پنجشنبه ۷ خرداد ١٣٨٣ – ۲۷ مه ٢٠٠۴

 

داستان بادمجان ناصرا لدين شاه قاجار و ماجراي عليرضا نوري زاده و احمد چليبي

 

 

 بهزاد رستمي  

 

در حكايت ها آمده است كه روزي ناصر الدين شاه قاجار با هيئت همراه خود از بازار مي گزرد كه ناگهان چشمش براي اولين بار به بادمجان مي خورد. از آشپز باشي خود تفحص مي كند كه اين چه چيزي هست. آشپزباشي به حضور ملوكانه توضيح مي دهد كه بادمجان سبزي خوشمزه اي است كه در خورشت بادمجان به كار مي رود.  ناصر الدين شاه قاجار از آشپز باشي مي خواهد كه آن شب برايش "خورشت بادمجان" مهيا كند ، كه بر طبق دستور ملوكانه چنين نيز شد. ناصر الدين شاه قاجار از خورشت بادمجان خوشش مي آيد و آن را تعريف مي كند. شاعر در بار نيز كه در آنجا موجود بود بلافاصله يك شعر بسيار زيبا در وصف خوبي ها و فوايد بادمجان مي سرايد. شاعر دربار بادمجان را موهبتي الهي توصيف مي كند كه قادر آسمانها براي قادر زمين (ناصر الدين شاه) بوجود آورده است؛ و هزار تعريف ديگر.

 

از آن ماجرا چند ماه گذشت تا اينكه ناصر الدين شاه مجددا از همان بازار عبور مي كند و چشمش مجددا به بادمجان مي خورد. بلافاصله به آشپز باشي دستور مي دهد كه امشب يعني "خورشت بادمجان".  اما اين بار حال ملوكانه بعد از خوردن خورشت بادمجان بنا به دلايلي بهم مي خورد.  ناصر الدين شاه به بادمجان لعن و نفرين مي فرستد و دستور مي دهد كه در كاخ سلطنتي هرگز خورشت بادمجان پخته نشود. شاعر در بار كه طبق معمول در آنجا موجود بود ، بلافاصله شعري در مورد اين سبزي كريه و زشت و تلخ و بيمورد مي سرايد. شاعر  در بار بادمجان را سبزي كه نه بلكه سياهي بسيار زشت و رننده توصيف مي كند كه بايد بجاي زهر از آن استفاده نمود و دهها تهمت ديگر به بادمجان بيزبان.

 

ناصر الدين شاه كه به اين شعر هاي شاعر دربار گوش مي دهد؛ ناگهان بر آشفته مي شود و به شاعر در بار مي گويد. مرتيكه ! قربان و صدقه رفتن و چاپلوسي نيز حدي دارد ، دو روئي نيز حدي دارد ، اين حرفها چيست كه مي گوئي ؟ يادت رفته است كه چند ماه پيش تو از همين سبزي زشت چه تعريفات ملوكانه و عارفانه مي كردي ؟ يادت است يا نه؟ شاعر بيچاره در بار بر روي زانو هاي خود خم مي شود و با دعا و ناله و زاري به ناصر الدين شاه مي گويد:  آري حضرت عالي  ! آري صاحب جان من و ملك دنيا يادم است. ولي قربان من غلام شما هستم، من  نوكر شما هستم ، نه نوكر بادمجان و هر زهر مار ديگري. من آنچه را حضرت عالم خوشش بيايد مي سرايم ، و هر آنچه را كه به مزاق اعلي خوشش نيايد ، بد و بيراه مي گويم ، شهنشاه عالم بر اين امر واقفند و من گنهي مرتكب نشده ام. حضرت عالي بهتر از من مي دانند.

 

حال ماجراي به پايان رسيدن عشق طولاني آمريكا و احمد چليبي عراقي و  ستايش هاي يك سال پيش دكتر عليرضا نوري زاده از احمد چليبي و حرفهاي امروز ايشان مرا به ياد آن داستان بادمجان و ناصر الدين شاه مي اندازد. بنده ارادت خاصي به دكتر نوري زاده داشتم و تا حدي امروز نيز دارم ، ولي بايد اعتراف كنم كه پريشانم ! پريشان از اين دكتر عزيزم !  البته سخن امروز من در مورد تعريف و تمجيد ايشان از آن سيد مظلوم ( خاتمي) نيست، بلكه پاورقي جديدي است از همان داستان كهنه و تكراري و مكرر كه گويا دكتر عزيز ما در آن تخصص دارنند.

 

 براي اينكه مطمئن باشم كه كه حقيقت را مي نويسم ، يكبار ديگر به آرشيو سايت خود دكتر نوري زاده، روزگار نو و همچنين آرشيو سخنان وي و نوشته هاي وي در كيهان و جاهاي ديگر مراجعه كردم. تعجبم از بيش بيشتر شد.  ايشان حدود يك سال و يك سال و نيم پيش از دكتر چليبي به عنوان يك مرد خود ساخته و مبارز و فرشته نجات عراق سخن مي گفتند.  بياد دارم و در آرشيو نوشته ها و سخنراني هاي آقاي نوري زاده است كه ايشان چگونه احمد چليبي را بعنوان فرشته نجات و رهبر كنگره عراقي معرفي مي كردند. دكتر نوري زاده چليبي را تا حد يك قهرمان استوره اي براي عراق به عرش اعلاء بردند. عليرغم اينكه احمد چليبي در عراق درس خوانده و نوري زاده در تهران، وي چليبي را "دوست نازنين بچگييم" و همقطار عزيز و ديرينه ام خطاب مي كرد. حتي يكبار گفت كه: وقتي با پدرم به نجف رفته بوديم ، پدرم با پدر آقاي احمد چليبي ملاقاتي داشتند و من و احمد نازنين و دوست قديمي من هر دو در حياط بزرگي پدري ايشان بازي كرديم و دوستي بسيار نزديك و عاطفي ما از همانجا آغاز شد. احمد جون عزيز از همون بچگي ها به من مي گفت كه براي عراق نقشه داردو من هم به او ايمان آوردم.  دكتر نوري زاده در يكي از سخنراني هاي ديگرش از احمد بعنوان تنها شخصيت مدير و مبارزي ياد مي كند ، كه انگار فقط احمد جون مي تواند عراق را آزاد كند. بعد از سرنگوني صدام نيز وي چليبي را رهبر واقعي عراق مي دانست. بنده واقعا قصد ندارم كه تعريف و تمجيد هاي بيشمار ايشان از چليبي را در اينجا بازگو كنم. خوانندگان مي توانند به سايت خود ايشان ، كيهان و راديو فردا و ديگر سايت هاي مربوطه مراجعه كنند و ببينند كه ايشان چه مطالبي را در مورد "احمد جون" گفته اند.

 

و اما ! هفته پيش ورق برگشت ، دولت آمريكا چليبي را جاسوس ايران خواند و سربازان آمريكائي به منزل چليبي در بغداد حمله برده و هرچه كامپيوتر و مدرك بود با خودشان بردند. آمريكا چليبي را متهم به غلو و دورغگوئي كرد. چليبي ناگهان سقوط كرد. چليبي دستمالي بود كه آمريكا از او بخاطر منافعش حداكثر استفاده را كرد، و سپس همچون دستمالي بدردنخور بدور انداخت. آنهاي كه زره اي از سياست سر در مي آورند درك كردند كه اين پايان راه بود براي چليبي كه تاريخ مصرفش گذشته بود. در نتيجه چليبي از سياست عراق چون مهره شطرنجي از ميدان خارج گشت.  ماجراي چليبي ، ماجرائي بود بس تاسف بار و متاثر كننده. مردي كه تمام هستي و اعتبارش را در گروء اميال آمريكا گذاشت تا شايد در عراق فردا به جاه و مقامي برسد ، اينچنين با خفت از صحنه به بيرون پرتاب شد. حال چليبي چه كسي بود و يا نبود ، بنده نمي دانم.  فقط اين را مي دانم كه آناني كه حاضرند به عنوان مهره هاي شطرنج در بازي هاي خطر ناك به كار گرفته شوند ، بايد بدانند كه با آنان بعنوان مهره هاي شطرنج استفاده خواهد شد و نه چيز بيشتري.

 

آنچه كه مرا بهت زده و متاثر و متاسف كرد سخنان دكتر عليرضا نوري زاده بود در راديو يار غار خودش يعني ميبيدي. ايشان بعد از خبر سقوط نابهنگام چليبي ، در راديو ياران حاضر شد و گفت آنچه را كه نمي بايد گفت. ايشان با كمال افتخار و نسيان ذهني اذهان نمود كه بعله من از اول هم به اين چليبي شك داشتم. بعله من از اول مي دانستم كه اين مرد مشكوك شايد با ايران سر و كار داشته باشد. دكتر نوري زاده تا آنجا پيش رفتند كه نزديك بود بگويد " بعله من به دوست عزيز و همكلاسي نازنينم و قديمي خودم يعني جورج بوش گفته بودم كه اين مرد قابل اعتماد نيست  ولي خانم كندوليزا رايس اجازه نمي داد كه حرف من به گوش " دوست نازنين" و "همكلاس قديمي" من برسد". حملات ايشان به چليبي حتي ده قدم از خود آمريكا پيشتر رفت. ايشان ديدند كه حال چليبي بر زمين افتاده است ، يك لگد هم به او بزنند. اي كاش فقط يك لگد بود و گزر از آن. اي كاش فقط يك تيپايي بود و يك دشنام.

 

دكتر نوري زاده عزيز ( اگر ايشان اجازه بدهد من اين تكيه كلام ايشان را در مورد خودش بكار ببرم) و مفسر و روزنامه نگار نازنين ( باز هم اجازه در مورد استفاده از تكيه كلام ايشان) ، به يك لگد و دشنام بسنده نكردند. ايشان حتي از آمريكا فراتر رفتند و گفتند آنچه را كه در شان يك روزنامه نگار و مفسر سياسي نبود. هدف من دفاع از فرد يا افرادي نظير  چليبي نيست. همانگونه كه گفتم او مهره شطرنجي بود كه از دايره بازي خارج شد. آنچه براي من مهم است استحكام شخصيت و ثبات تخصصي يك روزنامه نگار ايراني است. دكتر احمد چليبي قرباني بازي سياسي آمريكا در عراق شد. دكتر نوري زاده چرا بايد حيثيت روزنامه نگاري خود را در مسلخ بازي شطرنج سياسي آمريكا در عراق قرباني كند و با تغيير وزش باد سياست در عراق تغيير جهت دهد و بگويد آنچه را كه نبايد بگويد.           بهزاد رستمي