سه شنبه ۵ خرداد ١٣٨٣ – ۲۵ مه ٢٠٠۴

 

ترور و خشونت يا پرهيز از خشونت

در مبارزه مسالمت آميز و پرهيز از خشونت، رهبران اولين قربانيان هستند و فداي هزاران ميشوند، اما در استراتژي "خشونت و ترور"، رهبران هزاران نفر را قرباني ميکنند، و خود را به اروپا وخانه هاي امن ميرسانند.

 

 

محمد حسين سبحاني

25.5.2004 ــ آلمان

 

مقدمه:

در چند مقاله گذشته به ضرورت نقد تروريسم و خشونت سياسي پرداختم، و نتيجه گيري کردم که خوشبختانه در سال هاي اخير باز خواني و نقد استراتژي ترور و خشونت در جامعه گسترش بيشتري  پيدا کرده است و دلايل اين امر را نيز در محور هاي زير برشمردم.

  اين دوره به دليل شکل گيري زمزمه هاي فرهنگ مدارا و راه حل هاي مبارزات مسالمت آميز بويژه بعد از دوم خرداد 1376 ضرورت نقد فرهنگ خشونت در حوزه سياسي و اجتماعي بيشتر احساس شده است.

  دليل ديگر را مي توان به بن بست رسيدن کامل مبارزات خشونت آميز و مسلحانه در صحنه سياسي اجتماعي ايران جستجو کرد.

  دليل سوم را نيز شايد فاصله گرفتن فعالان سياسي از "آرمان گرايي" و گام برداشتن در مسير" واقع گرايي" ارزيابي کرد.

4 ـ دليل چهارم را نيز بايد فروپاشي اتحاد جماهير شوروي دانست، که عقبه پشتيباني مادي ومعنوي شورش هاي مسلحانه و خشونت آميز بوده است.( تحت عناوين اردوگاه سوسياليزم و مادر انقلاب ها)

5 ـ  آخرين دليل را نيز بايد  وقوع عمليات تروريستي يازدهم سپتامبرارزيابي کرد.

در ادامه،  خشونت و تروريسم را در يک تقسيم بندي کلي به دو بخش ترور سرد و وترور گرم تقسيم  کردم. و نتيجه گيري شد که ميتوان ترور سرد را  زاييده " فرهنگ خشونت" تلقي کرد، و ترور سرد گام اول براي گام برداشتن به سوي   ترورگرم و استراتژي مبارزه مسلحانه ميباشد.

طبعاً در اين سلسله مقالات نگارنده تلاش دارد به جاي استراتژي خشونت و ترور و عمليات مسلحانه،  ضرورت استراتژي مبارزات عقلاني و سياسي واصلاح طلبانه را مورد توجه قرار دهد. بنابراين  بطور آگاهانه به "خشونت در نزد  نيروهاي اپوزسيون"  بيش از "خشونت در نزد حاکمان" پرداخته ميشود. چرا که اتخاذ راه حل هاي خشونت آميز براي تغييرات سياسي،  مانعي بر سر دمکراسي در ايران ميباشد. و اگر صف اپوزيسيون از خشونت پاک شود، حاکمان آينده نيز از خشونت پاک خواهند بود.

حال بعد از اين مقدمه به موضوع اين نوشته ميپردازم.

 

ترور و خشونت  يا پرهيز از خشونت

 مردم ايران در بخش اعظم زندگي سياسي خود در يک قرن اخير  تجربيات گرانبهايي را بدست آورده اند که اگر بتوان ارزيابي منصفانه اي از آنها داشت، مي تواند راهگشاي آينده مردم  ما باشد.

در يک قرن اخير حاکماني وجود داشتند که بر خلاف رضايت مردم بر حکومت ماندند، و از طرف ديگر شورش گراني هم وجود داشتند  که براي کسب  قدرت و حاکميت سياسي به مبارزه برخاستند  وبراي رسيدن به قدرت از روش هاي راديکال و خشونت آميز و ترور و عمليات مسلحانه استفاده کرده اند. و چنانچه در سلسله مقالات گذشته  در مورد" نقد تروريسم و خشونت سياسي"  اشاره کرده ام،  براي مردم ايران  تجربه هاي  تاريخي خشونت آميز و استفاده از زور در سياست ( چه در موضع حاکميت و چه در موضع اپوزسيون) آن چنان نهادينه شده است که سياست را با زور وخشونت و حذف رقيب عجين شده مي بينند.

و از طرف ديگربراي شورش گران وحتي بخشي از روشنفکران نيز،  تغييرات سياسي با روش هايي غير از "راه حل هاي خشونت آميز"،  تقريبا نا ممکن فرض شده است. بنابر اين تنها راه باقي مانده براي تغييرات سياسي، خشونت و ترور و عمليات مسلحانه فرض مي شود.

 ضمن اينکه تجربه تاريخي چند قرن  جابجايي قدرت سياسي، از  شاه و حاکم وقت،  به شاهان و حاکمان جديد، که تمامي  با عمليات نظامي و قهر صورت گرفته است به فرضيه و باور بالا کمک مي کند، که تنها راه مبارزه با حاکمان،  خشونت و ترور و عمليات نظامي ومسلحانه مي باشد.

نکته جالب اينجا است که در ديدگاه خشونت طلب يک شورشي،  راه حل هاي ديگر مبارزه، از طريق سياسي و مسالمت آميز واصلاح طلبانه، سازش سياسي و وابستگي به حاکميت وقت تبليغ و تبيين ميشود.

 بطــور مثال يادم است وقتي که هنوز در بند ايدئولوژيکي سازمان مجاهدين اسير بودم،  رهبري سازمان از شخصيت سياسي  بازرگان و داريوش فروهر  که به روش هاي مبارزاتي مسالمت آميز و سياسي و غير خشونت طلبانه اقدام مي کردند، چهره هايي سازشکار و خيانت پيشه در ذهن اعضا و مسئولين ســـــازمان مي ساخت. و يا هنگاميکه  بعضي  از اعضاي سازمان متوجه مي شدند که فرضا مهندس بازرگان استاد دانشگاه در زمان رژيم  شاه بوده، و يا بعضا مقام هاي اداري نيز داشته ، ولي  در عين حال  به مبارزه سياسي با رژيم  شاه نيز مشغول،  و سالها در زندان هاي شاه بسر برده بود، دچار تناقض و شگفتي مي شدند.

يا هنگاميکه اعضا و مسئولين منتقد سازمان،  به استراتژي مبارزه مسلحانه انتقاد ميکردند، رهبر سازمان  مجاهدين آنها را بريده از مبارزه قلمداد ميکرد. در صورتيکه ترک خشونت به معناي ترک مبارزه نيست بلکه ارتقا سطح مبارزه به شيوه هاي عقلاني و واقع گرايانه است.

آيا استبداد از مقاومت و استراتژي پرهيز از خشونت و مشي هاي مسالمت آميز ترس بيشتري دارد يا از استراتژي ترور و خشونت؟

 براي حاکمان خشونت طلب هيچ چيز بهتر از اين نيست که طرف مقابل نيز لباس  خشونت بر تن، و ابزار ترور بر دست داشته باشد.

گاندي در مورد مقاومت در مقابل استعمارانگليس ميگويد:

« انگليسي ها چون مسلح به مسلسل هستند، بسيار علاقمند هستند که ما هم مبارزات خود را بر محور مسلسل استوار کنيم.»

يا رژيم شاه مخالفين مسلح خود مانند سازمان مجاهدين خلق و سازمان چريک هاي فدايي خلق را به راحتي در درون و بيرون زندان سرکوب ميکرد، اما آيا در مقابل موج " پرهيز از خشونتِ" مردمي که جلوي تانک ها دراز ميکشيدند، و يا به سربازان  و افسران ارتش شاه شاخه گل هديه ميکردند، نيز ميتوانست فرمان آتش بدهد؟

 سازمان مجاهدين براي تثبيت استراتژي خشونت و ترور  حتي از چهره دکتر شريعتي به دليل اينکه خود دست به اقدام خشونت آميز و مسلحانه نزده بود و يا اينکه به صراحت و روشني از مبارزات خشونت آميز و مسلحانه سازمان مجاهدين حمايت نکرده بود با نگاه تحقير و سازش و عدم کشش مبارزاتي به دکتر علي شريعتي نگاه ميکرد،  و به همين دلـــــــــــــيل خط "شريعتي زدايي" را در سازمان مجاهدين در سال 1365 به اجرا درآورد. که در فرصت مناسب بطور مشروح به آن خواهم پرداخت.

 با اينکه بعضي از کارشناسان مسائل سياسي ايران اعتقاد دارند  شريعتي نيز مانند صمد  بهرنگي چاقوي خشونت و مبارزه مسلحانه را تيز ميکرده اند، ولي ميتوان به دليل نوع کار تخصصي و فرهنگي و شيوه مبارزاتي که دنبال ميکرده اند، حتي شريعتي و بهرنگي را تهديدي عليه جريان هاي پيرو عمليات مسلحانه و تروريستي ارزيابي کرد. و به همين دليل نيز سازمان مجاهدين در سال 1365 يک دوره يک ماهه را به آموزش شريعتي زدايي در پايگاه هايش در عراق اختصاص داد.

به لحاظ تاريخي نيز يکي از بارزترين جلوه هاي اين بحث نظري بين لنين انقلابي از يک سو و کائوتسکي اصلاح طلب  در جنبش کمونيستي وجود داشته است.

 لنين و انقلابيون نه تنها به لحاظ نظري" رفرم و اصلاح"  را محکوم به شکست ميدانستند، بلکه بطور عملي نيز با آن مبارزه ميکردند. چرا که پيروزي رفرم و اصلاح طلبي را، تسکين موقت درد ها و موجب عقب افتادن  جراحي خونين از طريق انقلاب ميدانستند. بعد ها نيز انقلابيون شورشگر ، رفرميست ها را جريان رنگ باخته و بريده  از انقلاب ناميدند که  بعد ها  حتي به حذف فيزيکي و تبعيد و ترور تروتسکي توسط استالين منجر شد.

 آيا آن پزشک و انديشه اي   که  "جراحي خونين"  را رهبري ميکند، درآينده و در موضع حاکميت چاقوي جراحي را برزمين خواهد گذاشت؟

آيا سازمان مجاهدين که قبل از رسيدن به حاکميت در تشکيلات خود زندان انفرادي راه مياندازد. بعد از رسيدن به حاکميت دسته کليد سلول هاي انفرادي زندان خيابان 400 قرارگاه اشرف، و چاقوي جراحي و سلاح آتشين خود را بر زمين خواهد گذاشت؟

آيا همان دلايل و ضرورت هايي که زندان سازي و زندان باني را در لباس اپوزيسيون  توجيه ميکند، در آينده نيزدر لباس حاکميت ديکتاتوري و حذف فيزيکي و سياسي رقيب را در دستور کار نخواهد داشت؟

گاندي يکي از پيش شرط هاي  استراتژي " پرهيز از خشونت" را نفي هرگونه نفرت و کينه  از مخالف يا دشمن ميداند. و اين را شرط استمرار مقاومت و پيروزي قلمداد ميکند.

 در صورتيکه تئوريسين هاي استراتژي خشونت و مبارزه مسلحانه و تروريستي   تلاش در توليد  و خَلق کينه و قهربه اصطلاح انقلابي دارند. حتماً فروش نشريه مجاهد بر سر چهارراه ها( در صورتيکه اين کار در دکه ها و کيوسک هاي مطبوعاتي قابل عرضه بود) و ايجاد درگيري و برانگيختن و توليد کينه  در حمله گروه هاي فشار و خشونت طلب وابسته به حاکميت،  به دختران نو جوان و جوان  در فاصله 1357 تا 1360 را به خاطر داريد. و به لحاظ روانشناسي براي اقدام به جراحي خونين در سي خرداد 1360 و شروع ترور و خشونت به چنين پيش شرط هاي رواني نياز بوده است.

 در استراتژي خشونت، اصل و مبنا  تزريق  کينه و قهر به  فرد شورشگر است، تا قهر و کينه نباشد، گلوله از لوله سلاح شليک نخواهد شد.  بعد ها نيز  يادم است در سال 1366 هنگاميکه من در بيمارستان طباطبايي در بغداد، در سازمان مجاهدين مسئوليت داشتم،  برنامه تلويزيوني مجاهدين در عراق، شروع به توليد  فيلم هاي نمايشي  از شکنجه هاي زندانيان سياسي توسط رژيم جمهوري اسلامي کرده بود.

اين فيلم هاي  نمايشي با انگيزه استفاده رواني و تبليغاتي و توليد کينه،  آنچنان تحريک کننده بود، که بچه هاي نوجوان دچار کابوس و بي خوابي هاي شبانه شده بودند. ولي همچنان تشکيلات بر حضور نوجوانان براي  ديدن اين فيلم ها تاکيد داشت، و آن را آغاز مناسبي براي انتقال آنان از مدرسه سازمان به درون تشکيلات ميدانست. ولي  سرانجام به  دليل اعتراض پدر و مادر ها نمايش آنها بعد از مدتي اجباراً براي نوجوانان ممنوع شد.

 فيلم هاي نمايشي پخش شده در برنلمه تلويزيوني سازمان در عراق، حتي  مورد اعتراض نيروهاي سياسي چپ   نيز قرار گرفت، و آن را عامل  ترس و عقب نشيني مردم براي پيوستن به مبارزه عليه رژيم جمهوري اسلامي ارزيابي کردند.

 نيروهاي درون  سازمان نيز با ديدن فيلم هاي بزرگ نمايي شده مربوط به شکنجه هاي رژيم جمهوري اسلامي دچار خود کم بيني ميشدند و اين سوال در ذهن آنان شکل ميگرفت، که اساساً آيا ميتوان جلوي شکنجه هاي  رژيم مقاومت کرد!؟

اين مقاله را با يک تفاوت برجسته ميان استراتژي خشونت و ترور از يک سو و استراتژي پرهيز از خشونت به پايان ميبرم.

در استراتژي پرهيز از خشونت، رهبران هميشه در صف مقدم مبارزه قرار دارند و در اين راه زندان و آسيب هاي زيادي را به جان ميخرند. سمبل چنين رهبراني مصدق، و امير کبير در تاريخ معاصر ايران هستند. ولي از سوي ديگر در استراتژي خشونت و ترور هميشه رهبران در منطقه اي امن قرار گرفته و اعضاي عادي قرباني استراتژي ترور و خشونت ميشوند. سمبل چنين رهبراني نيز رجوي ها و بن لادن ها و يا ديگر رهبران مجاهدين که خود را به اروپا رسانده ، يا در لانه امني بسر ميبرند، ولي  توده هاي سازماني در انتظارو صف قرباني شدن در گرداب عراق ايستاده اند. 

در يک کلام در مبارزه مسالمت آميز و پرهيز از خشونت، رهبران اولين قربانيان هستند و فداي هزاران ميشوند، اما در استراتژي "خشونت و ترور"، رهبران هزاران نفر را قرباني ميکنند، و خود را به اروپا وخانه هاي امن ميرسانند.