چهارشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۳ - ۲۰ اکتبر ۲۰۰۴

خاطره اي دردناک براي کودکان پاکدشت !

 

     لاله حسين پور   

 

ده سال پيش در غروبي خاک آلود، پسري دوازده  ساله که در حال پرسه زدن در حوالي زباله دان هاي کنار شهر بوده، لابد به اميد يافتن قطعه اي با ارزش تا از آن پولي عايدش شود، با تهديد جواني 22 ساله به گوشه اي از بيابان کشانده شده و بعد از تجاوز با ضربات سنگ بر سرش، خون آلود و بي رمق، ساعتي بر زمين، افتاده باقي مي ماند. آيا خشونت و تحقيري که بر او روا مي رود، ادامه همان خشونت و تحقيري نيست که در طول 12 سال زندگي اش در خانه و مدرسه و خيابان بر او روا رفته است؟ پسرک با حال نذار به خانه برمي گردد، خون را از دست و صورتش مي شويد و به ناني که مادر به طرفش مي اندازد، با چشماني خيره به ديوار، سق مي زند. خشم و نفرت و انتقام در درون او خانه دارد. خانه اي بزرگ که هر دم انباشته تر مي گردد.

او يکي از قربانيان فاجعه پاکدشت نيست. او، محمد، يکي از دو بانيان فاجعه پاکدشت است. او همان عملي را با قربانيان خود مي کرد که سال ها زخم عميق آن را بر روح و جان خود تحمل کرده بود. او، خود يک قرباني بود. او و هم کارش علي، مثل دو آدم ماشيني، بدون روح، بدون احساس، بدون نقشه و برنامه پيچيده، به غرايز جسمي و روحي خود پاسخ مي دادند و هر کودکي را که بر سر راه بر مي خوردند، با خود مي بردند و در اين راه 22 نفر را قرباني کردند. 17 کودک، دو مرد و يک زن را فجيعانه به قتل رساندند. يکي از قربانيان همچنان در حال کوما و بر روي تخت بيمارستان بسر مي برد و آن يکي بايد داغ اين فاجعه را تا پايان عمر با خود حمل کند.

اين دو قاتل گزارش لحظه به لحظه عمليات خود را در جلسات غيرعلني دادگاه تشريح مي کنند. گزارشي که آه از نهاد همه بر مي آورد. اتهاماتي که در دادگاه شمرده مي شود، سرگيجه آور است.  22 قرباني در کمتر از 2 سال. ماهي يک کودک در قعر گودهاي کوره پزخانه مدفون مي شد، ماهي يک خانواده به عزاي فرزندش مي نشست. هر ماه مراجعات به پليس و ارگاه هاي قضايي، هر ماه انتظار دردناک!

در جلسات دادگاه روشن شد که مأمورين انتظامي در عرض اين 2 سال حتي يک بار به کوره عاج سر نزده اند. هيچ گاه گم شدن اين کودکان را جدي نگرفتند، با اينکه يک شاهد زنده داشتند، تلاشي براي يافتن سرنخ هاي ديگر و ارتباط آنها با يکديگر به عمل نياوردند. اين همه سهل انگاري بعد از افشاي اين جنايات، آه از نهاد همه بيرون مي آورد. بي دليل نيست که خانواده هاي سوگوار در پي يافتن سرنخ هاي اصلي  بين مأمورين انتظامي هستند. و حال مسلما قضيه با اعدام اين دو قاتل مختومه اعلام مي شود.

آيا اعدام مانعي جدي در راه وقوع چنين فجايعي است؟ آيا در کشورهايي مثل ايران که حکم اعدام مثل آب خوردن اجرا مي شود، ابعاد قتل و جنايت و دزدي کمتر از کشورهايي است که حکم اعدام در آن ها لغو شده است؟

چندي پيش  درست هم زمان با افشاي جنايات پاکدشت، روز جهاني کودک در ايران برگزار شد و جز يک مشت جملات تکراري و بي ثمر به گوش مردم نرسيد. مي توان بطور يقين گفت که اکثر قاتلان و جانيان خود در کودکي قرباني خشونت بوده اند. در جامعه اي که خشونت با خشونت پاسخ داده مي شود، اميد به از بين بردن فجايع و ناهنجاري هاي اجتماعي عبث است. در جامعه اي که خشونت در آن نهادي شده است، خانواده نيز نمي تواند از اعمال خشونت بري باشد. اولين قربانيان خشونت در  خانواده، مسلما ضعيف ترينانند. در واقع کودکان در يک خانواده اکثرا در معرض مستقيم خشونت قرار دارند. آنها توان ايستادگي در برابر خشونت را ندارند، آن را مي پذيرند و خود در بزرگي آن را تکرار مي کنند.

مطابق آمار در سال گذشته تنها 85 مورد کودک آزاري به کميته مدد کاري انجمن حمايت از حقوق کودک در تهران اعلام شد. از اين تعداد 8 کودک به دليل ابعاد بالاي خشونت به بهزيستي سپرده شدند. حال تا چه اندازه مسئولين و کارکنان بهزيستي از اعمال خشونت بري هستند، خود جاي پرسش دارد. بطور يقين مي توان ادعا کرد که اين تعداد يک درصد از آمار واقعي کودک آزاري در خانواده، مدرسه و محل کار نيز نيست. پر واضح است که اکثر موارد خشونت بر کودکان اصلا به زبان نمي آيد. کودکان چنين تواني ندارند که حتي در صورت پرسش، آنرا بيان کنند. از طرف ديگر بسياري از رفتارهايي که در اذهان مردم بسيار نرمال و طبيعي است از جمله مظاهر خشونت در جامعه به حساب مي آيد.

آموزش مداوم به کودکان در دفاع از خود و حق و حقوقي که از آن برخوردارند، مي بايست در زمره وظائف اصلي مدارس درآيد. خانواده خود مي بايست بر آگاهي اجتماعي خود و فرزندان خود بيافزايد. مبارزه با تمامي جلوه هاي خشونت فيزيکي و زباني از قبيل فرياد زدن، فحاشي و تحقير تا آزار جسمي و کتک و غيره، يکي از ضروريات تعليم و تربيت است. احترام به شخصيت کودکان و همچنين احترام به جسم آنان از جمله مواردي ست که بايد از ابتدا به کودکان آموزش داد. کودک بايد حساسيت لازم را نسبت به رفتار اطرافيان خود داشته باشد و اجازه و امکان آنرا داشته باشد که نسبت به آن ابراز نظر و انتقاد نمايد. بي احترامي، تحقير و تعرض به خود را به هيچ شکلي تحمل نکند و ياد بگيرد که به شکل خود  با آن به مبارزه برخيزد.

 کودک بايد از طرفي ياد بگيرد، حق و حقوق خود را بشناسد و از آن در برابر پدر و مادر خود، در برابر آموزگار خود و در برابر مردم دفاع قاطع به عمل آورده و براي تحقق آن بجنگد، و از طرف ديگر خطرات احتمالي در جامعه و در پيرامون کودک بايد به وي آگاهي داده شود. کودک نه تنها بايد بتواند از خود در برابر اين خطرات دفاع کند، بلکه بايد اين خطرات را شناخته و نسبت به چگونگي بروز آنها آگاهي داشته باشد. برخي از ارزش هايي که در جامعه و در بين مردم جا افتاده است، ميبايست بطور مداوم به بحث و بررسي گذاشته شود. از قبيل اينکه بچه بايد " حرف گوش کن" باشد، "سر به زير" باشد. امروزه بچه بايد ياد بگيرد که چگونه و در چه شرايطي "نه" بگويد،  "پررو" باشد و"پاسخ" بگويد. مجسم کنيد که اگر از اين 17 کودک، هريک به ديده شک و ترديد به قاتلان خود مي نگريست و به دنبال آنان روان نمي شد، آيا هم اکنون در بين خانواده خود نبود؟ دردناک است!

برخي والدين براي جلوگيري از بروز اتفاقات ناگوار، همواره فرزند خود را همراهي مي کنند. چنين روشي نه تنها براي هميشه امکان پذير نيست، بلکه به استقلال و اعتماد به نفس کودک نيز لطمه وارد مي کند و او را در مواقعي که بالاجبار تنها مي ماند، بي دفاع و ناتوان مي سازد.

مسلم است که تجويز چنين نسخه هايي براي خانواده اي که خود قرباني خشونت جامعه مي باشد ودر برخورد با خود و فرزندان خود نيز شيوه اي بجز اعمال خشونت ندارد، بي فايده است. اکثر اين خانواده ها در زير خط فقر زندگي مي کنند و از نظر اقتصادي و فرهنگي در وضعيتي نيستند که حتي اگر بخواهند، بتوانند بسرعت آگاهي اجتماعي خود را بالا برده و با مظاهر خشونت چه در خود و چه در پيرامون خود مبارزه کنند. يکي از ريشه هاي اصلي بروز خشونت در جامعه فقر اقتصادي است.

مبارزه با خشونت، مبارزه اي ست بطئي و مداوم در امتداد نسل ها. چه بهتر که آن را از فرزندانمان آغاز کنيم که جامعه آينده را پي ريزي خواهند کرد.

24 مهر 1383