خدايا ! خدايا ! نفرينِ خلايق بر تو باد !
محمد ايل بيگی
در
اين شالهایِ سال
( در
اين روزانه هایِ روز
و در
اين شبانه هایِ شب
- در
اين شبانه ها که به روزانه ها نمی رسند ؛
و يک
تاريکیِ سياه تر از ديگری
به
جایِ آن می نشيند
و
خلايق هيچانه تر از پيش ) .
دلم هرگز
از تنگی در نيآمد
دلم
هرگز از تنگی در نمی آيد
که غم
از زايشم
جوانه
زد
ريشه
دواند
بارور
شد
( چه
خرابانه باروری ای ! )
خدايا
! خدايا !
لعنت
بر تو
که
جهان را اينچنين بر مدارِ ظلم آفريدی !
خدايا
! خدايا !
تمام
نفرين هایِ عالم بر تو باد
که
جهان را اينچنين برایِ کم کسان آفريدی !
خدايا
! خدايا !
تفی
برتو
که
جهان را به کفرِ خود آغشتی !
( کفر
نه آنست که « دين پخش کنانت » می گويند ؛
کفر
تنها توئی
کفر
تنها اعتقاد به وجودِ توست )
و
جهانی اينچنين کفرآلود
به
يکباره
به
يکباره
به
يکباره ويران باد !
شبانه
روزانه هايم را
کی ؟
کی ؟
روزانه
ای خواهد بود ؟
روزانه
ای نخواهد بود
مگر
انکه تو
خدايا
! خدايا !
از
جهان محو شوی
و
بميرانی جهانِ دين پخش کننده گانت را !
بدترين
آفرينشِ انسان
-
شايد -
بمبِ
اتمی
و
بدترين آفرينشِ تویِ نابه وجود :
دين !
آخوند
!
کشيش
!
خام
خام !
...
و ثمرهء
تمام ِ اين هرزه دهانان و گند پخش کننده گان :
شاهان
!
مفت
خواران !
خونخواران
!
جنگ
سازان !
پارو
کننده گانِ پول !
14
مرداد 83 / 4 اوت 04