آقاي مير حسين
موسوي : أيا باور کنم؟
نوشته : دکتر عرفان قانعي فرد
در آن سال که انقلاب مردم ايران رخ
داد . من ۲ سال سن داشتم و امروز ۲۸ ,
اما در اين ۲۶ سال آن ۴ نفر , براي
من نسل جوان چه کردند؟.... کدام يک را تاريخ به نيکوئي
نام برد؟ کدام يک بر من حق روا داشت؟.... کدام يک , راست گفت؟... کدام يک , براي نسل من کوشيد؟.... کدام يک ,
به آينده نسل من انديشيد؟.... کدام يک
, نسل مرا به رشد و صعود فرا خواند و کدام يک به کژراهه و سقوط ؟...کدام
يک نسل مرا باور کرد ؟....کدام يک مرد حرف بود و کدام يک اهل عمل؟.حال من جوان به
شما چه بگويم؟....راستي با چه حرف و سخني به ميدان خواهي آمد؟...با کدام هدف؟...؟...راستي
راه کدام يک را برگزيده اي؟....
۱.ابوالحسن بني صدر. رئيس جمهور اول...............................(1360-1358)
دکتر بني صدر, رئيس جمهور اول شد. . 
هزار و يک عامل موجب شد تا تشنگان قدرت را
عليه او بشوراند...در آن ارکستر هر کسي ساز و نوائي داشت و کوک مخالف مي
زد..دانشگاه تعطيل شدو جنگ آغاز...احزاب سياسي هر يک به بهانه اي قلع و قمح
شدند و هزاران نفر اعدام...دست و روي ملت با خون شسته شد!....افکار مغشوش بود و هر
لحظه حادثه اي رخ مي داد...فضا مسموم بود و هولناک....رئيس جمهور دست بسته و اهرم
مانند....تا که ديگران در آن هياهو چاده انديشي کنند.. جنگ خانمان سوز آغاز شد . هر طرف ولوله اي!..سانسور
ها شدت گرفت و موج خفقان بر سر هاي شوريده مي کوبيد.. هتوز موج احساسات و هيجان
و عصيان انقلاب زود هنگام, در اذ هان آرام نشده بود که دغدغه جنگ جامعه را
درنورديد.. انقلابي که به قول قاسملو :" موج بود و سيلاب" و به قول
شاملو:" مانند تيري بود که در يک گاوداني شليک شده باشد!"....جامعه
درمانده و وامانده به خيزش ديگر فرا خوانده شد.........مي پنداشت مقدس است و عين
صواب ..........اما تسويه حساب هاي دروني قدرت مدارها در پشت پرده واقعيت ها
را مغشوش مي کرد...هر کسي به زعم خود ديگري را تحريک و سانسور مي کرد...انگار
خوان نعمت برچيده مي شود و خواجه بي نصيب !...اقوام هر يک از صحنه بدر
شدند..که مبادا استقرار و استحکام با خطر روبرو شود!
عرصه بر رئيس جمهور اول تنگ تر و تنگ تر
شد...انگار ديگر منتخب مردم وظيفه اي ندارد و بايد برود....همان که امام را پدر مي
ناميد و آرزويش پاسخگوئي به مردماني که به او " بله " گفته بودند...اما سانسور
او را در ميان همهمه قيچي کرد....خائنش ناميدند و جاسوس , و به صد تهمت متهم!... و آنگاه در ميان نسل جوان
سانسور او سالهاست ادامه دارد!.....و خودش در اين باره مي گويد:
….“
. اما در ايران، تنها كسى كه در سانسور كامل است، بنىصدر است.
آثار ماركس و انگلس و لنين و استالين... حق ترجمه و انتشار دارند، اما نوشتههاى
بنىصدر از اين حق محروم هستند. لوس آنجلس تايمز از سانسور سايتها توسط ملاتاريا
نوشته بود و سانسور سايت بنىصدر را مثال آوردهبود. نشريه انقلاب اسلامى نيز
سانسور است. مىدانم كه مىتوان سانسور را بى اثر كرد. اما اى كاش نوشتههاى
اينجانب را بعنوان روش بكار مىبرديد. بيشترين كار اينجانب در روش است و هدف آزاد
كردن عقل است در به خود راه دادن اطلاعات، در بى طرفانه ارزيابى كردن اطلاعات و
بخصوص در انديشيدن.”…
بن بست ها آغاز شد و کسي حق سوال نداشت ,
چون تسليم از آن مردم و فرمان از آن دولت بود!. تا که او رفت و ۳۵ ميليون راي
هم چنان چشم به انتظارش!......هر چند خود در ديدارهايم با او - ۷ مهر۱۳۸۱ و ۱۰ آبان ۱۳۸۲ ـ
گفت که" به صحنه اصلي مبارزه آمده تا همچنان پاسخگو" ي
مردمانش باشد.. اما نسل من ممنون اوست که در غربت در ميان تهديد و ترور به
تاريخ پاسخ گفت و اشتباهاتش را مانند ديگر روشنفکران تاريخ سرزمينم بر شمرد! و خيانت
به اميدش را به جا نهاد !.... در آن ديدار ها يم مي گفت که خواهان کمک
به نسل من است چون ديدگاهش به نسل من ديد خوش بيني است...خوشحال مي شود که نسل مرا
براي رسيدن به آزادي و استقلال ياري دهد و چشم به راه قدرت نيست!....<1>
هر چند که سرانجام تاريخ قضاوت درست را
درباره او خواهد کرد , اما من به عنوان يک محقق نسل جوان ايران , او را صادق تر , سالم تر و پاک تر از "
نهضت آزادي و ..." مي شناسم .لااقل به نسل من دروغ نگفت!...فريبش را نيز
اعتراف کرد... در اين چند سال دوري از وطن صادقانه و بدون شعار و هاي هاي در صدد جبران نيز در حد توانش بر آمد و اين
براي نسل من کافي است. هر چند که تريبون سخن و پاسخ در ايران در اختيار
تو نبود و از چند گاهي هم ناجوانمردانه از هر جناحي چه چپ و چه راست بر
او تاخته اند! پس مسئوليت اشتباه ديگران مسلما بر گردن او نيست! و همه مي دانيم
که او از خرداد ۱۳۶۰ در هيچ واقعه اي در بن بست ايران حضور نداشته است!
اما در ديدارم با او اعتقادم بر اين شدم که اي کاش از روز اول آن مسئوليت را نمي
پذيرفت!
هنوز صدايش را به خاطر دارم که مي گفت : "
شما جوان ها بدانيد بايد در حکومت آينده دين از سياست جدا باشد چون هر دو فاسد مي
شوند!...صداي مخالف را بايد شنيد و جمهوري فدرال و دمکرات راه بقاست"... و اين گفتار رشد يافته او بود....در حالي که
يزدي در حالي که يزدي ساز مخالف مي زد!
۲.سيد علي خامنه اي.رئيس
جمهور دوم...............................(1367-1360)
حجت الاسلام خامنه اي در آن هياهو آمد. 
انگار ملاتاريا ديگر کسي را محرم نمي دانست تا
ميز قدرت را به دست او بسپارد!.. جنگ بهتر ين مستمسک براي حفظ بقا و استقرار
شد . روشنفکران زيستن در خفا ء را مامن خود يافتند و گاه ماءوا و
موطنشان ترک گفتند و هزاران نفر از ايران گريخت!....هزاران جوان و
استعداد از بين رفت!...مردم سيه روز در حصار مدارها مانده بودند....هنوز بغض
گلوي مادران داغ ديده خشک نشده بود که موج اعدام ها و تند باد حوادث وزيدن
گرفت!...گاه تنها يک نوشته يا سخن کافي بود!...همه جا چماق دين بود و
مرام...حتي آن بسيجي خالص نمي دانست خلوصش براي کيست؟...نمي دانست آن اعتقادي
که او دنبال مي کند عين همان وعده ء بهشت فروشي کشيشان است .... هر روز صداي
آهنگران بود و تشويق جوانان به حفظ ملت و دولت...و مسخ افکار به نام دين ...چون
مردم ايران را از ديرباز خرافي پنداشته بودند و بايد گفت براي اين مسخ
افکار سالها روحانيت در ايران کار کرد و خوب از روشنفکران براي تسطيح و تمهيد بهره
گرفتند و بايد پذيرفت قاعده بازي را خوب مي دانستند!..
در گفتگوئي ـ ضبط شده -با ابراهيم يزدي --در
شب عيد ۱۳۸۳ --از او پرسيدم " شما روشنفکران نهضت آزادي , چرا راه را براي
ملاتاريا هموار کرديد؟ " در پاسخم گفت : " ما مي خواستيم از آنان
به نفع خويش استفاده کنيم! " ....اما من نسل جوان پاسخ او را نمي پذيرم . چون
ديگر در اين روش کمترين تفاوتي بين هر دو طرف نيست!..تازه تاسيس ستون استبدادي
مانند سپاه پاسداران را افتخار مي پنداشت!
در آن فضا کم کم مردم به ياس و نااميدي روي
آوردند ... شکاف بين نسل ها محسوس تر شد....گراني کمر شکن , روز به روز سايه اش گرانتر...و ديوار ناامني و
سانسور ستبرتر! و در أن زمان حضرتعالي در مسند نخست وزيري
بوديد!-به بهانه نفوذ بيگانه و اشرار در هر آن جنازه مخلفان بود که به
خانواده هايشان ارجاع مي شد و حتي پول گلوله هايشان را نيز باز مي ستاندند !
...حتي در سال ۱۳۶۷ در هنگامه صلح ۵۹۸ , کشتار بي رحمانه زندانيان سياسي رخ داد....آن
از ديگر سو شعله ء آتش جنگ تا سر . گرم کار خويش بود . گاه به خاطر بعضي روابط
پنهان ملايم نرش مي کردند! ...جنگي بي سبب و علت و پر فريب که -- همان موعظه گران
محراب و منبر . همان دين فروشان حيله گر .همان قدرت طلبان پرفريب و خائن . همان
مدعيان به چپاول و غارت قائد-- آن را دفاع مقدس خواندند و مشروعش ناميدند اما در
پشت پرده به اسقرار و استحکام و استثمار پرداختند.!!.... آن گاه ؛" در کنج
مطبخ آن پياز پير ريش افراشته در سبد , برآورد پرچم که منم آورنده صلح آ ن
بهار.".اما خوردن جام زهر ش خواند دوري از جنگ و خون!. نوعي ادبيات
پاسداري و بسيج گونه را از صدا وسيما و تنها روزنامه هاي دولتي رواج مي
دادند...انگار همه حاجي بودند . اما به حج رفتگان سال ۱۳۵۷...رنگ خاکسنري و مات
روپوش مردمان شد!...همه مقصود اقتدار بود و تسلط ور نه اسلام و دين بهانه!.. پس از
خميني خود را ولي امر مسلمين جهان ناميد و ولي مطلق فقيه ..حافظ دين و ملت ...توبه
فرمائي که غرور وجودش را در نورديد وگرنه خدا را هم نماينده خويش در کائينات
مي پنداست!...و از آن روز به بعد چفيه به گردن آويخت و مقام معظم شد!... و نسل
جوان قبل از من . سو ختند!
۳.علي اکبر هاشمي
رفسنجاني. رئيس جمهور سوم.............(1376-1367)
سردارسازندگي از راه رسيد . 
کاريزماي خميني هم نمانده بود...همان شب
نخست آيت الله شد...روابط پنهان با ريگان را سرپوش نهاد و مردم را با افتتاح فلان
پروژه و بهمان طرح سرگرم کرد..آقا زاده ها کم کم بال و پر گرفتند...اندکي فضا را
با اعطاي اين امتياز و آن يک متحول کرد ...گاه موسيقي هم شنيده ميشد اما همه چيز
در داخل خط قرمز بود ...تکنو کرات ها به اروپا اعزام شدند براي روز مبادا....تحريف
تاريخ شروع شد.. و تقسيم اموال مردم ..هر روشنفکري در نشريه اي جز به تعريف و تمجيد
اگر دهان مي گشود . اکبر شاه و ريش دار هاي پيرامونش به نام دين اخته اش مي
کردند...کم کم چون نفرت مردم محسوس تر مي شد القاب و درجات و عناوين بود که
به حضرات اهدا مي شد ... ...ديگر کسي نمي پرسيد آن همه ادعا در برابر دوربين
و نماز جمعه و اين همه امتياز به بيگانگان براي چه؟....البته خودش هنگام آمدن بي
نظير بوتو گفت که : " پشت درهاي بسته همديگر را با آغوش باز پذيرفتيم و به
توافقات هم دوجانبه هم رسيديم"!..
سالها مردم با سريال هاي پشت سر هم سرگرم
شدند و روز به روز قرض هاي خارجي سنگين تر!....نوعي لمپنيسم و پدر سالاري حکم فرما
شد و دولت فقط در بين چند چهره آشنا دست به دست مي گشت و ديگر در بازي شرکت
داده نمي شد... وزارت اطلاعات و تبليغ و هياهو در خارج بيشترين مخارج را به خود
اختصاص داده بود...بيکاري , فحشا , اعتياد,..... گسترده تر و گسترده تر مي شد و در عين حال مافياي
قدرت و سيستم حکومت در حکومت!...در خفا ء خودشان ملوک الطوائفي ايران را در دست
گرفته بودند. کارش هر روز مسافرت رفتن به اين شهر و آن شهر شد و مجلس بزم و شادي
گرفتن که سردار آمده تا فرمايش کند!...
رقم بودجه ها و آمارها بود که با صداي بلند خوانده
مي شد!
من
نسل جوان را نيز به مرداب کشانيد ...دانشگاه آزاد اسلامي خلق کرد و گريبان جوانان
بگرفت ...و ار آن روز بود که تحصيل کردگان رنگارنگ بيکار در خيابان به نسل سرخورده
مبدل شدند! کم کم سر و صدا هاي اعتراض مردم بود که از گوشه و کنار به
گوش مي رسيد....
۴.سيد محمد خاتمي. رئيس
جمهور چهارم.............................(1384-1376)
اول آن سيد خندان و مظلوم آمد!

هنوز حرف ها يش را به خاطر دارم...در ايران
و دم از آزادي و غرور و استقلال زدن؟!....حرف دل مردمان ميزد...مردماني که انگار
سالهاست منتظر شنيدن آن گفتارند...من نسل جوان حرف هاي ؛ دوباره به صحنه آمدگان را
باور کردم.در دانشگاه ميتينگ بود و جلسه ...پيروان ناطق نوري را آدم فرض نمي کرديم...آنها هم به ما خود
فروخته اجنبي مي گفتند!...در خانه حرف پدر دلسوخته و رنج کشيده را نمي شنيديم ! .
----".... بابا جان اصلاحات در اينجا غير
ممکن است!..خانه از پايه , بس ويران است!.."
--" نه شما را
باور نمي کنم!...شما انقلاب کرديد مرا به خاک سياه کشانديد. نسل شما متهم است!...حال بگذاريد من از اين حرکت دفاع کنم.اهل آ ز ا دي است".
-- " پسرم! ما انقلاب کرديم , رهبر
داشتيم و اعتقاداتي...آن انقلاب هم بهتر شد چون مردم رشد کردند..افکار باز شده..از
زير يوغ سلطنت بيرون آمديم..اما فريب خورديم!. آن اشتباهي که ما کرديم , شما
چرا؟!..آخوند اصلاحات نمي کند!..شما بچه ها بازيچه شده ايد...مگر مرحوم قاضي برايت
< مزل> نفرستاد..بنشين و درست را بخوان!..
--" نکته اي گويم ترا
در نهان
که نشنيده اي تاکنون بي گمان
مگس را به آخوند ربطي
بود
سزد که تو آگاه گردي از آن
ز مگس تن شود بيمار
ز آخوند خلقي شود ناتوان
بهر مگس هست مگس کش دوا کاش ز آخوند کش هم بود نشان
مگس ز ميکرب بيمار
سازد و آخوندکند از گه باستان
تا دانش فرانگيرد اين ملک
را
همچنان بماند آخوند هرزه زبان
افسوس عمر و من امثال
من
نماند تا ببيند آن زمان"
در دلم آن روز حرف پدر سنگين بود,اما حق
مسلم با او بود...ما احساسي شده بوديم....فريب وعده هاي رنگي خاتمي و حرفهاي
"جلائي پور , نبوي , آرمين , شمس الواعظين و ..".را خورديم...
ديگر نمي دانستيم او سوپاپ اطمينان اين حکومت است و ضامن بقاي بيشتر چند سال ديگرش...که شايد
اگد چنين نمي شد قصه و حکايتي ديگر ساز مي شد! قتل هاي زنجيره اي و تعطيلي
مطبوعات و دستگيري ها و... آنگاه مظلوم نمائي خاتمي , سيد اولاد پيغمبر!....روز
۱۴ اسفند ۱۳۸۲ از < عطا الله مهاجراني> علتش را پرسيدم , در پاسخم گفت:
" شما جوان ها به دو بيماري مبتلا
شده ايد: ترس و هراس از أينده . نااميدي..در آن زمان عجله و شتاب بيش از حد موجب
آن تنش ها شد...عين ساختماني که به يکباره همه در هاي بسته آن را بگشايند . طبعا
باد همه چيز را با خود بيرون ميبرد! "... آري او آمد و به نسل من وعده ها
داد... اما آخرش شد ميرزا بنويس بارگاه تشخيص مصلحت نظام!...و به زخم هاي نسل من بي
توجه...آخرش او گقت..خداحافظ اصلاحات! ..پيرامونش فرمودند اصلاحات مرد!
همان هائي که ۲خرداد را حماسه مي ناميدند
و مي گفتند: مثلا "حرکت اصلاحات در
سال۱۳۷۶ جنبش مردمي جامعه ايران است و مهار شدني نيست، در داخل لايه ها
است". سپس در اواخرسال ۱۳۷۸دوباره مردم صبور و رنج کشيده را به انتخاباتي
آزاد و دمکراتيک دعوت کردند واطمينان شان, که بدون تقلب و بدون جنجال و صدور ليست
و...خواهد بود. انتخابات، انتخاب شونده و انتخاب کننده، هر سه آزاد هستند و دوباره
همراهي مردم بود. که باز هم مردم باور بي يقين بر او بستند!..اما پس از مدتي
همان ليست نوشتگان غيب شدند..هر کدام در گوشه اي به تقسيم نان سفره
پرداختند! نمايندگان فرمايشي با شيخ الرئيس کروبي ۴
سال هر چه ريسيدند وبافتند..آن گروه غالب پنبه اش کردند!..۴ سال اميد واهي اما
آخرش قهر مردم ماند و از دست رفتن عمر و اميدها...ديگر تحصن و غوغا سودي نداشت...چون
حناها رنگ باخته بود...راي مردم ۸ سال بازي گرفته شد...هنرپيشه قهار, دور دنيا گشت...از تمدن ها سخن راند و آشتي
ها..از گقتگو ....از صلح .....از دوستي ...از مهر...
شايد آنها راه درست را مي روند و عيب از
مردمان ماست!؟مائي که بيشتر اهل شعاريم تا عمل...اوپوزيسيون ما هم انگار
سالهاست مرده! با اين همه ماهواره و روزنامه و ارتباطات در دنياي قرن ۲۱ هنوز اندر
خم يک کوچه مانده ايم !...ملاتاريا در پشت پرده چه مي کند که ما خفتگانيم!
چون هيچ انديشه و فکري راهنما به من نسل
جوان تزريق نکرد!...ما هم از سخنان امثال ؛ بهزاد نبوي , مجاهدين اسلامي , جلائي
پور , يزدي , تاج زاده ,
حجاريان , عسگر اولادي و
...خسته شده ايم!..آنها نه براي نسل من دل سوخته اند!..دم از آزادي زدنشان براي ميز
مقام گرفتن است !... اما بي خبرند از آنکه در برابر نسل من مسئولند و پاسخ
گو!...راستي چرا همه دنبال ميز و مقاميم ؟ پس از ۲۶ سال هنوز مي گوئيم چه بکنيم؟
راستي آنقدر ستون ملاتاريا قوي و رخنه ناپذير است؟...با احساسات مي گوئيم بنايشان
بر آب است...اما بي خبر از آنيم که در اولين حادثه مردم من به ۲ بيماري مبتلايند:
ترکيدن عقده ها و تسويه حساب هاي شخصي! با کدام عقل و منطق مي توان آن حادثه را جمع
کرد؟ ...آيا آمريکا سلسله جنبان نسل من است؟......آيا بعد از اين همه سال بايد چشم
به راه قداره کشي همچون "بوش " باشم؟...
آقاي مير حسين موسوي أيا بايد شما را باور کنم؟ کدام يک از
شما را تاريخ به نيکوئي نام مي برد؟ آمده اي تا باز هم بر من ناحق و ظلم روا بداري؟.... کدام يک را باور کنم, راست يا دروغ
را؟..براي نسل من چه انديشيده اي؟.....نسل مرا به ياري فرا بخواني که من در
فشارم و خط فشار به کمک شما جوانان نياز دارد ! دوباره به کژراهه و
سقوط کشاندن ؟.. اما اين بار نسل مرا باور نحواهدکرد ؟....هر چه رئيس جمهور
ديد . حرق و وعده بشنيد !... نسل
من از انشاالله و ما شاالله گفتن ديگر بيزار است!...راستي با چه حرف و سخني به ميدان
خواهي آمد؟...با کدام هدف؟...راستي راه کدام رئيس جمهور قبلي را برگزيده اي؟
Erphane QaneeifardEmail: erphane
@hotmail.com…………………………………………………
1.
" در حصار مدار ها " گفت و گو
با بني صدر / عرفان قانعي فرد / در زير
چاپ.