چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۳ - ۱۸ اوت ۲۰۰۴

 

 

بهنودي که من مي شناسم!                               

عرفان قانعي فرد

 

... درست يادم هست  سال ۱۳۶۴ بود..مدرسه شکيبا..امتحانات ثلث سوم....صداي آژير و بعد دود شدن مدرسه ديوار به ديوار و پودر شدن ۲۷۵  دانش آموز بي گناه!...همين !....درست در يک چشم به هم زدن!.... دم ديوار خشکم زده بود..جيغ زنان را نمي شنيدم!...همهمه بود و ولوله!!....همه جا اشک و خون و جسد!!....بدون کتاب و دفتر به خانه آمدم.مادرم باورش نمي شد زنده ام.!.محکم مرا در بغل گرفت و زارزار گريه سر داد...نمي دانم گريه غم بود يا شادي؟!اما هرچه بود تلخ بود و پرسوز!...

 آري ۲۷۵  غنچه پرپر شد . به خاطر جنگي بي سبب و علت و پر فريب که -- همان موعظه گران محراب و منبر . همان دين فروشان حيله گر .همان قدرت طلبان پرفريب و خائن . همان مدعيان به چپاول و غارت قائد-- آن را دفاع مقدس خواندند و مشروعش ناميدند اما در پشت پرده به اسقرار و استحکام و استثمار پرداختند.!!..... 

ماجرا گذشت و در دوران سخت و زود گذر دانشجوئي با آثار بهنود آشنا شدم..."  از سيد ضيا تا بختيار , ضد ياد, حرف ديگر ,  دو حرف , اين سه زن , ما مي‌‌مانيم ,  گلوله بد است , کشته گان بر سر قدرت , شايد حرف آخر , دربند اما سبز ,  پس از شايد حرف آخر , .... "        از   ۲۷۵ روز بازرگان شروع کردم و بعد از آن در دوران گذارم همه کتابهايش را خواندم. خط به خط.سطر به سطر...از سنندح و تهران تا نروژ و ميشيگان....اکثر مصاحبه هايش و اکثر محاکمه هايش.... چون چند روزي در دام و بند استبداديان اسير بود و در مهلکه خفقان و سانسور ملاتاريا گرفتار...امروز مي خواهم نظر و عقيده خود را درباره نويسنده مورد علاقه ام بدون اغراق و صادقانه بازگو کنم. کسي که او را در روزهاي سخت شباب شناختم.... نويسنده اي که بر خلاف بعضي روشنفکران زمانه ما اهل چند عمل نيست يا به چند بيماري آزارنده و مشهود مبتلا نيست!! 

                  ...<< اهل نمايش و ادعا و دهل نواختن و فرياد منم منم زدن نيست.. که آن رستم دستان جز من کس دگر نيست !....مانند بعضي ها به خاطر منافع و مطامع خويش نمايش نامه و سريال زود گذر نساخت...که حق ديگران را طعمه کند و پول آنان کش رود و با تنها مجموعه داستان چاپ شده باد کرده اش پناهنده شود ..که پوينده دوم منم! آنگاه زلف به تا شانه بلند کند که حال ميلر ايران منم! 

 يا مانند آن يکي, دچار غرور و تفرعن شود . چون هر روز نام خود را در سايت کوته نوشت ها بديد . که تعدادي جوان از تنها نوشته موفق و معروفش نام ونشان مي دهند, ديگر خدا را بنده نباشد و خود را صادق هدايت دوم بنامد!

يا مانند آن دگري در کنار مشهور هاي پدر سالار بايستد و دم از نصيحت و پند و اندرز بزندو خود را پدر روحاني جوانان بنامد,  محفل و گروه دست پرورده دور خود گرد آورد و اگر يکي مخالف بود از عرصه قلم ببايد حذف شود , چون انگارحضور حضرت استاد در حذف ديگري است! 

يا گاهي يکي را به ننگ و عار نام برد و شخصيتش را سکه پول گرداند و يا يکي را به تملق و ريا بستايد و نان بدو قرض دهد يا مانند ديگري هوچي گري کند و خود را در داستان هايش مرتب تکرار کند و بنا بر روابط هر روز با روزنامه و آن مجله و سايت مصاحبه کند و در عکس فيگور روشنفکري بگيرد و خود را ارنست همينگوي دوم ايران بنامد!

يا مانند ديگري که هميشه دوست دارد سردبير باشد و تريبون را دو دستي بچسبد و مانند بستني ليس بزند و به کس دگير نوبت ندهد و دعا کند که هميشه از او براي سخنراني به خارجه دعوت کنند و حضرت استادش بنامند!

يامثل آن يکي سر ويراستار انتشاراتي مشهور شود و بعد هر که در حضورش زانو زد . مي تواند اثرش را به چاپ بسپارد و اگر در ترازوي عقلش توانايي آن فرد را باور نکند به زبان فصيح او را به صد دروغ متهم کند و هزار عيب و اشکال و ايراد او را برشمرد.....آنگاه از روشنفکري فقط عينک و سيگار مي شناسد و در محافل جشن کتاب و ميز نقد و...با کت و شلوار . کراوات پشت ميز بنشيند و در هر بابي اظهار نظر بفرمايد....تا سري ميان سرها درآورد...مترجمي که به غير از زبان فارسي به هيچ زبان ديگر بشري سخن نمي گويد! 

يا مانند آن يکي ,  که يک سالي است وبلاگ دارد ,  روز نخست دم از مرام و رفاقت و دوستي آسماني و مهر ملکوتي بزند و روز بعد دريغ از يک پاسخ سلامي ساده!..عيب جوئي کند و به صد تهمت بد گوئي!

يا مانند آن شاعر ,  بنشيند و بگويد شعر دهه ۷۰ فقط منم!.....يا آن مترجم بدبين و پيش داور که ترجمه ديگران را دزدي و فاقط اعتبار بداند ,  چون فلان کس چنين گفته است ,  و گرنه خودش آن کتاب يا مترجم را به چشمان خويش نديده است!!

يا مثل آن شاعر ,  ۴ سالي کفگيرش به ته ديگ بخورد و آنگاه بيکاري اش را مصلحت و تدبير بداند!....خبر نگاران نسل جوان مطبوعات را گاه تحويل بگيرد و گاه از خويش براند!

يا مانند آن استاد ريش سفيد دانشگاه از باز آمدن دانشجويان تازه نفس تحصيل کرده اش بهراسد . که نبادا دو ساعت اضافه کاري اش را از دست بدهد و هزار نامه و مدرک و سخن بسازد که آن شاگرد ديروز سري بلند کند و دمي بجنباند! 

يا مانند آن نويسنده  مطبو عات را در باند خود بگذارد و هر دم با عکسي جديد درباره همه چيز فرمايش کند...هدايت.انقلاب.جنگ.حافظ.مولانا.تاجيکستان.زبان.اسطوره و....تا شايد مردم ساده دل و عامي بگويند ؛ فتبارک الله احسن الخالقين!

يا عين آن مترجم سري دوز ديگران را به کپي رايت دعوت کند و گاهي به نويسنده مدعويش فرا بخواند و گاه به جشن و عيد..گاه نيز داستان بنويسد...به همه شام و نهار دهد که شايد مشهور شود و اهل بخيه اش بخوانند! 

يا مانند آن دگري در محافل بزم و بساط باده نوشي  . دم از استقلال و آزادي و مخالفت با سانسور و حکومت بزند و وزارت فخيمه و جليله ارشاد اسلامي را محکوم سازد و به شراب بنشيند....آن گاه در بزم شب رمضان . ميهمان بيت رهبري شود و پشت سر او به نماز ايستد! در کنار وزير ارشاد زنار ببندد و کمر خم و دو تا!..چون سانسور چي همان وزارت است - يا زبانم لال از اهالي وادي فرهنگ است -  وام بگيرد !

يا عين آن يکي شبها در ميهماني شبانه حافظ شناسي کند و مولانا خواني و . دم از لائيسيته بزند و بانگ نوشانوش سردهد که خيام چنين گويد!...اما در ميهماني آقايان سخن از عاشورا ي حسين و صحراي کربلا و غذاي ابوذر و سفره امام حسين به ميان آورد!! 

يا مثل يکي ديگر با دو مجموعه شعر و يک داستان چاپ شده عضو کانون نويسندگان شودو آنجا را در مصاحبه هايش وامانده و اسير بخواند اما خود کارمند حراست فلان سازمان باشد! چون حضرت استاد صد کتاب داستان خوانده است! فقط عاشق کارت عضويت کانون نويسندگان يا جزو هئت شدن آن است و رفتن به فلان محفل و سخنراني در فلان کشور  و کانون را نردبان و دستاويز قرار دهد  ...کسي را ديگر بنده خدا نداند!

 يا مانند آن دگر ي , نقد را در فحش و ناسزا بداند و تسويه حساب !...خود را دکتر بنامد و بعد استاد دانشگاهش کنند ..بعد اصلاح طلب باشد و گاه چپ و اپوزيسيون و گاه پاسدار شيعه علوي!....روزي پيرو کيانوري باشد و روز ديگر کاتوليک تر از پاپ! و دم از مسجد و قيامت و اخري بزند!  گاه خود را منتقد مدرن و نظريه پرداز جدبد بداند و پيرو رفرم و اصلاحات و هزاران جوان بي خبر عاشق را بفريبد و در انتخابات ده ليست صادر کند و صد نام درج کند . آن گاه در روز ديگر دم از خون شهدا بزند و خود را شهيد زنده بنامد و آن گاه شريک بودنش در ريختن خون بيگناهان را رنگ کند و فراموش سازد و خود را آزادي خواهي مصلح بشناساند اما بعد پايان اصلاحات موعود را اعلام کند! و هنوز هم به هر حربه اي هر روز دز مطبوعات حضور داشته باشد!

و يا آن معرفت گراي انديشه ساز . که روزي عضو ارشد انقلاب فرهنگي باشد و به تعطيلي انديشه و علم همت گمارد و حال انديشه سازي کند و مولانا خواني و عرفان پردازي و سالي چند بار به ايران آيد و چند سخنراني دوره گردي!...>>....

آري!  من بهنود را روشنفکري سالم مي شناسم و بدور از آن بيماري ها...سنگ او را هم به سينه نمي زنم...گذشته اش نيز مانند حال و روز اکنون اوست...عيب او را هم بر نمي شمارم چون بدون اغراق وجود خودم پر عيب است و اشکال ..هر گاه عيب هاي خود را با شهامت و صداقت بازگفتم , آن گاه نوبت بهنود است! 

اما بدون اغراق در او ۱۰ حسن وجود دارد که براي من نسل جوان نوعي الگو به شمار

 مي رود:

۱.نقد پذير است و زود اشتباهاتش را اصلاح مي کند و اهل تذبذب نيست!

۲.از مخانفت نمي هراسد و شخصيت بادکنکي ندارد!

۳.دم به شايعه و تهمت و دروغ نمي آلايد.

۴.  اهل ريا و اغراق نيست . چون مثبت بين است و واقع نگر.

۵.جوان دوست است و مشوق

۶.اهل تحجر و تعصب و هيجان نيست

۷.گوشخ گير و محافظه کار هم نيست

۸.سمج است و پيگير

۹. دوستدار حرکت است و تغيير و رشد و اصلاح و نوگرائي

۱۰.اهل شک و ترديد و منفي بافي و عيب بيني نيست!

 

از اينکه خوانندگان ارجمند اين نوشته را خواندند سپاسگذارم. نه قصد جسارت داشتم و نه براي خوش آمد بهنود .....از او اجازه گزفتم تا از طريق سايتش يک ساعت در کنارش حرف و سخن دلم را --به عنوان يک جوان ايراني . بدون اغراق و غرور-- به بهانه روز تولدش بازگو کنم , چون عاشق ايرانم و فرهنگ و هنرش . مجنوني شيفته که فقط شادي و سربلندي و جاوداني ايران آزاد و مستقل را مي خواهد.

 

عرفان قانعي فرد

۱۷.اوت.۲۰۰۴ / ۲۸ مرداد۱۳۸۳

erphane_q@yahoo.com