سه شنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۸۳ – ۲۰ آوريل ٢٠٠۴

جهنمِ انگيزه هاي پاکيزه

ژوستين وائيس , مورخ و متخصص امور ايالات متحده , در انستيتو مطالعات سياسي در پاريس

 

 

لوموند 18 آوريل 2004

برگردان : سيامند  

 

     5 تا 11 آوريل 1968 , 356 نظامي امريکايي در ويتنام کشته شدند , متقابلا در عراق طي همين فاصله ي زماني در سال 2004 , 65 نفر [ کشته شدند ] ؛ مقطعِ زماني اي که با شورش دوجانبه ي سني مذهبان و شيعيان راديکال مشخص مي شود . فوريه 1968 روزانه رقمي  حدود 80 کشته  براي امريکايي ها داشت , در عراق به فاصله ي يک سال ميزان کشته هاي روزانه امريکايي ها از  8/0 در روز به 8 نفر رسيده است . اين نشان مي دهد که به ظاهر هنوز از باتلاق ويتنام فاصله داريم .

     تشبيه بي جا و بي شماري تفاوتها ميان دو درگيري . اما نمي توان مانعِ مقايسه ي اثرات جنگ ويتنام با شرايط حاضر شد .

     همان ميزان يکجانبه گرايي . همان اعتراضاتِ افکار عمومي بين المللي .

     همان خطاي اغراق و بزرگنمايي دلايلي که باعث شده آنان به خود مجوز ورود به جنگ بدهند ( حمله ي بدون ترديد خيالي به خليح تونکين در ويتنام ؛ سلاحهاي کشتار جمعي در عراق ) .

     همان تئوري بازي دومينو ؛ اگرکشوري وارد کمپ کمونيستي شد , همسايگانش نيز دچار مي شوند ؛ و در يکي ديگر استقرار دمکراسي در عراق , آغاز موج آزادي در تمام منطقه خواهد بود .

     همان منطق تشدد ؛ به نظر مي رسد درخواست افزايش نيروهاي نظامي امريکايي با هيچ نوع تلاش سياسي و نظامي « محلي » ها همراه نمي شود . حتي اين احساس دست مي دهد که گويي براي نجات شهر ها و روستاها اول بايد نابودشان کرد ؛ که براي آزادي ساکنين , در ابتدا بايد آنان را منکوب نمود .  

     تکان دهنده تر اينکه ترکيبي از خوش بيني , انگيزه هاي پاکيزه و کوري ناشي از خود محوربيني در هر دو دخالت نظامي در مقام تصميم گيري بوده است . استانلي هوفمن در زمان جنگ ويتنام نوشته بود ( گاليورِ دست و پا چلفتي , 1971 ) « امريکايي ها , که تاريخ گواهي بر موفقيت هاي آنهاست , گويي باور کرده اند که ارزشهاي کسب شده از تجارب آنان , قابل تعميم به همه ي جهان است . آنها حاضر به پذيرش اين امر نيستند که اين موفقيت ها و ارزشها منوط به شرايط ويژه ي آنها است » . همچنين هوفمان توهمِ وفاق و هماهنگي خودبخودي را طرح مي کند , که کافي است به وقوع آن کمکي شود , طوري که « مطمئنا يک عاملِ شر مانعِ حصول موفقيت است » ( ويت کنگ ها , شيعه هاي راديکال , طرفداران سابق صدام و ... ) .

     در اصل با اين خوش بينيِ خودمحور , امريکايي ها نمي توانند بپذيرند که در ويتنام يا در عراق , بد مورد انتخاب قرار بگيرد ؛ ترجيح غيرعقلاني ناسيوناليسم به دمکراسي , شوونيسم خودمرکز به آزادي واقعي , قتلِ سربازان نجاتبخش , به گروگان گرفتن اعضاي سازمانهاي غيردولتي که فقط به قصد ياري به اينجا آمده اند .  

     اين هرج و مرج نامعقول بنيادهاي کيش و آئين امريکايي را عميقا به لرزش وامي دارد . از اين نقطه نظر , جنگ در عراق کاملا اخلاقي است ؛ 11 سپتامبر 2001 بازيابي مجدد شر است , حل ناشدني است و راه حل هاي مبتني بر توافقات حقير [ پاسخي ندارد] , سخن کوتاه , سياست است و محدوديت هايش , و البته نفوذناپذيري تاريخي جوامع خارجي – يکي ديگر از فراموشي هاي عود کرده به فرهنگ سياسي امريکايي که مورد اشاره استانلي هوفمان قرار مي گيرد .

     اين کشف مجدد مي تواند در سالهاي آينده نمادِ به انتها رسيدن يک حبابِ اعتماد , و حتي افراطي تجسم يافته در صعود حاصل شده توسط نومحافظه کاران و متحدين شان باشد ؛ [ اعتمادي ] که ريشه اي سه پاره در سقوط ديوار برلين , رونق اقتصادي سالهاي 1990 و سازندگي , مشخصا از دوره ي رونالد ريگان , داشته و از ابزار دفاعي فوق العاده اي باشد که مايه ي تغذيه ي توهم مبني بر قدرت مطلق بودن است .

     بنابراين , حبابي است قابل مقايسه با آنکه روحيه ي ملي امريکايي در ابتداي سالهاي 1960 را مشخص مي کرد , و ويتنام آن را ترکاند . با اتکا به توسعه ي صنعتي امريکا , دستورالعمل هاي اقتصاد کينزي و رشد نظامي و تکنولوژيک , هيچ چيزي از نظر دولت فدرال [ امريکا ] غير عملي به نظر نمي آيد : ترويج حقوق فردي , جنگ عليه فقر ,  مسدود کردن رشد کمونيسم , دفاع و همزمان توسعه ي اقتصادي ويتنام جنوبي ...      

     در ميان مدت , مي توان نگران غرق شدن امريکا , يا عقب نشيني نهاني ,با تبعاتي همچنان عميق بر نظم بين المللي بود . دور از انتظار نخواهد بود که دخالت در عراق نهايتا به عکس آن چيزي که بانيانش مي انديشيدند , بيانجامد : ارائه تصويري از ضعف , ناتواني و بي تصميمي ايالات متحده که فزوني بخش جسارت دشمنانش باشد , روحيه ي نوين انزواگرايي را درست مثل سالهاي 1970 تقويت کند ؛ تقويت و نيروگيري تروريست ها را در پي داشته باشد ؛ و مصائب بيشمار براي کشورهاي منطقه در اصلاح خود به بار آورد .

     قدرت برتر در روابط بين المللي را نمي توان انتخاب کرد , و کمتر مي توان آن را زير تاثير گرفت . فرانسه , کشور تاثيرگذار و صاحب راي در نظم بين المللي , کشوري که در جريان دخالت در کوسوو و افغانستان , امريکا را مورد حمايت قرار داد , در جريان عراق آنان را هدف انتقادات خود قرار داد , دقيقا به همان شيوه اي که در ويتنام کرده بود .

     اما اگر از سر شوربختي دورانديشي فرانسه در عمل تائيد شود , آنان را نيز از عواقب و آثار تضعيف امريکا و عواقبي که مي تواند زنجيره وار تداوم پيدا کند و برتري يک قدرت برتر را مورد تعرض قرار دهد , مصون نخواهد داشت : شکل گيري قدرتهاي منطقه اي در دشمني با يکديگر , از سرگيري مبارزه ي تسليحاتي , بي ثباتي متداوم . در پاسخ به اين مخاطرات , ساختمانِ اروپاي متحد و همکاري هاي چندجانبه تنها گوشه اي از راه حل را با خود همراه خواهد داشت .

     حال تنها براي آنان جاي آرزويي باقي مانده که عراق , جايي که توانايي تاثيرگذاري آنان محدود است , تبديل به ويتنام نشود , اما کمي هم سرزنش و مجازات ايالات متحده همکاري و شنوايي بيشتر آنان را [ در پي خواهد داشت ] و انتظار محسوس تر شدن تغيير موازنه ي طبيعي جامعه ي امريکا را کاهش مي دهد .

     حال [ فرانسه ] تنها مي بايست که از هر طريق ممکن , از جمله تاثيري که مي تواند بر کشورهاي منطقه داشته باشد , بکوشد که گذار سياسي عراق , يعني امري که از مدتها قبل در مجموعه آرزوهاي خود طرح نموده بود , و همينطور محکم کردن رابطه با امريکاي متحول , يادآوري و تاکيد کند که مخالفتش با دخالت نظامي , حاصل يک توصيه ي دوستانه بود و به هيچ عنوان بيانگر بدخواهي اي در جهت عکس منافع دراز مدت خودش نبوده است . 

      

برگردان : سيامند