سه شنبه ۵ خرداد ١٣٨٣ – ۲۵ مه ٢٠٠۴

سمينار قوميت،ديروز، امروز ،آينده

 

 هفته جاري دانشگاه زنجان شاهد برگزاري ميزگردي با حضور فعالان سياسي قوميت ها حول محور "نقش قوميتها در آينده سياسي ايران" بود.اين سمينار با همكاري  "جمعيت اسلامي دانشجويان ترك دانشگاه زنجان" و "كانون فرهنگي ادبي دانشجويان كرد دانشگاه زنجان(قه ژين)" برگزار گرديد. مدعوين اين سمينار عبارت بودند از:

دكتر صلاح الدين خديو(ژورناليست و فعال سياسي از كردستان)، دكتر توكل غني لو(استاد دانشگاه و فعال سياسي از زنجان) ،‌ عبدالكريم اهوازي (شاعر –محقق و عضو جامعه عربهاي مقيم مركز" بيت العرب")،عبدالله حمادي(فعال سياسي از خوزستان)

 

متن كامل بيانات ابراد شده در اين سمينار را در زير مي خوانيم:

 

 

دکتر صلاح الدين خديو

قبل از شروع سخنانم لازم مي دانم در مورد عنوان همايش نکاتي را عرض کنم. "نقش خلق ها در آينده ي سياسي ايران " مشخصا واژه ي "خلق" را مي گويم. سخن گفتن از طبقات اجتماعي ، يا از قوميت ها يا از گروههاي اجتماعي به سادگي صحبت کردن از جريان کالاها،انتخابات سياسي،رزمايشهاي نظامي، گونه هاي جانوري يا پديده هاي جغرافيايي، که آنها نيز پيچيدگيهاي خاص خود را دارند، نيست. زيرا در موضوع طبقات يا قوميتها ، تعيين حدود گروههاي انساني مورد نظر، اندازه گيري، ارائه و مقايسه ي آنها با يکديگر کاري بسيار ظريف شمرده مي شود. تشخيص و تمييز يک حقوق بگير از يک خرده بورژوا يا تشخيص يک کرد از يک ترک، کاري نيست که بتوان با همان سهولت تشخيص مثلا يک تن آهن از يک تن فولاد انجام داد. تمام مشکل از آنجا ناشي مي شود که گروههاي اجتماعي و قومي در واقع در مقوله ي مجموعه هاي گنگ جاي مي گيرند. به همين خاطر لازم است تاکيد کنم که در حوزه ي علوم انساني ما با مجموعه هاي مبهم و گنگ روبرو هستيم و بايد ملاحظاتي را که ميان "عين در خود" و "ذهن براي خود" فاصله مي اندازند، را در نظر بگيريم و بسياري از پيش داوري هاي عاطفي را از ميان برداريم. در حال حاضر در حوزه ي مطالعات قوم شناسي، ملاحظات سياسي و عاطفي به شدت برواقعيات اجتماعي تاثيز گذاشته است. تقابل ضمني، اما ريشه ا ي ميان ملت و قوم که به شدت بر گفتمان هاي سياسي، رسانه اي و حتي علمي تاثير گذاشته است و حتي بر عقل سليم و ايدئولوژّيهاي غالب نيز موثر بوده، دقيقا ناشي از مسائل فوق است. دو واژه ي ملت و قوم، براي مشخص کردن مردم، جمعيت ها، گروهها و اجتماعاتي به کار مي روند که کاملا با يکديگر قابل مقايسه اند. با وجود اين از مقايسه ي آنها با يکديگر، از قراردادن آنها به موازات هم، و از برابر دانستن آنها با يکديگر خودداري مي شود. در ايران واژه ي ملت مقدس و با شکوه پنداشته شده و متقابلا واژه ي قوم هم، در بطن خود باري ئتحقير آميز دارد. و همين امر که از ملاحظات سياسي نشات مي گيرد، حساسيتهاي زيادي را سبب شده استک. در اين همايش دوستان دانشجويمان از واژه ي خلق استفاده کرده اند که واژه ي خلق بر پيچيدگي و ابهام موضوع مي افزايد. خلق واژه اي است که ريشه در ادبيات مارکسيستي و چپ چند دهه ي پيش دارد. وامروز متروک و مهجور شده است و عموما از آن استفاده نمي شود. مارکسيستهاي چند دهه ي پيش هم از اصطلاح خلق ايران استفاده مي کردند به جاي ملت ايران و هم خلق هاي ايران.

پس هم به جاي ملت به کار رفته، هم به جاي خلق، ولي در اينجا معلوم نيست کدام معنا از آن مدنظر بوده است. به نظر من عدم دقت در به کارگيري اين واژه ها بر ابهام جاري در اين حوزه افزوده و پارادوکسهاي جديدي را مي آفريند. امروزه واژه ي ملت عموما به جاي دولت و معرفي دولتهاي ملي به کار مي رود. متقابلا واژه ي فوم به صورت هر چه گسترده تري درباره ي گروههاي خاصي به کار مي رود که به دلايلي چون ابهام در حدود آنها، فقدان نهادهاي سرزميني، عدم توسعه و قرابت آنها، اين امکان را ايجاد کرده که اصولا وجودشان زير سوال برود.

بنابراين به نظر بنده فارغ از بار تحقيرآميز مستتر در آن و پيش داوري هاي سياسي متعاقبش براي ناميدن گروههاي انساني غير فارس در ايران صحيح تر است از واژه ي قوم استفاده کنيم. چون ملت بيشتر با مفهوم تشکيل دولت پيوند خورده است و با آن تعريف مي شود. هر چند امروزه در جامعه شناسي متاخر از ملتهاي بدون دولت هم بحث مي شود مانند کردها و باسک ها. البته همه ي اين بحث ها به نوبه ي خود با بحث هويت سياسي مربوط است که آن هم پديده اي مدرن است که به دنبال کنگره ي وستفالي ابتدا در اروپا ظهور کرد و سيس در عرض چند قرن سراسر جهان را در بر گرفت. که آن هم نتيجه ي ظهور ناسيوناليسم به عنوان يک ايدئولوژي مدرن بود که به رواج سيستم دولت- ملت انجاميد.

1- رواج سيستم دولت- ملت به ميزان زيادي مرهون توسعه و استيلاي سوژه ي مدرن است.در انديشه دكارت دو قطبي" سوژه- ابژه" معرفي شد.كانت طبيعت را ابژه تصور كرد و معتقد بود كه سوژه بايد ابژه را مسخر كند. اما امروزه در پرتو تحولاتي كه در صحنه جهاني به وجودآمده است از قبيل انقلاب در تكنولوژي ارتباطات؛ جهاني شدن؛ فراگير شدن گفتمان حقوق بشر ودموكراسي و... خوانش وبازخواني مسئله ي اقليت ها وقوميت هاي به حاشيه رانده شده به يك ضرورت انكار نا پذير تبديل شده است. در واقع جهانگير شدن گفتمان حقوق بشر با آزادي ودموكراسي به عنوان جنبه هاي نرم افزاري و تحول در تكنولوژي ارتباطات و انقلاب انفور ماتيك به عنوان جنبه هاي سخت افزاري؛ وجود وماهيت دولت- ملت را به عنوان يك ساختار كلاسيك و سنتي با چالشهاي جدي روبرو كرده اند.طبعاً كشور ما هم به عنوان يك جامعه ي متنوع و كثيرالمله از اين تاثيرو تاثرها بر كنار نيست. سيري كوتاه در تاريخ ايران بعد از تشكيل دولت مدرن در دوره ي پهلوي بيانگر آن است كه گفتمان حاكم بر قدرت و روشنفكران مركز نشين به نفع دفاع از دولت ملي يك دست و فرا گير و معطوف به حذف و انكار مسئله ي ديگر اقوام بوده است . اما اكنون به دلايل متعدد تاريخي وسياسي و اخلاقي؛ اين گفتمان اعتبار خود را از دست داده و باز خواني و قرائتي جديد از مفهوم دولت- ملت لازم به نظر مي رسد.شكي نيست كه هر راه حلي كه در پي ايجاد دمكراسي و حكومت قانون و اصلاحات واقعي در ايران باشد ؛بدون حل وفصل تابوي مسئله ي قوميت هاي در حاشيه ابتر وناقص خواهد بود و محكوم به شكست مي باشد.

در اينجا به طور خلاصه به ذكر عناصر اصلي و اغلب تكرار شونده ي گفتمان مذكور مي پردازيم:

1-وجود رگه هايي شرق شناسانه در شاكله ي آن در قالب گذر هاي كليشه اي كه از همين رهيافت  وبا تاكيد بر حوزه ي تاريخي و جغرافياي تمدن ايران واستفاده از آن در سر پوش گذاشتن تنوع هاي نژادي وزباني ايران مي نمايد.شرق شناسي كه نخستين بار ادوارد سعيد روشنفكر فقيد فلسطيني ازابعاد جهاني آن پرده بر داشت دراشكال كوچكترو نهاني تر در درون بسياري از واحدهاي ملي به چشم مي خورد. مطالعات قوم شناسي حاصل خلق انگاره" خود"  کامل وآگاه ملي در برابر ديگري حاشيه اي و عقب افتاده است . مثلا در ترکيه سياست ترک کوهي بيانگر نگاه رهبران ترک و نخبگان اين سرزمين است.که از يک پروژه يمدرنيزاسيون همه جانبه در کردستان دفاع مي کنند تا به زعم خود دايره ي "خود" ملي را گسترش دهند . نگاه شرق شناسانه به مساله ي حضور اقوام در جامعه ي ايران گفتمان خاصي را چه در شکل آکادميکو چه در شکل غير رسمي آن به وجود آورده است مثلا مطالعات قوم شناسانه ي دکتر حميد احمدي مي کوشد مساله ي اقوام را تا حد نتيجه ي تحريکات بيگانگان تقليل دهد و يا نظريات حميدرضا جلايي پور در همين راستا گام برمي دارند. در اين زمينه ممکن است ازدواج شاه با فرح ترک تبار به دستاويزي تبديل شود تا با استفاده از آن مشکل هويت هاي غيره را انکار کندو با توسل به آن نوعي همگرايي طبيعي و وفاق ملي را اثبات کنند . نگاه شرق شناسانه که در بطن خود بر دو قطبي "سوژه- ابژه" استوار است ديري است که مورد نقد قرار گرفته و خصوصيت استعمار گرانه بودن آن محکوم شده است.

2- دومين ويژگي گفتمان مذکور اين است که در چارچوب متون کلاسيک جامعه شناسي تنفس مي کند. در اين چارچوب دولت- ملت ها معلول ضرورت هاي عقلي محسوب مي شوند . طبعا در چنين ديدگاهي به مساله ي اقليت ها نه از زاويه ي يک مشکل انساني بلکه از ديدگاه پاتولوژيک و به ديد عارضه و يا بيماري نگريسته مي شود که بر دولت- ملت عارض شده است.و درمان آن هم مثلا در چند برنامه ي  اقتصادي و غيره است. در حالي که اکنون در آغاز هزاره ي سوم روابط بين دولتها در حال تغيير وتحول جدي است و با به ميدان آمدن بازيگران جديد به عرصه، نقش دولت- ملت ها در صحنه ي جهاني روز به روز کمرنگ تر ميشودو نقش افريني وقدرت گروهها ي در حاشيه افزونتر ميشود .که مورد عراق وافغانستان مثالي گويا است.در افغانستان هنگام تشکيل دولت جديد، هژموني تاريخي وچند صد ساله ي قوم پشتون به نفع حضور اقوام تاجيک .وهزاره و ازبک به تناسب وزن و درصد جمعيتشان کنار گذاشته شد. يا در عراق سيطره ي 80 ساله ي اعراب سني مي رود تا با قدرت گرفتن شيعيان و کردها جايگزين شود . در طرح خاورميانه ي بزرگ که مد نظر سردمداران کاخ سفيد است مطمئنا خوانش جديد اين مساله مورد لحاظ قرارز مي گيرد که از حاشيه به متن آوردن اقليت ها از برنامه هاي آنها مي باشد. تولد دولتهاي ملي هم در حال افزايش است و تشکيل دولت در تيمور شرقي و غيره. اقتدار و قداست دولت هاي ملي هم روز به روز در حال کاهش است وبا دخالت هاي جامعه ي بين المللي در حل مناقشات قومي مانند مورد سريلانکا، کوزوو و جنوب سودان در حالي که قبلا اين دخالت در امور داخلي محسوب مي شد. امروزه اصل عدم دخالت د رامور داخلي معناي گذشته را از دست داده و مکررا ناديده گرفته مي شود .

3- ستون اصلي و سوم گفتمان فوق الذکر اين است که عنصر ايران د راين گفنمان نه به معناي انسان هاي ساکن در جغرافياي آن، بلکه بيشتر در مفهوم هگلي آن در هيئت يک روح عظيم و يا فرا روايت تاريخي ظاهر ميشود و همانطور که تجارت تاريخي متعدد نشان داده در چنبره ي چنين تفکري به راحتي حقوق کرامت انسانها ناديده گرفته ميشود .اين طرز تفکر نخبگان و روشنفکران مرکز نشين متاثر از آن را به بانيان استراتژي هايي تبديل ميکند که جهت بسط غير اخلاقي معادله ي هويت به هر وسيله اي متوسل شوند. نمونه ي چنين افرادي دکتر پرويز ورجاوند است که مثلا هر چند بار ضمن مکاتبه با رئيس جمهور خواستار برخورد با نشريات دانشجويي غير فارسي شده است و در اين حد باعث بسط غير اخلاقي مساله ي هويت حاکم مي شود. نتيجه ي بکارگيري چجنين استراتژي هايي بسيار متفاوت است.. از يک طرف به تضييع حقوق ميليون ها انسان منتهي مي شود و از طرفي ديگر به تولد جنبشي راديکال معارض کمک مي نمايد. ملالحظه مي شود که ضلع سوم اين گفتمان در تقابل و تعارض کامل با روح و محتواي گفتمان حقوق بشر قرار مي گيرد. امروزه در عصر جهاني شدن و در هم تنيدگي بيش از پيش اقتصاد ملي روز به روز از شکوه و هيبت دولت- ملت ها کاسته مي شود. هر چند هنوز هم اصلي ترين بازيگر در عرصه ي روابط بين الملل است ولي امروزه وجود فاکتور قوميت ها در عرصه ي روابط بين الملل بحثي جدي و قابل توجه است .آينده ي سياسي ايران بستگي به عوامل و فاکتور هاي داخلي وخارجي زيادي دارد و قوميت ها به عنوان يک فاکتور نوين در اين عرصه در حال مطرح شدن هستند.خصوصيت اصلي آينده پيش بيني ناپذير بودن آن با قطعيت است.

البته امروز نسبت به 5سال قبل نقش عوامل خارجي و تحولات بيروني پررنگتر شده است. به هر حال در هر آينده اي بازخواني و نقد مساله ي قوميت ها در ايران مساله اي ضروري و اساسي است و بدون آن نه استقرار دموکراسي ممکن است و نه اصلاحات و توسعه ي همه جانبه و متوازن. اگر د رسطح بين المللي بر اين باور باشيم که هويت سياسي نبايد به بهاي جدايي و غيريت خود از ديگر حاصل شود. در سطح خردتر کشوري نيز بايد به "غيريت" و "ديگر بودگي" هويت هاي زير سلطه پايان داد. راه حل هايي نظير برخي جشن هاي محلي يا تدريس ادبيات قومي در کنار زبان رسمي و اصلي تنها مساله را سرپوش مي گذارند و از برخورد جدي با آن طفره مي روند. چنين راه حل هايي اقوام را به صورت "حاشيه نشين هاي سر به زير و مطيع متن" تعريف ميکنند .

از يک زاويه ي اخلاقي به نظر مي رسد که هر واحد سياسي که ساختاري جند قومي داشته باشد بايد از شکل دولت تک ذهني خارج و وجود و حضور "سوژه هاي مختلف ومتکثر" را نيز در درون ساختارهاي خود پذيرا باشد.براي مثال بايد آنقدر انعطاف داشته باشد که وجود چند زبان رسمي را پديده اي عادي ولازم تصور کند.

عبدالکريم اهوازي

قبل از ورود به بحث قوميت ها لازم است به سه نکته مهم اشاره کنم که در برخورد با چنين قضايايي بسيار مهم وتاثيرگذار هستند. نکته اول اينست که اگر چه تحديد مرزبندي اصطلاحات ومفاهيم بسيار ضروري است منتها غور در اين مباحث ودر بحث الفاظ شايد منجر به خلط مبحث شود. دليل علمي آن اينست که در واقع اکثر اين مفاهيم واصطلاحات اصطلاحاتي وارداتي هستند. غربي هستند يا اينکه از طريق ترجمه عربي به فارسي ويا مستقيما از لاتين به فارسي ترجمه شده اند بنابراين مفاهيمي را که در بحث قوميت ها و اصطلاحاتي که در اين موضوعات به آنها مي پردازيم. ممکن است يکبار خلق مردم يا قويت ملت مليت تلقي شود. در اينجا مجبوريم در آن مفهوم عام ومفهومي که مخاطب در نظر دارد بکار ببريم. اشاره دوم که بسيار مهم وحساس است اين است که در در بحث قوميت هر پژوهشگري قبل از ورود به اين بحث در اين مسئله ذهن وذهنيت خود را تا حدودي از افکار وانديشه هاي يکسو نگر پاک کند. اين را به اين دليل مي گويم چون معتقدم و از نظر روانشناسي هم روي اين مساله تاکيد مي شود که پاک کردن ذهن وذهنيت بطور کلي از برخي رسوبات ممکن نيست. اما به هر حال به خاطر اينکه بتوانيم واقع بينانه به اين موضوع بپردازيم لازم است ذهن خودمان را از مطلق گرايي ويکسويه نگري پاک کنيم. وباور داشته باشيم بين دو منطقه سياه وسفيد واقعا منطقه وسيع و خاکستري رنگي وجود دارد که وسعت آن مي تواند شامل تمام مجهولات و نا انديشه اي جهان شود اما اشاره سوم اينکه مسئله قوميت در ارتباط تنگاتنگ وبلکه مستقيمي است با موضوعاتي مانند وحدت ويکپارچگي ملي هويت وامنيت ملي و... وز اينجا است که حساسيت موضوع دو چندان مي شود مسلما بحث قوميت در جامعه اي مثل ايران بحث تازه اي نيست خود اين موضوع همانطور  که اشاره رفت موضوعي است که امروزه جهان معاصر درگير آن است. واز اين مباحث به طور جدي استقبال مي شود در ايران هم اين موضوع به طور جدي واز  نهضت مشروطيت به آن پرداخته شده است.و اين يک واقعيتي است يعني جامعه ايران- جامعه اي متنوع- متعدد و متکثر است. اطلاق عنوانهايي مانند "کثير المله-کثير القوم" به همين  دليل است و تاريخ هم گواه اين مسئله است.منتها در بحث قوميتها  که ارتباط با وحدت ملي و هويت ملي دارد لازم مي دانم که اشاره کنم که اصولا هويت ملي بايد به اين ترتيب تعريف شود که هويت ملي يک سير تحولي دارد و در هر مرحله و مقطعي بايد بازسازي و بازترکيب شود. عناصر هويت ملي متشکل از عناصر ثابت و عناصر متغيري است که البته در سير تحول مفهوم هويت ملي حتي ممکن است آن عناصر ثابت نيز تغيير کنند. منتها در"ما نحن فيه" هويت ملي جامعه ايران اين نيست که ما الان داريم. تصور مي کنيم. يا اين نيست که بعضا در بعضي کتابهاي رسمي هم مطرح مي شود.و هويت ملي هويتي است که شامل هويت قوميتها و فرهنگهاي مختلف است که حداقل در اين قلمرو سياسي يعني ايران با هم ساليان دراز زندگي کرده اند.برخلاف تصور گروهي از کساني که انديشه هاي بنيادگرايي  در اين زمينه دارند و خيلي راديکال به اين مسئله مي پردازند. واقعا ذهن باستان گرايي دارند.فکر مي کنند وقتي از هويت ملي بحث مي شود و منظور همان هويت فارسي و نژاد آرياييست که تمام فرهنگها و هويتها بايد در اين هويت ذوب شوند.

برخي از محققين و جامعه شناسان ايراني  که کتابها و مقالات آنها بسيار مطرح است اعتقاد دارند که حتي قبل از اسلام چيزي به عنوان هويت آريايي خالص نداريم. يعني هويت فارسي وآريايي هم  مزيج و اختلاتي است از تمدنهاي مختلف و به قول آنها ملغمه ايست  از تمدنهاي مختلف بنا براين هويت ملي هويتي است که اگر چه در طول تاريخ اين سرزمين بازسازي شده  و بايد به اين واقعيت اعتراف کرد.در بحث ملي گرايي شايد ضرورت دارد که ابه هويت و فرهنگ مسلط بيشتر توجه شود؟هويتهاي ديگر آيا بايد در حاشيه هويت مرکزي و حاکم باشند؟ ما به اين اصل معتقديم که در ايران هويت ملي ملموسي قابل تعريف نيست.و به تبع آن نمي شود که امنيت ملي را نيز تعريف کرد.در نمونه و الگوهاي غربي ما شاهد هر دو نوع روند ملي گرايي هستيم.دو الگو به عنوان الگوي فرانسوي انگليسي مطرح است که به اصل امتزاج معتقدند.يعني اينکه ملت ها و فرهنگها با هم متحد و آميخته مي شوند و مليت را به وجود مي آورند.الگوي ديگر الگوي آمريکايي است.از اين الگو به الگوي "پيوندي" تعبير مي شود.يعني در روند ملي گرايي فرهنگها ،اقوام،گروههاي مليتي با هم نوعي پيوند برقرار مي کنند و "ملت آمريکا " را شکل مي دهند.خيلي ها معتقدند که اين الگو موفقترين الگو براي دموکراسي است چرا  که الگوي پيوندي،به حق اختلاط اعتراف مي کند و يعني هر گروه قومي و زباني با توجه به ويژگيها و خصوصيات خود وارد اين پيوند آگاهانه مي شود و باهم در اين ملي گرايي با حفظ هويت خاص خود، مفهومي را به نام "مليت آمريکايي" تشکيل مي دهند. در ايران خصيصه بنيادين اين سرزمين تنوع قومي است.از ميان کشورهاي جهان حدود 180 کشور از تنوع قوميتي برخوردارند.در ايران اين خصيصه اصيل تر است.حال با توجه به الگويي که در موارد الگوهاي جهاني ذکر مي شود سوالي به ذهن خواهد آمد و آن اين است که آيا چه الگو و مدلي براي روند حل مشکل قوميتهاي ايران مناسب است؟

ما معتقديم که هويتهاي فرهنگي خود با تنوعات فرهنگي وزباني و مذهبي اي که دارندمليت يا هويتي ايراني را شکل

 مي دهند که نبايد در اين الگو آنها راوادار به اين همگرايي کردو به حقوق آنها احترام گذاشت.در ايران با اين شرايط يک الگو ي محلي و نوظهور لازم است.در آخر به اين مطلب هم اشاره اي بکنم که "قوميتها " مانند شمشير دو لبه اي هستند که هم ميتوانند فرصت باشند و هم تهديد. بنا بر اين تشکيل و برگزاري چنين سمينارهايي و پرداختن به مسائلي مشابه اين کار ،با روشهاي علمي مي تواند اين تهديدها را تبديل به فرصتهاي بسيار خوبي در راه حل اين معضل ملي کند و راه را براي پيشرفت و توسعه سياسي، فرهنگي،اجتماعي اين مرزوبوم هموارتر سازد.

دکتر غني لو

بحث را با چند سوال شروع مي کنم اين که آيا اساسا قوميت چيست؟ ماهيت و چيستي قوميت؟ و بحث بعدي چرايي پرداختن به اين مساله هست.

مصداقي در جامعه ما براي آن وجود دارد گر چه جواب اين سوال بديهي مي نمايد ولي قطعا سوالاتي در سطح جامعه هست. البنه يکي از نعمتهاي تفاوت همين است امروزه اگر فرد ديگري در اين جمع حاضر مي شد بحث ما پر چالش تر و به تبع آن از نکات بهتر و برجسته تري برخوردار شود. طبعا افرادي هم با چنين ديدگاههايي که اصولا وجود هويت به وسيله قوميت را در ايران انکار ميکنند وجود دارند و بحث اين هست که آيا اين به ايران منحصر مي شود يا در سطح بين المللي است و نکته ديگر اين که راه حل مواجهه با مسايل قومي چگونه است و چگونه بايد ياشد. علما مي گويند پديده ها با تضادشان شناخته مي شوند قوميت را معمولا در کنار مليت تراداليسم يا قبيله گرايي و برخي مواقع مترادف با ملي گرايي و بعضا بحث اقليت هم مطرح مي شود اما عمدتا شايد بخواهيم آن را مقاغيسه کنيم . بر روي طيفي از تراداليسم و قبيله گرايي ، عشيره گرايي تا ناسيوناليسم وملت گرايي را که تعريف بکنيم شايد بتواند تعريف درستي باشد و بتواند بين سه پديده، تعريف درستي را به دست بدهد. در بحث عشيره گرايي معمولا يک ارتباط ذاتي غير داوطلبانه و اجتماعي حاکم است اين ارتباط ذاتي يا اشتراک ذاتي، يا اشتراک قومي است يا عشيره اي است و يا مبتني بر تبار مشترک است و يا حتي مبتني بر مذهب مشترک است يا نژاد مشترک است و هيچ عنصر الحاقگري و الحاق داوطلبانه و حضور داوطلبانه در آن اجتماع به چشم نمي آيد. در مقابل اين در ناسيوناليسم و ملي گرايي و يا کلا در هويت ملي که يک هويت کاملا جامعوي در مقابل هويت اجتماعي است آگاهانه و انتخابگرانه هست و اين به هيچ وجه ذاتي نمي تواند باشد.(ethnosity) يا قوميت اگر چه از نظر ريشه واژه "ethnos" و"nation" در لاتين شايد از نظر بار معنايي يكسان باشند منتها تفاوتي كه در آن وجود دارد:از يك طرف در كنار هم بودن به خاطر وجود اشتراكات ذاتي و از طرف ديگر به عنوان يك پديده ي مدرن كه هويت مبتني بر خودآگاهي جمعي استدر حقيقت قرار مي گيرد. و اما فصل مميزه ي مليت و قوميت بعضا حتي در داخل جريان هويت خواهي قومي هم محل مناقشه است مثلا ملت يا قوم؛

آيا اين جريان ملي يا قومي هست؟ فارغ از تمام راههاي ارزشي و نرماتيك كاملا يك نگاه(descreptive) يا توصيف گرايانه هيچگاه براي ما به عنوان قوم يا ملت فضاي مثبت يا منفي يا ارزشي ندارد. معمولا ملت را جايي استفاده مي كنيم كه داراي يك دولت ملي نشسته اي باشد قوم يا ملت فضاي مثبت يا منفي يا ارزشي ندارد. معمولا ملت را جايي استفاده مي كنيم كه داراي يك دولت ملي نشسته اي باشد؛ داراي يك حاكميتي باشد حتي اگر همان ملتي كه داراي حاكميت هست بدون حاكميت ملي بود ؛ بدون دولت بود طبعا به صورت يك قوم تعريف مي شود و معمولا هم جريانات ناسيوناليستي را يا براي برپايي دولت- ملتها و يا براي حفظ و بسط ملت سازي در نظر مي گيريم. و عموما از طرف هويت حاكم چه به صورت هويت سياسي ؛ چه به صورت هويت فرهنگي تبليغ مي شود.در مواقعي ناسيوناليسم قومي (ethno-nationalhsm) يا بهتر است بگوييم هويت خواهي قومي معمولا از طرف اقوامي كه حاكم نيستند؛ فرهنگي كه حاكم نيست؛ هويتي كه حاكم نيست پيگيري مي شود. در مقابل  هويت حاكم به عنوان يك واكنش در برابر تضييع حقوق فرهنگي آنها  در مورد مولفه هاي ٱن مي توان گفت كه اين مولفه ها متفاوت هستند ؛ در همه جا يكسان نيستند. در بحث (ethnicity) ممكن است در يك جايي حول يك مذهب مشترك؛ تبار و نژاد ( نه صرفا به معناي بيولوژيكي و زيست شناختي آن)بلكه به عنوان مساله نژادي بحث شود و برخي جاها عمدتا به صورت بحث زباني مطرح است. همه اينها ميتوانند در كنار هم يا به تنهايي وجود داشته باشند فرظا براي قوم كرد در ايران بحث مذهب و زبان هر دو در حقيقت عناصر هويت قومي هستند منتها در مورد تركها و عربهاي ايران معمولا بحث زباني و تباري مطرح است تا بحث مذهبي . چون هر دو متعلق به مذهب اكثريت ايران يعني شيعه هستند. بحث مذهب به هيچ وجه ؛ وجه مميزه و مشخصه ي قومي مطرح نمي شود. به همين خاطر هيچ نگاه نرماتيوي ندارم نسبت به دوستاني كه بحث و حركت را حركتي ملي تلقي مي كنند با اين شرايط شايد دال ما متفاوت باشد اما مدلول ما يكسان باشد. اما اين كه در دنيا وجود دارد يا نه؛ و اساسا چه نيازي به آن هست؟

جناب آقاي دكتر خديو اشاره كردند به پروسه ي ملت سازي و شروع ملت سازي پس از پيمان صلح وستفالي در قرن 17 ميلادي شروع شد بعد از استقرار اين دوره و طي اين دوره شايد بتوان گفت يكي از ارزش هاي دوران مدرن بود كه دولت- ملتها اهميت فوق العاده اي پيدا كردند و حتي انديشمندان هم فقط در استقرار چنين دولت- ملتهايي كه اين هم بيشتر بر اساس حقوق اكثريت ملي بود و حتي انديشمندان بسياري هم كه خود معتقد به انديشه هاي دموكراتيك بودند در جهت استقرار دولت- ملت ها از بين بردن حقوق اقليت ها را هم مجاز مي شمردند. ما چنين چيزي را در كشورهاي غربي هم شاهد بوديم كشوري مثل فرانسه كه نماد دموكراسي و به عنوان مهد دموكراسي خواهي هنوز هم مساله ي قومي خودش را با كاتالون ها و باسك ها و غيره حل نكرده است. يعني دموكراسي (nation stat) نتوانسته است مساله ي تفاوتهاي قومي را پوشش دهد. منتها در ساير كشورها بايد گفت كه اوج خيزش هاي قومي و بحث نظري مسايل قومي  دهه ي 80 است يا در همين دو دهه ي اخير؛ به همين دليل ادبيات انترناسيوناليستي از ادبيات هاي بسيار فقير و كم حجم است و شايد شما هنوز واژه ي (ethnocity) را در ديكشنري هاي عمومي پيدا نكنيد. منتها از دهه ي 1980 به عنوان بحثي كه بسيازي از كشورها را به طور عيني درگير خود كردو بسياري از انديشمندان را به صورت ذهني و علمي آكادميك مشغول خود ساخت مطرح شد. بعد از فروپاشي بلوك شرق شايد در خلا ايدئولوژيك براي بحران يك ايدئولوژي رقيب براي ليبرال دموكراسي و به عنوان چيزي كه بتواند اين خلا ايدئولوژيك در اين رقابت را پر كند اين نقش ايدئولوژيك را هم مي توانست پر كند. به همين جهت در دهه ي 90 اين مساله با رشد فزاينده اي روبرو بود. در تمام دنيا و در مناطق مختلف اطراف خودمان تمام مسايلي كه در اين سالها اتفاق افتاد اگر نتوان گفت كه مسايل قومي به عنوان يكي از پارامترهاي بسيار مهم دخيل در آن بود قطعا يكي از مسايل بود. حتي در فروپاشي شوروي سابق گرچه عنصر ايدئولوژيك در آن مسايل اقتصادي؛ فكري و مذهبي؛ همه ي اينها در آن دخيل بود و بر خلاف آنچه "فوكوياما" آن را پايان تاريخ ياد ميكند و اين را پايان منازعه ي ايدئولوژيك بشر ي مي داند و به عنوان نقطه پايان ايدئولوژي هاي رقيب براي ليبرال دموكراسي و رسيدن آن به قله و اوج تكامل ايدئولوژي بشري مي پندارد صرفا بحث ايدئولوژي نبود بحث مسايل قومي در فروپاشي شوروي يكي از پديده هاي بسيار جدي است كه كمتر به آن توجه شده است. شما مستحضر هستيد كه قبل از فروپاشي شوروي يكي از مسايلي كه ارزش بسيار عمده اي داشت و با خونريزي همراه بود بحث جريان باكو در آذربايجان بود كه خونريزي در آنجا شد و كشتار بسيار فجيعي در آنجا اتفاق افتاد و يا در جاهاي ديگر. و بلافاصله مي بينيد كه دولتهاي ملي كه عمدتا بر اساس بافت قومي شكل مي گيرد در آنجا شكل گرفته است. و اين مساله بحث بالكان ؛ مسايل مختلفي كه حوالي بالكان اتفاق مي افتد؛ هند؛ اندونزي؛ شرق دور؛ آفريقا؛ روآندا و عراق را تحت تاثير قرار مي دهد. در ايران هم اگر قبلا به صورت گروههاي خودآگاهانه ي قومي كمتر در منازعات سياسي درگير بوده الان خصوصا در دهه ي 70 خود را به صورت جدي نشان داده است. اين كه اين مساله قبلا بود يا وجود داشت اين عينيت غير قابل انكاري است وقتي ما مي بينيم كه ايران قبلا هم به عنوان يكي از "ممالك محروسه" بوده است و هميشه ايالتهاي آن مرزهاي قومي بوده اند.منتها  شكل گيري هويت قومي چون يك پديده مدرن است متكي بر خود آگاهي قومي شكل گرفته است.اما مسايلي پيرامون آن وجود داشته است.ايران هم مانند ساير كشورها هم از طرف آنهايي كه تفكر راستيستي ونژادپرستي و شونيستي داشته اند هم از طرف آنهايي كه تفكرات ملي گرايانه و فارس گرايانه و قوم گرايانه داشته اند بلكه واقعا به صلاح مردم ايران بوده اند و كار كرده اند. امادر پروسه ملت سازي  در كشورهايي كه در آنها اين هموژيناسيون و همگوني ايجاد شد حتي براي آنهايي كه غير مذهبي نيز بودند اين همگون سازيهاي قومي-زباني و مذهبي به عنوان مقومهاي دولت –ملت به اجرا درآمد.اگرچه اين عده با انديشه هاي خير خواهانه همراه بود اما اين كار سبب شد كه عده كثيري از مردم ايران  را كه فاقد اكثريت مطلق قومي است (حدود دو سوم از مردم ايران را قوميتهاي غير فارس تشكيل مي دهند) را از حقوق فرهنگي-اجتماعي و مدني خود محروم كردندو از طرف ديگر اين مسائل را كه مي توانست بهتر و با هزينه كمتر اتفاق بيافتد در بسياري جاها به بحران تبديل نمود.اين مسئله بنا به رويدادهاي تاريخي در دوره اي كه پيش بيني شده بود و باذ آموزشهايي كه انجام گرفته بود حادث شد.

مثلا حزب دموكرات آذربايجان –قضيه پيشه وري و... روي داد.اگر چه نمي توان منكر بحث روابط بين الملل و تاثير آنها در شكل گيري اين جنبش شد و از حمايتهاي شوروي چشم پوشيد اما مشكل قومي يكي از فاكتورهايي بود كه نشان داد پروسه ملت سازي با رويكرد قوم مدارانه و هوموژيناسيون قومي و زباني و مذهبي نتوانسته است كه موفق عمل كند. بعدها هم نه به اندازه آن بلكه به صورت بسيارگسترده تر شروع شد.از پايان دهه 60 و از پايان دهه 70 ميلادي به شكل جدي مسائل قومي خود را نشان داد.بعد از بحث دوم خرداد ميان خود حاكميتي ها يك نوع همزباني ايجاد شد و كه با ادبيات و گفتار دموكراتيك و با گفتمان حقوق بشر و ...خواستند كه حقوق خود را به دست آورند.

چه راهكار و چه راه حلهايي براي مواجه با قوميتها وجود دارد؟ما بايد اين مسئله را از دو ديدگاه و از دو منظر بنگريم.يكي از منظر حاكميت و هويت حاكم و ديگري از منظر قوميتها.

حاكميت و هويت حاكم معمولا روشهاي متعددي را در مقابله با اين مشكل اتخاذ كرده است.آيا آن را به عنوان يك معضل يا مشكل مي بيند يا به به عنوان يك واقعيت .راه حلهاي متعددي را در پيش مي گيرد و نوع راه حلها و نوع مواجهه اش با آنها متفاوت است. يكي از راههاي مواجهه و مقابله با  قوميتها Genoside يا نسل كشي و حذف فيزيكي است . بر اساس آموزه هاي نژاد پرستانه مي خواهند به يك نژاد واحد و اصيل دست يابند. اين كاملا بر اساس تلقي مونوايستي(تك انگارانه) ميخواهند آن را به عنوان عارضه اي كه دولت–ملت رامعيوب مي كند برطرف كنند.راه معتدل تر از اين راه (cultural genoside)يانسل كشي فرهنگي است.در مورد مسايل زباني (linoside)  زبان كشي است. كه اين ترم اگر چه در ايران زياد استفاده نشده ولي در جاهاي ديگر زياد استفاده شده است. در دنياي امروز چندان نمي توان پذيرفت كه در يك جا از جهان نسل كشي و نژاد كشي اتفاق بيافتد. در بعضي مواقع فرهنگ و زبان كشي كاملا نهادي است يعني راستاي حركت جامعه –الزامات و تبعات فرهنگي سياسي-اقتصادي دقيقا به طرفي مي رود كه منجر به زبان و فرهنگ كشي شود.بعضا هم بر اساس سياستهاي همگون سازانه و پروسه (آسيميلاسيون) بپردازندكه ان قوميت در داخل ديگ جوش بجوشد و از بين برود.بحث ديگر واقع بينانه- پذيرش قوميتها به عنوان وافعيت و تلاش در راه حل دموكراتيك و پلوراليستي آن است. پذيرش پلوراليسم به عنوان يكي از شرطهاي دموكراسي از راههاي آن است. اين هم به دو صورت شكل مي گيرد.

 راه اول اينكه در يك نظام سانتراليست كه نظامي پلورال و دموكرات(سانترال-پلورال-دموكرات) در آن درست شود يا اينكه در داخل به طوري كه در چارچوب جغرافيايي نظام حقوق قوميتها به رسميت شناخته شود و سياستهاي را در پيش بگيرد كه مشكلات فرهنگي-اجتماعي و سياسي قوميتها را بتواند حل كند.معمولا دولتها در اين روش سياستهاي حمايتي را در پيش مي گيرند و تبعيض مثبتي را براي آن قوميتها در نظر ميگيرند.

بحث ديگر ايجاد فدراسيونها يا فدراليسم است.در قالب فدراليسم قوميتها ميتوانند حقوق خود را بشناسند.

اما قوميتها نيز در مواجه با اين مسئله و نوع نگاه حاكم مي توانند رويكردهاي متعدد به خود بگيرند.يكي از آنها پذيرش آسيميلاسيون و همگون شدن با هويت غالب  است كه عمدتا بعد از چند نسل نشاني از هويت آن قوميت پيدا نخواهد بود. در بعضي جاها ممكن است قوميتها خود به عنوان (الينه)پيشتازان نسل كشي فرهنگي و زباني و مذهبي خود عمل كنند كه شايد بدتر از مسئله اول باشد.

كل گرفته است.معمولا پس از تشكيل دولت ملتهاي جديد آنها در داخل خود با مشكلات متعددي روبرو مي شوبحث ديگر عدم پذيرش سياستهاي غير دمو كراتيك و حركتهاي واگرايانه كه مي تواند به تجزيه هم منجر شودو حركتهاي كه رويكرد آنها انديشه هاي تجزيه طلبانه است.يا الحاقگرايي و اقدامات الحاقگرايانه به معني تشكيل دولت ملت ديگر كه بر اساس هويت قومي آنها شند.چون هيچ جايي را نمي توان يافت كه دولت- ملتي شكل بگيرد و در داخل آن قوميت جديدي نباشد.مثلا در آذربايجان اگر بخواهيم دولت ملت ديگري تشكيل دهيم در آن قوميتهاي ديگري مانند كردها و فارسها خواهند بود.معمولا تجارب تاريخي نشان داده است كه اين دولت- ملتهاي جديد نيز درست رفتاري را در پيش مي گيرند كه ملتهاي سابق حاكم بر عليه آنها انجام ميدادند.

بحث ديگر سياستهاي الحاق گرايانه با رويكردي است كه با يك كشور هم زبان و هم تبار صورت مي گيرد.      مطلب بعد سياست فعالانه در مقابل هويت حاكم است.مشاركت آنها ايجاب مي كند كه در قالب آن نظام فعاليت حداكثر داشته باشند تا خود را به حاكميت بقبولانندو در اين راه سياستهاي دموكراتيك و پارلمانتاري را در پيش مي گيرند.تا آن نگاه را از بين ببرند.

يكي از پايه هاي اين مسئله بحث فرهنگي است . يراي اين كه گفتمانهاي قومي را عوض كنند سعي در تبديل گفتمان و تفكر "مونوايستي و تك انگارانه"قومي به گفتمان متكثر و پلوراليستي و دگر پذير و تسامح كنند.و تا خود در ساختار سياسي مشاركتي سيستماتيك داشته باشند. مثلا امروز ممكن است تبعيض قومي مطرح شودبعضي از تبعيضها بسيار عيني است.مثلا هيچ وقت فردي با مذهبx نميتواند كه فلان پست سياسي را تصدي كند.و اين در ايران كاملا مشخص است و به چشم مي آيد.مثلا در مورد تركها اگر نگوييم كه از نظر عددي بيشترين هستند حداقل به اندازه جمعيت هم وطنان فارس زبان هستند پس در مورد آنها سياستهاي تبعيض آميز عيني استفاده نمي شود بلكه يكي از سياستهاي كه اتفاقا بسيار تاثير گذار هم هست و در مورد آنها به اجرا در مي آيد و اگر چه ملموس نيست و به چشم نمي آيد سياست تبعيض فرهنگي است.اينجا مشاركت فردي است و تلاش در ايجاد مشاركتهاي ساختاري است.

مشاركت در قدرت و هويت كشور يكي از راهكارهايي است كه قوميتها در پيش مي گيرند.

 

عبدالله حمادي(فعال سياسي-عرب)

با سلام و تشكر.كليات بحث را دوستان از قبيل هويت ،امنيت ملي ، قوميت و ... را مطرح كردند.من سعي مي كنم كه بحثهايي را كه به آنها اشاره نشده بود من ذكر كنم.يكي از مطلبها علل و فلسفه وجود فعاليتهاي قومي است . علل و فلسفه هاي وجود اين فعاليتها ، ناشي از دو عامل است.

يكي از عاملها ناشي از خواسته ها و مطالبات متراكم است كه طي ساليان متمادي به علت تبعيض و سياست فرهنگ حاكم اعمال شده است.به مرور زمان نيازها متراكم مي شوند و سبب شروع برخي فعاليتهايي مي شود كه از آن كمبودها منشا مي گيرند.ما همه مي دانيم كه فعاليتهاي آگاهانه يك شخص ناشي از تلاش براي تامين  نيازهاي خود مي باشد.بالطبع فعاليت گروههاي قومي نيز ناشي از يك عقب افتادگي است كه سبب فاصله اي گسترده ميان هويت حاكم و قوميتها شده است.اين فاصله به دليل تفاوت سطح فرهنگي، سياسي،اقتصادي و اجتماعي است.

مورد دوم از دلائل مطالبات قومي ،جايگاه تاريخي قوميتهاست.قوميتهاي موجود در ايران ساليان درازي است كه تجارب تاريخي مشترك كسب كرده اند و براي خود اين حقوق را قائلند كه از خود يك تعبير قومي مستقل داشته باشند و به دنبال برجسته كردن و نماياندن  حقوق قومي خود باشند.من نمي خواهم به ريز اختلافات و تبعيض هاي نژادي در كشور بپردازم بلكه همه و همه دست به دست هم داده اندكه اكثر قوميتها در كشوري بدين بزرگي از فرصت يكساني برخوردار نباشند.موضوع ديگر اينكه آيا اصول15و19 قانون اساسي ميتوانند كه جوابگوي مطالبات قومي باشند يا نه؟

در جواب بايد گفت كه اين اصول تنها ممكن است به تدريس زبان قومي جواب دهد و اين كافي نيست.اگر چه زبان يكي از اساسي ترين مشكلات ماست اما تنها خواسته و مطالبه ما نمي باشد.دوگانگي زبان در مناطق غير فارس سبب شده است كه دانش آموزان در مناطق كردستان و خوزستان افت تحصيلي وحشتناكي داشته باشند.به طور مثال 33%از كودكان در خوزستان در دوران ابتدايي ترك تحصيل مي كنند و اين فاجعه است."از معضل ترين مشكلات ما همان تدريس زبان قومي است".

تبعيضهاي اقتصادي نيز مشكل را دو چندان كرده است.اگر چه در خوزستان كه 70 درصد اقتصاد ايران را تامين مي كند مشكلي اين چنين نداشته باشيم ولي باز هم نرخ بيكاري24%است ،اما در كردستان  و سيستان و بلوچستان وضع بسيار از اين حاد تر است.حتي در كردستان خيلي از سالها اصلا سرمايه گذاري ساختاري به بهانه هاي واهي نبود امنيت صورت نگرفته است.

مشكل بسيار حاد، مشكل اقتصادي است زيرا اقتصاد پايه و سرآغاز هر حركت سياسي و مدني است. من بيشتر از اين مزاحم دوستان نمي شوم زيرا مي بينم كه سوالات زيادي،همانند مطالبات زياد قوميتها براي بخش پرسش و پاسخ در نظر گرفته شده است. پس سخنانم را به پايان مي برم.  

پرسش و پاسخ:

آقاي غني لو آيا دولت مرکزي ايران درآاينده اي نزديک تن به حکومت فدرال خواهد داد يا نه و در صورت تصويب فدراليسم آيا شاهد جنگهاي قومي وداخلي نخواهيم بود؟

--اولاً بايد تمام تلاش ما با رويکردي انساني ودمکراتيک و دوستانه باشد. فعالان فرهنگي در مخيله ايشان هم نمي گنجد که روزي جنگي به وقوع بپيوندد . ما بايد ياد بگيريم که تمام مشکلاتمان را از طريق گفتگو وصندوق راي حل کنيم. قدرت تبع وتابعي از فرهنگ است . ساختار هاي فرهنگي بسيار مهم تراز ساختار هاي سياسي هستند .در سياست هم زير ساختارها وساختار هاي پايه اي مهم  هستند همچنان که در اقتصاد وتوسعه اقتصادي زير ساخت ها مهم اند.بحث ما اکنون بحث حکومت نيست بحث اينکه ايا آقاي ورجاوند خواهند گذاشت که اين بحث اتفاق بيافتد؟آيا بسياري ازهمشهريان ما به اين اعتقاد دارند؟آيا بسياري از روشنفکران ما اين مسئله را مي پذيرند؟ بحث بحث فرهنگي است. ما متاسفانه روح خود محوري  دگر ناپذيري وتفکر تک انگاريمان نهادينه شده وبسيار که ديده شده افرادي با زبان وفرهنگ وانديشه اي ديگر تابعيت ديگري را بپذيرد. هنوز ما خود را محور ويگانه عالم مي پنداريم. تا اين فرهنگ حاصل نشود فکر نميکنم که در مسايل قومي فرجي حاصل شود. طبعاٌ ساختار حکومت ما به جهت انتخاب از طرف جميع مردم انتخاب شده ودر طول تاريخ هيچ وقت بر خلاف انچه که گفته مي شود از طرف استعمار وبيگانگان بوجود نيامده است بر خلاف تفکرات پان فارسيستي ترکهاي ايران که حاکم بوده اند.

قوم هاي ديگري نيز اگر حاکم بوده اند ايراني بوده اند در دوره ي پهلوي هم همينطور . هژموني است که قدرت را تعيين مي کند من چنين نگرش ندارم که سيستم فدرال در ايران به زودي حادث شود به خاطر اينکه ملت ما فرهنگ ايجاد انرا ندارد. ملت ما انديشه ي دگر ناپذيري دارد وهنوز روح تسامح وتسا هل در ما به وجود نيامده .هنوز روح شوونيستي در ما وجود دارد روح فاشيستي در ما حاکم است .فاشيسم يعني دگر ناپذيري- فاشيسم يعني اگر کسي چون من نبود حق حيات ندارد . اين انديشه در تمام عرصه هاي سياسي –فرهنگي واجتماعي زندگي ما وجود دارد .تا اين درست نشود چيزي قابل حل نيست.

همان طور که دوستمان  آقاي حمادي اشاره کردند که آيا اصل 15 و19 قانون اساسي  ميتواند حقوق فرهنگي مارا بدهد ؟ هم بله هم خير . اگر ما به آن نگرش برسيم حتي قانوني که مثل اصل 15 هم ميتواند مدارس به زبان کردي-ترکي وعربي ايجاد کرد .در دانشگاه اين رشته ها تدريس شوند حتي قانوني داشته باشد که ايران چند زبانه است اگر ملت تک انديش باشدبه هيچ وجه قابل نخواهد بود.

در مورد جنبش ملي آذربايجان خوشبختانه گسترش و توسعه ي بسياري کرده اند در طي چند سال گذشته حرکت هاي بسيار خوبي انجام گرفته است .خيزش  وحرکت بسيار مفيد بوده است. انشاالله ما بايد ادبيات تمام حرکت هاي قومي را به همديگر نزديک بکنيم وبا ساير اقوام وجنبش هاي آنها نيز احساس هم دلي وسمپاتيک شود .روزي موفق خواهيم بود که دفاع از حقوق  خود رااز زبان يک روشن فکر هموطن فارس زبان بشنويم . اگر آن روز بيايد دفاع بنده از حقوق ترک زبانان چيز جذاب و عجيبي نخواهد بود. من ميتوانم از حقوق دوستان کردم بيشتر از حقوق ترکها دفاع کنم .ما موفقيتمان آنجا خواهد بود که بتوانيم با ايجاد يک ادبيات واحد مبتني بر حقوق بشر ودمکراسي عمل کنيم.

حرکت ملي ٱذربايجان هم همانند ساير حرکت هاي اجتماعي عليرغم آنکه نقص ها وکژتابي ها و... را داراست.منتها موفقيتهاي بزرگي داشته اند وکار شوخي نيست يک واقعيت است .وقتي شما هزاران نفر را مي بييد که در جايي تجمع کرده اند وبيش از 95% آنها وشايد صد درصد آنها طالب هويت قومي خود بوده اند مانند آنچه در قلعه ي بابک مي ينيم  ايجاد مسائل فرهنگي و تريبون هاي اين چنين که بعد از دوم خرداد به وجود آمد ه است مي تواند موثر باشد و البته فهم آنها مانند فهم ما نيست اما فضاي ايجاد شده و تمام حرکت هاي قومي از جمله حرکت قومي آذربايجان به علت تاًثيرگذاري مي تواند به ايفاي نقش ساير قوميت ها هم کمک کند.خوشبختانه سير صعودي هم از نظر کيفي و کمي دارد در اين جنبش شروع ميشود. 

با توجه وجود يك جريان افراطي پان تركيستي در ميان روشنفكران آذربايجاني وادعاي واهي ترك بودن مناطق كرد نشين آذربايجان غربي فكر نمي كنيد كه اين جريان در آينده مشكل ساز شود؟

غني لو : ما هنوز مشكل داريم متاسفانه اين جريان وطرز فكر افراطي هم در ميان دوستان كرد وهم در ميان تركها وجود دارد. ونمونه بارز آن اروميه است كه كردها ادعاي كردنشين بودن آن را دارند . ما بايد مرزها را به رسميت بشناسيم . اگر الان در ساختار قدرت نيستيم به اين فكر كنيم كه اگر به قدرت برسيم چگونه خواهيم بود؟ اين پتانسيل قوي كه درميان تركها وجود دارد مي تواند منجر به جنگ قومي شود. ما بايد ياد بگيريم كه تصميمات خود را بر اساس مسائل قومي قرار ندهيم. و واقع بينانه قضاوت كنيم. مهاباد را نمتوانند هويت كرديش را بگيرند ودر مورد تركها هم زنجان چنين مصداقي را دارد. در واقع وجود چنين جرياني از نگراني آنها ناشي مي شود كه من شديدا با آن مخالفم. من در هر جاي ايران احساس راحتي كنم مي نشينم  ولي نبايد احساس بيگانه بودن كنم ومن نيز نبايد به حريم هويت هاي ديگر تجاوز كنم ودر واقع محور بيداري قومي بايد حول احترام به هويت وحقوق ساير قوميت ها باشد.

 

 

جناب آقاي خديو:بفرماييد که نظر شما راجع به اين جريانات چيست؟

 در جواب به اين مسئله اي که دوستمان اشاره کردند و گفتند که جرياني "پان ترکيستي " در ميان روشنفکران ترک وجود دارد بايد گفت که آنها تنها بخش بسيار کوچکي را از جريان مبارزه و جنبش ترکها تشکيل ميدهند و در جامعه و کل جنبش نيز تاثيري آنچناني و جايگاهي مردمي ندارند. در ثاني اصلي ترين دليل اين امر جوان و تازه کار بودن جنبش ناسيوناليستي ترکي است و به جاي ايجابي بودن سلبي است.بدان معنا که هنوز اين جنبش در حال کسب تجربه است .برعکس جريان ناسيوناليستي کردي که در مرحله نقادي از خود  و محکم کردن پايه هاي تئوريک خويش است. در مورد اروميه نيز بايد گفت كه من با كمال افتخار اعلام ميكنم كه اروميه نماد"تكثر قومي" و همزيستي مسالمت آميز كردها و تركها و ارمني و آشوري ها در كنار هم و بدون مشكل است.

سياست آينده دولت در ايران در قبال قوميت ها را  چگونه پيش بيني مي كنيد؟

خديو : دولت در آينده ايران هيچگونه سياستي را در قبال احقاق حقوق اقليتها در نظر نگرفته است. وهنوز حقوقي را كه قبلا قرار بر دادن آن بوده است را نداده. در حالي  كه پرداختن به مسئله قوميتها وتلاش در جهت حل اين مشكل (نه سر پوش گذاشتن بر آن) نقش تعيين كننده اي در توسعه دارد وشايد با توجه به تحولات منطقه اولويت قرارگرفتن مسئله قوميت ها سياست آنها در قبال قوميت ها متاثر از آن شود. 

 

 

*****