پنجشنبه ۳ ارديبهشت ۱۳۸۳ – ۲۲ آوريل ٢٠٠۴

ارديبهشت، سعدی و شيراز

خسرو ناقد

 

شيراز در ارديبهشتماه، وقتی خوش و هوايی بهشتی دارد، اين را از شيرازيان بپرسيد و مسافران و شيراز ديدگان، از کودکان نيکبخت شيرازی که در ارديبهشت هنوز «جامه عيد» به تن دارند و از درختان پرشکوفه باغهای شيراز که در ارديبهشتماه «پيراهن برگ» برتن کنند، از پسران به مردی رسيده و از دختران به بخت نرسيده بپرسيد که در ارديبهشتماه - چنان که افتد و دانی - آرام و قرارشان نيست.

از سعدی بپرسيد که در پنجاه و اند سالگی عزم گوشهنشينی و خاموشی میکند، ليک چون در اول ارديبهشتماه جلالی، به سال ششصد و پنجاه و شش هجری، در شيراز ره صحرا و باغ میگيرد و سايه درختان میجويد و ناپايداری گل و بیوفايی گلستان به ياد میآرد، طرح گلستان هميشه خوشی میريزد که تا امروز نه از تطاول باد خزان بر برگهای سبز پرطراوتش آسيبی رسيده است و نه گزند گردش زمان بر معانی دلنشين و روشنش غباری نشانده است. سعدی با گلستانش، با بوستانش و با غزلهای دلاويزش، نقشی از خود برجای گذاشته است که امروز نه تنها در ديوار آرامگاه او در شيراز و بر کتيبهها و کتابها نقش بسته و بر زبان مردمان سرزمينهای فارسیزبان جاری است، که آوازه سخن او ديريست جهانگير شده و مردمان هر سرزمينی - اگر بخت يارشان باشد - سخن او با زيبايی تمام، به زبان خود توانند خواند.

نگاهی گذرا، تنها به ترجمه آثار سعدی به برخی زبانهای اروپايی، نشان میدهد که سعدی بسيار پيشتر از ديگر سخنسرايان نامدار پارسی زبان، شهرت جهانی يافته و در دل پير و جوان جایگرفته و بر زبان خاص و عام افتاده است:

۱۶۳۴ ميلادی بخشهايی از گلستان به فرانسوی ترجمه میشود. يک سال بعد، نخستين ترجمه آلمانی گلستان از روی متن ترجمه فرانسوی منتشر میشود. ۱۶۵۱ ميلادی ترجمه گلستان به زبان لاتين در آمستردام به چاپ میرسد. باز در آمستردام، در سال ۱۶۵۴ ميلادی، ترجمهای از گلستان مستقيما از فارسی به زبان آلمانی انتشار میيابد. در همين سال ترجمه هلندی گلستان را میتوان خواند و ۱۷۷۴ ترجمه انگليسی آن را، از گلستان و بوستان تنها در ميان سالهای ۱۸۰۰ تا ۱۹۰۰ ميلادی سهترجمه به زبان فرانسه، هفتترجمه به انگليسی و بيش از هشتترجمه به زبان آلمانی انتشار میيابد. در سده ۱۸ ميلادی، فرزانگان و فرهيختگان اروپايی با نام سعدی و گلستان و بوستانش آشنايی و انس و الفت دارند. هردر و گوته در آثارشان از سخنان آموزنده و اخلاقگرايانه سعدی بهره بسيار گرفتهاند. گوته در يادداشتها و رسالههايی که برای درک بهتر «ديوان غربی - شرقی» نگاشته است، در کنار معرفی فردوسی و انوری و نظامی و مولانا جلالالدين و حافظ و جامی، به معرفی سعدی میپردازد و جالب آنکه در شرح ساقینامه و شرط شاهدبازی شاعران، دو حکايت از حکايتهای گلستان را نيز به مثل بازگو میکند. از آنجمله حکايتی که در باب «عشق و جوانی» آمده است و ماجرای آشنايی سعدی با پسری است در کاشغر که «مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و ...».

در ميان ترجمههايی که از گلستان به زبان آلمانی صورت گرفته است بیگمان ترجمه منظوم اشعار گلستان که «فريدريش روکرت» زبانشناس و شاعر آلمانی و «پدر شرقشناسی آلمان» در سال ۱۸۷۴ ميلادی به انجام رساند، بهترين و زيباترين ترجمهای است که تاکنون از اين دفتر منتشر شده است. ترجمه روکرت از گلستان نزديک به پنجاه سال بعد از اتمام آن و بيش از سیسال پس از مرگ روکرت، برای نخستينبار به سال ۱۸۹۵ ميلادی در «مجله تاريخ ادبيات تطبيقی»منتشر شد. روکرت خود در سال ۱۸۵۱ برای اولينبار در «دفتر يادداشتهای شاعرانه» خود اشارهای به ترجمه بخش منظوم گلستان دارد. او بوستان سعدی را نيز به صورتی زيبا به آلمانی ترجمه کرد که انتشار اين کتاب نيز در زمان حيات او به انجام نرسيد و نخستين بار در سال ۱۸۸۲ ميلادی منتشر شد. گرچه ترجمه آلمانی بوستان-و اصولا ترجمه بوستان در اروپا-چنان با اقبال خوانندگان روبهرو نشد که ترجمه گلستان. شايد «جان آربری» حق داشت که میگفت از ترجمههايی که تاکنون از بوستان به انگليسی منتشر شده است چنان برمیآيد که اين درخت در خاک اروپا به بار نمینشيند.

روکرت گزيدهای از غزليات سعدی را نيز به آلمانی ترجمه کرد. طرفه آنکه ترجمه او از غزليات سعدی نيز در زمان حيات او منتشر نشد و بيست و هفت سال پس از مرگش، در سال ۱۸۹۳ ميلادی به چاپ رسيد. از روکرت ترجمهای نيز از قرآن به زبان آلمانی در دست است که شاهکاری است بس عظيم و در فرصتی ديگر بدان خواهم پرداخت.

تنها يک نمونه از ترجمههای شاعرانه و استادانه فريدريش روکرت را میآورم تا فارسیزبانان آلمانیدان و آلمانیزبانان فارسیدان با ترجمههای خارقالعاده او آشنا شوند. آن ابيات مشهور از سعدی که نه تنها بر ذهن هر اخلاقگرای انسانمدار و بر زبان هر صاحب ذوق بشردوستی جاری است، که در آغاز هر دفتری و سرآستان هر سرايی نيز نقش بسته است:

 

 

بنیآدم اعضای يکديگرند

که در آفرينش زيک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت ديگران بیغمی

نشايد که نامت نهند آدمی