جمعه ۱۱ ارديبهشت ١٣٨٣ – ۳۰ آوريل ٢٠٠۴

 

 

 

 

شهرنوش پارسی پور

من در همه جای دنيا ميتوانم زندگی كنم

 

   

 

 

 شهرنوش پارسی پور، يكی از چهره های سرشناس ادبيات معاصر ايران و خالق آثاری چون، طوبا و معنای شب، زنان بدون مردان و شيوا در چارچوب جشنواره نزديكی دوردست، برای داستخوانی راهی برلين شده و مهمان خانه فرهنگهای جهان در اين شهر است. برای صدای آلمان نيز فرصتی نيك پيش آمد كه با ايشان درباره مسائل گوناگون از جمله نقش اين چنين جشنواره هائی در نزديك شدن هنرمندان و نويسندگان ايرانی داخل و خارج كشور و تاثير مهاجرت بر ادبيات فارسی به گفتگو بپردازد.

 

مصاحبه گر: بهنام باوندپور

 

دويچه وله: خانم شهرنوش پارسی پور فكر می كنيد برگزاری جشنواره ی «نزديكی دوردست»، چه نقشی می تواند در نزديك كردن هنرمندان و در مورد شما، بويژه نويسندگان ايرانی «نزديك» و «دوردست» يا به عبارتی داخل و خارج از كشور داشته باشد؟

 

شهرنوش پارسی پور: اين برنامه ای كه خانه ی فرهنگيان جهان گذاشته است و سعی در آشنا كردن دو طرف دارد، بسيار كار پربار و خوبی ست. متاسفانه تا همين اواخر هميشه سوء تفاهم های سياسی پيش می آمده است. يعنی از داخل كشور اين تصور بوده است، كه خارج از كشوری ها می خواهند حكومت را تضعيف كنند. در حاليكه من اينطور فكر نمی كنم. در حقيقت فشار ايرانيهای روشنفكر در خارج از كشور است، كه باعث می شود دولتها و حكومتها و نهادهای فرهنگی به مجموعه ی فرهنگی ايران توجه نشان بدهند. بنابراين من اين كار را بسيار مثبت ارزيابی می كنم.

 

دويچه وله: ممكن است بفرماييد از چه سالی به شكل مداوم مقيم خارج از كشور هستيد؟

 

شهرنوش پارسی پور: از ده سال پيش.

 

دويچه وله: در اين ده سال محيط و فضای بيگانه و تجربه ی زيستن در اين محيط برای شما، بعنوان يك نويسنده، چه حاصلی داشته است؟

 

شهرنوش پارسی پور: واقعيت اين است كه من از اين بيماری روانی ی كه به آن دچار هستم، رنج می برم. در واقع سالهاست كه من دچار بيماری افسردگی شديد هستم و باور كنيد كه بی اغراق می گويم، فقط آمريكا، يعنی محيط زندگی آمريكايی من را نجات داده است. اولا، سرويسهای پزشكی، ثانيا، بيمه ی مجانی، ثالثا، اينكه مردم در خيابان موی دماغتان نمی شوند، هيچ كس از شما كارت شناسايی نمی خواهد، مدام مزاحمتان نمی شوند، ترافيك درست است، وزرشگاه است و چيزهايی كه انسان به آن نيازمند است. مثلا می توانيد به رستوران برويد و تك و تنها غذايتان را بخوريد و كسی از شما نمی پرسد كه چرا اينجا نشسته ايد خواهر؟

 

دويچه وله: سوای اين مسايل رفاهی كه شما به آنها اشاره كرده ايد، به نظر شما حضور در محيط بيگانه برای يك نويسنده در محيطی، كه  محيط طبيعی زندگی او نيست، تا چه حد خلاقيت با خود بهمراه می آورد و تا چه حدی دچار مشكلاتش می كند؟

 

شهرنوش پارسی پور: من در چند كتابی كه در خارج از كشور نوشته ام، يعنی «خاطرات زندان»، داستان _ دانش « شيوا» و رمان «بر بال باد نشستن»، تمام فضاهای ساختاريی كه من در اين كتابها استفاده كرده ام، مربوط به ايران می شود. يعنی اين فضاها در خارج اتفاق نمی افتد. من فكر می كنم شما در حالتی می توانيد ادبيات خلاق در خارج از كشور بوجود بياوريد، كه بتوانيد ادبياتی مخلوط، آميزه ای از فضای زيست آن كشوری كه در آن زندگی می كنيد و فرهنگ ايرانی بوجود بياوريد. مثلا فرض كنيد خود من به دليل بی پولی زياد به سينما نرفته ام و چون به تلويزيون علاقه ی خاصی ندارم، به آن نگاه نمی كنم. خواندن روزنامه به دليل همين بيماری مرا خسته می كند و نمی خوانم.

 

دويچه وله: در هرحال شما حدود ۱۰ سالی ست كه در فضای ايران زندگی نمی كنيد و با زبان زنده ی روزمره ی مردم ايران در ارتباط نيستيد. آيا تاكنون فكر كرده ايد كه عدم حضور طولانی مدت شما در ايران باعث شده باشد كه نتوانيد در باره ی مضامينی بنويسيد كه مربوط به داخل كشور هستند.

 

شهرنوش پارسی پور: صددرصد. من الان از دور با ايران تماس دارم و هرچقدر بفرض شما باهوش، هوشيار، حسی و عاطفی باشيد، نمی توانيد آنچه را كه در لحظه و آن به آن تغيير می كند را دريابيد. من طرفدار آيين دائوی چينی ها هستم، كه آنها هم به حركت مدام و به تحول مدام اعتقاد دارند. مثلا كتاب «لی جينگ» كه من هميشه با آن تفأل می زنم، يعنی كتاب تحولات. در هرحال اين كتاب تحولات، يا كتاب تغييرات هميشه كتاب دعای من بوده است. طبيعی ست كه در اين ده سال آنقدر تحولات در ايران رخ داده است، كه من آنها را از نزديك لمس نكرده ام.

 

دويچه وله: كداميك از كارهايتان در خارج از كشور نوشته شده است؟

 

شهرنوش پارسی پور: «خاطرات زندان»، بعد يك «Since fiction»، يعنی من برای آن واژه ی «داستان دانش» را گذاشته ام. اين را من در امريكا نوشته ام. موضوع مربوط به دانشمندی ايرانی ست و دارودسته ای كه با او همكاری می كنند. همه در فضايی زيرزمينی در ايران زندگی می كنند. يعنی با مسايل روز ايران در تماس نيستند. و كتاب سوم «بر بال باد نشستن» يك رمان تاريخی ست. بسيار مشتاق بودم رمانی در فضای امريكايی بنويسم. بله، من ده سال است كه در آمريكا بسر می برم و در اين ده سال شايد فقط ۲۰ ساعت تلويزيون نگاه كرده ام و روزنامه هم اصلا نخوانده ام.

 

دويچه وله: برای خريد نمی رويد؟

 

شهرنوش پارسی پور: چرا، ولی برای خريد هم به فروشگاههای بزرگ می روم. آنجا زنبيلی داريد، يا از آن چهارچرخه ها برمی داريد، جنسها را در آن می ريزيد و به طرف صندوق می رويد. صندوقدار هم كارتتان را می گيرد و به دستگاه می دهد و می گويد:Tank you Mrs Parsipour. به ورزشگاه می روم و در وزرشگاهها هم، ورزشكارها حرف نمی زند و فقط ورزش می كنند. يعنی در تنهايی خودم بيشتر زندگی می كنم. و راحت به شما بگويم كه من از نوع آدمهايی هستم كه همه جای دنيا می توانم زندگی كنم. البته جاهايی وجود دارد كه زندگی كردن برايم مشكل است. به فرض عربستان سعودی، يا يمن. و يا جاهايی كه زنان محيط بسيار بسته ای دارند و من هم كه حوصله ی حرمسرا ندارم. از اين مسئله كه بگذريم، من هر جای دنيا می توانم زندگی كنم. مثلا می توانم سالها در هند، يا چين زندگی كنم.

 

دويچه وله: خانم پارسی پور، آرزوی شما چيست؟

 

شهرنوش پارسی پور: آرزوی من در وهله ی اول، سلامتی خودم، نزديكانم و تمام مردم دنياست. در وهله ی دوم، پول است. خيلی دوست دارم پولدار بشوم. يعنی در حقيقت اگر از من بپرسيد كه چه آرزويی دارم، بايد به اين صورت پاسخ بدهم، سلامتی پول. روياهايی بسياری می بينم، كه ايكاش من دارايی زيادی داشتم و برمی گشتم به ايران و مثلا در جاهايی كه محيط زيست فقير است، وزرشگاه می ساختم. البته با همياری مردم. ولی بالاخره پولی برای اينكار لازم است.