کاخ سفيد در وحشت
پاسکال ريش
ليبراسيون , جمعه 4 ژوئن 2004
برگردان : سيامند
« من فکر مي کنم امروزه بزرگترين مشکل
اطلاعاتي , مديريت سياسي کاخ سفيد است . نمي دانم اگر من جاي جرج تنت بودم چه مي
کردم ... به جز استعفا » کسي که ماه گذشته در جريان يک مباحثه ترتيب داده شده
توسط شوراي روابط خارجي در نيويورک اين جملات را به زبان مي آورد , مي داند از چه
حرف مي زند : او کسي جز استانفيلد ترنر سَلَفِ تنت در راس سازمان اطلاعات مرکزي ( CIA ) در فاصله ي سالهاي ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۱ نيست .
شکنندگي
رفتن بي مقدمه ي جرج تنت , درست
پيش از آغاز سفرهاي اروپايي بوش و چندماهي پيش از انتخابات رياست جمهوري , دليل
ديگري بر اثبات مطالب ترنر است : کاخ سفيدي که از موقعي که افتضاح شکست در جنگ
عراق دامانش را گرفته , ديگر بر مدار هميشگي نمي گردد . زير ضرب انتقاد بقيه ي
جهان , در تنگناي محاصره ي اپوزيسيون دمکرات که همچنان در نظرخواهي ها در حال
پيشروي است , گيج از ضربه ي تسويه حساب هاي دروني که به هر ترتيبي که توانسته آنها
را بي سر وصدا خفه کرده , براي بالا بردن مجدد اعتبار عمومي به يک نوعي دچار
شکنندگي شده است .
بعيد نيست که تنت از ترک مقامش
واقعا زياد هم ناراضي نباشد . ناتواني سرويسهاي او در پيشگيري از ۱۱ سپتامبر , در
دستگيري بن لادن و يا در يافتن سلاحهاي کشتار جمعي در عراق , مديريت CIA
را زير فشار بسيار سنگيني گذاشته بود . ولي هيچ کس فکرش را هم نمي کرد او با قرار
دادن رئيس جمهور در مقابل عمل انجام شده او را « سورپريز » کند . تنت کارمندي
عاليرتبه و بسيار محترم مقام رياست جمهوري , بطور سرخود قادر به چنين عملي , بخصوص
در موقعيتي چنين دشوار براي بوش , نيست . استعفاي پذيرفته شده ي او توسط رئيس
جمهور , بيشتر به پريدن يک فيوز شباهت دارد . ديروز استانفيلد ترنر در تحليلي مي
گفت :« فکر نمي کنم که او مي توانست در يک سال انتخاباتي به اين ترتيب در را پشت
سر خود به هم بزند , بدون اينکه به او گفته باشند که اين کار را بکند ... او به
بيرون هل داده شده , و تنها يک بلاگردان است » .
پديدآوري توازن
بعد از رسوايي شکنجه در زندان
ابوقريب , بسياري صدايشان بلند شد و خواستار استعفاي وزير دفاع دونالد رامسفلد
شدند , ولي جرج بوش تصميم گرفت که با چنگ و دندان از او به دفاع برخيزد . او ترجيح
داد که براي پديد آوردن توازن خود را از افرادي ديگر , منتها کم اهميت تر محروم
سازد : ريکاردو سانچز ژنرال فرمانده نيروهاي امريکا در عراق , خلع وظيفه شد و به
صورتي هم پيش رفت که کاملا « عادي » قلمداد شد . واشنگتن روابط عراقي اش را
با سوگلي پنتاگون , فردي با موافقين و مخالفين بسيار , احمد چلبي , قطع کرد . حالا
هم نوبت رئيس CIA است که برود ...
تازه براي شروع جنگ CIA
مشتاق ترين نبود ؛ تنت که در 1997 توسط بيل کلينتون به اين پست گمارده شده بود ,
در بازي رقابتي مدار اطرفيان بوش به همراه وزير خارجه , کولين پاول در کنار
کبوترها جا داشت . او به وضوح تداوم تلاشهاي ديپلماتيک را بر جنگ در عراق ترجيح مي
داد . و هيچگونه اعتمادي به « بازهاي » گردآمده حول معاون رئيس جمهور , ديک چني و
دونالد رامسفلد از خود بروز نمي داد . براي مهياسازي جنگ در عراق , چني با بکار
گيري وسيله ي فشاري بسيار غير متعارف شخصا به ديدار تحليل گران CIA
رفت . سخت سران پنتاگون حتي سيستم اطلاعاتي خاص خود , دفتر طرحهاي ويژه Office of Special Plans را به قصد کسب اطلاعاتي که آنان را به اهدافشان نزديک
سازد , سازمان داده بودند , رقيبي براي CIA
.
قرباني
عزيمت جرج تنت به واقع ارزانترين
قرباني اي است که بوش مي تواند بدهد . سمبل جنگ در عراق دونالد رامسفلد است . [
اما ] رفتن او معني اين را داشت که بوش
اعلام کند اين جنگ يک شکست کامل بوده است . تنت تنها سمبل خطاهاي اطلاعاتي است که
روکشِ سالهاي بوش بوده اند . او فيوزي ايده آل بود . چيزي که بيشتر باعث تعجب مي
شود اين است که چطور زودتر از اينها از کار برکنار نشد : شايعات در مورد استعفاي
او از سه سال پيش به گوش مي رسد . رفتن او پاياني بر نگرانيهاي در حال انباشت جرج
دبليو بوش نخواهد بود . بطوري که « رسوايي چلبي » در حال رشد است : دردانه ي عراقي
سابق هيئت حاکمه ي [ بوش ] , يک جاسوس دوجانبه از آب درآمد , آن هم نه براي هر کسي
... براي ايران . مخاطبين او در پنتاگون توسط FBI
زير دستگاه هاي دروغ سنج قرار مي گيرند تا روشن شود که چه کسي او را در جريان
اطلاعات قرار مي داده است , و بخصوص افشاي اين که جاسوسان امريکايي موفق به «شکستن»
کد مخفي ايرانيان شده اند , چيزي که چلبي به سرعت به تهران خبر داده است ...
مهار شده
موضوع ديگري که مي تواند مبارزات
انتخاباتي رياست جمهوري را [ براي بوش ] زهرآگين کند , تحقيقات مربوط به يافتن آن
کسي در هيئت حاکمه بوش است که عامدانه هويت يکي از جاسوسان CIA
را علني کرده , آن هم با هدف انتقام گيري از شوهرش , يعني جو ويلسون سفير سابق
ايالات متحده در عراق , که از نظر سياسي تبديل به يک مزاحم شده است . از ترس اينکه
اوضاع بدتر از اين که هست نشود , رئيس جمهور يک وکيل استخدام کرده تا نمايندگي شخص
او را در اين موضوع بعهده بگيرد . همه چيز طوري پيش مي رود که گويي دستگاه سياسي
رو به ديوانگي است و رئيس جمهور مي بايست فيوزها را يکي پس از ديگري به نسبت اهميت
شان قرباني کند . بعدي کدام خواهد بود ؟ سرنوشت رامسفلد هم روي سنگ مرمر حک نشده :
يک خطاي جديد در عراق مي تواند صداهاي حاکي از درخواست استعفاي او را مجددا درآورد
. مي ماند تکه ي از همه بزرگ تر : معاون رئيس جمهور , ديک چني , « مغز » واقعي جنگ
. اگر نتيجه ي نظرخواهي ها همچنان سيرنزولي طي کند , پرزيدنت بوش مي تواند در
مقابل يک انتخاب قرار بگيرد , معاوني کمتر مورد جدل براي دستيابي به دوره ي دوم .
البته با توجه به بيماري قلبي چني , تغيير ليست انتخاباتي نياز به توجيهات زيادي
نخواهد داشت ...
برگردان : سيامند