جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۳ - ۲۰ اوت ۲۰۰۴

در باره کتاب " بگريز قبل از آنکه سپيده دمد"

             زهره جليلي  

 

اخيرا کتابي به زبان آلماني به نام" بگريز قبل از آنکه سپيده دمد" توسط خانم ايراني به نام مريم انصاري نوشته شده است. عنوان و تصوير روي کتاب مرا تشويق کرد که آنرا بخرم و بخوانم . 60 صفحه اول بنظرم بسيار جذاب و پر کشش آمد. همين مرا ترغيب کرد که کتاب را تا آخر پي بگيرم . کتاب ظاهرا بر اساس خاطرات واقعي خانم مريم انصاري است، که در دوران سرکوب و کشتار اوائل دهه شصت مجبور به فرار از تهران ميشود و به کردستان مي رود و آنجا با جمعي از هم سازمانيهاي خود که اکثرا به دلايل مشابه مجبور به فرار شده اند ، يک زندگي جمعي  را بمدت 6 سال شروع مي کند. کتاب جذاب، خوانا و ساده نوشته شده. جمعي که ايشان در کردستان به تصوير کشيده ، يادآور رمان معروف و سمبليک جورج ارول " قلعه حيوانات " است که در آن " طاهر" ، " ناپليون" قدرت طلب و مستبد و بيرحم است که از قضا " سگهاي درنده اي" هم بدور خود جمع  کرده و "ابي" همان " سنوبال" خوش فکر و حذف شده است و بقيه اعضا با دگماتيسم فکري و فرهنگي خود محيط تنگ نظرانه اي را بوجود آورده اند که نويسنده در آن مجال تنفس ندارد.

 

خانم مريم انصاري!

من به نسلي تعلق دارم که انقلاب برايشان چيزي جز يک خاطره مبهم کودکي نيست. بنابر اين نه درک درستي از شرايط آن دوران دارم و نه خودم را در حدي مي بينم که در اين مورد قضاوتي کنم. آنچه که ميخواهم بگويم صرفا احساس و درک مستقيمي است که از کتاب شما بعنوان خواننده بيطرف دارم. در تمام کتاب احساس من اين بود که شما به نوعي رفقا و همرزمان سابقتان را تحقير مي کنيد. عباراتي مانند "کله چوبي" و "احمق" و "کله بتوني" در کتاب شما مکررا بچشم مي خورد . همه افرادي که شما با آنها سر و کار داشته ايد يا مستعد جنايت هستند يا تنگ نظر ، احمق و سبکسر. فقط شما مبرا از اين نقايص بوده ايد . در سراسر کتاب فقط شما هستيد که ديد روشني راجع به همه وقايع داشته ايد. حتي همسر شما ، ابي که بيشتر از همه مورد مرحمت شما بوده هم از نقص و خطا بري نبوده و نقص او البته بنظر شما خوبي و صداقت و سادگي بيش از حد او بوده است. آنچه که چشمان تيز بين شما مي ديده او نديده و با آنکه اغلب مي کوشيده ايد به او تفهيم کنيد اوضاع از چه قرار است ، او نخواسته ببيند تا شد آنچه که نبايد مي شد. شما چنان غرق در نارسيسم نسبت به خود شده ايد و شايد متوجه نيستيد که در سراسر کتاب به خود نقشي اغراق آميز در هوشمندي ، دانائي و کمال داده ايد. مي توان تصور کرد که آنچه که شما تشريح کرده ايد بخشي از حقايق دردناک در آن منطقه کردستان بوده. بيشک اين اشتباهات ، تنگ نظري ها و حتي جنايات وجود داشته . حضور "طاهر" ، يک حضور ملموس است  و وجود در جامعه ديکتاتور زده اي ، مانند جامعه ايران که هنوز افراد تمرين و تجربه دمکراسي ندارند يک سابقه تاريخي دارد. اما در کنار اين حقيقت يک حقيقت ديگر هم مي درخشد و آن اينکه عده اي انسان با ارزشها و آرمانهاي پاک انساني خواستار دنياي بهتر و عادلانه تري بوده اند و بسياري جان خود را در اين راه گذاشته اند. براستي در عملکرد انسانهائي که براي دنياي بهتر جان بر کف نهاده اند هيچ چيز درخشان و شايان ذکري وجود نداشته که شما از آن نام ببريد؟

 

خانم انصاري!

من عميقا بر اين باورم که مارکس خودش هرگز مارکسيت نبوده و از نظريه اقتصادي جامعه شناسانه وي برداشتهاي سياسي ايدئولوژيکي مختلفي شده است . طاهر يک جور برداشت کرده که به جنايت منتهي شده و ابي جور ديگر . اما بيشمار افرادي بوده اند که از مارکس پيام برابري و عدالت را آموخته اند و کوشيده اند آن را به روستا هاي دور افتاده کردستان ببرند. بي شک در همان محيط تنگ و بسته کارهاي قشنگي هم شده و جاي تاسف است که ذکري از آنها در کتاب شما نمي رود. براي من خواننده ايراني کتاب شما در سطح باقي مي مانده و به عمق نرفته. درست به همين دلايل کتابي است در راستاي کتاب " بدون دخترم هرگز" نوشته بتي محمودي براي خوشايند مخاطب غربي نوشته شده که با خواندن کتاب بخود بيشتر ببالد و پيشداوري بيشتري در ذهنش نسبت به انسان به اصطلاح " جهان سومي" بوجود بيايد و بخود بگويد که وقتي روشنفکران و چپ هاي يک کشور " جهان سومي" چنين وحشي و احمق هستند. پس واي به مردم عادي آن !!! البته شما با تمجيد  و تعريف هاي مستقيم و غير مستقيم از خود و خانواده تان کوشيده ايد به خواننده آلماني اين درک را بدهيد که استثنائي هم هستند که در ايران فرهنگ بالائي دارند و به شعور، مدرنيته و تمدن دسترسي دارند. اما خانم مريم انصاري ، ويسکي خوردن يک دختر جوان ، رفتن به ديسکو در هتل شمال شهر و استفاده از ماشين ظرفشوئي و دستمال توالت هميشه نشانه تشخص و فرهنگ بالا نيست!!!!!!!!!

شما اين اقبال را داشته ايد که در خانواده مرفهي متولد شويد و از مواهب ثروت بهره ببريد. از اين فرصت ميليون ها هموطن در کردستان و جاهاي ديگر محروم بوده اند. اما دليل نمي شود که به اين واسطه تحقير شوند. شما به ظاهر براي اهدافي مثل برابري و عدالت اجتماعي به يک سازمان سياسي ملحق شده ايد. شما عضو سازماني بوده ايد که به هدف دفاع از منافع توده هاي محروم تشکيل شده. اين حق طبيعي شماست که از فقر و محروميت نفرت زده شويد و در حسرت رفاه و تجمل خانه خود باشيد. اما چگونه مي توانيد از يکسو داعيه طرفداري از " خلق محروم" را داشته باشيد و از سوي ديگر محروميت خلق را تحقير کنيد؟

و من در تمام طول مطالعه کتاب از خودم پرسيده ام ، براستي چه انگيزه اي شما را اينهمه سال در کنار آدمهائي که از آنها تا اين حد متفاوت و بيزار بوده ايد نگه داشته است؟

                                                                                                   زهره جليلي