پنجشنبه ۱۷ ارديبهشت ١٣۸۳ - ۶ مه ٢٠٠۴

مردی که مثل شعرهايش میزيست

عبدالعلی دستغيب

 

حسين منزوی، شعر گفتن را از اواسط دهه ۴۰ شروع کرده و در قالب آزاد و نيمايی و هم در قالب غزل طبع آزمايی میکرد. اما بهترين کارهايش غزلهای وی است که بايد آنها را غزل نو بناميم چرا که تغزل را از مجموعه مناسبات و سنتهای رايج دور کرده و به شعر و پيام نيما نزديک میکند.

البته در همان زمان هوشنگ ابتهاج (سايه)، سيمين بهبهانی، فروغ فرخزاد و بعدها شاعران جوان ديگری نيز در اين راه قدم بر میداشتند و در نهايت توانستند تحولی در غزل به وجود آورند.

ولی منزوی از جمله پيشگامان اين تحول بود. در غزل قديم، رابطه بين محبوب و شاعر، کاملا يک طرفه بود از يک سو همه ناز و تکبر و استغنا و از طرف ديگر نياز مطلق شاعر که با کمال ارادت و بی پروايی به خواستهای خودش پشتپا میزد و در برابر معشوق کاملا خود را فدا میکرد و رابطه آنها عابد و معبود بود (که البته استثناهايی در غزلهای سعدی، حافظ و مولانا دارد).

از ديگر خاصههای غزل قديمی، اين بود که اشيا و نمودهای طبيعت به راحتی در آن راه نمیيافتند و فقط برخی از آنها چون سرو، گل، ريحان، شمع، پروانه و... در شعر ديده میشدند و محدوديتی از اين حيث وجود داشت.

سومين ويژگی اين بود که غزلهای قديم خيلی با مطالبات جسمی نزديکی نداشتند و بيانگر افکار و عقايد بودند (باز به استثنای اشعار سعدی که در آنها روانشناسی عشق به خوبی بيان میشود.)

علاوه بر اينها عبارات عارفانه در شعر بسيار به کار میرفت. حتی گاهی شاعر، گرايشهای عارفانه نداشته اما در شعرش از آينه، آتش، شمع و...صحبت میکند و اصطلاحات و عبارات عرفانی را به کار میبرد. در غزل جديد، به دنبال تحولات مشروطه و آنچه پس از آن تا سالهای اخير رخ داد مناسبات اشخاص با همديگر و با طبيعت تا حد زيادی دگرگون شد.

عشقهای خيلی بالا و والای عرفانی در شعر فارسی تبديل شد به عشق معمولی، عشقی بين دو نفر که هر دو طالب يکديگر هستند. همچنين اشيا و مکانهای تازه هم جواز عبور به شعر پيدا کردند. بخصوص در شعر حسين منزوی و سيمين بهبهانی، که هر دو از پيشگامان تحول در تغزل هستند. اين کار با ظرافت انجام گرفت يعنی شاعر چيزهای تازه را که گاهی در غزل محلی ندارد، با ظرافت آرايش میدهد و به شعر راه میدهد.

مثل شعری که سيمين بهبهانی میگويد و مادری را با فرزند خردسالش تصوير میکند که از بازاری عبور میکنند. بچه پسته میخواهد و مادر پول خريدن آن را ندارد وقتی عبور میکنند مادر میبيند که پسرش پسته میخورد. نکته ظريفی در شعر آمده.

چه سرنوشت غمانگيزی که کرم کوچک ابريشم تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پريدن بود

در آثار حسين منزوی هم از اين ظرافتها زياد به چشم میخورد. از سوی ديگر غزلش بسيار با زندگی و احساسات امروز نزديک است و در عين لطافت منعکس کننده خشونتهای زمانه است. زبان منزوی بسيار شورانگيز گرم و پر حرارت است و پيداست که مصنوع نبوده و از دل شاعر بر آمده.

آخرين بار که من حسين منزوی را ديدم در کنگره شعری بود که محمدعلی بهمنی غزلسرای معاصر، در بندر عباس برپا کرده بود.

فکر میکنم سال ۷۷ يا ۷۸ بود. پيش از آن من منزوی را از نزديک نمیشناختم اما در آن چند روز مجاور هم بوديم. ديداری غير مترقبه بود. او در نشستها و جلسات غزلهايی خواند که همه را تحت تأثير قرار داد.

از نظر شخصيت هم بسيار شوخ، با حوصله و دوستداشتنی بود. او خيلی با شعرهايش تفاوت نداشت. مردی بود که مثل شعرهايش میزيست اما... در نهايت بايد گفت بسيار متأثرم که يکی از شاعران خوب معاصر را از دست داديم.

فقدانش را به خانوادهاش، شاعران و هموطنان گرامی تسليت میگويم و اميدوارم که ياد و خاطرهاش هميشه زنده بماند.