سه شنبه ۵ خرداد ١٣٨٣ – ۲۵ مه ٢٠٠۴

 

مسئله دموكراسی وعمليات "آزادی ايران" !!

 

نوشته: طارق علی

 ترجمه: احمد مزارعی 

 

عقابها و بازهاي واشنگتن حريصانه و با چشماني مملو از تجاوز به سوي ايران مينگرند. انگلستان همچون سگ شكاري از شوق تهاجم، زبان خود را بيرون ميآورد. سفير اسرائيل به واشنگتن توصيه ميكند كه مبادا مسير تهاجم امپراتوري عليه عراق به همانجا اكتفا نموده بلكه به فوريت هجوم به سوي تهران و سپس دمشق را تكميل نمايد. "كبوتران" كاخ سفيد اما چنين باور دارند كه يورش به ايران ضروري نيست، كافي است كه ما عراق را به اشغال درآوريم، آنگاه به راحتي شاهد آن خواهيم بود كه حاكمان تهران با پاهاي خود به استقبال ما خواهند‌ شتافت.

مسلما چنان جدلهايي در واشنگتن براي شاه جوان چندان رضايتبخش نيست، "شاهي" كه در روزهاي اخير با انجام مصاحبه در CNN و CBS و BBC خود را براي قرار گرفتن بر تخت طاووس آماده ميكند. وي و طرفدارانش در لس آنجلس خود را آماده ميكنند تا امپراتوري آمريكا همانطور كه در گذشته پدر و جد وي را به قدرت رسانيدند، اين بار نيز سلطنت را به آنان بازگردانند. و اگر بناي امپراتوري آمريكا چنين باشد، چه مدت به طول خواهد انجاميد تا وي بر اريكه نشيند؟

چنين به نظر ميرسد كه طرفهاي درگير از آمريكا گرفته تا انگلستان،‌ اسرائيل و شاهزاده بي تخت و تاج، هيچكدام به آن درد و رنجي كه ملت ايران طي سالهاي دراز با خود حمل ميكند، توجهي ندارند. درد و رنج و تلخكامي هايي كه بر اين ملت تحميل شده و به وسيله شعرا،‌ ادبا و نويسندگان اين سرزمين در حافظه تاريخي مردم زنده نگه داشته شده است. ملت ايران فراموش نكرده اند كه چگونه آمريكا با كمك انگلستان با همكاري شاه و روحانيت به تغييرات فاجعه باري در كشورشان دست زده و مولود تازه دموكراسي را در ايران به قربانگاه بردند.

هنگامي كه احمد شاملو از بهترين شعراي ايران در سال 2000 درگذشت، يبش از يكصد هزار نفر كه اغلب آنان را جوانان تشكيل ميدادند در تشييع جنازه وي شركت كرده و گاها به طور جمعي اشعاري را از وي ميخواندند. اشعاري كه بيانگر اميد به آينده بهتر، سرزندگي و شادي بود. شاملو در زندگي خود فراز و نشيب هاي گوناگوني را از سر گذراند كه گاها در اشعار وي منعكس شده. شاملو زندگي خود را از سرگذشت تاريخ سياسي كشورش جدا نميدانست و در يكي از اشعار كه خود نشاندهنده دوران ركود و رنج سياسي و اجتماعي جامعه ايران است ميسرايد: سرزميني بي بهار، كه صداي پرنده اي در آن شنيده نميشود، زندانها چنان گسترده شده اند كه روح را ميآزارد . . .

اوضاع در ايران هميشه اين چنين نبوده است. در قرن بيستم در دوره هاي كوتاهي شرايطي پيش آمد كه ملت ايران ميتوانست به آرمانهاي آزاديخواهانه و عدالت جويانه خود جامه عمل بپوشاند، اما هر بار اين فرصت ها يا ربوده شد و يا سركوب گرديد. بين سالهاي 1906 تا 1911 وقوع انقلاب مشروطه در ايران به مثابه زمين لرزه عظيمي بود كه خاندان فاسد قاجار را كه همه ثروتهاي ايران را به امپراتوري انگلستان به ثمن بخس فروخته بودند، درهم كوبيد. در اين دوره براي اولين بار در ايران پارلمان تاسيس يافت و در همين دوره شورشهاي فراوان دهقاني عليه ملاكان كه گردانندگان اصلي مملكت بودند به راه افتاد. پيدايش مطبوعات آزاد و مدافع دموكراسي، تشكيل جمعيت هايي از روشنفكران كه مشروعيت فكري خود را از انقلاب فرانسه و پتروگراد ميگرفتند، نشر انديشه هاي مترقي موجب شكاف در شيوه تفكر سنتي جامعه گرديد، به طوري كه اين شكاف به درون طبقه حاكمه و روحانيت نيز راه يافت. بخشي از روحانيت در كنار فئودالها و دستگاه هيأت حاكمه قرار گرفت و به سركوب نيروهاي انقلابي پرداخت.

با وجود آنچه كه گذشت، اوضاع چنان نيز نماند. در سال 1910 روحاني جواني به نام "كسروي" كه نسبت به اوضاع جامعه و طبيعت دچار تناقضاتي شده بود، شبها به پشت بام منزل خود در تبريز ميرفت تا حركت ستارگان و بويژه ستاره دنباله دار را تعقيب كند. وي سرانجام تصميم گرفت از علم الهيات به علم ماديات پناه برد و در قلعه مستحكم آن سنگر بگيرد. كتابها و مقالات وي دلايل بسيار محكمي عليه جهل و خرافات و اصول شيعه گري به همراه داشت. احمد ‌كسروي در نوشته هاي خود در دفاع از جامعه مدني، حقوق زنان و اصلاح جامعه سرسختانه دفاع مينمود. اين عمل شجاعانه وي خشم و غضب ملايان مرتجع و بيسواد را برانگيخت، آنان وي را به زندقه و الحاد متهم نمودند. در سال 1946 ملايان مرتجع عليه وي به دادگاه شكايت برده وي را متهم نمودند كه عليه اسلام و مسلمين اسائه ادب نموده است. به هنگام تشكيل دادگاه آنان منتظر پايان جلسات دادگاه نمانده و با ضرب چند گلوله به حيات اين دانشمند بزرگ پايان دادند. بدينسان ميتوان گفت كه وي يكي از پيشگامان مبارزه با تاريك انديشي بود كه به قتل رسيد.

انقلاب مشروطه، شاه و مستشاران خارجي وي را به شكست كشانيد، اما اين پيروزي زمان درازي به طول نينجاميد. در اين مرحله "رضاخان" كه افسري كم سواد و دست پرورده فوج‌ قزاق بود وارد ميدان شد. قزاقها نيروي مسلحي بودند كه توسط دولت روسيه تزاري براي حفظ مصالح امپراتوري روسيه و هم حمايت از تاج و تخت شاه ايران تاسيس شده بود. پس از انقلاب بلشويكي در روسيه، قزاقها در ايران از حمايتهاي تزار محروم ماندند، افسران روسي به كشور خود‌ بازگشتند و قزاقها مجبور شدند يا افسران تازه استخدام كرده و يا به وسيله افسران سابق قزاق به كار خود ادامه دهند. در سال 1921 حكومت بلشويكي روسيه همه قراردادهاي ظالمانه دولت تزاري را با ايران لغو، بدهيهاي ايران را به بانك دولتي روس كان لم يكن اعلام داشت و از بسياري شركتها، اراضي و كارخانه هاي متعلق به دولت سابق در خاك ايران به نفع ملت ايران صرف نظر نمود.

لغو قراردادهاي سابق توسط بلشويكها و افشاي قراردادهاي محرمانه بين تزارها و امپرياليسم انگلستان، موجب افشاي غارتگريها و تجاوزات دو كشور امپرياليستي و بويژه انگلستان در ايران گرديد و موجب تقويت روحيه ميهن پرستي و مقاومت در مردم ايران شد. فوج قزاقها نيز از اين شرايط تازه و روحيه آزاديخواهانه بي بهره نماندند. در همان سال رضاخان با گروه قزاق خود به سوي تهران به حركت درآمده و خود را وزير جنگ خواند. چهار سال پس از اين، رضاخان از مجلس ايران خواست تا پادشاهي خاندان قاجار را در ايران ملغي نمايند. در اين دوره رضاخان با تأسي از آتاتورك رئيس جمهوري تركيه در ايران به اصلاحاتي دست زد و بناي تاسيس دولت مدرن را در ايران آغاز نمود. بايد گفت كه رضاخان برعكس كمال آتاتورك كه جمهوري را پس از الغاي خلافت عثماني برقرار كرد، وي متاسفانه خود را شاه ايران خواند و از پشتيباني دولت انگليس نيز برخوردار شد.

اصلاحات رضاشاه در بهترين حالت سطحي ماند و نتوانست تغييرات ريشه اي در اوضاع جامعه به وجود آورد. وي در مرحله اي با روحانيت نيز درگير شد تا حدي كه بعضي از آنان را در ملا عام تنبيه نمود، البته رضاشاه با روشنفكران و نيروهاي پيشرو جامعه نيز برخوردي بهتر از اين نداشت. رضاشاه به تمام كتب و مطبوعات با بدبيني و به مثابه برانداز و عليه حكومت مينگريست. در زمان وي هر گونه كوششي براي استقرار دموكراسي در ايران با استهزاء و مخالفت پاسخ داده شد.

مغازله رضاشاه با رايش سوم در جريان جنگ دوم جهاني (تعويض نام فارس به ايران به پيشنهاد سفير برلن در تهران انجام گرفت اگرچه ايران مركز نژاد آريايي بوده است) موجب سقوط وي گرديد. نارضايتي انگليسي ها از سياستهاي رضاشاه موجب آن شد تا در سال 1941 وي را عزل نموده و به تبعيد فرستادند. آنان سپس فرزند بيست ساله وي كه داراي شخصيتي ضعيف و "با هوشي متوسط" بود به جاي پدر نشانيدند. شاه تازه آنچه را كه بر پدرش گذشته بود فراموش نكرد و به درستي آموخت كه هيچگاه نبايد بر روي ولي نعمت خود شمشير بكشد.

اشغال ايران توسط قواي روسيه و انگلستان و رقابت ميان آن دور، شرايطي را در ايران به وجود آورد تا نيروهاي مختلف اجتماعي كه تا آن روز فرصت بروز نيافته بودند، ظاهر شده و فعاليتهاي خود را به شكل علني آغاز نمايند. جريانات ملي و دموكراتيك، ترقي خواهان و كمونيستهاي متمايل به اتحاد شوروي. در اين مرحله نيروهاي ملي و دمكرات ها سرسختانه به دفاع از استقلال و تماميت ارضي ايران پرداخته و خواستار خروج سريع سربازان بيگانه از ايران شدند. دكتر محمد مصدق از پيشگامان مبارزه براي آزادي ملي در ايران در راس نيروهاي آزاديخواه قرار گرفت. وي اگر چه خود از خانواده اشراف قاجار بود اما سرسختانه با مناسبات آنچناني مخالف بود و چه در زمان رضاشاه و چه در زمان شاه جديد بر اين عقيده خود استوار ماند و در اين راه مصائب فراواني را متحمل گرديد. مصدق براي استقلال ايران سرسختانه به مبارزه پرداخت. از نظر وي استقلال يعني خروج قواي بيگانه روسي و انگليسي از ايران و ملي نمودن صنعت نفت كه در انحصار و مالكيت انگلستان بود.

برعكس مصدق كه آزادي و استقلال كامل ايران را خواستار بود، كمونيستهاي حزب توده به علت دنباله روي بي چون و چرا از شوروي، تنها خواستار خروج قواي انگليسي از ايران بودند. اين سياست حزب توده موجب آن شد كه بسياري از نيروهاي مترقي به پشتيباني از مصدق برخيزند و در عين حال اين عملكرد‌ حزب توده باعث شد تا پايگاه اجتماعي آن در ميان روشنفكران ملي گرا تضعيف گردد. با وجود همه آنچه گذشت بايد‌ گفت كه اين حزب موفق گرديد قطب عظيمي از بهترين متفكران و روشنفكران ايراني را به سوي خود جلب نمايد.

كتاب "همه مردان شاه" تاليف استفان كينزر، مرثيه اي است كه به مصدق اهدا شده است. آري دكتر محمد مصدق سياستمداري با خوني آبي رنگ، مخلص در راه به دست آوردن استقلال سياسي و اقتصادي براي ميهن خود، كسي كه با كارهاي صادقانه توانست پشتيباني ميليونها نفر از هموطنان خود بويژه اهالي ساكنان روستاها را كسب كند، كسي كه كينه دو امپراتوري بزرگ انگلستان و آمريكا يكي زوال يابنده و ديگري در حال صعود را عليه خود برانگيخت، دو امپراتوري كه مصالح اقتصادي مشتركي داشتند. اوايل سال 1943 وزير خارجه آمريكا "كوردل هال" طي نامه اي به رئيس جمهور "روزولت" چنين مينويسد: "عليرغم عوامل "انساني" كه ما را واميدارد تا از نفوذ اتحاد شوروي در منطقه جلوگيري كنيم، مسئله بسيار مهم و سرسختانه ديگري نيز وجود دارد كه ما بايد ‌بكوشيم به آن اهميت لازم را بدهيم. اين مسئله اين است كه ما نبايد بگذاريم قدرت بزرگي در منطقه خليج فارس پا بگيرد، زيرا در آن صورت به نفوذ‌ نفتي ايالات متحده آمريكا در عربستان سعودي ضربات جدي وارد‌ خواهد شد."

در ادامه چنين سياستي بود كه از سال 1942 هيأت هاي نظامي آمريكايي به طور مرتب وارد ايران ميشدند و البته هدفشان نيز روشن بود. دولت آمريكا خواستار تشكيل ارتشي در ايران بود تا بتواند از منافع دراز مدت ايالات متحده آمريكا در منطقه محافظت نمايد. در حالي كه آمريكا و انگلستان هر دو جزو كشورهاي معظم محسوب ميشدند، اما با نفوذ گسترش يابنده امريكا در منطقه بويژه در آذربايجان و كردستان، براي دولت انگلستان راه ديگري نميماند جز اين كه هر روز بيشتر و بيشتر به نفع دولت امريكا از منطقه عقب نشيني كند.

مبارزات ميهن پرستانه مصدق شعله هاي آتش آزاديخواهانه را در ميان ملت ايران برافروخت. شاه وحشت زده از ملت در سال 1953 مجبور به فرار از ايران گرديد و صنايع نفت به فوريت ملي شد. كارگران ايراني در پالايشگاه و ساير موسسات نفتي در خوزستان همانند بردگان در اسارت به سر ميبردند. «استفان كينزر» مولف كتاب«همه مردان شاه» وضعيت كارگران ايراني را از قول يكي از مديران اسرائيلي كه در مجله «اورشليم پست» به چاپ رسيده چنين توضيح ميدهد:«كارگران ايراني به مدت هفت ماه تابستان گرم خوزستان مجبور بودند در زير درختهاي نخل و غيره به سر ببرند. با آغاز فصل سرما شركت نفت آبادان آنان را به درون «سوله» هاي بسيار بزرگي كه هر كدام گنجايش سه چهار هزار كارگر داشت منتقل مينمود. آنان مجبور بودند خود و خانواده و همگي در كنار هم در اين «سوله» ها بخوابند. سهم هر يك به اندازه يك تخت ميشد. براي اين جمعيت زياد دستشويي و توالت نيز در نظر نگرفته بودند. هنگامي كه من با همكار انگليسي خود به صحبت مينشستم به آنان يادآوري ميكردم كه مناسب نيست شما با ملت فارس اين چنين برخورد ميكنيد، آنان پاسخ ميدادند كه ما انگليسها تجربيات فراواني در رابطه با زندگي ملتهاي عقب مانده داريم. عدالت و سوسياليسم چيز بسيار خوبي است ولي براي درون انگليس، در خارج از انگلستان ما بايد «آقا» باشيم.»

«حزب كارگري» در انگلستان حتي در درون كشور خود نيز به عهد و قول «سوسياليستي» خود عمل نميكرد. وزير خارجه «حزب كارگر» در انگلستان «هربرت موريسون» تصميم گرفت تا مصدق را سرنگون كند، اما در اين كار موفق نشد.

وي چنين برنامه ريزي كرد كه تعدادي ناو جنگي را آماده كرده و ترتيب حمله به ايران را بدهد و بدين شكل زمينه سقوط مصدق را فراهم آورد. در آن زمان «هري ترومن» با اين كار وزير خارجه انگلستان به مخالفت برخاست. وي سفير خود را به همراه نامه اي اعتراضي به نزد «هربرت موريسون» فرستاد با اين مضمون كه مصدق از پشتيباني 95٪ مردم ايران برخوردار است و انجام چنين كاري بلاهت مطلق است.

تنها پس از پيروزي «دوايت آيزنهاور» (باني استراتژي امنيت ملي فعلي) امكان دست زدن به چنين اعمال ضد انقلابي عليه مصدق فراهم شد. برادران «دالس» با نام عمليات «آژاكس» فعاليت خود را براي سرنگوني مصدق آغاز كردند. دموكراسي سكولاري كه به وسيله جبهه ملي و در رأس آن دكتر محمد مصدق براي اولين بار در ايران تاسيس يافته بود با كامل تاسف به وسيله كودتاي امريكايي و انگليسي درهم شكسته شد. استفان كينزر در كتاب خود توانسته است با زبردستي ويژه اي تمام جزئيات كودتا، شخصيت هاي شركت كننده را به طور كامل ترسيم كند.

سالهاي درازي كه از وقوع كودتا گذشته دلايل فراواني را بر درستي نوشته هاي استفان كينزر در جلوي ديدگان ما ميگذارد. دهشت انگيز اين كه اكنون و با گذشت اين ساليان دراز كمتر كساني به انكار و تقبيح آن عمل شوم ميپردازند و سئوالي كه اكنون در برابر ما قرار ميگيرد اين است كه آيا بايد 50 سال بگذرد تا ما باخبر شويم كه بوش و بلر خود ميدانستند كه در عراق اسلحه كشتار جمعي وجود ندارد و ادعاهاي اينان تنها سرپوش براي اشغال و غارت كشور عراق بوده است؟

در قسمتي از كتاب كينزر انتقاد ملايمي بر مصدق وارد ميشود مبني بر اين كه وي نتوانست هراس امريكاييان را از نفوذ شوروي در ايران محاسبه كند و سياستگزاريهاي خود را بر آن اساس بنا نهد. اين انتقاد درست در جهت عكس دلايل و دفاع مصدق در دادگاه مسخره اي كه براي «محاكمه» وي ترتيب داده شده بود مينمايد و در كتاب ذكر آن رفته است. مصدق به درستي تنها «جرم» خود را چنين شرح ميدهد:«تنها جرم من همانا ملي كردن صنايع نفت و اخراج شبكه هاي سياسي و نفوذ بزرگترين كشور استعماري از ايران بوده است.»

به همين سبب سازمان «سيا» در بازگرداندن شاه به قدرت در سال 1953 اقدام كرد و به فوريت و در فرداي كودتا سركوب نيروهاي ليبرال، دمكرات، ملي گرا و كمونيستها آغاز گرديد. امريكا اقدام به تاسيس پليس مخفي «ساواك» كرد كه به شيوه اي تازه به دستگيري و شكنجه نيروهاي مترقي پرداخت. در اين دوره هرگونه فعاليت سياسي جرم به حساب ميآمد. از همين دوره است كه طيف بسيار گسترده اي از نيروهاي آزاديخواه ايراني ناگزير از جلاي وطن به سوي اروپا و امريكاي شمالي گرديدند و در آنجا سازمانها و انجمنهاي خود را براي مبارزه با شاه به راه انداختند. در اين دوره در ايران به جز در مساجد مكان ديگري براي بحث و تجمع وجود نداشت و تنها در مساجد بود كه ميشد عليه دولت مباحثي آن هم در سطحي بسيار ساده به راه انداخت. حمايت مطلق ايالت متحده امريكا از ديكتاتوري شاه، حتي مخالفان معتدل شاه را هم مجبور به خروج از كشور نمود. فريدون تنكابني شاعر و نويسنده ايراني در سال 1970 در كتاب «يادداشتهاي شهر شلوغ» در مورد سياستهاي جهان آن روز چنين مينويسد:«اگر كاريكاتوريست بودم شكل شخص امريكايي را با لباس نظامي و پوتين براق چنين ترسيم ميكردم كه يك پاي خود را بر پشت امريكاي لاتين، پاي ديگرش را بر پشت منطقه جنوب شرق آسيا گذاشته در حالي كه با دست چپ خود گلوي يك سياهپوست را ميفشارد...»

و هنگامي كه طوفان اخير وزيد و شاه را از سر راه برداشت، تنها آيت الله ها بودند كه بر جامعه تسلط داشتند و تنها آنان توانستند از خلاء گورستان مانندي كه شاه پس از حوادث سالهاي 1953 در ايران به وجود آورده بود بهره ببرند. به درستي روشن شد كه آن ديكتاتوري كه خميني پس از به قدرت رسيدن بر ايران حاكم نمود، چيزي نبود بجز صورت ديگري از ديكتاتوري شاه به معني دقيق كلمه. ادعاهاي ضد امپرياليستي نمودن ملاها در ايران به شيوه اي بسيار احمقانه مطرح شد و از همان ابتدا گفتار و كردارشان مشكوك و متناقض مينمود. شيوه سركوب عليه مردم در ايران و عراق هر كدام معاني ويژه خود را دارند. صدام در عراق همه نيروهاي مترقي همچون ليبرالها و كمونيستها را سركوب نمود، اما حكومت بعث در زندگي خصوصي مردم دخالت نداشت. در كشور عراق بارها، كاباره ها، رقاص خانه ها و همه امكنه تفريح عمومي باز و آزاد بودند و كسي در اين گونه موارد مزاحمتي براي كسي ايجاد نمينمود. در ايران برعكس عراق بجز سركوب وحشيانه همه نيروهاي مخالف، پليس مذهبي در تمام شئون و زندگي خصوصي مردم دخالت داشت. دستگيري و شلاق زدن جوانان در ملأ عام به اتهام شادي كردن و منع ميليونها انسان از داشتن حداقل آزاديهاي شخصي جامعه ايران را دچار خفگي نموده بود. امروز در ايران نفرت از حاكميت مذهبي بسيار گسترده شده است. بر طبق آمار موجود 65٪ جوانان زير 25 سال كه در جامعه و خانواده مذهبي تولد و رشد يافته اند شديدا ضد ملاها و ضد مذهبي اند و اينان كساني هستند كه بجز حكومت مذهبي شيوه ديگري را در زندگي تجربه نكرده اند.

تجربه بسي چيزها به ايرانيان آموخته و خود بهترين آموزگار ايرانيان است. آيت الله هاي پرقدرت نخواهند توانست بر قوانين تكامل طبيعي غلبه كنند. اگر ايرانيان را به حال خود رها كنند آنها خود ميدانند كه چگونه، چه زماني و براساس چه مصلحتي عليه ظالمان و تجاوزكاران به حقوق خود به اقدام مناسب دست بزنند، شايد اصلاحات مقدمه اي براي آن باشد. نبوغ و زيبايي كار فيلمسازان ايران در ايران و خارج، كتب و اشعاري كه غالبا به شكلي مخفيانه در بين ايرانيان رد و بدل ميشود گامهاي اوليه تغيير ريشه اي از درون است. اگر گروه بوش، چيني و رامسفلد به عملياتي در ايران دست زنند، تنها به استقرار ارتجاعي هارتر و بدتر كمك خواهند نمود. غالبا اينچنين است كه منافع امپراتوريها با مصالح ملتها منطبق نميگردد. غالب ايرانيان ميدانند كه «آزاد» سازيهايي از اين نوع، آنان را با مشكلات بسيار عظيمي روبرو خواهد ساخت، بويژه اين كه ملت ايران كاملا به اين نكته واقفند كه اين امپراتوري به خاطر مصالح خود بر چه اعمالي عليه ملت ايران در پنجاه سال گذشته دست زده است.

  -----------------------------------------------------------

*  اگر گروه بوش، چيني و رامسفلد به عملياتي در ايران دست زنند، تنها به استقرار ارتجاعي هارتر و بدتر كمك خواهند نمود