پنجشنبه ۷ خرداد ١٣٨٣ – ۲۷ مه ٢٠٠۴

 

روايتی از مشکلات يک دختر محقق

 

سميه رضايی - مريم ملازاده / نشريه دانشجويی «زنان زمان»

تريبون فمينيستی ايران

 

از چندی قبل او را می شناختيم، می دانستيم که در راه انجام هدف خود چه تلاشهايی می کند و چه سختيهايی را تحمل کرده است. ميخواستيم از نزديک با يک دختر محقق آشنا شويم و با او در باره مشکلاتش به گفتگو بنشينيم. پس از تلاش بسياری توانستيم برای گفتگويی دوستانه از او وقت بگيريم. به محل کارش می رويم . با تعجب به آن ساختمانهای سرد مينگريم که هيچ تناسبی با روحيه يک محقق ندارد. ساختمانهايی که از آنها بوی سکون و رخوت به مشام ميرسيد. به اتاق کار او ميرسيم (اتاقی اشتراکی با سه زن ديگر). با محبت بيشائبه ای به استقبالمان می آيد و با اينکه در سلامش گرما و دوستی موج می زند، اما در زوايای چهره اش غم و حسرت بزرگی پنهان است. در نگاهش صدها پرسش بی پاسخ رخنه کرده بود. شروع به مطرح نمودن سوالهايمان ميکنيم. از ما ميخواهد که از ذکر نامش خوداری کنيم. از چيزی ميهراسد و يا آنقدر سختی کشيده که ديگر حاضر نيست نامش در جايی ذکر شود. ۲۲ ساله است و کارشناسی روانشناسی بالينی. از سالها پيش به تحقيق علاقهمند بود و دوران دبيرستان ۲۴ مقاله علمی نوشته بود و در جشنواره خوارزمی رتبه ۳ را در رابطه با اينرسی سکون و حرکتی کسب کرده بود. ديپلمه رياضی بود اما فکر می کرد در اين رشته نمی تواند آنچنان که خود ميخواهد به تحقيق بپردازد، تغيير رشته داده و وارد رشته انسانی گرديده بود. ميگويد همه چيز از يک سيب آغاز شد. وقتی عمويش جامعه را به سيبی تشبيه کرده و او را به فکر فرو برده بود. آری، يک سيب سرنوشت او را اينگونه تغيير داده بود. به فلسفه و جامعهشناسی علاقه مند شده ولی از آنجا که اين دو مبحث، پاسخگوی سوالات بيشمار ذهنش نبود به سراغ روانشناسی رفته و در آن رشته شروع به تحصيل کرده بود. روزی در يکی از کلاسها (در ترم ۲) سوالی برايش پيش آمد و تصميم گرفت برای کشف پاسخ اين سوال تحقيقی را آغاز نمايد. پژوهشی که در راه انجامش بسيار سختی کشيد و در آخر .

در سن ۱۸ سالگی به انجمن روانشناسان معرفی شد. پس از ورودش، همه با تعجب او را نگريستند. دختری کم سن و سال تصميم گرفته بود نظريه ای ارائه دهد و باعث شگفتی همه شده بود. در همان برخورد نخستين يکی از اساتيد به وی گفته بود: تو که جز الفبای روانشناسی را بلد نيستی، می خواهی نظريه ارائه دهی؟ و در پاسخ ايشان يکی ديگر از اساتيد گفته بود: ايشان از حروف صدادار روانشناسی هستند. و اين پاسخ در آن لحظه، دريچه اميدی در برابرش گشوده بود. برای تحقيقاتش مجبور بود سر کلاسهای گروه پزشکی حاضر شود و متاسفانه در اين راه مورد کم لطفی برخی از اساتيد واقع شده بود. شبها معمولا تا ساعت ۹ شب در آزمايشگاه ميماند و پس از آن، با همراهی پدرش به خانه برمی گشت. نميخواهم کار تحقيقاتی انجامدهی، جمله ای بود که به طور مکرر از طرف پدرش عنوان می شود و مشابه آنرا از برخی از اساتيد و مديران و معاون تحقيقات نيز شنيده بود. بودجه بسيار مختصری را برای انجام تحقيقاتش دريافت کرده بود و به همين دليل مجبور شد برای ادامه سير پژوهش خود، مبلغ گزافی را بپردازد که در تهيه اين مبلغ خود با کار تدريس به خانواده اش کمک می کرد (گرچه اين کمک بسيار ناچيز بود). برای پيشرفت کارهايش و گاهی حتی برای يک امضا از معاون يک بخش، مجبور می شد مطالبی را برای آنها آناليز کند و يا حتی تز آن را بنويسد. يک بار مقاله ای ۵۵۱ صفحه ای نوشته و آنرا به مسئول پژوهش ارائه داده بود که ايشان حتی نظری به اين مقاله نينداخته بودند. در نگاههايمان آثار تعجب را می ديد و می گفت: فکر می کنم مردان حس رقابت کمتری نسبت به زنان دارند و بسيار ناعادلانه قضاوت می کنند. از او می پرسيم که اگر مرد بودی راحتتر پيشرفت نمی کردی؟ پاسخ می دهد: شايد! گاهی اوقات آرزو ميکردم پدرم همراهم بود تا مثلا در فلان صف که همه مرد بودند پدر من نيز به کمکم می آمد اما با اين اوصاف من تنها دو بار آرزو کردم که کاش مرد بودم: در ماه محرم، برای اينکه آنگونه که دوست دارم خود را تسکين دهم و يکی ديگر اينکه راحت بتوانم در زير باران قدم بزنم. او حاضر نيست که برای انجام کارهای تحقيقاتی اش آرزو کند که کاش مرد بود. او زنان را کامل تر از مردان می داند. او از زنان به عنوان پايه و از مردان به عنوان ستون ياد می کند.

او بورسيه ادامه تحصيل را گرفت اما به دليل عدم تاهل هرگز نتوانست به آنجا برود. او در اين مورد زمزمه های مخالفت را از جانب پدر و مادرش نيز شنيده بود. در کشورهای بسياری چون آلمان، انگليس و کانادا و امکانات مطلوبی برايش در نظر گرفته بودند اما او نپذيرفته بود و معتقد بر اين است که اين نظريه بايد به نام کشورش ايران ثبت شود. او در سفرهايش هميشه پوشش يک دختر ايرانی مسلمان را داشت، چرا که به اين اصول پای بند بوده و مليتش برايش از ارزش بسيار والايی برخوردار است. او فکر می کند که تمام برخوردهايی که با او شده به دليل سن کم اوست و امروز او را مجبور کرده تا به کاری متفاوت و شايد متضاد با تخصصش پناه آورد. اما او از پا ننشسته است، چرا که چندی پيش برای وزير مربوطه نامه ای نوشته تا در اين سازمان نيز مرکز تحقق احداث گردد. او از پافشاری های خود در راه انجام هدفش راضی بود و موفقيت خود را مديون پشتکار خودش است. ما نيز به خاطر اين همه پشتکار و صبر و تحمل سختی های اين راه به او تبريک می گوييم و از او خداحافظی می کنيم و او با فروتنی ما را تا پايين همراهی می کند. از او جدا می شويم و باز از ميان آن همه ساختمانهای عظيم و سرد عبور می کنی و متفکر از اينکه چرا او بايد با اين همه شوق و استعداد تحقيق و پژوهش به کاری تکراری و معمولی بپردازد.؟؟؟