چهارشنبه ۱ مهر شهريور ۱۳۸۳ - ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۴

اول مهر ماه . سالروز تولد استاد محمد رضا شجريان

مرغ‌ سحر ناله‌ سر كن

دكتر عرفان‌ قانعي‌فرد

 

 

در دايره‌ تنش‌ها و پهنه‌ چالش‌هاي‌ زندگي‌ همچو ديگر مردم‌ گرفتار و به‌ تب‌ِ گردش‌ِ ناموزون‌ِ روز و شب‌ِ ناهمگونش‌ دچار... و اگر اندكي‌ آرامشي‌ در واپسين‌ساعات‌ روزي‌ پا در گريز فراهم‌ شود و در همي‌ تنش‌ و چالش‌هاي‌ گرفتاري‌ فرصتي‌ دست‌ دهد، به‌ دور از خستگي‌ كار، لحظه‌اي‌ دل‌ در گروه‌ حال‌ و هواي‌ جذاب‌و عارفانه‌ موسيقي‌ نهادن‌، مرهمي‌ است‌ آشنا.

افرادي‌ همچو من‌ كه‌ شيفته‌ موسيقي‌ سنتي‌اند و با شنيدنش‌ در درياي‌ انديشة‌ خويش‌ غوطه‌ مي‌خورند و لذت‌ مي‌برند؛ حال‌ و هوايي‌ جذاب‌ و وزين‌ و مملو ازلطف‌ و حلاوت‌، لحظاتي‌ اندك‌ كه‌ ما از بند اوهام‌ نوع‌ بشر فارغ‌ و رها مي‌شويم‌.

آن‌ حال‌ و هوايي‌ عارفانه‌، جذاب‌ و وزين‌، مملو از لطف‌ و حلاوت‌، لحظه‌ و آني‌ كه‌ براستي‌ كه‌ آدمي‌ از بند اوهام‌ مي‌رهاند شايد اندك‌ فراهم‌ آيد و چنين‌ لحظه‌اي‌انگار در كنسرت‌ و صدايي‌ پرشكوه‌ گاهي‌ فراهم‌ مي‌گردد. صدايي‌ كه‌ رسالت‌ِ پيام‌ و فراخناي‌ انديشه‌ اشعار انتخابي‌اش‌، شخص‌ را بر آن‌ مي‌دارد تا بر ذوق‌آوازه‌خوان‌ چيره‌دست‌ درود فرستد و به‌ همنوازان‌ وفا پيشه‌اش‌ كه‌ به‌ نيكويي‌ همدلي‌ مي‌كنند و مرحبا گويند.

آوازه‌ دلفريب‌ و نغمه‌ دل‌نواز شجريان‌ در اين‌ تشويش‌ها و دغدغه‌هاي‌ زمانه‌، همچون‌ پرند يا حريري‌ است‌ انگار، كه‌ با نواي‌ دلنشينش‌، نرم‌ در مشام‌ جان‌مي‌پيچد... بانگ‌ آوازش‌ گفته‌ها دارد... در بين‌ اشعارش‌ پرده‌ مهر را بر روي‌ پندار مي‌گشايد تا تشويش‌ يا شقاوتي‌ اگر هست‌ در آن‌ بميراند و شايد برودت‌ قلبهارا. وي‌ با صداي‌ غريب‌ و پرسوز و نهيبش‌، كلامي‌ زيبا ساز مي‌كند و پيامي‌ آشنا؛ و صحراي‌ خلوت‌ كساني‌ همچون‌ مرا برآشفته‌ مي‌كند و درهاي‌ فروبسته‌ هر دلي‌را مي‌جنباند.

در سكوت‌ و خاموشي‌ زمانه‌، غريو زندگي‌ و اميد سر مي‌دهد تا شايد به‌ خفتگان‌ خفته‌ و خسته‌ رواني‌ همچو من‌ و ديگر شنوندگان‌ شوقي‌ ببخشد كه‌ لحظه‌اي‌دل‌ از دروغ‌ و فريب‌ و تقدير سياهي‌ زمانه‌ برهانند، ذره‌اي‌ از آفتاب‌ عشق‌ بيدار را حس‌ كنند و در تصوير انديشه‌هاي‌ آزاديخواهانه‌ و انساني‌ شاعر و شعر آهنگين‌آن‌ تأمل‌ و درنگي‌ كوتاه‌ داشته‌ باشند.

شجريان‌ ـ گويي‌ مي‌خواهد تا در تيرگي‌ جانها و ويرانه‌ سرايي‌ خاموش‌ كه‌ كسي‌ به‌ چهره‌اش‌ شوقي‌ نمي‌آيد، شوري‌ برافروخته‌ كند و همگان‌ خفته‌ در سرد چال‌ِزمانه‌ را از خوف‌ و خيالي‌ برهاند، مردماني‌ رنجور، مظلوم‌، فريب‌ خورده‌ و زودباور.

در رگ‌ و پي‌ ايشان‌ جنبيدني‌ در اندازد و در فواره‌ سياهي‌ها و ظلم‌هاي‌ آشكار اشك‌ شوقي‌ به‌ چشمان‌ پرخون‌ و آكنده‌ از خشم‌ در اندازد و در پرده‌ كنايه‌ آواز وگوشه‌ تصنيف‌ بگويد؛ در غم‌ و خفقان‌ كاويدن‌ بس‌ است‌! رؤيا گونه‌ بگذر! سركين‌ و عناد را نهفته‌ كن‌! لب‌ به‌ گفتة‌ مهر و صفا و پاكي‌ بگشايي‌، وجهة‌ هراس‌ و ساية‌اوهام‌، ز دل‌ِ بِزداي‌! كه‌ اين‌ است‌ راز عشق‌ انساني‌ و آسماني‌.

گاهي‌ با شنيدن‌ صدايش‌، آنچنان‌ به‌ فكر فرو مي‌روم‌ كه‌ انگار ساعتم‌ خوابيده‌ است‌ و عقربه‌هاي‌ گرسنه‌اش‌ مجال‌ مرگ‌ يافته‌اند تا لحظه‌اي‌ شايد طعم‌ نشاط‌ را به‌چشم‌ و يا باورش‌ كنم‌ و در نظرم‌ جلوه‌اي‌ از شور آيد... اما نه‌! تيك‌ تيك‌ عقربة‌ تصنيف‌ِ گذرِ زمان‌ را با سازها در مي‌آميزد.

گاهي‌ باورم‌ به‌ يقين‌ نمي‌رسد، در كنار آن‌ تحرير دلنشين‌، فرياد در گلو مانده‌ مردماني‌ چشم‌ به‌ انتظار در گوشم‌ زنگ‌ مي‌زند، كه‌ با صبر و استقامت‌ فريادرسي‌ رامي‌طلبند و زير آوار ظلم‌ و خفقان‌ و موهومات‌ ناله‌ مي‌كنند و در مرداب‌ سياهي‌ زجر مي‌كشند، انگار سالهاست‌ طعم‌ شادي‌ و شور و نشاط‌ را فراموش‌ كرده‌اند ياهمچو من‌ ديگر باور ندارند؛ سياهي‌ از ديوارها بالا رفته‌ است‌ و گلوها را مي‌فشارد، تا صدايي‌ برنخيزد.

انگار گاهي‌ شنوندگان‌ در كنسرت‌هاي‌ شجريان‌، همه‌ خفته‌اند، شايد مرده‌! مردگاني‌ كه‌ در خاموشي‌ و سياهي‌ در شهر، انگار رمزِ كمال‌ِ شكفتن‌ را نمي‌دانند ـرسالت‌ شكفتن‌، جسارت‌ دوباره‌ از خاك‌ جستن‌ ـ كه‌ گويي‌ سالهاست‌ در اين‌ وضع‌ زيسته‌اند، نغمه‌ دل‌ نواز و جوشش‌ِ صداي‌ِ شجريان‌، همچو موجي‌ بر تخته‌سنگ‌هاي‌ پيكر اين‌ مردگان‌ مي‌خروشد تا شايد ز بيخ‌ و بن‌ بر كند"

تا بياموزند كه‌ لحظه‌اي‌ توهم‌ و خيال‌ آن‌ كه‌ در كوچه‌هاي‌ بن‌بست‌ زندگي‌، جز خَش‌ِ خَش‌ِ برگهاي‌ هزار هزار درختان‌ خشكيده‌ و ناله‌هاي‌ غم‌ و مويه‌ موسيقي‌ ونوايي‌ نيست‌، در دل‌ مسخ‌ شود و محو. همگان‌ بر اين‌ انديشه‌اند كه‌، آوازش‌ زمزمه‌ راه‌ درياست‌، دريايي‌ از خاطره‌، انديشه‌، عقيده‌ و مرام‌، درياي‌ از رهايي‌ وعصيان‌ و جوييدن‌، دريايي‌ از شور و نشاط‌ و سرور... كه‌ حضارش‌ را به‌ آن‌ فرا مي‌خواند.

گويي‌ از تكرار اشعار آوازش‌ ابايي‌ ندارد، سوز اشعار را در يادها تكرار مي‌كند تا شايد در ذهن‌ ما نقش‌ ببندد و به‌ فراسوي‌ انديشه‌ها و باورها رهنمون‌ كند، تارهيدن‌ از سكوت‌ بي‌مصرف‌ غم‌ و به‌ هياهوي‌ امواج‌ شور و شعق‌ زيستن‌ و پيوستن‌... هر چند كه‌ نيك‌ مي‌داند، محال‌ است‌ محال‌!

باز اين‌ موسم‌ خستگي‌ نمي‌گريزد و فرياد غم‌ و مويه‌ همچو پتك‌، سخت‌ بر سرها مي‌نوازد، زيرا چراغي‌ ببايد تا نوري‌ بيافشاند، باراني‌ ببايد تا بشوراند، بهاري‌ببايد تا سردي‌ رخت‌ بربندد و خنده‌اي‌ بيايد تا گريه‌ ننوازد و طلوعي‌ بيايد تا سياهي‌ و ظلمت‌ شب‌ تار بگريزد.

و آواز شجريان‌... بهانه‌اي‌ است‌ براي‌ شنيدن‌ و دريافتن‌ اين‌ راز و پرداختن‌ به‌ او تنها بسان‌ الگويي‌ است‌ تمام‌ عيار؛ بدون‌ اغراق‌ و تنها با رعايت‌ شرط‌ انصاف‌ وگونه‌اي‌ برداشت‌ شخصي‌.

شجريان‌ در آوازش‌ اشعار را در عين‌ جستن‌ و اختيار برمي‌گزيند، با قريحه‌ فطري‌ و ذوق‌ عيان‌ و خلاق‌ زمزمه‌ مي‌كند؛ اشعاري‌ از حافظ‌، مولانا و سعدي‌،شاعراني‌ كه‌ در فضاي‌ اجتماعي‌ خويش‌ به‌ كنج‌ پريشان‌ و درون‌ خويش‌ نگريسته‌ و به‌ حال‌ نيرنگ‌ موهوم‌ باف‌هاي‌ مُتحجّر و فريب‌ سفله‌ كيشان‌ و ظالمان‌ زمانه‌گريسته‌اند، تا جامعه‌ به‌ خشم‌ آيد و زنجير بندگي‌ و بردگي‌ فضاي‌ خفقان‌ زده‌ خويش‌ را بگسلانند و بپوسانند، و وقاحت‌ و خفت‌ِ اهريمنان‌ِ سفله‌زادِ خشونت‌ پيشه‌را رسوا،... غلغله‌ عشق‌ و آزادي‌ و انسانيت‌ را دگرباره‌ در باورها زنده‌ كنند.

اشعاري‌ زيبا كه‌ در تعبيرش‌ هيچ‌ كوششي‌ لازم‌ نيست‌ و تكرارش‌ همچو نقشي‌ خوش‌ نگار بر دل‌ بي‌باور همگان‌ مي‌ماند... تا شايد در زير آوار گمانهاي‌ باطل‌،خلق‌ ديار خويش‌ را بيدار كند و هوشيار. در امتداد وحشت‌ باورها، درخت‌ عقيده‌ و ايمان‌ را باورتر كنند و سايه‌ ايمان‌ و اعتقاد را گسترده‌تر و شايد بار استقامت‌را گران‌تر... شايد به‌ اميد روزگاراني‌ بهتر. "زيرا جز استقامت‌، وطن‌ علاج‌ دگر ندارد!"

روزگاراني‌ مملو از صلح‌ و آرامش‌ و پاكي‌؛ بدور از جنگ‌ِ قدرت‌ و ظلم‌ و خفقان‌.

شجريان‌، تنها بسان‌ هنرمندي‌ حرفه‌اي‌ و آگاه‌ و روشن‌راي‌، اشعار اين‌ شاعران‌ را رونق‌ ساز و آواز خويش‌ مي‌كند.

نرمشانه‌ نگه‌ در نگاه‌ حاضران‌ مي‌افكند، گاه‌ به‌ سازها خيره‌ مي‌ماند... گويي‌ گرهي‌ در گلو دارد و حسرتي‌ در فرياد... از چه‌؟ از گزند و سرزنش‌ بيداد زمانه‌ ياخوشدلي‌ هم‌ صحبتانش‌؟ از پيوند و طراوت‌ ميلاد؟ يا... نمي‌دانم‌! راز دوباره‌ زيستن‌ و تناسل‌ ملتش‌ و نسل‌ جواني‌ كه‌ به‌ خيل‌ شنوندگان‌ ديگرش‌ مي‌پيوندند درپيغام‌ داشت‌؟...

در ديار غربت‌ گاه‌ به‌ گاهي‌، گر دست‌ دهد راهي‌ كنسرت‌ او مي‌شوم‌. در احساس‌ غريبي‌ از خاطرات‌ ارزند و تاراج‌ نشده‌ ذهنم‌ از صداي‌ شجريان‌ و آوازهاي‌پرهيجان‌ و همهمه‌اش‌ با صدايي‌ كه‌ ديگر ساز و شعر نمي‌شناسد به‌ آساني‌ فرو مي‌رود و اوج‌ مي‌گيرد. نگه‌ در نگاهها حضار عاشق‌ و مشتاقش‌ مي‌افكند، كه‌ آن‌گاه‌ در دستگاهي‌ ناله‌اي‌ خوش‌ سر مي‌دهد و نيك‌ مي‌داند كه‌ در چه‌ فضا و حال‌ و احوالي‌ مي‌خروشد.

ناله‌اي‌ كه‌ مي‌گويد آزادي‌ و باور اراده‌ رشد، هدف‌ هنرمندان‌ متعهد است‌، در ساختن‌زندگي‌ در جريان‌ رشد، همواره‌ به‌ ياد دارند كه‌ انسانها از زور و خشونت‌ و قساوت‌ و خيانت‌مي‌رهند و با آزادي‌ توان‌ بنا كردن‌ جامعه‌ آزادها را دارند.

هنر خودجوش‌ براي‌ پي‌ بردن‌ به‌ همان‌ ارادة‌ رشد است‌ كه‌ واژه‌هاي‌ پاك‌ شاعران‌ و نواي‌خوش‌ نوازندگان‌، كلمه‌هاي‌ خبيثه‌ حاكي‌ از قدرت‌ و خودبيگانگي‌ را از اوهام‌ مي‌زدايند.

هنرمند متعهد، آماج‌ تيرهاي‌ بلا و بهتان‌ است‌، اما وارونه‌ كردن‌ واقعيت‌ و حقيقت‌ امري‌محال‌ است‌ محال‌، به‌ يُمن‌ ايستادگي‌ همان‌ هنرمندان‌ است‌ كه‌ جامعه‌ بيش‌ از هر زمان‌ آسايش‌را مي‌طلبد.

و شجريان‌ خود مي‌گويد " آواز سروش‌ برخاسته‌ از نهاد مردمان‌ آن‌ ملت‌ است‌. و هيچگاه‌هنرمند آگاه‌ از موقعيت‌ اجتماعي‌ جامعه‌اش‌ به‌ دور نيست‌." هنرمند دلسوخته‌ و روش‌ راي‌ نيزهيچگاه‌ بساط‌ ثناگويي‌ و ريا را نمي‌گستراند. البته‌ رسالت‌ او همگام‌ با هنرنمايي‌ نوازندگان‌عاشق‌ پيشه‌ و چيره‌دست‌ است‌.

و همدلي‌ و ذوق‌ نيكوي‌ او با همنوازان‌ وفا پيشه‌اش‌ قابل‌ تحسين‌. تسلط‌ بي‌همتا وظرافت‌هاي‌ خاص‌ حنجرة‌ شجريان‌ در اوج‌ گرفتن‌ و فرود استحكام‌، تازگي‌ و تحرك‌ تازه‌اي‌ به‌صدايش‌ مي‌دهد و آهنگسازان‌ كهنه‌ كار هم‌ با تمهيدي‌ به‌ موقع‌ سامان‌ مي‌دهند.

صدايي‌ با بافتي‌ بسيار منظم‌، پخته‌ و ظريف‌، كه‌ نشانگر ذوق‌ و توانايي‌ اوست‌. تفاوت‌صداي‌ شجريان‌ با ديگران‌ در ايجاد نوعي‌ اعتماد و حس‌ خاصي‌ است‌ كه‌ صدايش‌ در دل‌شنوندگان‌ ايجاد مي‌كند، از يك‌ ديدگاه‌، صدايي‌ است‌ كه‌ معرف‌ شخصيت‌، تفكر و انديشه‌ ومرتبة‌ هنري‌ اوست‌. و هر اجراي‌ جديدش‌ حرفي‌ تازه‌ براي‌ گفتن‌ دارد، حرفي‌ از شرايط‌ واوضاع‌ زمانه‌ و حرفي‌ كه‌ فرياد ملت‌ اوست‌، بيشتر از آنكه‌ به‌ تحرير و روش‌ خوانش‌ بپردازد،پيام‌ و معني‌ شعري‌ را به‌ شنونده‌ منتقل‌ مي‌كند. و اين‌ تفاوت‌ او به‌ پيشينيانش‌ مي‌باشد. هر چندكه‌ تحرير دلفريبش‌ به‌ گونه‌اي‌ ادبيات‌ غني‌ اين‌ مرز و بوم‌ را در خاطره‌هاي‌ مردمان‌ اين‌ ديارزنده‌ مي‌كند و همگان‌ را با شادي‌هاي‌ از ياد رفته‌ و پيوندي‌ دگر مي‌دهد. كجاست‌ آن‌ زماني‌ كه‌گفت‌:

اين‌ خنياگر نگارستان‌ هنر، قدر حرمت‌ خاصي‌ در ادبيات‌ و فرهنگ‌ ما دارد. و دوست‌داشتم‌ الان‌ به‌ شجريان‌ بگويم‌، مردم‌ فعلي‌ ايران‌، صداي‌ شما را تنها در اين‌ تصنيف‌مي‌شناسد:

مرغ‌ سحر ناله‌ سر كن‌

داغ‌ مرا تازه‌تر كن‌

بلبل‌ پر بسته‌ ز كنج‌ قفس‌ در آ

نغمه‌ آزادي‌ نوع‌ بشر سرا..

 

 

 

1.       بر گرفته از كتاب : انديشه در گذار تر جمه . دكتر عرفان قانعي فرد. 1383. نشر رسا . تهران

       برنامه‌ فرهنگ‌ و هنر ملل‌ جهان‌، يادي‌ تحليل‌گونه‌ از محمدرضا شجريان‌، دانشگاه‌ وين‌، تابستان‌ 1381.