يکشنبه ۱۳ ارديبهشت ١٣۸۳ - ۲ مه ٢٠٠۴

با زنان ماهی فروش جزيره هرمز

 

منصوره شجاعی

عکس : مسعود ناصری

 

تريبون فمينيستی ايران:

 

خاک سرخ ، آب فيروزه ای ، آسمان آبی ، خاک سياه ، صدف های رنگی ، لاک پشت های دريايی و خرچنگ، ماهی، بچه ها ، پسر بچه هايی که با بطری های خالی قايق ساخته اند و به آب بازی مشغولند و خواهران کوچکشان در کنار آب که با حسرت نگاهشان می کنند .

کوچه های باريک ، کوچه های باريک رو به دريا ، کوچه هايی که زير سايه نخل های بلند از يک سو و زير سايه سنگ های مرجانی قلعه پرتقالی ها از سوی ديگر مسير تاريخ را نشان می دهند . کوچه هايی که ساليانی سال محل گذر زنگباری ها ، پرتقالی ها ، بندری ها و عرب ها بوده اما حالا خالی خالی است . پيرمردانی تک و توک در کنار خانه خود نشسته و قليان می کشند اما از زنان خبری نيست . صدای عبور چرخ دستی زنان ماهی فروش که در خيابان اصلی بلند می شود در خانه ها يک به يک باز می شود و زنانی با لباس های رنگارنگ و برقع های سرخ با کاسه و قابلمه و ظرف هايی در دست به سوی آنها می آيند تا حاصل بی دريغی دريا را خوراک ظهر خويش سازند تا شب هم که هنوز خيلی مانده !!

ماهی فروش ها دو نفر بودند ، يکی گاری می کشيد و گربه ها را دور می کرد ، ديگری ظرف ها را می گرفت و ماهی را درون آن می ريخت و روی ترازو می گذاشت .

- مادر جان ماهی ها کيلويی چند است ؟

- مگر می خواهی بخری ؟

- نه مسافرم فقط می خواهم بدانم

- کيلويی سيصد تومان

- خودت به صيد می روی ؟

- نه شوهر و پسرم می روند .

- آنها ماهی می گيرند و تو می فروشی ؟

- نه ، آنها ، هم ماهی می گيرند و هم می فروشند من و دخترم هم اين ماهی های کوچک را موقع جمع کردن تور بر می داريم و پيش از آنکه خراب شوند برای فروش می آوريم .

- مگر فروش صيد شوهرت کفاف خرج را نمی دهد ؟

- نه نمی دهد .

- اگر با فروش صيد شوهرت می توانستيد زندگی را بچرخانيد باز هم ماهی می فروختی ؟

- خب ماهی ها می گندند حرام می شوند اما اگر من آنها را بفروشم هم مردم غذای ارزان گير می آورند هم ماهی ها خراب نمی شوند.

- (به ياد جلسات متعددی افتادم که بر سر مفاهيمی مانند همکاری, استقلال, دوری از اسراف, قناعت پيشه گی, طبيعت دوستی,... به بحث و گفت وگو می نشستيم و به چگونگی ترويج هر يک از آن ها در ميان زنان می انديشيديم. حالا در دورترين نقطه زير آفتاب داغ هرمز, اين زن دريايی, چه ساده, چه به سادگی همه را به من به رايگان می آموزد.)

کم کم دور چرخ شلوغ می شود . زنان با قابلمه و ماهيتابه در انتظار خريد ماهی می ايستند و گربه های گرسنه جزيره هم دور و برشان پرسه می زنند.

- خواهرجان, يک کيلو ماهی را برای چند نفر درست می کنی؟

- اگر عيالواری درست کنيم ۵ تا ۶ نفر.

- اين خانم گفت کيلويی سيصد تومان درسته؟

- آره, اما بعضی ماهی ها يک کم گران تر هستند.

- لابد بعضی فصل ها که ماهی کمتر است, گران می شود.

- خب نه, دريا هميشه ماهی دارد.

- پس هيچوقت بی غذا نمی مانيد.

(می خندد)

- شنيدم کسانی که ماهی زياد بخورند کمتر مريض می شوند. پس توی جزيره مريضی خيلی زياد نيست.

- مريضی که هست اما خب درمان هم هست, بعضی ها را بايد ببرند بندر اما بعضی ها همين ماهی را با خاک سرخ و روغن درست می کنند و می خورند و کم کم حالشان خوب می شود, چهارشنبه ها هم به دريا می روند تا درد و مرض نگيرند.

- فقط چهارشنبه ها؟

- آخر می گويند دريا چهارشنبه ها شفا می دهد.

- مردها هم چهارشنبه ها به آب می آيند؟

- مردها که خب هر روز توی آب هستند.

- پس هيچ وقت نبايد مريض شوند.

- نه آخه آنها کار دارند, برای شفا که نمی روند.

- شما با مردهايتان به آب نمی رويد؟

(زل زده نگاهم می کند).

در همين هنگام گربه ای چالاک خود را به ترازو رساند و ماهی کوچکی را به دندان گرفت و به سرعت دور شد, چالاکی گربه و شادی اين باور که دريا حتی از گربه ها نيز دريغ ندارد ما را به خنده انداخت. زنی که گاری را حمل می کرد با ديدن خنده ما با شتاب به دنبال گربه رفت و پس از مدتی پيروزمندانه, ماهی به دست برگشت و با عتاب به ما نگريست و ماهی را دوباره در ترازو گذاشت. خشم چشمانش از پشت برقع نيز نمايان بود. مهربان نگاهش کردم, نگاهمان در هم گره خورد انگار به من گفت: دريا غنی است آنقدر غنی که گربه ها را نيز گرسنه نمی گذارد. اما اين سهم من بود, حق من, حقی که خود از دريا گرفتم و نخواهم گذاشت که کسانی آن را بربايند و کسانی نيز به اين تاراج نگاه کنند و بخندند. باز هم نگاهش کردم . انگاهر به گفتم: آيا در پی حقوق از درست رفته ای که لای دندان های مردانه جهان به تاراج می رود نيز چنين تيز می شتابی؟

انگار به من گفت: که آری می تواند اما نمی داند به جز ماهی دريايش کدام ثروت ديگری را نيز از او به سرقت برده اند و باز پس نداده اند!!

انگار به خود گفتم: آگاه سازی, آزادسازی, انقياد , بردگی, آری انگار فقط به خود گفتم!