همنشين بهار
Hamneshine_bahar@hotmail.com
اي عشق چهره آبي ات پيدا نيست

« ِفرد هاليدي »
استاد دانشگاه لندن ، که معتقد است : در چند دهه اخير دولت ها بيش از هر سازمان
غير دولتي ديگري ، مردم را شكنجه داده و ُکشته اند ... واين اروپا بود كه براي
اولين بار خشونت دولتي را در جهان رواج داد ... و کاخ سفيد مسئول بحراني ست که با
تهاجم به عراق و توجيهات کثيف آغاز شده ... و ... نمىتوان غربى بود و قوانين غرب
را محترم شمرد اما سرکوبى فلسطينيان را ناديده گرفت -
علاوه بر كتاب « ديكتاتورى و توسعه سرمايه دارى در رژيم پهلوي » ،
خاورميانه پس از صدام حسين ، « يازده
سپتامبر ، دو ساعتي كه دنيا را لرزاند» و ... ،
کتابي دارد به نام Arabian without sultans« اعراب منهاي سلاطين » که در صفحات ۴۸۷ ، ۴۸۸ و۴۸۹ ( متن انگليسي ) به
گروه فلسطين و شهيد والامقام « شکرالله پاک نژاد » اشاره کرده است . البته « فرد هاليدي » در اين کتاب آنجا که از شهيد مهدي رضائي سخن ميگويد (
صفحه ۴۸۹ ) به غلط وي را يکي از اعضاي سازمان مارکسيست – لنينيست مجاهدين خلق
، نام مي َبرد که براي خود ُشکري ( پاک نژاد ) نيز سئوال برانگيز بود که چرا ِفرد
هاليدي در حاليکه ميداند چنين نيست ، هويت ايدئولوژيک مجاهدين را دگرگونه جلوه ميدهد
.
فرد هاليدي پس از اشاره به « گروه فلسطين » که ُشکري ، ناصر
کاخساز ، مهندس حسن نيک داودي ( که بر اثرشدت شکنجه جان سپرد )، مسعود بطحائي ،
ناصر رحيم خاني ، عبدالله فاضلي ، هاشم سگوند ، هدايت سلطان زاده ، عليرضا نواب
بوشهري ، داود صلح دوست ، بهرام شالگوني ، سلامت رنجبر ، محمد رضا شالگوني ، محمد
معزز ، ابراهيم انزابي نژاد ، ناصر جعفري ، فرشيد جمالي ، ... عتيقي ، احمد صبوري
و ... ، تشکيل داده بودند – قسمتي از دفاعيه شهيد والا مقام شکرالله پاک نژاد را در کتاب
« اعراب منهاي سلاطين » مي آوَرد
I AM A MARXIST – LENINIST , AND I AM PROUD
OF MY WAY OF THINKING . I USED TO BE A RELIGIOUS MAN ,
AND IN THE COURSE OF SOCIAL STRUGGLE , AS A MEMBER OF IRAN NATIONALIST PARTY , I JOINED THE NATIONAL FRONT . LATER ON , IN DUE COURSE , AFTER LONG STUDY AND LONG ANALYSIS ,
AND AFTER HAVING BEEN ARRESTED AND IMPRISONED ON SEVERAL OCCASIONS , AND AFTER
MANY POLITICAL EXPERIENCES , I REACHED THE CONCLUSION THAT THE WELFARE OF THE IRANIAN PEOPLE AND THE
LIBERATION OF THE WHOLE OF MANKIND CAN ONLY BE REALIZED UNDER THE BANNER OF
MARXISM – LENINISM …
من يک مارکسيست – لنينيست هستم و بداشتن چنين عقائدي افتخار
ميکنم . من قبلا يک فرد مذهبي بوده ام که در جريان مبارزه اجتماعي وارد جبهه ملي
شدم . سالها در در حزب ملت ايران که يکي از احزاب جبهه ملي و داراي عقائد ناسيوناليستي
ست ، فعاليت کرده ام و بالاخره در همان جريان
مبارزه اجتماعي پس از مطالعه و تفکر زياد ، پس از بارها دستگيري و زندان و تجربيات
زياد در عمل به اين نتيجه رسيدم که سعادت ملت ايران و آزادي تمام بشريت تنها در سايه
پرچم مارکسيسم لنينيسم ، يعني ايدئولوژي محروم ترين توده هاي مردم قابل وصول است
... آزادي اين کلمه زيبا و دوست داشتني را هيچ کس نميتواند فراموش کند آزادي انسان از قيد گرسنگي ، بيسوادي و بي
عدالتي ، زور و استبداد ، مفاهيم کهنه که حافظ منافع انسان بر عليه انسان است .
... چگونه ميتوان در ميان مردمي که در چنگال استبداد ، گرسنگي ، بيسوادي و وحشت اسيرند
، احساس آزادي کرد ؟ نظم سرمايه داري که در زير سايه خود گرسنگان و ثروتمندان را يکجا
اداره ميکند ، قانون سرمايه داري که بر اين عدم تساوي حکومت ميکند ، اخلاق و
اقتصاد سرمايه داري که اين رابطه غير طبيعي و غير انساني را تائيد ميکند ... اينها
و ارزشهائي از اين قبيل در عصرما از بوي تعفن خود دماغ بشريت را آزار ميدهد ... تا زماني که در روي زمين يک انسان زنداني يک انسان گرسنه يک انسان مظلوم يک
انسان محروم يک انسان بي فرهنگ وجود داشته باشد ُ آزادي تنها يک کلمه تو خالي و
بدون مفهوم است ...
آنچه « ُشکري » در دادگاه ارائه داد، سند مشروعيت مبارزه قهرآميز
بر عليه رژيم وابسته شاه ، و دادخواهي مردمي بود که به آنها عشق مي ورزيد. اين
افشاگري ُپرشور نه تنها در تمام ايران که در خارج نيز بر خلاف خواست ساواک صدا کرد
و همه جا پيچيد و « ژان پل سارتر » نيز متن کامل آن را در روزنامه فرانسوي « عصر جديد » منتشر
نمود ... اميدوارم باز هم بتوانم در باره « ُشکري» اين روح لطيف و بي قرار
، که کار و صبر و عشق زندگيش بود ، بنويسم .
اين جنوبي سياه سوخته خونگرم که هر گاه نامردمي ميديد به عشق پناه مي ُبرد
و اين شعر شاملو را زمزمه ميکرد که « اي عشق چهره آبي ات پيدا نيست »