پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۳ - ۲۱ اکتبر ۲۰۰۴

جمهوري خواهي، تفکري واپس گرا!

 

بهرام رحماني

bamdadpress@telia.com

اتحاد و کار متشکل کردن، تا حدودي رشد و آگاهي اجتماعي را نشان مي دهد. از سوي ديگر براي پيشبرد اهداف هر چند محدود اتحاد و همکاري امري ضروري است. نفس متحد و متشکل شدن به خودي خود مثبت است. اما در اتحادها و ائتلاف هاي سياسي و اجتماعي مهم ترين مسئله اين است که مضمون سياسي و اجتماعي چنين اتحادهايي چه نفعي به رشد و رفاه جوامع بشري و يا به ضرر آن ها دارد. مثلا در زمينه مبارزه با «تروريسم» و «اتحادي» که ايالات متحده آمريکا، پرچمدار آن است، در سه سال گذشته تروريسم را تقويت و يا تضعيف کرده است؟ اکنون جوامع بشري بيش از هر زمان ديگري در معرض تروريسم دولتي و غيردولتي قرار گرفته اند. در سال هاي اخير جنگ و سرکوب و بي حقوقي و فقر و فلاکت در جهان افزايش يافته است.

واقعه  تروريستي 11 سپتامبر 2001 در آمريکا، موقعيت مناسبي را براي طرح هاي غيرانساني و ميليتاريستي ايالات متحده آمريکا به وجود آورد تا با حمله نظامي به افغانستان و عراق و اشغال نظامي اين کشورها، ژاندارمي و قدرقدرتي خود بر جهان بشري اعمال کند. يکي از طرح هاي آمريکا و متحدانش براي اشغال افغانستان و عراق به خط کردن اپوزيسيون اين کشورها با برگزاري کنگره هاي «ملي» و گذاشتن امکانات مالي، به ويژه ابزارهاي تبليغي ماکرو در اختيار اين اپوزيسيون ها بود. در واقع اپوزيسيوني که مجري سياست هاي آمريکا در اين کشورها باشد. چنين حرکتي الگوي جريانات ايراني ناسيوناليست، به ويژه سلطنت طلبان قرار گرفت.

در چنين شرايطي طيف سلطنت طلبان آشکارا آمادگي خود را با براي پيش برد سياست هاي ديکته شده کاخ سفيد و سازمان سيا اعلام کرده اند و به حمايت از سياست هاي تيم ميليتاريستي و مذهبي بوش برخاسته اند. بدين ترتيب اين طيف آماده هر گونه «فداکاري»، در راه پيشبرد سياست هاي بوش است و با بي صبري در انتظار حمله نظامي آمريکا و اسراييل به ايران نشسته است.

اما پس از واقعه 11 سپتامبر 2002، فقط طيف سلطنت طلبان نبودند که تحرک و مشغله و افق جديدي پيدا کردند. طيف هاي به اصطلاح ملي و مذهبي و سوسيال دمکرات هاي جوان ايراني نيز به دليل اين که از غافله عقب نمانند، تحرکي را تحت عنوان «جمهوري خواهي» آغاز کردند.

منشور 81، که فعلا نوع حکومت مورد نظر خود را راکد گذاشته است، يکي از گروه هاي روي کاغذي است که سخن گوي اصلي آن آقاي حسين باقرزاده، با عجله راهي آمريکا شد تا با طيف سلطنت طلبان عهد و پيمان ببندند. باقرزاده، در گفت و گويي با سايت اخبار روز، ائتلاف با سلطنت طلبان را چنين توجيه مي کند: «... به نظر مي رسد که دغدغه هاي ديگر، جداي از مقوله دمکراسي، بيش تر مشغوليت ذهني نيروهاي سياسي خارج کشور است تا آنان که در داخل کشور دستي از نزديک بر آتش دارند و اتحاد هر چه وسيع تري را حول شعار دمکراسي داد مي زنند. براي غالب جمهوري خواهان داخل کشور، جمهوري «داده» است و مسئله جمهوري يا سلطنت در حال حاضر مطرح نيست.»

 

کنفرانس اتحاد جمهوري خواهان ايران، با شرکت سازمان فدائيان اکثريت و حزب دمکراتيک مردم ايران (منشعب از حزب توده) و جمهوري خواهان ملي به رهبري بيژن حکمت و شخصيت ها و هم فکران منفرد آن ها اوايل گذشته در برلين، برگزار شد. حتا اين کنفرانس مهماناني نيز از جناح دوم خردادي هاي رژيم از ايران داشتند. هنگامي که جناح «دوم خرداد» کاخ رياست جمهوري و مجلس شوراي اسلامي را در احتيار گرفتند؛ اين طيف، با شور و شوق چمدان هاي خود را براي رفتن به ايران آماده کرده بودند و در گفت و گوهاي خود با رسانه ها و نوشته هايشان مرتب از خاتمي و جناح دوم خرداد دفاع نمودند. اما با شکست دوم خرداد، آرزوهايشان نقش برآب شد و به فکر تشکلي افتادند که يک سرش در درون جناح دوم خرداد رژيم در تهران و سر ديگر در اروپا و آمريکا باشد.

 

کنفرانس جمهوري خواهان دمکرات و سکولار، با شرکت نهضت ملي ايران، مجامع اسلامي ايرانيان (جريان بني صدر)، سازمان اتحاد کارگران انقلابي _ راه کارگر، اتحاد فدائيان خلق، اتحاد جمهوري خواهان، مائوئيست ها، نمايندگاني از سازمان فدائيان اکثريت و افراد و شخصيت هاي به اصطلاح دمکرات و سکولار در روزهاي سوم تا پنجم سپتامبر 2004، در پاريس برگزار شد.

 

شايد تفاوت کنفرانس پاريس در اين است که شخصت ها و افراد خوش نامي نيز حضور داشتند. اما از سوي ديگر انتقاد به اين دوستان اين است که شما حداقل به عنوان انسان هاي سکولار و آزادي خواه چگونه پذيرفتيد که در کنار جريانات و افرادي قرار بگيريد که در تقويت جمهوري اسلامي و همکاري با اين رژيم جاني کارنامه سياهي دارند. مثلا جريان وابسته به بني صدر، اولين رييس جمهور جمهوري اسلامي. بني صدر شوراهاي کارگري را منحل کرد و گفت: «شورا پورا ماليده». او، براي وادار کردن زنان به رعايت حجاب اسلامي، به عنوان يک مسلمان و رييس جمهوري رژيم اسلامي گفت: «از موي زنان صاعقه اي برمي خيزد که مردان را تحريک مي کند.». بني صدر در لشکرکشي به کردستان و کشتار مردم انقلابي کرد، از هيچ جنايتي فروگزار نبود. او گفت: «چکمه هايم را در نمي آورم تا غائله کردستان را بخوابانم.» بني صدر در ترکمن صحرا کشتار کرد. دانش جويان را به خاک و خون کشيد و...

يا در کنار نماينده اکثريت؟ اکثريت و حزب توده، علاوه بر همکاري با سپاه پاسداران و نيروهاي بسيجي در دستگيري و سرکوب مخالفين رژيم، خواهان مسلح شدن سپاه پاسداران به سلاح هاي سنگين در مقطع کشتار مردم کردستان بودند. آن ها در شوهاي انتخاباتي رژيم، مبلغ راي دادن به خلخالي و خامنه اي، يعني اين چهره هاي منفور و آدم کش جمهوري اسلامي بودند. در پنج شش سال اخيرا هم باز از جناح دوم خرداد رژيم و خاتمي دفاع کرده اند.

 

اما تا آن جا که به اهداف و سياست هاي هر سه گروه جمهوري خواهي مربوط مي شود، کمابيش تقاوت زيادي با هم ندارند. مثلا هر سه گروه به حفظ تماميت ارضي تاکيد دارند. تفاوت جمهوري خواهان دمکرات و سکولار در اين است که آن ها کج دار و مريض مي گويند در ايران ستم ملي وجود دارد، اما اين ستم را چگونه بايد حل کرد، راه حلي ندارند. معلوم نيست که با بني صدرها، مليون و اپورتونيست ها چگونه مي توان يک راه حل انساني براي رفع ستم ملي ارائه داد؟!

هر سه گرايش به جدايي دين از دولت و دمکراسي و رعايت حقوق بشر و نظارت سازمان ملل تاکيد مي کنند. اگر به اظهارنظرهاي هر کدام از ديکتاتورهاي جهان، به ويژه پس از جنگ جهاني دوم مراجعه کنيم اين واژه ها از دهانشان نمي افتد. بنابراين چنين واژه هايي اسم رمز استثمار وحشيانه انسان از انسان و دفاع از سيستم موجود بورژوايي که جهان بشري را در معرض جنگ هاي ملي و مذهبي و امپرياليستي و سرکوب و فقر و فلاکت و محروميت قرار داده است، مي باشد. به خصوص اکنون جوامع بين المللي، از جمله سازمان ملل متحد، آلت دست پيشبرد سياست هاي آمريکا و به طور کلي بورژوازي جهاني است.

از سوي ديگر برخي از سخن گويان هر سه گروه جمهوري خواهي بر همکاري و نزديکي اين سه گروه تاکيد مي کنند. اين مسئله نيز به سادگي نشان مي دهد که مرزبندي هاي اين سه گروه با همديگر به حدي آبکي است که به راحتي مي توان گفت تلاش اين گروها اين است که صفي از بورژوازي ايران را به وجود آورند و در انتظار تحولات بمانند. اين ها ربطي به محروميت و مبارزه روزمره کارگران و مردم محروم ندارند.

 

هر سه گروه جمهوري خواه، از سرنگوني رژيم تروريستي جمهوري اسلامي، با يک انقلاب اجتماعي وحشت دارد. اما باز کنفرانس پاريس، در اين مورد نيز تفاوتي با دو گروه ديگر دارد، چرا که بين دو صندلي نشسته است. در سند سياسي جمهوري خواهان دمکرات و سکولار مي خوانيم: «خواست ما اين است که نظام بي دادگر به شيوه مسالمت آميز برچيده شود؛ هر چند که کارنامه خشونت بار آن از وجود چنين ظرفيتي حکايت نمي کند. ما از شکل هاي گوناگون جنبش هاي اعتراضي مردم عليه بي دادگري و ستم حمايت مي کنيم و بر اين باوريم که در نهايت شکل گذرا را قدرت حاکم به جنبش مردم تحميل مي کند. قيام عليه اين جباريت، حق مردم است.» به دليل صريح نبودن موضع سرنگوني رژيم در سند سياسي اين گروه، هر کدام از سخن گويان آن با تعبير خود در اين مورد موضع راديکال و يا مماشات طلبانه مي گيرند.

 

نهايت امر مواضع و سياست هاي هر سه گروه نشان مي دهد که چشم انداز روشني در مقابل خود ندارد و سير تحولات سرنوشت آن ها را رقم مي زند. هر سه گروه جمهوري خواهي، به دنبال ائتلاف ها و اتحادهاي بورژوايي هستند و به طور کلي به مبارزه روزمره کارگران، زنان، جوانان و دانش جويان و آزادي هاي سياسي و اجتماعي بي ربط و حاشيه اي هستند. به خصوص در هر سه گروه سازمان و شخصيت هايي حضور دارند که به لحاظ سياسي، در نزد افکار عمومي جامعه ايرانيان بدنام و به نوعي همکاران قديم و جديد جمهوري اسلامي به حساب مي آيند. اساسا در نزد اين ها انگار طبقات و مبارزه طبقاتي معني نداشته و مردم ايران، در دروان فئودالي و پيشاسرمايه داري به سر مي برند و جوهر مبارزه بين استبداد و دمکراسي معني و مفهوم پيدا مي کند. بنابراين در اهداف و سياست هاي اين سه گروه هيچ گونه نوآوري ديده نمي شود و در بهترين حالت سوسيال دمکراسي که امروز در غرب در حال اضمحلال است و جنازه دولت رفاه سال هاست که بر روي زمين مانده است، اين ها مي خواهند اين جنازه را به دوش بگيرند و با سلام و صلوات به ايران ببرند تا با دميدن روح مسيح آن را زنده کنند. چنين تفکري عقب مانده و به دور از معيارهاي سياسي و اجتماعي بشريت متمدن و آگاه است.

امروز جامعه ايران، يک جامعه طبقاتي است و طبقه کارگر و بورژوازي و حکومت شان بيش از هر زمان ديگري در مقابل هم صف آرايي کرده اند و هر کدام در راستاي منافع خود حرکت مي کند. اکنون بنا به آمارهاي منتشر شده بيش از هشتاد درصد جامعه ايران در محروميت و فقر و فلاکت و خفقان خونين به سر مي برد. آن ها خواهان سرنگوني هر چه سريع تر رژيم ستم گرو استثمارگر جمهوري اسلامي با يک انقلاب اجتماعي و برپايي حکومت آزاد و برابر و انساني هستند. حکومتي که به نابرابري جنسي، ملي، مذهبي و اقتصادي پايان دهد و وسيع ترين آزادي هاي فردي و اجتماعي، سياسي و فرهنگي و رفاه و شادي را براي همه شهروندان ايران، بدون در نظر گرفتن مليت، جنيست، مذهب و عقيده به ارمغان آورد. قطعا برپايي چنين حکومتي بدون دخالت و نقش مستقيم کارگران و کمونيست ها و همه مردم آزادي خواه و تحت ستم امکان پذير نيست. در حالي که جمهوري خواهان رنگارنگ به عناوين محتلف مردم ايران را از سرنگوني جمهوري اسلامي با يک انقلاب اجتماعي مي ترسانند. انقلاب را خشونت مي نامند. انگار جمهوري اسلامي با خواهش و تمنا و رفراندوم و غيره کنار خواهد رفت. حتا اهداف و برنامه اين گروه ها، از حداقل برنامه کمونيست ها بسيار عقب تر است.

سئوال اساسي اين است که اين سه گروه جمهوري خواهي، به ويژه جمهوري خواهان دمکرات و لائيک در کجاي اين مبارزه طبقاتي حضور دارند؟ به نفع کدام طبقه موضع گيري مي کنند؟

 

21 اکتبر 2004