پجمعه ۲۴ مهر ۱۳۸۳ - ۱۵ اکتبر ۲۰۰۴

 

نگاهي به نخستين اثر آلماني مريم انصاري (نويسنده، روزنامه نگار و نقاش ايراني مقيم آلمان)

"پيش از سپيده بگريز" رمان- گزارشي روائي

با ارزش هاي مستند تاريخي

چرا يک اثر پرکشش و خواندني  با استقبال جامعه آلماني و سکوت و بي مهري جامعه ايراني روبرو مي شود؟

 

جواد طالعي (دفتر اروپائي شهروند)

 

 

 

اگر بپذيريم که هر قاعده اي استثناهائي هم دارد،  مي توانيم در داستان نويسي تبعيد جاي ويژه اي براي رمان روائي ي "بگريز پيش از آنکه سپيده بدمد" بيابيم.  قاعده آن است که درادبيات داستاني امروز،  ديگر رمان هاي روائي جائي ندارند. حضور نويسنده به عنوان "اول شخص" رمان را به گزارش تبديل مي کند و گزارش، در ژانر ادبي امروز در قالب ژورناليسم مي گنجد و نه ادبيات.

اما در ادبيات تبعيد ما، اکنون اتفاقي افتاده است که اين قاعده را مي شکند: زني که سال هاي درازي از دوران جواني خود را درگير مبارزه در چارچوب يک سازمان سياسي تحت تعقيب بوده و بهترين سال هاي عمر خود را، در دره ها و کوه ها و دشت ها و روستاها با گرسنگي و سرما و گرماي مهارناپذير سپري کرده است، مي خواهد پرونده اي را بگشايد که بر دوش روح و قلب او سنگيني مي کند و به او امکان بازگشت به يک زندگي ساده و معمولي را نمي دهد.

اينجا، ديگر چاره اي جز شکستن قالب نيست. اما تنها مهارت بي نظير نويسنده است که از گزارش گاه  تصويري / تخيلي و گاه  مستند او، رماني جاندار مي سازد. رماني که وقتي آن را به دست مي گيري، تا به پايان نرسانده باشي به زحمت مي تواني بر زمين نهي.

رمان – گزارش "بگريز پيش از آن که سپيده بدمد" را، مريم انصاري ( روزنامه نگار، نقاش و دانش آموخته رشته معماري ساختمان از آلمان، به زبان آلماني نوشته است. او، با انتشار اين کتاب، بر غناي  آثار ادبي نويسندگان خارجي تبار مقيم آلمان که به زبان اين سرزمين مي نويسند، افزوده است. زبان ساده او، خواندن و درک کارش را آسان  مي کند، اما تسلط چشمگير او بر ترکيبات و اصطلاحات زبان آلماني و کوچه پس کوچه هاي اين زبان بسيار غني، سبب مي شود که کار او در رديف آن بخش از آثار ادبي نويسندگان خارجي مقيم آلمان قرار بگيرد که به لحاظ "قدرت زبان" ارزش بررسي دارد. او، براي بيان حالات عاطفي، مناظر طبيعي و فرازهاي جانداري از مناسبات ميان انسان ها، به رغم محدوديتي که چارچوب اثر به لحاظ کمي برايش مي آفريند، با چنان مهارتي از توانمندي هاي زبان آلماني بهره مي برد که به سختي مي توان متوجه غيرآلماني بودن نويسنده اثر شد.

روايت "بگريز پيش از آن که سپيده بدمد" که من ترجيح مي دهم آن را "پيش از سپيده بگريز" ترجمه کنم، از آنجا آغاز مي شود که نويسنده، به همراهي يک دختر چريک نوجوان، ترمينال غرب تهران را به قصد پيوستن به همسر خود در منطقه آزاد کرستان  ترک مي کند. همسر او، از رهبران سرشناس يکي از سازمان هاي سياسي است که در آستانه انقلاب ناگهان گستره اي توده اي يافته اند. رشد بادکنکي اين سازمان و سازمان هاي مشابه آن، بيش از هرچيز،  نه مديون رشد آگاهي هاي سياسي و انقلابي در جامعه،  که فرايند  تب داغ انقلابي گري است. تب داغي که بيش از کمک کردن به رشد فرهنگ سياسي، سبب سوختن امکانات و برباد رفتن انرژي بسيار شد.

يکي از ويژگي هاي دردناک تاريخ ما آن است که در هر دوره، جنبش اجتماعي و سياسي، پيش از آن که کارپايه و منشوري متکي بر خردورزي تاريخي براي  آن  تهيه شده باشد، ميليون ها انسان را، که بيشترين آن ها جوان و کم تجربه اند، به کام خود مي کشد و در نهايت قرباني تجربه آموزي تاريخي خود مي کند. تجربه اي که با دريغ و درد بايد گفت کمتر به نسل هاي بعدي انتقال مي يابد تا چراغ راهشان باشد. از اين روست که از جنبش خرم دينان تا به امروز، ايران همواره گرفتار گسست هاي فرهنگي و تاريخي بوده است. گسست هائي که  نابودي ذخيره هاي انساني را به دنبال داشته اند و انتقال تجربه ميان نسل ها را مختل کرده اند.

سازمان هاي سياسي دوران مبارزات مخفي، با توجه به شرايط زيست خود، اصولا سازمان هاي بسته اند. در سازمان هاي بسته، هويت گروهي و جمعي، به نبرد با هويت فردي مي پردازد، از انسان "عنصر" مي سازد و از او فرمانبرداري و سرسپردگي طلب مي کند. در آستانه انقلاب بهمن 57، هنگامي که دو سازمان سياسي مهم ايران، يعني سازمان چريک هاي فدائي خلق ايران و سازمان مجاهدين خلق ايران به يارگيري در دانشگاه ها و دبيرستان ها پرداختند، ناگهان شاهد پيوستن گروه گروه جوانان به اين سازمان ها شديم. جواناني که  پيش از آن، اغلب  به دليل سلطه استبداد مطلق در جامعه "پير- پدرسالار" امکان پرورش هويت فردي خود را نيافته بودند و ضمير ناخودآگاه آنان جبران اين خلاء را در هويت جمعي تشکيلاتي مي جست. يک نهاد سياسي، آنگاه که اعضاي آن داراي هويت فردي پرورش يافته نباشند، هرگز نمي تواند به يک تشکيلات دموکراتيک تبديل شود. در چنين نهادي، گروهي مي انديشند، گروهي برنامه مي دهند و گروه هاي کثيري اين برنامه ها را با سرسپردگي به خيابان مي کشند و تا حد شهيد کردن خود، براي تحميل آن به ديگران مي کوشند. عناصر رواني تشکيلاتي مثل حزب الله، که اعضاي آن کليد بهشت بر گردن نهاده اند، در اين شرايط، در همه تشکل هاي سياسي به چشم مي خورد. هر سازماني سرسپردگاني را دارد که در مقاطع خاص حاضرند حتي نقش چماقداران را براي رهبران خود ايفا کنند.

"پيش از سپيده بگريز" ضمن نشان دادن صحنه هاي بي شماري از اين سرسپردگي، درنهايت،  روايت زندگي پر فراز و نشيب زني است که پيش از ورود به تشکيلات، دست کم پايه هاي يک هويت فردي شکل گرفته در ذهن او ريخته شده است: دختري زيبا، برخوردار از آزادي فردي نسبتا کامل، تربيت يافته در خانواده اي با فرهنگ و نسبتا مرفه، با ذهنيتي انباشته از خاطرات يک دوران خوب کودکي. دختري که  اجازه دارد گهگاه همپياله پدرش باشد و با او ويسکي بنوشد، به سازماني دل مي بندد که در روزهاي به صدا در آمدن زنگ خطر فاشيسم مذهبي، براي "نان و کار و مسکن و آزادي" مي جنگد. اين، يکي از خصيصه هاي بسياري از جوانان نسبتا مرفه شهرنشين آن زمان بود که براي بي نوايان دل مي سوزاندند و شرايط سياسي حاکم را مسبب اين وضعيت مي دانستند و مي خواستند براي تغيير شرايط مبارزه کنند. اما استبداد به آن ها امکان نداده بود تا راه هاي منطقي مبارزه اجتماعي را بشناسند. جامعه، در خلاء مطلق تشکل هاي آزاد صنفي و سياسي، به حال خود رها شده بود تا توفان انقلاب ناگهان همه را، بي آن که بدانند به کجا مي روند، با سوداي آرمان هاي انساني لگدمال شده، به خيابان بکشد و چنان کند که ديديم.

باري، دختر جواني که برخلاف صدها هزار هم سن و سال خود، در دامن يک خانواده فرهنگي به هويت فردي نيز رسيده است، در پايان يک تظاهرات به خاک و خون کشيده شده، تصادفا با يکي از رهبران سازماني که به آن دل بسته است آشنا مي شود. اين آشنائي، به ازدواجي تشکيلاتي منتهي مي شود که در واقع تمام روياهاي  دختر جوان را از جشن عروسي بزرگ و رومانتيک، در شرايط مبارزه مخفي، به محفلي بسته و کوچک خلاصه مي کند و از آنجا است که زندگي زير زميني آغاز مي شود. پناه بردن به دوستان و آشنايان محدود، در شرايطي که همه جا خطر هجوم هست، از دست دادن تمام پيوندهاي خانوادگي و سرانجام ملحق شدن به همسري که 9 ماه پيش از آن تهران را به قصد منطقه آزاد کردستان ترک کرده و اکنون، در آنجا،  با روياي نجات ميهن از چنگال فاشيسم حاکم، روزگار به سختي مي گذراند.

در تمام رمان- گزارش مريم انصاري، رد پاي يک تضاد بزرگ و کشنده را مي يابيم: تضاد ميان هويت فردي  با تعهد آرماني و تعلق گروهي. نويسنده را، هرجا تنها مي يابيم، شاعره اي است که با نگاه عاشقانه خود به طبيعت و انسان مي نگرد. او از نگاه تصويربردار و تصويرپرداز يک نقاش شيفته برخوردار است و توانائي آن را دارد که خواننده اثرش را به فضائي که تجربه کرده ببرد و آنچه را که خود ديده در برابر چشمان وي زنده کند. اين زن شيفته جان، اما هنگامي که به ميان جمع تشکيلاتي مي آيد، از آنجا که بيشتر انسان هاي پيرامون خود را "عناصر تشکيلاتي" اسير يک هويت جمعي تعريف نشده مي يابد، از پيوندهاي شبه فرقه اي حاکم بر مناسبات جاري  رنج مي برد و درگير ستيز ميان هويت فردي و جمعي مي شود. اتفاق هاي تلخ، يکي پس از ديگري رخ مي دهند و اين انسان تنها را، در ميان جمعي که بيشتر اعضاي آن "فرديت" خود را قرباني ديدگاه هيستريک  "يکي براي همه، همه براي يکي" کرده اند، تا مرز جنون پيش مي برند. تا آنجا که سال ها پس از بازگشت به زندگي شهروندي در يک جامعه اروپائي، همچنان در فراغ آن "طبيعت" ي مي سوزد که سرنوشت از او ربوده است. در اوج تنهائي، سه بار سگاني را به عنوان مونس بر مي گزيند. نخستين سگ را مجبور مي شود در تهران رها کند، دومين سگ را يک " بتون سر"  به گلوله مي بندد و سومين سگ را نيز،  به دار مي آويزند، زيرا که نگهداري سگ را نشانه گرايش هاي بورژوائي مي پندارند!

مريم انصاري، خواسته يا ناخواسته، با روايت اين اتفاقات مشمئز کننده، همان معمائي را مي گشايد که درباره "هويت فردي" و "تعلق گروهي" بيان کردم. آن که به سينه يک سگ شليک مي کند، بهترين مظهر کساني است که پيش از پرورش هويت فردي خود جذب تشکيلات مي شوند و خلاء هويت فردي را با هويت جمعي مي پوشانند. آنان چنان اسير اين هويت جمعي مي شوند که اگر هزاران ديوار ديگر نيز فرو بريزد، باز در قلعه پندارهاي تهي محصور مي مانند و به پاره سنگي مي مانند که براي کوچکترين تغيير،  هزاره ها توفان و سيل و رعد و برق مي طلبد. کوتوله هاي کج پنداري که به زيبائي بد مي نگرند و بعضا حتي از يک حزب اللهي متعصب متعصب ترند، تا آنجا که حتي آميزش يک سگ ماده با سگان نر را، رسوائي جهان خود فرض مي کنند و حاضر مي شوند بي رحمانه گلوله اي را که قرار است صرف دفاع از آزادي شود، براي شکافتن سينه يک حيوان بي گناه شليک  کنند.

اما داستاني که ما را به سفري انباشته از زشتي و زيبائي، عشق و کين، روشنائي و تاريکي، شکست و پيروزي و کامراوائي و ناکامي مي برد، تنها به اين هويت باختگان بي قلب نمي پردازد. در ميان انسان هاي داستان، فرزانگان، آرمان خواهان واقعي، مبارزان خستگي ناپذير و قلب هاي انباشته از مهر هم هستند که زندگي سخت و لبالب از خطر و محروميت را زيبا مي کنند.  زنان روستائي که با مهر و لبخند نان داغ به تو پيشکش مي کنند و زيباترين لباسشان را به تو قرض مي دهند تا به کسوت بوميان درآئي و از تور دشمن بگريزي.  پيشمرگه هائي که تمام هستي خود را هبه آزادي مي کنند و انسان هاي ساده اي که خطر را به جان مي پذيرند و در حالي که مي دانند پناه دادن به تو همه چيزشان را به خطر خواهد انداخت، در خانه و مغازه شان را به رويت مي گشايند و مي روند تا راهي براي نجات تو بيابند.  نويسنده انساني انسان دوست است که تفنگ بر دوش و قطار فشنگ بر کمر، کوه ها و دشت ها و دره ها  را در آرزوي بازگشت به ميهن آزاد زيرپا مي نهد و در عين حال به هرآنچه غيرانساني است نفرت مي ورزد.

داستان، را روايت جنايت  گاپيلون در روز چهارم بهمن سال 1364 خورشيدي  به پايان مي رساند. کاپيلون نام روستائي است که فرستنده راديوئي اقليت در آن استقرار داشت. رهبر يکي از گرايش هاي فکري، تشنه قدرت و شيفته انديشه هاي سکتاريستي خود، تصفيه هاي استالينيستي را، از مدتي پيش شروع کرده است و زماني که با مقاومت روبرو مي شود، به باند کوچک خود فرمان آتش مي دهد. در اين روز، پنج عضو دو گرايش درون تشکيلاتي  با همان گلوله هائي که قرار بود به سينه "دشمن خلق" شليک شود، به خاک و خون در مي غلتند  و همه آرزوهاي هزاران انسان ديگر که به "صداي فدائي" دل بسته اند، براي هميشه مدفون مي شود.  عامل اين جنايت ، به روايت "پيش از سپيده بگريز" در کميسيون احزاب و سازمان هاي سياسي ايراني و کرد عراقي، شناخته و با اسم و رسم معرفي مي شود، اما از تعقيب قضائي مصون مي ماند و اکنون نيز در يکي از کشورهاي اروپائي، بي واهمه اجراي عدالت،  روزگار مي گذراند و داعيه انقلابي گري را رها نکرده است.

مهمترين ويژگي مريم انصاري، مهارت شگفت انگيز او در پل زدن ميان روش بيان تاريخي و مستند و روش بيان روائي است. او، در جا به جاي کتاب، به گذشته بر مي گردد و به بيان رويدادهاي تاريخي تلخ  دوران حاکميت جمهوري اسلامي مي پردازد. در اين جا روش نگارش او، بدون آن که به يکپارچگي اثرش لطمه اي وارد سازد، تاريخي- مستند مي شود. ارزش کار او در اين روش، به ويژه در آن است  که مي داند چرخش از شکل روائي به شکل مستند را کجا و چگونه بايد آغاز کند و به پايان برساند. به گونه اي که خواننده سرنخ اصلي داستان را از دست ندهد.

رمان- گزارش "پيش از سپيده بگريز" در 316 صفحه قطع معمولي انتشار يافته است. داستان، با حرکتي آرام، اما پرکشش آغاز مي شود و به تدريج اوج مي گيرد. اين حرکت، در يکي از فصل هاي نزديک به  پايان،  ريتم عادي خود را چنان از دست مي دهد که انگار نويسنده خسته شده و مي خواهد به شکلي کتاب  را به پايان برساند. اما داستان  چند صفحه بعد دوباره  اوج مي گيرد و اين اوج تا پايان ادامه مي يابد. فرم رمان – گزارشي کتاب، فضائي بيش از 316 صفحه را طلب مي کرده است.  شايد به همين دليل است که نويسنده اغلب در پرداخت شخصيت هاي داستان و صحنه  هاي مهم آن  موفقيت کامل ندارد و تنها شمائي از آن ها را به خواننده منتقل مي کند. اگر در اين عرصه وسواس بيشتري به کار برده مي شد، "پيش از سپيده بگريز" علاوه بر امتيازاتي که در شکل فعلي خود  دارد، به يکي  رمان هاي ماندگار ادبيات تبعيد ما تبديل مي شد. با اين همه، اگر کشش را يکي از مختصات ويژه رمان بدانيم، مريم انصاري در کار خود بسيار موفق است. "پيش از سپيده بگريز" را، همانطور که پيش تر نيز گفتم، نمي توان به دست گرفت و ناخوانده بر زمين نهاد.

گويا مريم انصاري تصميم دارد اين اثر را يکبار ديگر به فارسي بازنويسي کند. شايد او آنجا از محدوديت هاي فعلي   رها شود و بتواند اثري ماندگارتر و به لحاظ تکنيک رمان نويسي پخته تر و کامل تر در اختيار خواننده ايراني قرار دهد.

 

نگاه ما و نگاه ديگران

 

در حالي که تعداد قابل توجهي از منتقدين و رسانه هاي آلماني کار مريم انصاري را ستوده اند، اين اثر در ميان ايرانيان با بي مهري روبرو شده است. در شرايطي که بيش از يکسال از انتشار اثر مي گذرد، و در حالي که بسياري از منتقدين و نويسندگان ايراني مقيم آلمان به زبان آلماني تسلط کامل دارند، هنوز هيچ منتقدي " پيش از سپيده بگريز" را، از منظر نقد ادبي بررسي نکرده است.

تا آنجا که من ديده ام، تنها دو سه تن از هواداران تشکيلات سياسي يي که مريم انصاري از آن روايت مي کند، چيزهائي پيرامون اين کتاب نوشته اند که تنها جنبه سياسي و شخصي دارد. در موردي، نويسنده يکي از اين يادداشت ها، اين انتظار را مطرح کرده است که نويسنده مي بايست درباره واقعه خونين گاپيلون تحقيق مي کرد و موضوع را از ديدگاه هاي متضاد نشان مي داد. همين نمونه نشان مي دهد که نويسنده اين يادداشت، تعريف نادرستي از کار ادبي دارد و نمي تواند ميان يک "رمان – گزارش"  و يک پژوهش اجتماعي تميز قائل شود. آنچه او مي طلبد، وظيفه خالق يک اثر ادبي نيست.

نويسنده يادداشت، ضمنا خالق "پيش از سپيده بگريز" را متهم مي کند که با شرح زندگي ابتدائي و غير بهداشتي مردم روستاهاي کردستان، تصويري زشت براي افکار عمومي آلماني ها مي آفريند و جنبه هاي انساني و فداکارانه زندگي کردها را نديده مي گيرد. به اين ترتيب، از نويسنده خواسته مي شود که واقعيت را سانسور کند و چهره اي بزک شده از آن  به دست دهد تا غرور ناسيوناليستي گروهي از هم ميهنانش را نشکند! نويسنده متهم مي شود که زيبائي ها و فداکاري هاي مردم کردستان را نديده گرفته است و اين دروغي مغرضانه بيش نيست. نويسنده، از قضا جا به جا، مهر انساني عميق مردم ساده کردستان و عشق صميمانه خود به آنان  را،  به زيبائي نشان داده است. مثل آنجا که يک مغازه دار پير او و همراهش را در مغازه اش پناه مي دهد و به دنبال ناجي آن ها مي شتابد، يا آنجا که نويسنده چند روزي در کنار همسر اين ناجي زندگي مي کند و اين زن فقير،  زيباترين و عزيزترين جامه کردي خود را در اختيار او مي گذارد. يا آنجا که از رابطه عاطفي عميق خود با يک دختر خردسال چوپان مي نويسد و يا آنجا که همراه با رزمنده زن ديگري در کنار تنور يک مادر  و دختر روستائي مي نشيند و آن ها مي کوشند با مهرباني نان پختن را به او بياموزند. اما اين که از يک نويسنده انتظار داشته باشيم از تعفن توالت هاي صحرائي فضائي معطر بسازد، چيزي نمي تواند باشد جز حاصل عادت دردناک ما به پرده پوشي مصلحتي.

و اما آنچه منتقدين آلماني درباره "پيش از سپيده بگريز" گفته و نوشته اند، نشان مي دهد که مريم انصاري توانسته است جاي مناسب خود را در جامعه ادبي آلمان باز کند و اگر باز هم به آلماني بنويسد، و اگر بازهم در اين کار موفق باشد، به يکي از نويسندگان خارجي تبار قابل اعتناي آلمان تبديل خواهد شد.

دراينجا تنها چند نمونه از داوري  آلماني ها:

منتقد نشريه "نويه پرسه" هانوفر: "شکايت مريم انصاري عليه تعصب و بنيادگرائي، تازه تر از هميشه است".

نشريه مرکز خريد کتابخانه ها: "يک زندگي نامه شخصي که تصوير خوبي از زندگي مبارزان به دست مي دهد. جالب تر از همه تکامل نويسنده است از يک دختر ضعيف جوان به يک زن پرتجربه".

راديو اويروهرتس (22.02.04): "مريم انصاري موفق شده است با گزارش پيش از سپيده بگريز کتابي تکان دهنده بيافريند. او، با رنگ هاي  گوناگون و عشق بسيار درباره کشورش مي نويسد. جامعه ايران و مبارزه اش با رژيم اسلامي. او با کتاب خودش به مبارزه با پيش داوري هائي مي پردازد که از يازده سپتامبر به اين سو در کله انسان ها جا خوش کرده است: اکثريت ايرانيان  مذهبي هستند، اما به هيچ وجه متعصب نيستند".

 

هاربورگر آنسايگر (هامبورگ):  "مريم انصاري بيش از هرچيز زماني اعتماد برمي انگيزد که از طريق برش هاي مورب اثرش، شکل روائي را رها مي کند و در شکل کتاب هاي علمي رويدادهاي ايران را به عنوان اطلاعات مضاعف منتقل مي کند....... او، نتايج بنيادگرائي اسلامي را به ويژه در مورد زنان به تندي محکوم مي کند".

مجله پرايز (دسامبر 2003): " او، بدون آن که بر کيسه اشک خود فشار بياورد، از دوراني که در ميانه سال هاي دهه هشتاد به عنوان رزمنده مقاومت در ايران زندگي مي کرد حکايت مي کند. از ترس، نوميدي، خطر مرگ و همچنين از عشق، اميد و اعتماد".

بانک اطلاعاتي کتابخانه هاي اتريش (15.03.2004): "مريم انصاري در اين اتوبيوگرافي که شکل گزارشي واقعي را دارد،  به گونه اي اثر گذار و پرکشش موفق به توصيف  دوراني مي شود  که در زندگي او و تاريخ ايران حک شده است. زبان و روش نگارش اين زن ايراني،  که اکنون به عنوان روزنامه نگار در هانوفر زندگي مي کند، اثرگذار، هوشيارانه و پيش از همه ساده است. کتاب  درست به خاطر سادگي اش اثر مي گذارد و جدي بودن خود را نشان مي دهد".

راديو "نويه دويچه روندفونگ"، و نشريات "هايلبرونر اشتيمه"، "هانوفريشه آلگماينه تسايتونگ"، "وستفالن بلات" و چند نشريه ديگر هم، نقدها و معرفي هاي مثبتي درباره "پيش از سپيده بگريز" چاپ کرده اند که از آن ها مي گذرم.

 

آ