را به مثابه پاسگاه پيشرفته جنگ [صليبی] عليه « ترورريسم بين المللی» تلقی کنيم.رفتار مردم عراق کاملا عقلانی است و تنها راه حل عبارت است از عقب نشينی سريع نيروهای آمريکا و بازگشت کشور به حاکميت ملی کامل.

روشی که موجب درک رويدادی در نقطه ای از جهان از سوی رهبران يک قدرت بزرگ ميگردد، انتخاب استراتژيک و ديپلماتيک آنان را سمت می دهد. اين سؤالات مطرح است. چه سودی حاصل ما خواهد شد؟ دشمنان ما چه خواهند کرد؟ متفقين ما چه کسانی خواهند بود؟ در طول چند دهه ، « جنگ سرد» پاراديگمی برای توضيح تحولات جهانی بود. بدنبال هر حادثه ای در گوشهء دور افتاده ای از دنيا، طراحان استراتژی دو اردوگاه ، پژوهشگران وروزنامه نگاران اين پرسش را طرح ميکردند که آيا اين واقعه به نفع شوروی است؟ آيا اين حادثه برای ايالات متحده سودمند است؟ عواقب اين بينش سياه يا سفيد ديدن در جريان دو کشمکش نيکاراگوئه و افغانستان در سال های ۱۹۷۰-۱۹۸۰ مشاهده شد.

در ژوئيه ۱۹۷۹ ساندينيست ها بدنبال مبارزهء مسلحانهء طولانی قدرت را در ماناگوآ بدست گرفته و به ديکتاتوری خانوادهء سوموزا پايان بخشيدند.آنان برنامهء اصلاحات اجتماعی گستاخانه ای را ازجمله در زمينهء اصلاحات ارضی براه انداختند. آزادی های سياسی مورد احترام قرارگرفته و احزاب سياسی اپوزيسيون اجازهء فعاليت يافتند. امکان خروج کشور از فقر و عقب ماندگی فراهم ميشد. اما گوش دولت امريکا بدهکار اين حرف ها نبود. از نگاه اين دولت، شکست يکی از متحدين آمريکا بمنزلهء پيشرفت کمونيسم و شوروی در منطقهء « تحت نفوذ اختصاصی» وی در آمريکای مرکزی تلقی ميشد.

سيا گاردهای قديمی طرفدار سوموزا را مسلح کرد. اين « رزمندگان آزادی»، هندوراس را پايگاه خود قرار داده و جنگ طاقت فرسائی را آغاز کردند. آنان از دست يازی به تروريسم نيز عليه رژيم ، ترديدی به خود راه نميدادند، در حالی که واشنگتن تلاش ميکرد افکار عمومی و متحدين خود را عليه خطر خودکامگی در آمريکای مرکزی بسيج نمايد. هاوانا و با ميزانی ضعيف تر مسکو ، کمک به ساندينيست ها را افزايش ميدهند. از اين پس نيکاراگوئه در دام روياروئی شرق- غرب می افتد. فشارهای دائمی ايالات متحده، تداوم فقر در کشور زير فشار مجازات های اقتصادی، موجب شکست ساندينيست ها در انتخابات ۲۵ فوريه ۱۹۹۰ گرديد. از امروز به فردا، واشنگتن با اتخاذ رويهء بی تفاوتی نسبت به نيکاراگوئه نوچه های قديمی اش را رها کرد. کشور در فقر غرق شد ولی هرگز « کمونيست » نشد.

اما نمونهء افغانستان نمادين تر است. در آوريل ۱۹۷۸، بااينکه رژيم متفق شوروی بود، بدنبال يک کودتای کمونيستی ساقط شد. قدرت جديد با روشی خشن اصلاحات شديدی در اين کشور محافظه کار براه انداخت. اين رفرم ها با مخالفت های شديد و ازجمله در روستاها مواجه شد. دردسامبر۱۹۷۹ ارتش شوروی با اشغال افغانستان رهبری کشور را تغيير داد. اين عمليات استعماری از سوی جامعهء بين المللی محکوم شد. اما ايالات متحده و غرب تمايل داشت که آنرا بمنزلهء خواست سلطه جويانهء شوروی ها و تأييدی بر مقاصد چند صدسالهء کرملين برای دسترسی به «آبهای گرم» ، به سواحل خليج فارس تلقی نمايند . اين برای دولت جديد ريگان فرصتی بود که که « موجبات خونريزی» ارتش سرخ را حتا به بهای وحدت با اهريمن تدارک ببيند.دولت آمريکا به ياری سرويس های مخفی پاکستان و عربستان، افراطی ترين بنيادگرايان را با کنارگذاشتن ميانه روها، مسلح کرد. دولت ريگان با هر اقدامی جهت يافتن راه حلی سياسی و ديپلماتيک به زعامت سازمان ملل متحد مخالفت کرده و عامدانه سبب طولانی تر شدن کشمکش گرديد.همه از سرانجام آن آگاهيم . شوروی ها تصميم به خروج ازافغانستان گرفتند. اما ايالات متحده به محض پيروزی ، به سرنوشت کشور و نيز شبکه های اسلامی تندرو که آمريکا به کمک فردی بنام اوساما بن لادن مستقر کرده بود، بی تفاوت شد. افغانستان به حال خود رها شده ، اسير جنگ داخلی گرديد و در ۱۹۹۶ بدست طالبان افتاد.

اکنون ميدانيم که تصميم شوروی برای مداخله در افغانستان توسط دفتر سياسی متفرق گرفته شده بود و بيش از اينکه در خدمت يک نقشهء سلطه طلبانه باشد، باين دليل اتخاذ شد که شوروی از افتادن اين کشور مجاور ، متحد سنتی شوروی،بدست اسلام گرايان افراطی نگران بود. همين طور ميدانيم که به رغم ظاهر پرقدرت نظامی، شوروی نه تنها قادر به تهديد دنيا نبود ، بلکه حتا برای سلطه بر آن نيز توانی نداشت باوجوداين در غرب، دائما از مترسک تهديد شوروی برای بسيج افکار عمومی استفاده ميشد. در ۱۹۸۳، دوسال پيش از به قدرت رسيدن ميخائل گورباچف در مسکو، ژان فرانسوا رول با زيرکی هميشگی اش،پايان دموکراسی هائی را اعلام ميکرد که از مبارزه با « وحشتناک ترين دشمن خارجی ، نسخهءکنونی و نمونهء تمام عيار توتاليتاريسم » (۳) ناتوان است ... اين « نمونهء تمام عيار » ، در آن زمان چندسال بيش به پايان عمرش نمانده بود.

به يقين جدول بندی قرائت « شرق و غرب» به جای خود درست بود. ايالات متحده همچون شوروی ازمنافع خود دفاع ميکرد، اما زندگی سياسی هر کشوری بسان صحنهء بزرگ شطرنجی نبود که کاخ سفيد و کرملين برصحنهء آن به جدال می پرداختند. آمريکا بدون عذاب وجدان از ديکتاتوری های آمريکای لاتين، اندونزی سوهارتو حمايت ميکرد، شوروی در مجارستان (۱۹۵۶) و چک اسلاواکی (۱۹۶۸) دخالت نظامی ميکرد.اين ساده گرائی در عين حال به کم بها دادن به واقعيت های ملی که بسيار پيچيده اند و چالش های فراوانی که درمقابل بشريت قرار داشتند، منجر شد. ازجمله ميتوان به وخامت محيط زيست، فقر مزمن، شيوع بيماری های جديد نظير ايدز و غيره اشاره کرد. جهان سرانجام جنگ سرد را پشت سر گذاشت، ايالات متحده به پيرورزی رسيد اما چالش ها همچنان به قوت خود باقی است. وعلل ناپايداری نيز همينطور.

دشمن نوين

پايان اتحاد شوروی نه تنها نظاميان و سرويس های اطلاعاتی آمريکائی (و بطور کلی غربی) را يتيم گذاشت - آنان دشمنی را ازدست دادند که دليل وجودی آنان و نيز بودجهء نجومی شان بود- بلکه همهء مراکز پژوهش های استراتژيکی که شديدا برتری استراتژيکی مسکو را پيش بينی کرده و آب و تاب داده بودند ، ناکام گذاشت. آنها حتا تجاوز شوروی به اروپای غربی را پيش بينی کرده بودند. اما چگونه ميشد « امپراطوری شر» را جايگزين نمود؟

در آغاز سال های ۱۹۹۰ فرضيهء « پايان تاريخ»، استاد دانشگاه آمريکا، فرانسيس فوکوياما که پيروزی نهائی ليبراليسم غربی را جار ميزد و چنين وانمود ميکرد که گويا همهء کره خاک را تسخيرخواهد کرد، فقط با توفيق مختصری روبرو شد . جناحی از راست محافظه کار، جناحی که مسالمت با شوروی و نيز سازش و تفاهم با ميخائل گورباچف را رد کرده بود ، برعکس در جستجوی « دشمن جديد استراتژيکی » بود. آن جناح اعلام کرد که ايالات متحده باوجودی که بی رقيب بود، ازاين پس ازسوی نيروهای ناشناس و حتا خطرناک تر از کمونيسم تهديد ميشود. اين دشمن تروريسم، دولت های تبهکار، تسليحات کشتار دسته جمعی معرفی ميشد. بموازات آن متفکرين و روزنامه نگاران بيشتری رشد قدرتمندانهء حريف جديدی ، اسلام که هم دارای ايدئولوژی قوی بود و هم قدرت بيش از يک ميليارد انسان راپشت سر داشت ، کشف کردند.

در ۱۹۹۳، ساموئل هاتينگتون آمريکائی مفهوم « برخورد تمدن ها »را به تم محبوب تبديل کرد. [به مقاله منشاء يک مفهوم مراجعه نمائيد] پرفسور آمريکائی می نوشت « فرضيهءمن اين است که در دنيای جديد، منشاء عمدهء کشمکش ها ايدئولوژيک يا اقتصادی نخواهد بود. علل اصلی پراکندگی انسانيت و سرچشمهء اصلی کشمکش ها، فرهنگی خواهد بود. ايالات متحده همچنان ايفای نقش نخست را در امور بين المللی به عهده خواهدداشت ولی کشمکش های عمدهء سياسی جهانی موجب درگيری ملل با گروه های متعلق به تمدن های مختلف خواهد گرديد. جدال تمدن ها بر صحنهء سياسی جهان مسلط خواهد بود. » ولی ما هنوز در مرحلهء سوداگری بوديم و نخبگان در مورد هيچيک از اين دکترين ها به اجماع نرسيده بودند. می بايست حادثهء ۱۱ سپتامبر پيش می آمد تا اين ايده بر اذهان چيره شود که غرب مجددا در يک جنگ جهانی درگير شده و اين جنگ جايگزين جنگ سرد و جنگ دوم جهانی شده است. افکار عمومی آمريکا که در اثر حمله به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون آسيب ديده بود به « جنگ عليه تروريسم» پيوست، جنگی که در آن « هر آن که با ما نيست برماست».

اين دشمن جديد که جانشين کمونيسم و نازيسم شده است کيست؟ آيا تروريسم است؟ ولی تروريسم يک ايدئولوژی نبوده و تنها نوعی روش عمل است و درک اين مطلب سخت نيست که چه عاملی می تواند استقلال طلبان جزيرهء کرس يا جمهوری خواهان ايرلندی و يا سکت آئوم را به القاعده نزديک نمايد. القاعده؟ اما مبارزه عليه اين سازمان خطرناک وظيفهء سرويس های پليس است و نياز به بسيج جنگی ندارد. ( به مقالهء اوليويه روآ«القاعده، سازمان يا برچسب» درهمين شماره مراجعه نمائيد.) اما دولت های تبهکار کدام اند؟ اگر طبقه بندی ايران و کره شمالی بر يک « محور شر» زياده روی است، يکسان گرفتن تهديدهای اين دولت ها در منطقهء خود با تهديدهای اتحاد شوروی نيز امر مشکلی است.

باوجوداين، در راستای هدف های انتخاب شده و کارزار ايدئولوژيکی، هر روز کمی بيش از پيش برخورد ميان دو تمدن اسلامی و غربی نمايان ميشود . کشور های برگزيدهء ايالات متحده، باستثنای کره شمالی و کوبا - عراق، ايران، سوريه و سودان همگی« مسلمان »اند؛ کمک های بلاعوض واشنگتن به دولت آريل شارون، مؤيد اين جبهه گيری است. پرزيدنت بوش اعلام کرد که « تمدن »در حال جنگ با «توحش» است. اوساما بن لادن پاسخ می دهد « دنيا به دو اردوگاه تقسيم شده، يکی زير پرچم صليبی، همان طوری که رهبر کافران بوش گفته و ديگری زير « پرچم اسلام».

اگر اين فرضيه حقيقت داشته باشد، هيچ مصالحه ای ميسر نيست. زيرا که «آن ها» اگر از ما متنفرند، نه بخاطر عملکرد ماست بلکه آنها آرمان های ما را در مورد آزادی و دموکراسی رد می کنند؛ پس بيهوده است که برای حل اين يا آن بی عدالتی که دنيای مسلمان را خورد ميکند، تقدمی قائل شد. از سوی ديگر، اين مفهوم يک استراتژيک جنگی را القاء می کند: مبارزهء فلسطينی ها، سوء قصدی تروريستی در جاوه، مقاومت در عراق ، حادثهء ضديهودی در دبيرستانی در پاريس، شورشی در حومهء شهرها، بسان عناصر يک تهاجم عمومی اسلامی تلقی ميگردد. ما در همهء جبهه ها از جمله در جبهه داخلی، در يک جنگ جهانی در گير هستيم.

ژنرال ويليام جی«جری» بويکين، از افسران قديمی نيروهای دلتا (واحد ضدضربتی ضدتروريستی ارتش آمريکا) در ژوئن ۲۰۰۳ به سمت معاون وزيردفاع در امور امنيتی -اطلاعاتی برگزيده شد. او يک مسيحی انجيلی است. [شاخه ای از مسيحيت بسيار محافظه کار که بوش نيز پيرو آنست.م] او در ايالت اورگان اعلام داشت که راديکال های اسلام گرا از ايالات متحده بيزارند« زيرا ما ملتی مسيحی هستيم، زيرا بنيادها و ريشه های ما يهودی-مسيحی است. ودشمن کسی است که شيطان نام دارد.» (۵) وی درفرصتی ديگر و در محلی ديگر اعلام داشت که « ما سپاه خدا، در دامان خدا، در سرزمين خدا برای چنين رسالتی پرورش يافته ايم.» ؛ او در مورد جنگ سومالی عليه سرکرده های جنگی مسلمان گفت: « من ميدانستم که خدای من بزرگ تر از خدای آنهاست، من ميدانستم که خدای من خدای واقعی است و خدای آنها يک بت است» (۶) پس از اين فرمايشات، ژنرال نوک لب پوزشی خواست ولی همچنان مقامش را حفظ کرد. او از استعداد خود برای «صدور» نظام بازداشتگاهی بکاررفته در گونتانامو به عراق استفاده کرد. و نتيجه را در مورد شکنجه، همه ميدانيم. (۷) اگرچه دونالد رامسفلد وزير دفاع در ابتدای امر از وی دفاع کرد، کوندولزا رايس مشاور ملی در امور امنيتی توضيح داد که « اين جنگ، جنگی ميان مذاهب نيست.» . ولی هنگامی که شهادت های شکنجه شدگان عراق را ميخوانيم ،باور کردن وی مشکل است . بر اين زندانيان فشار آورده بودند که دست از مذهب خود برداشته و يا گوشت خوک بخورند. (۸)

اين «وحشی ها »

در رسانه های گروهی، اسلام ستيزی را نمی پوشانند،گرچه گاهی مورد انتقاد هم قرار ميدهند. آن کولتر يکی از محبوب ترين چهره های تحليل گر راست آمريکاست. آثار وی جزو کتاب های پرفروش است. شبکه های بزرگ خبری راديو و تلويزيون دائما از وی دعوت می نمايند ( از برنامهء صبح بخير آمريکا تا او ريلی فاکتور)[به ترتيب برنامه های خبری تلويزيون ا.بی.سی. نيوز و تلويزيون فاکس نيوز،دو برنامهء پربيننده خبری در آمريکا. م]، . او معتقد است که تا ده سال آينده، مسلمانان در فرانسه قدرت را در دست خواهند گرفت. وی ميگويد: زمانی که ما با کمونيسم مبارزه می کرديم، خوب، آنها دست به کشتار جمعی ميزدند و گولاک داشتند اما آنها سفيد بوده و عقل سليم داشتند. اکنون ما در حال جنگ با وحشيان واقعی هستيم.» و توضيح ميدهد « بيست سال است که ما حملات مسلمانان وحشی و متعصب را تحمل ميکنيم. گروگان های ما را در ايران، القاعده نگرفته بود، و بمب گذاری در ديسکوتک برلين کار القاعده نبود. سوء قصدی که بدنبال آن ريگان ليبی را بمباران کرد.» اما ليبی اسلام گرا نيست...« شما می توانيد اين استدلال را پيش بکشيد ولی من همچنان شاهدم که مسلمانان مردم را به قتل ميرسانند.» (۹)نخست وزير ايتاليا، سيلويو برلوسکونی در ۲۶ سپتامبر ۲۰۰۱، با غرور بيان ميکرد که « ما بايد به برتری تمدن خود واقف باشيم (...) نظام ارزشی که به همهء کشورهائی که آنرا پذيرفته اند، رونق زياد بخشيده که احترام به حقوق بشر و آزادی های مذهبی را تضمين می کند». رئيس شورای وزيران ايتاليا معتقد است که به دليل « برتری ارزش های غربی»، غربی ها « خلق های جديدی را فتح خواهند کرد» و اضافه ميکرد که «اين امرقبلا در مورد جهان کمونيستی و بخشی از دنيای اسلامی رخ داده اما متأسفانه بخشی از دنيای مسلمان هزار و چهارصد سال عقب مانده است.» (۱۰).

ژان فرانسوا رول در کتابش «وسواس ضدآمريکائی» خوشنود است که پس از ۱۱ سپتامبر جورج دبليو بوش و چندين رهبر اروپائی در مساجد حضور يافته اند تا بويژه در آمريکا، آمريکائيان عرب تبار هدف « انتقام جوئی های ناشايست » قرار نگيرند. و او تأکيد ميکند که « اين دل نگرانی دموکراتيک مايهء افتخار آمريکائی ها و اروپائيان است ولی نبايد چشم آنان را در برابر نفرت اکثريت مسلمانانی که در ميان ما زندگی ميکنند ، نسبت به غرب کور کند.» (۱۱) او اين مطلب را سياه روی سفيد نوشته است: « اکثريت مسلمانان». البته اطلاعی نداريم که اين فيلسوف خواهان اخراج آنان نيز شده است يا نه ...

اين بيانات در ميان افکار عمومی پژواک می يابد. در سال های ۱۹۸۰، جنگ سرد کمتر بسيج ميکرد و عمدتا مسئلهء ستاد فرماندهی بود؛ در آن زمان کمونيسم بخش بزرگی از جذابيت خود را ازدست داده بود و مترسک سرخ انگيزه های زيادی برای تعقيب کمونيست ها ايجاد نمی کرد. جنگ عليه تروريسم طنين های ديگری را برانگيخته است: بخشی از افکار عمومی غربی و مسلمانان آمادهء پذيرفتن اين باورند که گويا کشمکش های کنونی جزئی از برخورد تمدن هاست. و ديگر ميان قدرتمندها و ضعيف ها، ميان ثروتمندان و فقيران، ميان مرفه ها و محرومين نفاقی پيش نخواهد آمد بلکه ميان «آن ها» و «ما» رخ خواهد داد. هر کشور غربی مفهوم کهنهء « مبارزهء طبقاتی» را به کناری نهاده و در زير لوای « مبارزه عليه ديگری» قرار خواهد گرفت. و آن گاه، جنگ هزار ساله ای درخواهدگرفت که تنها حاصلش تحکيم بلبشوی حاکم خواهد بود.

 

--------------------------------------------------------------------------------

۱-Cit dans " GIs in Iraq are asking : Why are we here ? ", Internaitonal Herald Tribune, ۱۲ aot ۲۰۰۴.

۲ Lire Diego Cordovez, Selig S. Harrison, Out of Afghanistan. The Inside Story of the Soviet Withdrawal, Oxford University Press, Oxford, ۱۹۹۵.

۳ Jean-Cranois Revel, Comment les dmocraties finissent, Grasset, ۱۹۸۳.

۴ Samuel Huntington, " The Clash of Civilizations ", Coreign Affairs, vol. ۷۲, n ۳, ۱۹۹۳.

۵ Los Angeles Times, ۱۶ octobre ۲۰۰۳.

۶ idem

۷ Lire Sidney Blumenthal, " The religious warrior of Abu Ghraib ", The Guardian, Londres, ۲۰ mai ۲۰۰۴.

۸ Lire " New images amplify abuse at Iraq prison ", Reuters, ۲۱ mai ۲۰۰۴.

۹ The Independent, Londres, ۱۶ aot ۲۰۰۴.

۱۰ Le Monde, ۲۸ septembre ۲۰۰۱.

۱۱ Jean-Cranois Revel, LObsession anti-amricaine, Plon, ۲۰۰۲, p. ۱۲۹.

* به مقالهءالقاعده، سازمان يا برچسب، در همين شماره مراجعه کنيد.

** به مقالهء عصر تروريسم آنارشيستی در همين شماره مراجعه کنيد.

*** به مقالهء ژان کريستف روفن، واقعيت در جستجوی تخيل در همين شماره مراجعه کنيد.