يکشنبه ۲۰ ارديبهشت ١٣۸۳ - ۹ مه ٢٠٠۴

به نام عدالت و آزادي

 

 

واي اگر از پس امروز بود فردايي!...

 (در جواب «نامه اي براي فردا» نوشته جناب آقاي خاتمي)

 

جمشيد پور اسمعيل نيازي

 

«ماداميكه افراد فرا نگيرند , در پس هر يك از جملات, اظهارات و وعده و وعيدهاي اخلاقي, ديني, سياسي و اجتماعي , منافع طبقات مختلف را جستجو كنند – در سياست همواره قرباني سفيهانه فريب و خود فريبي بوده و خواهند بود.

طرفداران رفرم و اصلاحات تا زماني كه پي نبرند كه هر موسسه قديمي, هر اندازه هم بي ريخت و فاسد به نظر آيد متكي به قواي طبقه اي از طبقات حكم فرماست, همواره از طرف مدافعين نظم قديم تحميق        مي گردند. و اما براي در هم شكستن مقاومت اين طبقات فقط يك وسيله وجود دارد: بايد در همان جامعه اي كه ما را احاطه نموده است, آن نيروهايي را پيدا كرد و براي مبارزه تربيت كرد و سازمان داد كه مي توانند – و بر حسب موقعيت اجتماعي خود بايد – نيرويي را تشكيل بدهند كه قادر به انهدام كهنه و آوردن نو باشند.»(1)

«لنين»

 

 

دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل است   /   شيشه بشكسته را پيوند كردن مشكل است

كوه   ناهمـوار  را  همـواركردن  سخت نيست   /   حرف  ناهموار  را  همواركردن مشكل است

 

زنده ياد « ويليام هانا» سازنده كارتونهاي پلنگ صورتي و تام و جري و ... بود. اين كارتونها از بدو پيدايش خود جاي پايي در ميان انديشه هاي افراد جوامع مختلف باز نمود و هنوز هم كه هنوزه بزرگ و كوچك به اين كارتون ها         مي نگرند و با آن سرگرم مي شوند.

تام و جري دو موجود ضد هم هستند كه هيچگاه با يكديگر سازگار نخواهند شد. پيوسته در جدال هستند و هر كدام از آنها به طريقي تلاش دارد تا ديگري را آچمز نمايد. در اين راه از دشمن مشتركشان يعني سگ هم بهره مي گيرند اما هيچگاه كارشان به حذف يكي از آنها از صحنه و باقي ماندن ديگري نمي انجامد. حتا در هنگام بلا , در مقابل سگ هم از يك ديگر به دفاع بر مي خيزند!. چرا كه هدف سازندگان آن سرگرم نمودن مردم است و با حذف هر يك از اين دو شخصيت ديگري نيز از رده خارج خواهد شد و اصل هدف(سرگرم نمودن مردم) به بن بست خواهد انجاميد.

از اينكه مجبور شدم تا چند سطري به بيراهه روم معذورم اما در خلال مطالب اين نوشته خواهيد ديد كه پر بيراه نرفته ام و ارتباطي ارگانيك! ميان سطور فوق و مابقي مطالب وجود دارد.

سرانجام جناب آقاي خاتمي توانستند با قلمي نمودن 47 صفحه در قطع جيبي به انتظار بسياري از كسان پايان دهند. انتظاري كه مي رفت به ياس و نا اميدي بگرايد. مرادي كه با گل ياس پا بر صحنه سياست نهاد در طول هفت سال از خدمت صادقانه اش! مريدانش را به ياس و سرخوردگي دچار نمود و با لفاظي موهوم گفتگوي تمدنها ايران و جهان را به بازي گرفت. چه بسيار كساني كه چشم به نامه دوخته بودند و مي پنداشتند كه اين نامه پايان تكرار روزمره و آغازي بر راهي نو خواهد بود. خود ايشان نيز مي پندارند كه اين نامه نه براي پاسخگويي به امروزيان كه براي تبرئه خود از نيش زبان آيندگان خواهد بود. عنوان « نامه اي براي فردا» هر مفهومي داشته باشد يك منظور خاص نيز در خويش نهفته دارد و آن اينكه من (خاتمي) ارزشي براي امروز و نسل فنا شده امروز قائل نيستم و فقط به نيكنامي خود در آينده     مي نگرم. راهي را هم كه براي امروز لازم است بن بست نمودم تا آيندگان در زواياي مجازي انديشه ام زندگي كنند نه در دنياي حقيقي.

جناب رئيس جمهور شما نامه خود را با توصيف كوير آغاز نموده ايد و من نيز فقط به يك نكته اشاره اي مي كنم كه سرزمين ما تنها كويري نيست كه هر چه چشم كار مي كند صحرايي بي در و پيكر را نظاره گر باشد بلكه كوهستاني هم دارد. كوههايي سر به فلك كشيده دارد كه نماد عزم و اراده اي راسخ و سربلندي و وقار و استواري اند. كوههايي كه سر به آسمان مي سايند و در برابر ناسازگاري ايام سر فرود نمي آورند. كوههايي كه ابرهاي زود گذر بسياري ديده اند. ابرهايي كه گاه طوفاني غرنده را در دل خود نهان داشتند اما در برابر عظمت اين كوهها سر بر آستان ساييده و رفته اند.

دل مرد و زن ايراني, كوهستاني است. رفيع و بلند مرتبه. به عظمت انسان مي انديشد و اسير توهمات شبانه نيست. شبهاي كوهستان ياد آور عظمت گذشته است و روزهايش طراوت بخش زندگي. مردان كوهستان استواري از كوه آموخته اند و خوروش و خيزش از سيلابهاي جاري كوهساران. ما زائيده كوهسارانيم, با همان استواري و عظمت.

در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن   /   شرط اول قدم آن است كه عاشق باشي.

آن كس كه به سوداي عشق گرفتار آمد هراسي از پيش آمد روزگار بر دلش ننشيند و چه عشقي زيباتر از عشق به فردايي روشن و عشق به برابري انسانها و عشق به عدالت و آزادي؟ ما قدم در راهي گذاشته ايم كه بازگشتي در آن نيست. رسم جباران تاريخ بر هم زدن نظم انساني و كاشتن بذر وحشت و نفاق در دل آزاد مردان و آزاده زنان است. رسم آنان تاراج يگانه گوهر بشريت يعني آزادي و اهداي بردگي به جاي برابري است. تاريخ ما مشحون از رشادتهاي آزاد مرداني است كه سر بر بارگاه ستم نسائيده اند و استوار و سربلند به پيشواز مرگ شتافته اند تا كه با مرگ خود چراغ هدايتي بر راه اين قوم سرافراز گردند. رشادت و دليري با خون ما ايرانيان عجين است. همانگونه كه صبر و متانت را از پستان مادرانمان مي مكيم, لقمه طغيان و سركشي در برابر ظلم و جور را هم از سفره پدرانمان بر مي چينيم. به سرزمين خود مهر مي ورزيم و با غاصبان آزادي و عدالت به ستيزه بر مي خيزيم. آري ما ميراث دار خونين ترين قيامهاي تاريخ بوده ايم و سرانجام طنين فريادهاي آزاديخواهي و عدالت جويي ما ديوارهاي پوشالي كاخ جباران را به ويرانه اي تبديل خواهد نمود بي بديل.

پدران ما سر بر آستان ظلم نسائيدند و ما نيز لقمه از سفره آنان برگرفته ايم. تن به اسارت نمي دهيم و از آزادي, عدالت, حقوق بشري و انساني خود به دفاع بر مي خيزيم. اين جوابيه را از جواني مي خوانيد كه در اين سرزمين نشو و نما يافته و زندگي خويش را در راه تحصيل آزادي و شرف انساني خود نهاده است. ذهن نگارنده اين سطور بر تئوري هاي خشك و بي مغز استوار نيست, اوضاع جامعه خويش را به ترازوي عقل و منطق مي سنجد و از گفتن حقايق ابايي ندارد.

نوشته ايد كه« گذشته‌ ما گذشته‌ای استبداد زده است و استبداد زدگی درد مزمن و مشترك جامعه ما است. عدم تامل در اين درد بزرگ تاريخی همه‌ ما را به بي‌راهه خواهد برد.» اتفاقا من نيز با شما هم عقيده ام. در طول تاريخ پيوسته سه گروه عمده بر مقدرات اين مردم حاكم بوده اند و مانع از رشد فكري و آگاهي هاي آنان شده اند. اين سه گروه هرمي ساخته اند از تحجر و ناباوري, بر گرده اين خلق رنج كش و محنت زده. راس هرم را شاه و مستبدان تاريخي پر نموده اند به گواهي همين تاريخ كهن ايران زمين. طبقه زيرين آن دستگاه ايدئولوژي ساز آنان يعني موبدان و كاهنان و روحانيان بوده اند و در طبقه سوم ارتشداران و نيزه داران و سپاهيان. بار تمام اين طبقات بر دوش مردم عامي و رنجور اين سرزمين بوده است و هنوز نيز چه هزينه ها كه از كيسه اين خلق به هرز نمي رود.

سنگين نمي شد اين همه خواب ستمگران  /  گر مي شد از شكستن دلها صدا بلند.

حقيقت آنكه صداها را خاموش كرده اند در طول تاريخي به وسعت حضور بشريت در اين عرصه گيتي. و اين خاموشي نه از جانب خود مستبدان كه از طرف دستگاه ايدئولوژي ساز آنان بوده است. آنان كه حكم شاه را حكم ازلي مي ناميده اند, خود را سايه خداوند بر روي زمين مي پنداشته اند و اكنون رابط بين عالم غيب و وجود نام گرفته اند. گناه تحميق و عقب ماندگي خلقها بر عهده كساني است كه از بيداري و آگاهي آنان, كاخهاي پوشالي حضورشان فرو مي ريزد. درد استبداد زدگي بد درديست اما بايد دانست كه آبشخور آن كجاست؟ آيا غير از اين است كه ما را در مقابل مستبدان به فرمانبري و اطاعت خوانده و قيام در برابر مستبدان را موجب ضايع شدن اجر اخروي دانسته اند؟

لازم است در اين مختصر كلام تاملي صورت پذيرد و به انديشه رود اين ذهن بازيگوش تا زواياي پنهان استبداد پذيري ما آشكار شود. گذشته از آن بايد بر نكته اي ديگر نيز تاكيد نمود. آيا مستبد به خودي خود داراي قدرتي مافوق قدرت اراده خلق مي باشد؟. به يقين كه هرگز. اين كارگزاران, اطرافيان و توجيه گران مستبدان هستند كه توده هاي خلق را در برابر مستبدان به كرنش وا مي دارند. در فضاي استبداد هرج و مرج حاكم مي گردد. ارزشهاي والاي انساني از بين مي رود و گوهر آزادي در زير پاي تحجر و كج انديشي به مسلخ برده مي شود. مستبدان به رشد و گسترش انواع محصولات بندگي اعم از فساد , فحشاء, اعتياد و... دامن مي زنند تا هرچه بيشتر بر عمر دستگاه استبدادي خويش بيافزايند. مستبدان صاحبان انديشه را به قربانگاه مي برند و با تهديد و تتميع مي كوشند تا بر مجيز گويان درگاه خود بيافزايند. مستبدان به كمك دستگاه توجيه گر و ايدئولوژي ساز خود خلق را در غفلت و ناداني نگه مي دارند و از ناآگاهي خلق بهره ها مي برند. در جامعه استبداد زده همه چيز در يك فرد خلاصه مي شود. قطب عالم امكان و زمين و زمان يك نفر است و اين يك نفر است كه كل كائنات به خاطر او سگ دو مي زند!.

نوشته ايد كه « در باور فرد نمي‌گنجد كه «جمع» يك واقعيت است و اگر افراد در كنار همديگر قرار گيرند، عقل جمعی و اراده‌ جمعی بوجود مي‌آيد كه مي‌تواند سرنوشت را عوض كند». بدون واهمه  مي گويم كه در باور همه آزاد مردان ايران مي گنجد كه قدرت در اتحاد است اما دستگاه سركوب و اختناق به كمك عوامل اطلاعاتي و امنيتي راه را بر هر گونه تشكل سياسي و صنفي مسالمت آميز     مي بندند و به يقين روزي خواهد رسيد كه طوفاني به پا خواهد شد از نفرت و كينه كه بساط استبداد و كارگزار و توجيه گر را در هم خواهد كوبيد. ما چشم به بيگانه نبسته ايم. به اميد ناجي هم ننشسته ايم. فقط همتي بايد تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم  /  فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم.

به اين ترتيب بدانيد كه چرا « طبع جامعه‌ استبداد زده، حتی مبارزان را نيز به اين پندار مي‌رساند كه زور را جز با زور نبايد يا نمي‌توان پاسخ داد.» چون اين مبارزان راههاي مدني و منطقي و عقلاني را مي آزمايند و سعي مي كنند با مستبدان به نحوي تعامل كنند و آنان را به موعظه اخطار دهند كه اين ره كه تو مي روي به تركستان است و چون از اين راه سودي نمي بينند و متعاقب انتقاد مورد هجمه دستگاههاي امنيتي و اطلاعاتي واقع مي شوند لذا از سر اجبار و پس از آزمودن تمامي راههاي منطقي به مبارزه مسلحانه روي مي آورند. به همين خاطر هم اين سخن شما كه: « روی آوردن به تشكل‌های پنهانی و زيرزمينی و اقدام به ترور در برابر سركوب، و آشوب در برابر اختناق باز هم بخشی از سرگذشت تلخ تاريخ ما استنمي تواند محلي از اعراب داشته باشد. چراكه وقتي تمام راههاي سياسي و مدني بر روي افراد و احزاب و گروهها بسته شود ناگزير از فعاليت زيرزميني خواهند بود و در برابر سركوب آنها نيز بالاجبار دست به اسلحه خواهند برد زيرا كه حق گرفتني است نه دادني, كه اگر دادني بود در همان ابتداي كار حق هر كس را به او مي دادند و اينگونه شاهد انباشته شدن مطالبات به حق مردمي نبوديم.

مي گوييد كه: «  به هر حال زندگی در جوامع استبداد زده با ناامنی، خود ناباوری، دلهره و بي‌اعتمادی به ديگران توأم است.» اما به علت آن اشاره اي نمي كنيد. آيا مسئوليت امنيت شهروندان بر عهده دولت و كارگزاران حكومتي گذاشته شده است يا نه؟ در كدامين سرزمين از اين جهان پهناور روشهاي پليسي و امنيتي براي شهروندان به اجرا در مي آيد؟ ماموران به جاي اينكه حافظ امنيت و آسايش باشند به برخورد با آستين كوتاه و شلوار لي و تي شرتهاي نقش دار و موهاي سر جوانان و... مشغولند. در بسياري از موارد سارقان و جانيان با آسودگي خاطر كار مي كنند و از امنيت خوبي برخوردارند. قاتلين به راحتي بيش از دهها مورد قتل و تجاوز به عنف را مرتكب مي شوند و پليس جامعه زماني دست به كار مي شود كه بوي گند موضوع همه جا را پر نموده است. به غير از امنيت جاني امنيت اقتصادي نيز در جامعه شرط است و دولت موظف به ايجاد امنيت شغلي مي باشد حال آنكه به دست عوامل معلوم الحال و افراد مشخص كه از امنيت كامل و حمايتهاي لازم برخوردارند امنيت اقتصادي مخدوش مي شود. آيا تا به حال برخوردي با ترانزيت كنندگان كالاي غير قانوني و قاچاقي انجام گرفته است؟ عمال حكومتي بر اين باورند كه مرز نشينان به وسيله قاطر , كالاهاي خارجي را قاچاق مي كنند!. حداقل به خودتان يك پاسخ قانع كننده بدهيد كه كدام قاطري مي تواند تلويزيون 63 اينچ خارجي را با قوطي سالم از معابر تنگ كوهستاني رد كند؟ و يا كدام قاطر داري را سراغ داريد كه روزانه هزاران دستگاه لوازم خانگي, لوازم آرايشي, لوازم بهداشتي, قطعات صنعتي, مواد شيميايي صنعتي, چاي, موز و... را ترانزيت نمايد و در اسرع وقت در تمامي شهرهاي ايران به فروش برساند؟! آيا اينكار از عهده يك يا دو قاطرچي با دو سه قاطر زه وار در رفته بر مي آيد؟ يا براي اينكار تشكيلاتي لازم است كه اسكله هاي اختصاصي و ماشين ها و واگنهاي پلمپ شده و شبكه توزيع سراسري دارند؟! مي ماند بحث « خود ناباوري» و « دلهره» و « بي اعتمادي» به ديگران كه اين هر سه نيز از عملكرد مجموعه عمال حكومتي منبعث مي شود. برخورد امنيتي, دشمن پنداشتن شهروندان, مرزبندي خودي و غير خودي, عدم وجود امنيت جاني و مالي و اقتصادي و... چنين تبعاتي هم دارد كه حتا به اعضاي خانوده نيز نمي توان اعتماد نمود. حسن ختام اين مبحث را به دوبيت مي آرايم كه خوشايند بعضي ها نيست:

به پنج تخم كه سلطان روا دارد   /   كشند لشگريانش هزار مرغ به سيخ

اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبي   /   برآورند غلامان درخت باغ از بيخ

شما كه مي گوييد: « هر جبار خونخواری «ظل‌الله» نام گرفت و به نام خدا، بندگان خدا را به بردگی كشاند.» آيا اكنون به اين مسئله اعتقاد داريد كه دين و روحانيون توجيه گر جاه طلبي ها و عوامفريبي ها و اغفالگريهاي بوده اند؟ آيا بايد باز هم ماركس را لعن نمود و تكفير كرد كه مي گفت: دين افيون توده هاست؟ و يا آنها به سير جباريت در تاريخ پي برده و به راستي فهميده بودند كه موبدان و كاهنان و روحانيون تنها توجيه گر و سازنده منشاء قدسي براي جباران و مستبدان بوده اند؟

مي گوييد كه: « جامعه‌ ما طی قرن‌ها و ساليان بسيار در چنبره‌ استبداد گرفتار بوده است، استبدادی كه در دو سده‌ اخير به جای اتكا به عصبيت قبيله‌ای و سلحشوری عشيره‌ای، بر قدرت چپاولگر بيگانه متكی بوده استبا توجه به گفتار خودتان پس اين مردمي ترين انقلاب جهان بر چه استوار بوده است كه چنين به استبداد و خودكامگي منتهي شد؟ آيا گفتار شما در خصوص اين نظام نيز صدق مي كند؟

در سطوري ديگر مي نويسيد كه: « پيش‌ترها گفته‌ام و باز تكرار مي‌كنم خواست تاريخی ملت ما، كه دست كم طی حدود دو قرن گذشته، كه بارها در صورت حركت‌ها و جريان‌ها و نهضت‌های دينی و اجتماعی و سياسی تجلی يافته در اين سه شعار متجلی است: «آزادی، استقلال و پيشرفت» اما آيا فقط اين شعارها داده شده و يا شعار« نان , كار, آزادي » را از ياد برده ايد. از همان دويست سال پيش كه فرزندان اين آب و خاك براي كار و تهيه مايحتاج زندگي به كشورهاي همسايه رفته و در كارخانه ها و مراكز نفتي باكو و قفقاز به كار مشغول شدند و از همان تاريخي كه بيداري خلقهاي ايران شكل گرفت محوري ترين شعار مردم محروم و تحت ستم ما« نان, كار, آزادي» بوده است. بگذاريد سخن به گونه اي ديگر بگويم. فرهنگ ما مي آموزد كه « بابا نان داد». چرا؟ چون وظيفه پدر تهيه نان فرزندانش است. همچنين در فرهنگ ما نوشته شده است « بابا آب داد» باز هم در جواب چراي آن بايد گفت پدري كه به فكر نان فرزندانش است يقينا به فكر آب آنها نيز هست. ادامه اين سخن را بگيريد و خود بسنجيد كه آيا چنين پدري به فكر «كار» فرزندانش خواهد بود يا نه؟. در دوران انقلاب يك گفته ديگر نيز به اين سخن افزوده شد و در ميان خلق كتاب درسي را جور ديگري نوشتند. جمله اي اضافه شد مبني بر اينكه «بابا خون داد»!. چرا خون؟!. جناب رئيس جمهور «بابا خون داد» براي آزادي. براي اينكه دوران استبداد و ديكتاتوري به سر آيد. براي اينكه فرزندانش در كشوري آباد و آزاد و سربلند زندگي كنند. بابا نمي دانست كه در ميخانه ها بسته و در تزوير و ريا گشوده خواهد شد.

مي گوييد كه: «  انقلاب اسلامی بر بستر دين حركت كرد... چون پايگاه انقلاب اسلامی دين بود، بنابراين با هويت تاريخی جامعه سازگار شد و چون همگان را به آزادی و استقلال و پيشرفت فراخواند، در نتيجه با خواست تاريخی مردم همسو بود.
وقتی هويت تاريخی با مطالبات تاريخی در يك جهت قرار گيرد، واقعه‌ای پديد مي‌آيد كه در جهت سلبی مي‌تواند زنجير سنگين و قطور استبداد وابسته به بيگانه را پاره كند و در وجه ايجابی، اين استعداد را دارد كه منشأ و مبدأ تاريخ نوينی شود كه در آن، برای اولين بار، ملت طعم آزادی، حاكميت بر سرنوشت خود و به كارگيری امكاناتش را در جهت پيشرفت بچشد.». شما با اين گفته تمام تلاشهاي يك قرن و نيم اخير را به نام خود مصادره مي كنيد حال آنكه تنها شما در به ثمر رسيدن اين انقلاب نقش نداشتيد. بودند بسياري از افراد كه از جانشان گذشتند حال آنكه هيچ تعلق خاطري به تعلقات شما نداشتند.

اين انقلاب توسط تمامي خلقهاي ساكن در ايران به ثمر رسيده و خونهاي بسياري نهال انقلاب را آبياري نموده است. هيچ كسي حق ندارد آن را به نام خود مصادره نموده و آن را ارث پدري خود بنامد. نويسنده اين مطلب قصد جانبداري از گروه و يا گروهاي خاصي را ندارد اما بايستي اشاره اي به اين موضوع داشت كه تاريخ انقلاب منحصر به يك دهه و افراد انقلابي و منحصر به چند نفر معدود نمي شود. در اين تاريخ راست و چپ در كنار هم بوده اند.

كسي را نمي توان يافت كه نقش نيروهاي كمونيستي را در تاريخ ايران و به ثمر رسيدن انقلاب به هيچ انگارد. جنبش كمونيستي ايران دوران پر فراز و نشيبي را پيموده است كه بر ارباب معرفت پوشيده نيست. در اين دوران چه بسيار افرادي كه كمر طاعت به بيگانگان بسته و چه بسيار بودند كساني كه صادقانه و تا پاي دار پايداري كردند. اگر عده اي از افراد متهم به خيانت باشند در برابر آنها عده كثيري نيز قرار دارند كه صميمانه در خدمت خلق بوده اند و با افكار و آراء و نوشته جات خود توده خلق را به سوي آرمان انقلابي سوق دادند. چه بهتر بود كه در كمال صداقت به نقش رهبران و سربازان صادق و راستين كمونيست در ايران از دوران مشروطيت تا به امروز اشاره اي   مي رفت. از تقي اراني , اولين شهيد كمونيست كه در زندان رضاخاني به شهادت رسيد تا به امروز . ليكن اين نوشته رخصت چنين امري را به ما نمي دهد. فقط به اين نكته اشاره مي شود كه همه جانباختگان راه آزادي فرزندان اين كشور بوده اند و براي سعادت خلق تلاش نموده اند. به قول معروف : گر نظر پاك كني مسجد و ميخانه يكيست.

(( همانگونه كه پاهاي آيت الله غفاري را زنده زنده در روغن داغ پختند, پاي شكسته و تير خورده و زخمي رفيق بهروز دهقاني را نيز در مقابل ديدگان خواهرش با اره برقي بريدند.

همانطور كه آيت الله سعيدي را زير شكنجه هاي طاقت فرسا به شهادت رسانيدند برادران رضائي , حنيف نژاد و بديع زادگان را به قتل رساندند.

همانطور كه آيت الله مدرس را سر به نيست كردند , دكتر اراني را نيز به قتل رساندند.

صفر قهرماني , عضو فعال حزب توده , سي سال از عمر خود را در زندانهاي رژيم گذراند يعني دقيقا برابر با مجموع مدت زنداني بودن آقايان مهدي بازرگان , حسينعلي منتظري , محمود طالقاني و محمد علي رجايي.

برادران و رفقا در كنار هم به پا خاستند. متحمل سختي ها شدند , مورد شكنجه و آزار سرسپردگان و يانكي ه‡ا قرار گرفتند و به شهادت رسيدند...

دستگاه ناخن كشي , منقل آتش, باطوم الكتريكي , استعمال بطري شيشه و صبح سرد مه آلود و رديفي از رفقا و برادران در مقابل جوخه هاي آتش و آنگاه شليك بي امان گلوله و مرگ فداكارانه و ايثارگرانه. »(2)

در زماني كه بانوان ما به فتواي شيوخ و روحانيون ارتجاعي از راه رفتن در كوچه ها منع مي شدند رفقاي چپ كمونيست با اقدامات چريكي و انقلابي پا به پاي مردان شربت شهادت مي نوشيدند. چه بسيارند افرادي چون مرضيه احمدي اسكويي, ...

با نگاهي صادقانه به گذشته اي نه چندان دور در مي يابيم كه تنها گروه چريكهاي فدايي خلق در عرض 6-7 سال قبل از انقلاب بيش از يكصد و پنجاه نفر جانباخته فدايي را تقديم راه آزادي نمود. اين انقلاب به بار نمي نشست اگر جانبازي و فداكاري گروههاي چپ نبود. بنابر اعتراف بسياري از افراد سرشناس فعلي, به هنگامي كه پس از كودتاي 28 مرداد و وقايع سال42 آتش انقلاب به سردي گراييد اين گروه فدائيان بودند كه جاني دوباره به آن بخشيده و هر رفيقي را هيزمي براي بارور شدن اين آتش ساخت.

بنابراين ژست هاي انقلابي چند نفر در رسانه هاي عمومي و قبضه قدرت و شريانهاي اقتصادي توسط آنان نمي تواند محلي از اعراب داشته باشد. بر عكس با رجوع به اعمال اين عده چنين به نظر مي رسد كه آنان بيشتر در جهت حفظ و يا به دست آوردن قدرت و ثروت خود را به بدنه انقلاب چسبانيده و از نام و ياد ديگران استفاده مي نمايند. انقلاب ايران نمي تواند توسط گروهي خاص مصادره گردد و پيوسته در بوق و كرنا نمايند كه انقلاب ما!!!.

بارها قيامهايي در سطح كشور به وقوع پيوسته كه هر بار به علتهايي خاص با شكست روبرو شده است. از قيام مشروطيت تا قيام ثقه الاسلام تبريزي و از قيام شيخ محمد خياباني تا قيام پيشه وري در آذربايجان و از آن تاريخ تا انقلاب اسلامي. اگر با ديده انصاف بنگريم همين قيامها زيربناي انقلاب سال 57 گرديده اند. قيامهايي نظير انقلاب مشروطه بناي قاجاريه را فروريخت و قيامهايي نظير شيخ محمد خياباني و سيد جعفر پيشه وري بناي ديكتاتوري رضا شاهي و محمد رضا شاهي را لرزاند. برخلاف آنچه كه توسط مغرضين و شوونيستها در افواه عمومي راه يافته و بر اثر تبليغات مسموم معمول گشته, شيخ محمد خياباني يا پيشه وري به فكر تجزيه آذربايجان از ايران نبوده اند. پيشه وري از نفوذ شوروي سود جست اما هيچگاه به عنوان طرفدار شوروي عمل ننمود. چنانكه در اين خصوص مي توانيد به گفتارها و اعمال وي رجوع نماييد و به اين واقعيت پي ببريد. بگذريم از سيل خاطرات غرض آلودي كه در اين اواخر هر كسي از روي تاليفات ديگري رونوشت كرده و مطامع خود را در آن گنجانيده و در اختيار اقشار جامعه قرار مي دهد. چنانچه خوب بنگريد تمامي اين خاطرات, ضد و نقيض همديگرند. در حقيقت چاپ چنين مطالبي مانع از آشكار شدن حقايق مي گردد و خواننده را در ميان انبوهي از اطلاعات نادرست سرگردان مي نمايد.

با توجه به مطالب فوق ذكر اين نكته لازم مي نمايد كه كمونيستها در تمامي لحظات با خلق بوده اند و به خاطر خلق جان باخته اند. جوان برومندي همچون تورج حيدري , بيژن جزني , علي رضا نابدل , امير پرويز پويان و... مي توانستند از زندگي راحت و آسوده اي برخوردار باشند اما اميال و هوسهاي زودگذر را زير پا نهاده و به اميد برخورداري تمامي توده هاي خلق از امكانات رفاهي و اقتصادي و اجتماعي جان باختند.

حال به اصل قضيه مي رسيم و آن اينكه همه جان باختگان و شهداي قبل از انقلاب در به ثمر رسيدن اين انقلاب نقش داشته اند و همه فرزندان مردم اعم از چريك فدايي , توده اي, مجاهد و... در اين انقلاب و شكل گيري آن سهيم هستند. انقلاب از آن مردمي است كه آن را به امانت و وديعه به زمامداران مي دهند. سران هر حكومتي در قبال تك تك افراد جامعه مسئول و موظف به پاسخگويي هستند. از بالاترين مقام حكومتي تا كوچكترين پست دولتي بايستي در قبال راي و نظر و خواسته مردم سر تعظيم و اطاعت فرود آورند. آنان صاحب ارث پدري نشده اند بلكه امانتي را به دوش آنها گذاشته اند و اين امانت مي تواند به عهده ديگران نيز گذاشته شود.

مي نويسيد كه:« بگذاريد اندكی از مظلوم بزرگ تاريخ انقلاب يعنی امام خمينی (قده) سخن بگويم...  اينك صاحب هر نظر و عقيده‌ای كه باشيم، اگر انصاف را رعايت كنيم، امام را شخصيتی ممتاز و بزرگ خواهيم ديد.» آري امام شخصيتي ممتاز و والا بود اما بايد به نقاط مثبت و منفي قضيه توامان نگريست. بالا بردن شخصيت افراد در حد فوق بشري و ايجاد وجهه اي قدسي و توليد كيش شخصيت دستاورد امروزي و منحصر به نظام فعلي نيست. بر سر شخصيتهاي گذشته تاريخي هر چه آمده است در انتظار ايشان نيز خواهد بود. روزگاري نه چندان دور و به دست همين مدافعان امام خواهيم ديد كه چه مسايلي را به امام ربط خواهند داد. فعلا ادامه بي ثمر جنگ را به دفتر اعمال ايشان نوشته اند و همچنين برخي از حواريون اذعان دارند كه اعدامهاي زندانيان سياسي به دست ايشان و به دستور شخص خودشان بوده است...

به عنوان آخرين مطلب نيز مجبورم به نكته اي اشاره كنم و در گذرم. با آنكه نوشته ايد: « تصور اين ‌كه با حذف جمهوری اسلامی، يك جمهوری مردمی غير وابسته پديد خواهد آمد، تصوری باطل است كه شواهد تاريخی، سياسی و اجتماعی بطلان آن فراوان است مجبورم به استحضار عالي برسانم كه اولا اين سخن شما به اين معناست كه نظام جمهوري اسلامي نظامي وابسته است و شما (توده هاي خلق) با همين نظام راه بياييد چون هيچگاه نخواهيد توانست نظامي غير وابسته به وجود آوريد. و ديگر آن كه تمامي مستبدان و ديكتاتوران تاريخ خود را يگانه دهر دانسته اند و پنداشته اند كه بدون وجود آنها زمين و زمان به هم خواهد خورد و گردش سماوات و كائنات به قاعده نخواهد بود. اما چنين نبوده و نيست. توده خلقهاي ايران با شما يا بدون شما به راه خود ادامه خواهند داد تا شاهد آزادي را در آغوش گيرند و از جام عدالت جرعه اي بنوشند و در سايه نظامي كه حافظ منافع و امنيت و آسايش آنهاست بياسايند.

در مورد فراز هاي ديگر نامه شما كه مربوط به جريان اصلاحات مي شود ترجيح مي دهم پس از انقضاي مهلت رياست جمهوري به گفتگو بپردازم. يقينا اگر به واسطه اين نامه مورد تكفير و تعقيب و حبس و... كه در اين سرزمين متداول است, قرار نگرفتم پس از پايان دوران رياست جمهوري شما حرفهاي ناگفته بسياري را با شما در ميان خواهم گذاشت. چرا كه هنوز يك سال وقت باقيست و اي بسا كه به يك لحظه تمام رشته ها پنبه شود و طرحي دگر آغاز شود و دوراني دگر پا گيرد. لذا اجازه بدهيد در خصوص اصلاحات, پس از خاتمه مدت رياست جمهوري به بحث بنشينيم.

و اما در خصوص شخص شما و مقام رياست جمهوري نيز بايد سخني گفت. به راستي هنوز   نمي دانيد كه چرا فرصت سوز ترين رئيس جمهور لقب گرفته ايد؟! تمام رهبران و روساي جمهور جهان آرزو دارند تا بيست ميليون نفر صادقانه او را حمايت كنند. بيست ميليوني كه در آمار آنها تقلبي نشده باشد و به ميل و علاقه خود , حامي شخص مورد نظر خود باشند اما شما چه؟ با اين نيروي عظيمي كه مي توانست كوه را به حركت وادارد چه كرديد؟ آيا استفاده بهينه اي از اين نيرو به عمل آورديد؟ بر طبق قانون شخص رئيس جمهور در اين سرزمين موظف به پاسخگويي در برابر خلق است. گرفتن ژستهاي روشنفكري و دم زدن از گفتگوي تمدنها بي آنكه بتوان در داخل سرزمين خود با صراحت و صداقت در برابر سوالات مردم و مسئوليتهاي خود حرف زد خواب و خيالي بيش نيست. شايد بتوان با يك دروغ سياسي مدتي مردم را حول محوري خاص به حركت درآورد اما نمي توان براي هميشه از دروغ استفاده نمود.

مسئوليتي كه بر عهده رئيس جمهور قرار مي گيرد او را موظف مي نمايد تا بدون چون و چرا گزارش عملكرد خود را در خصوص مسائل داخلي و خارجي به گوش موكلان خود برساند. گم شدن در پستوهاي پنهان سياست و بازي « موش و گربه» نمي تواند پاسخگوي خواسته هاي روز افزون      توده هاي خلق باشد. شجاعت , شهامت, صداقت, خدمت به خلق و... از خصوصيات يك رئيس جمهور مي باشد و اگر شما اين خصايل را در خود سراغ نداشتيد چرا پا در ميان نهاديد؟ آيا چون رئيس جمهور هستيد به خود حق مي دهيد كه در خصوص منافع مردم به معاملات پشت پرده روي آوريد و صداقت و شفافيت در امور را زير پا گذاريد؟ چه مصلحتي بالاتر از مصالح خلق شما را به سوي رفتاري اينچنيني سوق داده است؟

نهايتا به موضوع رهبري و استبداد مطروحه شما مي رسيم. رهبر جامعه بايستي داراي درك و درايت بالايي باشد. همه آحاد جامعه را يكسان ديده و از تبعيض در بين خلق پرهيز نمايد. چون از مردم و براي مردم انتخاب شده است لذا در انتخاب و انتصاب مسئولين بي طرف بوده و از حيف و ميل اموال و ثروتهاي جامعه جلوگيري نمايد. وي نبايستي به هيچ يك از گروههاي سياسي وابسته بوده و يا در جهت برآورده ساختن مطامع گروهي خاص قدم بردارد. از ديكتاتوري و استبداد دوري گزيند و جلوي هر گونه تند روي و زياده خواهي در جامعه بايستد.

تمامي نهادها و ارگانها بايستي تحت نظارت نمايندگان مردم قرار گيرد. با ثروت هاي باد آورده حتي در مناصب حكومتي مبارزه قاطعي انجام گيرد. بايستي شرايطي فراهم گردد كه تمامي آحاد جامعه از امكانات موجود به يك اندازه بهره مند گردند. آزادي انديشه و بيان و قلم شرط اساسي يك نظام ايده آل است. زنداني سياسي در كشوري آزاد و مردمي معنا ندارد. احزاب بايستي از حالت دولتي و تك بعدي و تك حزبي به در آمده و تمامي احزاب موافق و مخالف بتوانند آزادانه به فعاليت بپردازند و... به طور كلي دولت و رهبري خدمتگذار مردمند و اين خدمتگذاري بايستي در عمل پياده گردد. به گفته برخي از سياست پيشگان بهترين راه جهت جلوگيري از ديكتاتوري و استبداد, حكومت شورايي است. تنها در اين نوع از حكومت است كه هيچ كس نمي تواند زمينه هاي ديكتاتوري و استبداد را در كشور فراهم سازد به شرط آنكه هم رهبر و هم اشخاص بلند مرتبه سياسي و... نمايندگان راستين طبقات مختلف مردم باشند.

حافظه تاريخي خلق ما اگر نه بسيار اما ضعيف است. در همان اوايل انقلاب بودند كساني كه اصل ولايت فقيه را مغاير با جمهوريت تشخيص دادند اما كارنامه كارگزاران حكومتي مي تواند پاسخگوي طرز رفتار آنان با دگر انديشان باشد. امروزه اگر شوري غذا فرياد آشپز را هم بلند نموده است و تئوري پرداز اصل ولايت فقيه هم آن را مورد نكوهش قرار مي دهد, لازم است كه از تمام جانباختگان و شكنجه شدگان و ... اعاده حيثيت شود تا فضايي براي همدلي و هم رايي باز شود. شايد وقت آن رسيده باشد كه در دوران اوليه انقلاب دقيق شويم و ببينيم كه چه كساني و توسط چه اهرمها و گروههاي خلق الساعه اي نظير گروه « فرقان» فضاي سياسي ايران را به سوي مبارزه مسلحانه سوق دادند تا پس از قلع و قمع نيروهايي كه به مراتب كار آزموده تر و كاردان تر از آنان بودند, خود را به مقامات عاليه برسانند. اگر امروز و در فضايي آرام به اين مسائل پرداخته نشود يقينا روزي خواهد رسيد كه در فضايي ملتهب شاهد حساب كشي از آنان خواهيد بود.

جناب رئيس جمهور گرچه به سن و تحصيلات از شما جوانترم! اما نصيحتي دارم كه اميدوارم دريابيد. در مهلت باقي مانده اعتماد خلق را دريابيد و يا اينكه اگر كاري از دستتان بر نمي آيد خود را به كناري بكشيد و از دور نظاره گر باشيد. شايد كنج كتابخانه ملي بهترين جا براي شخص فرهيخته اي مثل شما باشد. اگر اين نصيحت را از اينجانب قبول نداريد و دوست داريد تا انتهاي راه به همين منوال برويد, اين شما و اين هم عرصه شطرنج سياست. فقط به ياد داشته باشيد كه تاريخ بيرحمانه قضاوت خواهد نمود.

يك ضرب المثل روسي مي گويد: قبل از اينكه دشمنت را بكشي ابتدا او را بي آبرو ساز. از اول اسفند سال 82 كه تن به برگزاري انتخابات فرمايشي داديد دوران آبروريزي شما شروع شده است. يقين داشته باشيد كه اجازه نخواهند داد شما به عنوان يك سمبل و نماد مردمسالاري و عدالتخواهي صحنه را ترك نمائيد. سادگي شما و خوشبيني بيش از حد شما از طريق حريفانتان در جهت معكوس مورد استفاده قرار مي گيرد و دير زماني نخواهد گذشت كه يكي از منفورترين شخصيتهاي سياسي ايران خواهيد شد. شايد ننوشتن نامه تان بهتر از نوشتن آن بود. بياييم خلق را به دروغ نفريبيم و از گذشته عبرت گيريم هر چند كه گفته اند:

زباني كه باشد بريده زجاي   /   از آن به كه باشد دروغ آزماي

بگرد دروغ آنكه گردد بسي   /   از او راست باور ندارد كسي.

جمشيد پور اسمعيل نيازي(3)

Jamshid_niyazi@yahoo.com

www.jpan.persianblog.com

19/2/83

1-                   منتخب آثار –  سه منبع و سه جزء ماركسيسم –  لنين- چاپ مسكو 1950

2- برگرفته از مجموعه مقالات سياسي و اجتماعي م.بارحم

3-                   جواني از جوانان اين سرزمين كه دل در گرو سربلندي و آزادي و استقلال ايران دارد. در تبريز زندگي را به سر مي آورد و از كتابفروشي تا خبرنگاري ره پيموده است.