چهارشنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۳ - ۱۳ اکتبر ۲۰۰۴

(نقل از باران، فصلنامهی فرهنگ و ادبيات، شمارهی ۴و۵)

 

داستاننويسی زنان؛ راههای رفته و دستاوردها

 

حسن ميرعابدينی

 

 

داستان نويسی زنان از نظر کمی و کيفی به حدی رسيده است که کتابی در توصيف سنت نوشتاری آن تاليف شود. اين مقاله طرح اوليه پژوهشی است که ضرورت دارد روی داستانهای زنان انجام شود.

البته بعضی از نويسندگان - مثل ناتالی ساروت - با تقسيم ادبيات به زنانه و مردانه مخالفاند. او میگويد:

«ادبيات زنانه به معنی دقيق کلمه آن وجود ندارد. همان طور که نمیتوان از موسيقی زنانه يا فلسفه زنانه سخن گفت. به نظر من فقط ادبيات وجود دارد» ويرجينيا ولف میگويد: «برای هر کسی که مینويسد، فکر کردن دربارهی جنسيت خود مخرب است. زن بودن يا مرد بودن به صورت خالص و مطلق مخرب است؛ بايد زنانه _ مردانه يا مردانه _ زنانه بود.» (صفحه ۱۴۸ اتاقی از آن خود)

در جامعه ما نيز آن چه نويسندگان زن مینويسند بخشی است از جريان کلی ادبيات معاصر و همه بايد و نبايدهايی که دامنه ادبيات معاصر را محدود میکند شامل نوشتههای زنان نيز میشود. همچنان که نويسندگان زن نيز به اندازه نويسندگان مرد در جستجوی يافتن راههايی تازه برای نوآوری در شکل و مضمون داستان نويسی امروز ايران هستند. اما به ويژه در جامعهای چون جامعه ما واقعيت اين است که زنان از نظر موقعيت اجتماعی محدودتر از مردان بودهاند و در نتيجه تجربه زيستی و امکان کمتری برای پرورش قدرت ادبی خود داشتهاند. اما آن چه موجب تمايز آثار آنان با نوشتههای مردان میشود نگاه زنانه در پرداختن به مسائل عاطفی و اجتماعی و جزء نگاری پرحوصله در تدارک ديدن ساختمان داستانهایشان است. به ويژه در سالهای پس از انقلاب زنان ايرانی به عنوان انسانهايی قرار گرفته بر گسل تاريخی - فرهنگی پديد آمده بر اثر جابه جايی دو نظام و تبعات انقلاب و جنگ، قلم بدست گرفتهاند تا به جای آنکه به تعبير منتقدی «نگار باشند نگارنده گردند.» اينان که به دل حادثه پرتاب شدهاند و به شناختی تازه از موقعيت و جايگاه خود رسيدهاند برای مقابله با آن چه که آنها را به حجاب انزوا میراند آثاری حديث نفس گونه نوشتهاند و با حساسيتی ذهن گرايانه و کمتر متکی به هيجانهای بيرونی به زندگی امروز پرداختهاند.

ادبيات زنان را میتوان در دو بعد مورد توجه قرارداد:

۱ ) داستانهايی که به وسيله نويسندگان مرد درباره زنان نوشته میشود و نوع نگاه آنان به قهرمانان زن.

۲ ) داستانهايی که زنان مینويسند.

من میخواهم به اين بخش دوم بپردازم. يعنی ببينم داستان نويسی زنانه ما از کی شروع شده، چه مراحلی را طی کرده و حالا در چه وضعی است. زيرا زنان آثار متنوعی آفريدهاند. چند رمان و تعداد بيشتری داستان کوتاه نشان دهنده حضور جدی آنان درعرصه آفرينش ادبی است. بخشی از جذابيت اين داستانها در اين است که دنيای زنان ناشناختهتر از دنيای مردان است. در داستانهای ما اغلب از ديد مردان به مسائل نگريسته شده و زن کمتر حضور مستقلی داشته است. حتی زری قهرمان رمان سو و شون نگاه زنانه خاص خود را به رويدادها ندارد و عمدتا دنباله رو شوهرش است. به گمانم ريشههای تاريخی و اجبارهای خانوادگی قانونی و سنتهای متعدد زنان را ناگزير از پذيرش انتظارات جامعه و درونی کردن و توجيه آن برای خودشان میکند بطوری که ديگر امکان و باوری برای مقابله با سرنوشت محتوم نمیيابند. زنان نويسندهای که میکوشند خارج از چارچوبهای مرسوم به احساسات واميال زنانه بپردازند با مشکلات گوناگون مواجه میشوند زيرا ناگزير از طرح مسائلی بحث انگيز و مشوش کنندهاند. تازگی عمده ی اين ادبيات در آن است که تلاش برای کشف فرديت و هويت خود به عنوان يک زن جای چشمگيری در آن میيابد. همين امر سبب نگرشی تازه به جهان میشود تا با تاکيد بر نقش اجتماعی و درونيات زنان تصويری متفاوت از تصوير زن در آثار نويسندگان مرد ترسيم شود. داستان نويسان زن به ويژه در دهه اخير به مشکل هويت و جايگاه زن ايرانی در يک مرحله تغيير و تحول اجتماعی میپردازند و تلاش برای خوديابی را با انتقاد از جامعه مردسالاری در میآميزند که زنان را در حجابی از بايدها و نبايدها محبوس میکند.

داستان نويسی زنان را ميتوان در سه مرحله زمانی مورد توجه قرارداد:

گامهای اوليه: در فاصله زمانی ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۹ به نام ۱۵ نويسنده زن بر میخوريم ( تا ۱۳۳۹، ۲۷۰ نويسنده مرد در عرصه ادبيات داستانی فعال اند، يعنی در مقابل هر يک نويسنده زن، ۱۸ نويسنده مرد)

تا ۱۳۱۰ که داستان نويسی ايران سالهای آغازين خود را میگذراند و مردان کمی در اين عرصه قلم میزنند نام هيچ زنی درتاريخ داستان نويسی نيامدهاست. از ۱۳۱۰ تا ۱۳۲۰ دوزن داستان نوشتهاند: «ايراندخت» نامی داستان اجتماعی احساساتی دختر تيره بخت ( حدود ۱۳۱۰ ) را نوشته و زهرا خانلری ( ۱۲۹۴ - ۱۳۷۱ ) پروين و پرويز ( ۱۳۱۲ ) و ژاله يا رهبر دوشيزگان ( ۱۳۱۵ ) را به رشته تحرير درآورده است. البته در اين دوره فاطمه سياح در زمينه نقد ادبی فعال است و به عنوان نخستين زن ايرانی بر کرسی استادی دانشگاه تهران نشسته است.

در ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۹ که از نظر سياسی - اجتماعی دهه پرتحرکی است تنها به نام سيمين دانشور ( متولد ۱۳۰۰ ) بر میخوريم با مجموعه آتش خاموش ( ۱۳۲۷ ) که جايگاه رفيعی درمجموعه آثار او ندارد.

اما از ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۹ به ۸ زن نويسنده برمیخوريم که از ميان آنها میتوان به نامهای زير اشاره کرد:

ملکه بقايی کرمانی ( ۱۲۹۳ - ؟ ): پدرش نماينده مجلس بود. در تهران و پاريس تحصيل کرد. از فعالان مبارزه برای حقوق زنان بود و چند اثر درباره شرايط زندگی زنان ايرانی نوشت، مثل زنها چه میگويند؟ يا رمان بوسه تلخ ( ۱۳۳۶ ) که فضايی عصبی و پرتنش دارد. سالهای پايانی عمر را در امريکا گذراند و مجموعه شکسته بالان ( ۱۳۶۳ ) را در لس آنجلس منتشر کرد. آثار او از نخستين نمونههای داستانی است که از ديد يک زن به مسائل زنان پرداخته است.

بهين دخت دارايی ( متولد ۱۳۰۰ ): دارای دکترای ادبيات فارسی بود، پس از انتشار داستان حرمان ( ۱۳۳۵ ) درباره مهر مادری به تحقيق در ادبيات کلاسيک و از جمله شاهنامه روی آورد.

مهين توللی ( متولد ۱۳۰۹ ): همسر فريدون توللی شاعر معروف، داستانهای کوتاهی را که در مجله سخن چاپ کرده بود به شکل مجموعه سنجاق مرواريد ( ۱۳۳۸ ) انتشار داد. پس از وقفهای که چند دهه بطول انجاميد مجموعه ويلن شکسته را چاپ کرد.

کيواندخت کيوانی ( متولد ۱۳۱۳ ): مترجم زبان انگليسی که جز جوانی ( ۱۳۳۰ ) و رمان گذر از سطح آب، خاطرات ايام جنگ را با نام يادداشتهای ناتمام ( ۱۳۶۹ ) نوشته است. تاريخ ادبيات عرب اثر نيکلسن را هم ترجمه کرده است.

مريم ساوجی (۱۲۹۸ - ؟ ): نويسنده متون حقوقی و وکيل دادگستری، نخستين بانويی است که مبحث حقوق زن را در ۱۳۳۵ در راديو ايران عنوان کرد. او شاعر بود و داستان دختر راه و فرشته را نوشت.

نويسندهای به نام ماه سيما زنجيرهای تقدير ( ۱۳۳۶ ) را درباره موقعيت خانوادگی و اجتماعی زنان اشرافی نوشت.

...

جستجوهای من در تاريخ ادبيات معاصر، نشانگر آن است که در سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۹ زنان در عرصه داستان نويسی حضور بسيار کم رنگی دارند. محدوديتهای اجتماعی، خانوادگی، تحصيلی و شغلی فضا را برای آفرينش زنانه تنگ کرده است. برای نمونه میتوان از فخر آفاق پارسای ( ۱۲۷۵ - ؟ ) نام برد که دور از چشم پدر به مدرسه «دوشيزگان وطن» میرفت. وقتی پدر فهميد که او پنهانی درس میخواند، اجازه نداد در امتحانات نهايی شرکت کند. اما او در منزل زبانهای فارسی، عربی و فرانسه را به خوبی آموخت. بعدها در مشهد به تدريس پرداخت و جهان زنان را منتشر کرد. به دليل مقالاتی که مینوشت بارها تهديد و بالاخره برای دوسال به قم تبعيد شد. اما از پای ننشست و فعاليت خود را در راه کسب حقوق زنان در «جمعيت نسوان و طنخواه» ادامه داد. (۱)

زنان يا چنان گرفتار امور خانه بودهاند که نتوانستهاند کارهايی را هم که توانايی خلقشان را داشتهاند بيافرينند و يا هنوز به صرافت داستان نويسی نيفتادهاند. بعضی هم که نوشتهاند آثار خود را با نامهای مستعاری چون ايراندخت، ماه سيما يا شهرزاد چاپ کردهاند. چنان فضايی بود که زنان اگر هم میخواستند به نوشتن ترغيب نمیشدند زيرا امکانی برای نشر آثار خود نمیديدند.

در اين دوره، زنان درگير مبارزه برای کسب حقوق اوليه خويش اند و هنوز امکان گشايش درهای مراکز ادبی را به روی خود نيافتهاند. زيرا شرکت زنان در جنبش ادبی، مشروط به موقعيتی است که آنان در جامعه به دست میآورند. زنان پيشرو که در راه به دست آوردن کمترين امکانات با مخالفتها و تهديدهای بسيار مواجه میشدند، در شهرهای بزرگ مدارس دخترانه جديد و کانونهای زنان را بنياد نهادند و مجلات ويژه جنس خود را منتشر کردند. مثلا زندخت شيرازی مجله دختران ايران را با آرزوی « بيداری زنان ايران» منتشر میکرد يا مجله عالم نسوان ( ۱۳۰۰) به چاپ مطالبی میپرداخت که «برای زنان ايرانی اهميت داشته باشد.» زنان در عرصه شعر هم فعال بودند يا برخی رسالات را مینگاشتند - مثلا بی بی خانم استرآبادی معايب الرجال را در پاسخ به رساله تأديب النسوان در ۱۳۱۳ ه. ق نوشت. (۲) در عرصه داستان نويسی میتوان از فخرالدوله دختر ناصرالدين شاه ياد کرد. وقتی نقيب الممالک، نقالباشی ناصرالدين شاه، داستان امير ارسلان را برای او نقل میکرد، فخر الدوله در پس پردهای پنهان میشد و آنچه را که میشنيد مینوشت. اين داستان»اگرچه از قوه تخيل نقيب الممالک سرچشمه گرفته است، اثر فخرالدوله نيز محسوب میشود.» (۳)

در سالهايی که از آنها صحبت میکنيم، عمدتا زنان وابسته به خانوادههای ممتاز (چه از نظرمالی و چه از نظر فرهنگی ) شانس نوشتن يافتهاند: میتوان به کسانی چون فاطمه سياح در نقد ادبی، زهرا خانلری يا سيمين دانشور و ديگران اشاره کرد. اينان از نسل اول زنان ايرانی بودند که امکان آموزش عالی يافتند و بعضی از آنها در کشورهای اروپايی درس خواندند. در آمد مالی، فراغت از کار خانه و فضای فرهنگی خانواده به آنان امکان کسب مهارتهای ادبی لازم را داد. البته جز سيمين دانشور، ديگران داستان نويسی را جدی نگرفتند. برخی مثل خانلری در آغاز کار نگارشی خود به تفنن داستانهايی نوشتند و بعد به تدريس در دانشگاه و تحقيق در ادبيات کلاسيک پرداختند.

آثار پديد آمده دراين دوره زمانی، ارزش ادبی چندانی ندارد و از ميان آنها نمیتوان براثر چشمگيری انگشت نهاد. اين آثار بيشتر از نظر تاريخی و ظهور چند داستان نويس زن، واجد اهميت است وگرنه زنان داستان نويس اثر خلاقهای نيافريدهاند و عمدتا دنباله رو شيوهها ونظرگاههای نويسندگان مرد بودهاند. فاطمه سياح در سلسله مقالاتی که درباره جايگاه زنان در هنر و ادبيات اروپا نوشت ( در مجلات مهر و ايران امروز از ۱۳۱۵ تا ۱۳۱۹ ) در پی جويی علل ضعف «روحيه ايجاد کردن و خلاقيت ادبی » در نويسندگان زن «ضمن توجه به شرايط اجتماعی، علل بيولوژيک و منعهای باز دارنده سنتی و مذهبی را هم از نظر دور نمیدارد.» (۴)

اما توجه به اولين داستانهای نويسندگان زن با همه خامدستیهايی که در نگارش آنها مشاهده میشود از نظر سنت نويسندگی زنانه مهم است، سنتی که توجه به آن میتواند بر اعتماد به نفس نگارندگان امروز بيفزايد.

هموار کردن راه: تحت اين عنوان به سه دهه کمابيش مشابه هم میپردازيم (از ۱۳۴۰ تا ۱۳۶۹)

الف ) در دهه ۴۹ - ۱۳۴۰ که سالهای شکوفايی ادبيات و هنر معاصر است بيش از ۲۵ نويسنده زن شروع به داستان نويسی میکنند (در حالی که عده نويسندگان مرد ۱۳۰نفر است، يعنی درمقابل هر يک نويسنده زن ۵ نويسنده مرد) میبينيم که از نظر آماری فاصلهها دارد کم میشود و زنان متکی به موقعيتی که درجامعه به دست آوردهاند به تدريج جايگاه ادبی خاص خود را پيدا میکنند. افزايش عده نويسندگان زن میتواند نشانگر تغييراتی در قوانين و آداب و سنن باشد. تحصيلات عالی، آسانتر شدن کارهای خانه، داشتن شغلی که سبب تأمين مالی میشود و فراغت و جمعيت خاطر لازم برای نوشتن را پديد میآورد، حق دخالت در گزينش همسر و... را ميتوان در روی آوردن زنان به نويسندگی خلاق مهم دانست.

در اين دوره نويسندگی زنانه ضمن ثبت رنج و تظلم زنان، دارد به سمت نوعی مشاهده توام با بصيرت دراحوال درونی «جنس دوم» پيش میرود تا زنان را نه آن سان که تا کنون مردان توصيف کردهاند بلکه از زاويهای تازه مورد توجه قرار دهد. داستان نويسی از کاری تفننی به عنوان آفرينش هنری منظمی رشد میيابد و داستانهايی با کيفيت بهتر نوشته میشود. نويسندگان پيگير اين دوره راه را برای داستان نويسان دورههای بعد هموار میکنند زيرا در جهت شکل بخشيدن به شيوهای ادبی میکوشند که تا پيش از آن عمدتا در انحصار مردان بود.

گروهی از نويسندگان اين دوره برای مجلات مردمپسند داستان مینوشتند مثل خاطره پروانه که برای تهران مصور مینوشت، ميمنت دانا و ژيلا سازگار که در اطلاعات بانوان قلم میزدند و فريده گلبوکه اغلب آثارش در زن روز چاپ میشد. داستان احساساتی که قدسی نصيری با نام بی سرپرستان ( ۱۳۴۷ ) نوشت، چندبار تجديد چاپ شد. اين رمان درباره کودکی است که بر اثر ظلم زن پدر از خانه رانده و فاسد میشود. نوشتن حديث نفسهای «عبرت آموز» يا قطعههای ادبی احساساتی درباره عشق و حرمان در ميان اين گروه از نويسندگان رواج دارد.

اما برای نخستين بار در اين دوره با يک گروه نويسنده مواجه میشويم که داستان نويسی را به شکل پيگير دنبال میکنند و به تعبيری يک جريان داستان نويسی زنانه پديد میآورند؛ و برخی از آنان به چهرههای طراز اول داستان نويسی ايران تبديل میشوند. جز سيمين دانشور که کار خود را دو دهه قبل شروع کرد اما دراين دوره شاهکارش سووشون ( ۱۳۴۸ ) را به چاپ سپرد. جا دارد از مهشيد اميرشاهی، گلی ترقی، ميهن بهرامی و مهری يلفانی نام ببريم. امير شاهی و ترقی و بهرامی در اروپا وامريکا درس خواندند و در بازگشت به وطن به نوشتن و تدريس پرداختند. امير شاهی در مجموعه داستانهايش مثل سار بی بی خانم ( ۱۳۴۷ ) بعد از روز آخر ( ۱۳۴۸ ) و به صيغه اول شخص مفرد ( ۱۳۵۰ ) ماجراهايی شخصی را با ذوقی طبيعی و طنزی تنيده شده در تار و پود جملات باز میگويد. بخشی از داستانهايش توصيفی عاطفی از دوران کودکی است و در بعضی از آنها از طريق حديث نفسی زنانه به غربتها و ترسها و آمال زنان میپردازد.

ترقی مجموعه من هم چه گوارا هستم ( ۱۳۴۸ ) و رمان خواب زمستانی ( ۱۳۵۲ ) را درباره انسانهايی نوشت که در رويای رهايی از وضعيت حقارتبار خويش اند، اما چون قادر به تصميم گيری نيستند، وضع موجود خود را میپذيرند. بر داستانهای ترقی، يک ديدگاه انتقادی اجتماعی و فلسفی غلبه دارد، در حالی که داستانهای امير شاهی از لحن و نگاه زنانه تری رنگ میگيرند. ترقی در داستانهای دومين مرحله از نويسندگی خود- مثل خاطرههای پراکنده (۱۳۷۲) و دو دنيا (۱۳۸۱) - چنين لحن و فضايی را تجربه میکند. اين داستانها يا ريشه در خاطرات نوستالژيک دوره کودکی دارند و يا تصويری از دشواریهای زندگی در غربت و سرگردانیهای روحی مهاجران اند.

ماجرای داستانهای بهرامی - زنبق ناچين( ۱۳۴۱) و حيوان (۱۳۶۴) - در فضای رئاليستی مألوفتری میگذرد. او زندگی زنان در خانوادههای اعيانی تهران قديم را توصيف میکند، از دو نويسنده پيشگفته کم کارتر است و به تجربههای شکل گرايانه آنان توجه چندانی ندارد.

بر خلاف بهرامی که در ايران زندگی میکند، يلفانی مثل امير شاهی و ترقی مهاجرت کرد. او مجموعه روزهای خوش (۱۳۴۵) و رمان قبل از پاييز ( ۱۳۵۹) را در ايران به چاپ سپرد، اما نگاه خاص زنانه خود را در آثاری يافت که در سالهای اخير منتشر کرده است.

جز اينان میتوان از کسانی يادکرد که داستاننويسی کار اصلی آنان نبود، مثل طاهره صفارزاده شاعر که مجموعه پيوندهای تلخ (۱۳۴۰) را نوشت يا نورالهدی منگنه از فعالان حقوق زنان که مجله مشهور بی بی را منتشر میکرد. او در بيروت روانشناسی خواند، چند مجموعه شعر و شمهای از خاطرات من (۱۳۴۴) را در توصيف سرگذشت يک زن ايرانی نوشت. همچنين میتوان از آليس آرزومانيان نام برد که در رمان همه از يک (۱۳۴۳) به شگفتیها و دلهرههای بلوغ و تن آگاهی میپردازد. ماجرا در خانوادهای مسيحی میگذرد و زندگی دختری را از کودکی تا بزرگسالی در بر میگيرد. آرزومانيان داستان خود را با نوعی بی پروايی در توصيف تمنای جسم نوشته است.

ب: در دو دهه ۵۹-۱۳۵۰ و ۶۹-۱۳۶۰ از نظر آماری همانند هم هستند، در هر دهه ۲۸ نويسنده زن شروع به نوشتن کردهاند. در سالهای ۵۹-۱۳۵۰ در مقابل اين ۲۸ نفر ۱۹۸ نويسنده مرد نخستين آثار خود را منتشر کردهاند، يعنی به ازای هر يک نويسنده زن، ۷ نويسنده مرد. اما در دهه بعد به رقم ۱۴۰ نويسنده مرد برخورد میکنيم - در اين دهه مردان کمتری داستان نوشتهاند در حالی که عده زنان فرقی نکرده است، بنابراين شاخصهای مقايسه آماری به هم نزديکتر شدهاند: در برابر يک نويسنده زن، ۵ نويسنده مرد داستان نوشتهاند.

در اين دوره بيست ساله، برخی چهرههای مطبوعاتی داستان هم مینويسند اما کميت و کيفيت کارشان در حدی نيست که پاورقی نويسی نويسندگان زن را تا حد يک جريان ادبی تاثير گذار مطرح کند: مينو بناکار ( اطلاعات هفتگی)، آذرميدخت دانش--جو، شهره وکيلی ( سپيد و سياه) و شکوه ميرزادگی (فردوسی) که مهمترين رمانش، بيگانهای در من (۱۳۷۲)، را پس از مهاجرت در اروپا چاپ کرد.

زنانی هم هستند که در حيطههای هنری ديگر فعال اند اما به تفنن داستانهايی هم نوشتهاند که آنها را میتوان بين روايت و خاطره زندگی نامهای جای داد. مثلا منصوره حسينی ( متولد ۱۳۱۶) نقاش، در رمان پوتين گلی (۱۳۵۰ ) با نثری ساده و شاعرانه به ملال ماليخوليايی زنی میپردازد که گريزان از محدوديتهای زندگی خانوادگی به اروپا سفر میکند و درآنجا عاشق مردی رمی میشود.

يا فروغ شهاب ( ۱۲۸۶ - ۱۳۷۸ ) که در بروکسل رشته علوم تربيتی را گذراند و از موسسين مدارس جديد دخترانه بود. درميان ترجمهها و تاليفهايش رمان سه هزارو يک شب ( ۱۳۶۸ ) ارزشی بيش از بقيه دارد. اين داستان را بر اساس خاطرات تاج السلطنه، دختر ناصرالدين شاه و زندگی عبداللطيف طسوجی مترجم هزارو يک شب نوشته است. رمان از ديدگاهی زنانه روايت میشود و توصيفی متقاعد کننده از وضعيت فجيع زنان در حرمسراهای قاجاری است. نويسنده با ايجاد نوعی همسانی بين سرنوشت راوی و شهرزاد هزار و يک شب، بيانگر تداوم رنج زنان در طول تاريخ و تلاش ديرپای آنان برای گريز از مرگ و حفظ تشخص فردی از طريق روايتگری است.نوع نگاه نويسنده و صميميت او در بازگويی احساسات زنانه به اثر ويژگی خاصی داده است.

اما از ميان زنانی که به شکلی جدی و پيگير به داستان نويسی میپردازند میتوان به نامهای زير اشاره کرد:

شهرنوش پارسی پور ( متولد ۱۳۲۴ ) در رمان سگ و زمستان بلند ( ۱۳۵۵ ) و مجموعه آويزههای بلور ( ۱۳۵۶ ) از منظری دخترانه و ماليخوليايی به توصيف ملالهای عاشقانه و ترس غريبی پرداخت که ريشه در موقعيت تاريخی زنان دارد در آثاری که پس از انقلاب نوشت، مثل رمان طوبا ومعنای شب ( ۱۳۶۷ ) و مجموعه زنان بدون مردان ( ۱۳۶۸ ) به زنان و تغيير و تحولات روحی آنان از منظری عرفانی - اساطيری پرداخت. گرايش به رئاليسم جادويی مشخص کننده کار اوست.

غزاله عليزاده ( ۱۳۲۵ - ۱۳۷۵ ) همزمان با او به نوشتن پرداخت و مجموعه سفرناگذشتنی ( ۱۳۵۶ ) و داستان بلند بعد از تابستان ( ۱۳۵۶ ) را منتشر کرد شخصيتهای داستانهای او نيز در رويای گريز از دلتنگیهای تسکين ناپذير به جستجويی اشراقی و اساطيری در پی خوشبختی بر میآيند. اينان دل به رويايی میسپرند و مثلا گرد مردی خيال پردازیها میکنند، اما در برخورد با واقعيت از اوهام به درمیآيند و درمیيابند خوشبخت نزيستهاند. عليزاده در رمانهای خانه ادريسیها ( ۱۳۷۰ ) و شبهای تهران ( ۱۳۷۸ ) زنان را در مواجهه با حادترين مسائل اجتماعی، مثل انقلاب، تصوير میکند.

فريده رازی ( متولد ۱۳۱۷ ) که داستان نويسی را با مجموعه عطرمه آلود شامگاه ( ۱۳۵۳ ) و رمان عذاب روز ( ۱۳۵۷ ) آغاز کرد اما بهترين اثرش رمان من و ويس ( ۱۳۷۷ ) را در ستايش از عشق و شادی و نهی جنگ و خشونت نوشت. داستان از مکالمهای سر بر ميکشد که راوی با جنبه شيدای وجود خود - ويس- برقرار میکند و از طريق ايجاد رابطهای بينامتنی با داستان ويس و رامين موقعيتی سراسر کامروايی را درکنار موقعيتی نا امن و کابوسناک مینهد.

منصوره شريف زاده (متولد ۱۳۳۲) نخستين مجموعه داستانش مولود ششم (۱۳۶۳) را درباره مشکلات زنان نوشت. اما در شکل يافتهترين مجموعهاش عطرنسکافه ( ۱۳۸۰) با بصيرتی روايتگرانه از طرح «مسائل بزرگ » اخلاقی و اجتماعی خودداری کرد و از طريق توصيف ماجراهايی ساده راهی به سوی معنای پنهان زندگی از هم گسيخته مردان و زنان داستانهايش گشود.

بنفشه حجازی (متولد ۱۳۳۳ ) که عمدتا به عنوان شاعر و محقق وضعيت تاريخی زن ايرانی شهرت دارد رمانهايی هم نوشته است که بهترين آنها زووو ( ۱۳۸۱ ) نام دارد.

فرخنده آقايی (متولد ۱۳۳۵ ) درمجموعه تپههای سبز ( ۱۳۶۶ ) نا آرامیهای روحی زنان را از منظر ذهنيتی وحشت زده و مواجه با واقعيتی کابوسناک روايت میکند. در راز کوچک ( ۱۳۷۲ ) و يک زن يک عشق ( ۱۳۷۶ ) فاصله موجود ميان زندگی آرزو شده با تلخی واقعيت، زنان را به انزوايی میراند که حاصلی جز آشفته فکری ندارد. او در رمان جنسيت گمشده ( ۱۳۷۹ ) به موضوعی جسورانه میپردازد و شرح تلاشهای پسری برای تغيير جنسيت را همپای سفر عرفانی او به هند، پيش میبرد.

منيرو روانی پور (متولد ۱۳۳۳ ) در مجموعه کنيزو ( ۱۳۶۷ ) و رمان اهل غرق ( ۱۳۶۸ ) رنجها و حسرتهای زنان در فضای وهمناک جنوب ايران را به شيوهای رئاليستی جادويی توصيف کرد. آثاری که درباره مشکلات عاطفی و معيشتی زنان هنرمند در جامعه امروز ايران پديد آورده است مثل رمان دل فولاد ( ۱۳۶۹ ) را میتوان از نظر فکری کارهايی نو و ابتکاری دانست. روانی پور که نويسندهای پرکار است در رمان کولی کنار آتش ( ۱۳۷۸ ) به درگيریهای زنان با سنتهای مرد سالارانه بر زمينهای از ماجراهای سياسی سالهای پس از انقلاب میپردازد.

ويژگیهای شخصی قهرمان زن دانشور در سو وشون پنهان میماند و او از طريق وابستگی سياسی عاطفی به شوهرش، هويت میيابد. قهرمان پارسی پور در سگ و زمستان بلند سرگردان است و با نوعی اضطراب اجتماعی عرفانی به کندو کاو وجود خود میپردازد. اضطرابی که ميل به گريز را در قهرمانان آثار غزاله عليزاده تشديد میکند. قهرمان روانی پور در دل فولاد در جستجوی راه رهايی، کشمکش آشکارتری با اقتدار و سنت دارد.

و نويسندگان ديگری مثل فرشته ساری، شاعری که در رمانهايش به تدريج به تجربه ساختاری مدرنتری میگرود يا پيمانه روشن زاده، پزشکی که رمان خاطرهای نسترنها بر شانه ديوار ( ۱۳۶۹) را به شيوه رئاليستی مالوف نوشته يا راضيه تجار و زهرا زواريان که در داستانهايشان با نثری شاعرانه و احساسی به نقش زنان در مسائل مربوط به جبهه و جنگ میپردازند.

۳- رهسپار راههای تازه: دردهه ۸۰- ۱۳۷۰ در حدود ۳۷۰ نويسنده زن شروع به نشر اولين کتابهای خود میکنند ( ۱۳ برابر نويسندگان زن دهه ی قبل): عده نويسندگان مرد اين دوره زمانی ۵۹۰ نفراست - فاصله خيلی نزديک شده است و شاخص مقايسه نويسندگان مرد که پنج برابر نويسندگان زن بود، به رقم ۵/۱ برابر تقليل يافته است. تقريبا زنان همان تعداد کتاب نوشتهاند که مردان.

زنان چه در عرصه رمان متعالی و چه رمان عامه پسند _ همچنان که درديگرعرصههای حيات اجتماعی، حضوری محسوس دارند. منتقدی « اقبال روزافزون مردم ايران - به ويژه زنان - به رمانهای عامه پسند را نشانه فزونی گرفتن شماره زنان و مردان مدرن در جامعه ما ميداند، زيرا رمان از هرنوع که باشد به جهان جديد تعلق دارد؛ و رواج آن در هر جامعهای مبين حلول روح تجدد در کالبد تک تک افراد رمان خوان آن جامعه است. » (۵) جامعهای که به واسطه رمان، هم سرگرم میشود و هم به خود انديشی دست میزند.

مثل دورههای پيشين، آثار نويسندگان اين دهه را نيز میتوان در سه دسته مورد بررسی قرارداد:

نويسندگانی که کار اصلیشان در ديگر حيطههای هنری است اما داستان هم نوشتهاند: مثل سيمين بهبهانی (شاعر) ايران درودی (نقاش)، پری صابری (کارگردان تئاتر)، پوران فرخ زاد (شاعر و محقق)، منصوره نظام مافی ( مورخ )، نوشين احمدی ( ناشر )، شادی صدر (روزنامه نگار) و... عده اين گونه نويسندگان که آثارشان در مرز داستان و خاطره قرارمیگيرد خيلی بيشتر از دهه گذشته شده است. محققی درباره اين قبيل آثار میگويد: « عصيانی است عليه سکوت، تائيد تازهای است بر فرديت زن، حضوری است برجای غيبتی طولانی؛ غصب فضا و نقشی است که تاکنون از آن مردان بوده است. از همين رو، اين روايات بديع از زنان را... بايد از نظر فرهنگی، اگرنه همواره از ديد ادبی، واجد اهميت و ارزش ويژهای دانست». (۶)

اما نکته قابل توجه، پيدايش يک جريان پرتوش و توان پاورقی نويسی زنانه است که در دورههای گذشته نظير نداشته. منتقدان به اين جريان ادبی، اجتماعی کم توجه بودهاند، اما واقعيت اين است که اين آثار خوانندگان زيادی دارند و مشغلههای ذهنی، اجتماعی خاصی رابازتاب میدهند. تعمق دراين که چرا مردم عادی دوست دارند اين داستانها را بخوانند، میتواند مارابه درک اين نکته برساند که اين آثار به چه چيزی پاسخ میدهند يا چه چيزی راارضا میکنند. زيرا برخلاف نويسندگان پيشرو که عمدتا به زندگی و مسائل مورد توجه روشنفکران میپردازند، پاورقی نويسان از درگيری برسر مسائل روزمره زندگی مینويسند.

پاورقی نويسی شاخهای از ادبيات است که خصلت سرگرم کنندگی اش بيشتر از ديگر عناصر داستانی است. «طرح» رمان متعالی متکی بر ايجاد پرسش و جستجوی «چراها» است. ضمن خواندن اين رمانها از خود میپرسيم «چراين واقعه روی داد؟» درحالی که خواننده پاورقیها بيش از آن که دربند درک علت وقايع باشد، نگران دانستن بقيه ماجرا است. پس عجيب نيست اگر در چنين رمانهايی سر هر بزنگاهی با حادثه «تکان دهندهای» روبه رو شويم که مبنايی جز اشتباه يا تصادف ندارد.

درباره علل افزايش پاورقیها میتوان به مسائل گوناگونی اشاره کرد، از جمله: رمان متعالی دوره رکود خود را میگذراند. بحران اقتصادی، فرهنگی، خوانندگان بی حوصله از پرداختن به امور جدی و تفکر انگيز را به سوی رمانهای سرگرم کنندهای میراند که آرزوهای کام نايافته مالی و عاطفی رابرون افکنی میکنند.

دشواريهايی که دستگاه سانسور برای نشر رمانهای متعالی فراهم میکند، در گرايش ناشران به توليد رمان عامه پسند و بی دردسر بی تاثير نيست. از سوی ديگر بايد به بحران خلاقيت نويسندگان هم توجه داشت؛ ناتوانی آنان در ايجاد رابطهای پويا بين ابداع و واقعيت، وگرايش به سوی آفريدن آثار پيچيده تجربی - تحت تاثير تئوریهای ادبی پست مدرن،سبب میشود که نتوانند خوانندگان خود را حفظ کنند. به طور کلی، به قول ميلان کوندرا، «غربت رمان درنظام کالايی» سبب رونق پاورقی نويسی به عنوان کسب وکاری پرسود میشود. در نخستين سالهای پس از انقلاب، پاورقی نويسان امکان کمتری برای عرضه آثارشان يافتند. اما به تدريج با تغيير ارزشها و گرايش بخش وسيعی از خوانندگان به ملودرام، و با دشوارترشدن شرايط نشر ادبيات پيشرو، پاورقی نويسان بخش عمدهای از انتشارات ادبی رابه خود اختصاص دادند.

زنان بسياری به اين نوع نگارش روی میآورند، هريک از آنان با تقليد از آن چه خوانده است شروع به نوشتن میکند و به تدريج نوعی عرف ادبی پديد میايد. راز موفقيت داستان عامه پسند در توليد انبوه آثار مصرفی همشکل است و نه توانايیهای هنری نويسنده. در واقع بيش از نام نويسنده، مضمونی اهميت دارد که به آن میپردازند. از ميان گروه کثير پاورقی نويسان میتوان از نسرين ثامنی، مريم جعفری، فهيمه رحيمی، فريده رهنما و رويا سيناپور به عنوان کسانی که هريک بيش از ده داستان منتشر کردهاند ياد کرد.

ويرجينياوولف درباره تمايل زنان به اين نوع رمان نويسی میگويد: «محدوديت تجربيات زنان در خانواده و فعاليتهای روزمرهشان میتواند خيلی راحت به شکل رمان ظاهر شود تا هرفرم ادبی ديگر... تجربيات انان عمدتا شامل مطالعه شخصيتها و تحليل احساسات میشود.» زنان بسياری به سبب آسان بودن اين نوع رمان به سوی آن میآيند زيرا «در ميان شکلهای هنری کمترين ميزان تمرکز را میطلبد». (۷)

زنان، «اغلب در چارچوب خانه و عواطف خود» محصورند، زيرا امکان برخی تجربيات را نمیيابند، رمانها يشان هم از اين واقعيت تاثير میپذيرد. پس «قوای ذهنی خويش را صرف مشاهده و تجزيه و تحليل شخصيتها» میکنند و به تکرار وقايع و شخصيتها دست میزنند. محدوديت مشاهده اجتماعی و نوشتن بر مبنای تأثيرات احساسی و عاطفی پاورقی نويسان را به پديدآوردن آثاری برانگيخته که دستاوردی برای ادبيات ما محسوب نمیشوند. اما از نظر جامعه شناسی ادبی افزايش اين رمانها میتواند پرسشهايی را درباره واقعيت اجتماعی برانگيزد.

درحالی که مايه اغلب داستانهای متعالی سردی چيره بر زندگی خانوادگی و شکست در برقراری رابطه عاطفی بهنجار است «پايان خوش» به رمانهای عامه پسند رنگی ظاهرا شاد میدهد. میتوان استقبال از اين همه رمان عشقی با «پايان خوش» را « نشانه ناخشنودی از زندگی متداول و يا روشی برای بقاء» دانست «رمانهای عشقی از صلح و امنيت و آسان گيری میگويند، فقط به سبب آن که اختلاف عقيده و نا امنی و مشکل وجود دارد.» (۸)

در جامعه اخلاق گرا آثاری که به مسائل عشقی البته پوشيده در لفافه محظورات میپردازند خواستار فراوان میيابند. آيا در سالهای پس از جنگ و بحران، آدمهايی که مرگ را به خود نزديک ديدهاند به آثار نويسندگانی اقبال نشان میدهند که لذت جويی وشادی زندگی را مطرح ميکنند؟ به واقع رمان عشقی به عنوان «تنها گفتمان عامی که به مسأله لذت و شادی زنانه میپردازد» با وجود تکراری بودن مضمون، خوانندگان بسيار میيابد. زنان بسياری با خواندن اين رمانها به جستجوی لذت و رضايت خاطری میروند که در زندگی واقعی به آن دست نيافتهاند. و يا رمانهای اشک انگيز سبب میشود با نوعی همزاد پنداری، غم خود را به شکل اغراق شدهای در اين آثار ببينند و به آرامش خاطری برسند.

با مطالعه دقيقتر اين رمانها و تلاش برای کشف ارتباط آنها با ساختهای ذهنی پارهای از گروههای اجتماعی میتوان به خيالها و آرزوهای خوانندگان آنها پی برد و دريافت پاورقی به قول گرامشی «به چه چيزی پاسخ میدهد يا چه چيزی را ارضاء میکند»

درحد فاصل پاورقیها و ادبيات متعالی میتوان به دو رمان خواندنی اشاره کرد: بامداد خمار (۱۳۷۴ ) نوشته فتانه حاج سيد جوادی (متولد ۱۳۲۴ ) که يکی از پرتيراژترين رمانهای تاريخ ادبيات ايران است و حکايت روزگار ( ۱۳۷۳ ) از فريده گلبو. هر دو نويسنده داستان تازهای دارند که نيمه اول آن را خوب روايت میکنند اما توان حفظ سطح کيفی رمان را تا پايان کار ندارند. جزء نگاریهای روان شناختی زنانه، توفيق درتوصيف شعف عاشق شدن و رنج شکست خوردن و سنت شکنی در ابراز عشق، بامداد خمار را فراتر از ديگر رمانهای عاشقانه باب روز میبرد بطوری که برخی از منتقدان آن را تصويری هنری از روابط اجتماعی دوره انقلاب هم دانستهاند. گرايش اجتماعی حکايت روزگار آشکارتر است. نويسنده در ارائه گزارشی از نسل دلال مسلک پس از جنگ و ارائه جلوههايی از روح دوران موفق است.

اما درحيطه ادبيات متعالی جز نويسندگان مطرح نسلهای پيش که با چاپ آثار درايران يا خارج از ايران در عرصه ادبی فعال بودهاند. میتوان حداقل از ۲۵ نويسنده نام برد که کار خود را در اين دهه شروع کردهاند و در نوشتن پيگير بودهاند و برخی از آنها برنده جوايز ادبی شدهاند، مثل: شيوا ارسطويی، ميترا الياتی، ناتاشا اميری، شهلا پروين روح، زويا پيرزاد، فرشته توانگر، فرخنده حاجی زاده، خاطره حجا زی، مهکامه رحيم زاده، مهين دانشور، ميترا داور، سپيده شاملو، ناهيد طباطبايی، طاهره علوی، فرزانه کرم پور، مهناز کريمی، فرشته مولوی، محبوبه ميرقديری، مهسا محب علی، بهجت ملک کيانی، فريبا وفی و...

به نظر میرسد در سالهای پس از انقلاب، صدای نويسندگان زن رساتر از گذشته به گوش میرسد. اينان را میتوان زبان حال زنانی دانست که در مرحلهای از تحول اجتماعی به درک و شناختی تازه از خود و موقعيتشان در جامعه رسيدهاند. به قول پارسی پور تجربه انقلاب و جنگ و پيامدهای آن، زنان را «به ميدان حادثه پرتاب کرده است و اين گويا يک فرمان تاريخی است.» او میگويد: «من مینويسم چون انديشيدن را آغازيدهام، دست خودم نبوده است که چنين شده، ناگهان پوسته حيوانی ماده گاو را از دوشم برداشتهام، از اين روی مینويسم چون گويا دارم انسان میشوم: میخواهم بدانم کيستم؟» پارسی پور زن را انسانی سرگشته میداند که « در جستجوی هويت امروزين» خويش است. (۹)

با به هم ريختن شيوههای پيشين تفکر راجع به زندگی، نيروی ذهنی آنان برای آفرينش خلاق آزاد شده و بخش عمدهای از آن، به دليل محدوديت فعاليت در زمينههای ديگر، به سوی ادبيات ميل کرده است. زنان به فضاهای فکری و فرهنگی تازهای راه يافتهاند. شادی حضور در اين فضا و تجربههای نو با احساس هراس از گام نهادن در راهی ناشناخته در میآميزد و سبب آشفتگیهايی در ساخت آثار نويسندگان زن میشود. آنها درباره غربت خود در دنيايی خشن و برای شکستن قطعيتهای فرهنگ مردسالار مینويسند. اما تلاش برای پرهيز از رانده شدن به حجابی تحميلی، به برخی نوشتهها سمت و سويی عقيدتی میدهد که گاه در فمينيسمی بروز میيابد که بحران اجتماعی را چنان ساده میکند که نمیتواند مفاهيم روحی و اجتماعی عميقتر را در اثر متبلور کند. اين نوع کم توجهیها راه را بر خلاقيت نويسنده میبندد و اثر را بری از بی طرفی میسازد که شرط لازم برای آفرينش هر اثر خلاقی است. کم است تعداد آثاری که هراسهای انباشته شده در طول قرون و اعصار از سوی سنن و قدرتهای مادی و معنوی بر ذهنيت و تن آگاهی زنان را به شيوهای هنری تبلور بخشد.

چنين است که برخی نويسندگان گرفتار دنيايی تنگ میشوند بی آنکه بتوانند گستره تازهای را فتح کنند که نشان از به خودآيی و تفرد شخصيت داستان به عنوان انسانی انديشمند داشته باشد. چنين نويسندگانی قهرمان اثر خود را بيش از پيش به حصار ناامنی و ترس از هويت زنانه میرانند. ويرجينيا وولف میگويد: «حاصل خشم پر هياهوی تحکم آميز مرد که بر ادعای برتری خود پا میفشارد، و ابراز انزجار زن که برای دست يافتن به حقوق خود جيغ میزند جز ادبيات بد چيزی نيست.» ادبيات «همدردی فراگيری را میطلبد که بر فراز احساسات هر دو جنس قرار گيرد و آنها را درک کند. هنرمند بزرگ بايد دو جنسی باشد». (۱۰)

البته بحران ساختی داستان نويسی زنانه ما، ناشی از بحران رشد است زيرا در کنار بسيار داستانهای کوتاه و معدود رمانهای خواندنی، با حجم قابل توجهی از آثاری مواجه میشويم که از نظر شکل و مضمون، چيزی به داستان نويسی ما نيفزودهاند.

در سالهای دهه ۷۰، شاهد رشد جريانی نئورئاليستی در نوشتههای زنان هستيم؛ جريانی که میتواند واکنشی در برابر رئاليسم جادويی دهه ۶۰ هم باشد. در آن دوره، ادبيات میخواست به ساختار تاريخی جامعه بپردازد. رئاليسم جادويی با افسانه وار کردن واقعيتها، به نويسنده امکان ساده سازی پيچيدگیهای حيات بشری را میداد.

نئو رئاليسم میخواهد محيط اجتماعی موجود را، آنچنان که هست، از زاويه ديدی تازه توصيف کند و از استعاره بپرهيزد. حالت استعاری هم اگر پديد آيد، بايد ناشی از توانايی نويسنده در عمق بخشيدن به داستان باشد، به طوری که خواننده از مورد نگاری جزيی او به دريافتی از کل برسد. زيرا نويسنده نئورئاليست بيش از آنکه پای بند تيپها و الگوهای اجتماعی باشد، میکوشد از تجربيات ملموس خود بنويسد. از اينرو در نوشتهاش با زندگی بی شور و يکنواخت طبقه متوسط شهری مواجه میشويم. تلاشی برای پرداختن به مسايل «بزرگ» اجتماعی و سياسی حس نمیشود. نويسنده میکوشد از آن چيزی بنويسد که دربارهاش میداند.

زنان در داستانهای نئورئاليستی خود فضاهای محدودی از زندگی خانوادگی را تصوير میکنند. اگر اين داستانهای حديث نفس گونه گيرايی دارد برای آن است که نويسنده دنيايی را که توصيف کرده میشناسد و با بی تکلفی درباره آن مینويسد. فضای اين داستانها فضای زندگی امروز است در شهرهای بزرگ، آپارتمانهای کوچک و تنهايیهای عميق. از زرق و برق داستانهای رئاليستی جادويی خبری نيست. برخلاف حادثههای محيرالعقول آن داستانها، در اينجا حادثهای رخ نمیدهد. حادثه همان زندگی روزمره است. به نظر میرسد نويسندگان زن به جای تاکيد بر نقش تاريخی شخصيتهای آثار خود، میکوشند به جهان داستان از ورای حساسيتها و تجربههای ذهنی راوی و حس تشخص فردی او شکل بخشند. از اينرو در آثارشان ذهنيتی امروزیتر را به نمايش میگذارند چون در صدد پاسخ گويی به نياز آگاه شدن از هويت فردی برآمدهاند. بيش از آنکه به هيجانهای اجتماعی بپردازند متوجه حساسيتهای فردی و درونی اند. شناخت حال و هوای زمانه نيز از ورای توجه به احوال خويشتن صورت میگيرد. با اين اوصاف میتوان چشم انتظار سبکی بود که به زنان امکان میدهد آنچه را که در ذهنشان میگذرد بطور کامل بيان کنند.

_____________

يادداشتها:

۱_ سالنمای زنان، ۱۳۷۹، به کوشش نوشين احمدی خراسانی.

۲_ پيشين.

۳_ کريستف بالايی: پيدايش رمان فارسی، ترجمه مهوش قويمی و نسرين خطاط، تهران ۱۳۷۷، ص ۲۳۸ .

۴_ حسن ميرعابدينی: «فاطمه سياح و دو برداشت از نقد جامعه شناختی» مجله زنان، ش ۷۲، بهمن ۱۳۷۹ .

۵_ علی محمد حق شناس: «رمان، ضرورتی ناگزير در عصر جديد» زنان، ش ۳۷، شهريور و مهر ۱۳۷۶، ص ۳۴ .

۶_ فرزانه ميلانی: «زن و حديث نفس نويسی در ايران» ايران نامه، پاييز ۱۳۷۵ .

۷_ ويرجينيا وولف: «زن و ادبيات داستانی» زن و ادبيات، ترجمه منيژه نجم عراقی و... نشر چشمه، ۱۳۸۲ .

۸_ پيشين.

۹_ شهرنوش پارسی پور: «برای چه مینويسيد؟» دنيای سخن، فروردين ۱۳۶۷ .

۱۰_ کوئنتين بل: زندگی نامه ويرجينيا وولف، ترجمه سهيلا بسکی؛ تهران ۱۳۷۳ و اتاقی از آن خود، ويرجينيا وولف، ترجمه صفورا نوربخش، نيلوفر، ۱۳۸۳ .

---------------------

 (نقل از باران، فصلنامهی فرهنگ و ادبيات، شمارهی ۴و۵)

www.baran.st