چهارشنبه ۲۰ خرداد ١٣٨٣ – ۹ ژوئن ٢٠٠۴

گسست ۵۷، چرخش دوم خرداد و آينده ايران.

رضا سياوشی

 

 

يکم : پيش درآمد

 

" در روند تاريخ معمولا" پرسش هائی مطرح می شوند که زمينه حل آنها فراهم آمده باشد. بهمين دليل چنين پرسش هائی هم زمان، در ذهن افرادمختلف، ولی به شکل های متفاوت مطرح می گردند"

نقل بمعنی از هگل

 

نبرد بعدی در ايران نبرد ميان گفتمان ها، يا فراتر از آن، نبرد ميان پارادايم ها است. ولی اکثريت سياسيون امروز ايران آماده چنين نبردی نيستند. به همين دليل اين نبرد بحران زا است. بحرانی که در پی انتخابات مجلس هفتم اپوزيسيون را فرا گرفته است در اساس بحران فروپاشی افکار و ايده های کهنه ای است که در چهار دهه گذشته روح و روان روشنفکران ايران را مانند شبحی به تصرف خود در آورده بودند. بر خرابه های اين افکار و ايده ها، دو پرسش از عمق به سطح آمده اند و منتظر پاسخ نشسته اند: 1 - گفتمان بعدی روشنفکران ايران چه بايد باشد؟ 2 - خودآگاهی ملی ايرانيان چه می تواند باشد؟ هر نيروی سياسی که به اين دو پرسش مناسب ترين پاسخ را بدهد در آينده ايران آسان تر می تواند در ميان مردم ريشه بدواند. حل معمای قدرت سياسی فردای ايران در پاسخ به اين دو پرسش  نهفته است. بر رسی اين معما هدف اين نوشته است.  

بحران کنونی بحران خجسته و خوش خيمی است، امابدون هزينه نمی باشد. در زبان چينی دو کلمه "بحران" و "فرصت" (شانس) يکی هستند. بهمين دليل گفته می شود که برای چينی زبانان کلمه بحران لزوما" بار منفی ندارد. آمريکائی ها اين معنی را برداشته اند و آنرا در مثالی  بدين صورت پرداخته اند: "بحران گوهر ارزشمندی است، نبايد آنرا تلف کرد". با چنين رويکردی، آيا ما می توانيم بحران کنونی اپوزيسيون دمکرات ايران را تبديل به فرصتی برای تحول فکری مورد نياز اين طيف بنمائيم؟

بحرانی که امروز دامنگير مخالفان سياسی رژيم است بسيار فراتر از مشکل حکومتی است، چون خود آنان را نيز در بر می گيرد. نقطه مشترک حاکميت اقتدارگرا با  مخالفين سياسی اش- چه اصلاح گرای داخلی و چه اپوزيسيون مقيم خارج- در چيست؟  هر سه گروه ميوه های يک اقليم فکری هستند، در يک پارادايم فکری مشترک زيست می کنند. گر چه در اين اقليم فکری رژيم حاکم است و آپوزيسيون محکوم و مظلوم، ولی اين اصل مسئله را تغيير نمی دهد، بلکه بر سختی آن می افزايد. هر سه جريان با نسل جوان ايران بيگانه اند و شکاف پرنشدنی با آن دارند. کهن سالان و ميان سالان نسل انقلاب بر هر سه جريان مالکيت مطلق دارند (افکار اولی و افراد دومی). توليدات انديشه آنان نه به قرن 21 و قرن جهانی شدن می خورد و نه به جامعه امروز ايران. و هرگاه رفتار انتخاباتی مردم در انتخابات شوراها در اسفند 81 و انتخابات مجلس هفتم در اسفند 82 را ملاک قرار دهيم، مردم ايران از هر سه نيرو دست شسته اند و منتظر نيروی ديگری هستند که کاملا" با اين جريانات متفاوت باشد. ولی خود اين جريان ها تا کنون حاضر نبوده اند اين حقيقت را بپذيرند. انتخابات مجلس هفتم سنگی بود بر حباب شيشه ای ذهنيت اين جريانات. حديث مجلس هفتم و روشنفکران نسل انقلاب، حديث فرياد کودک خطا کار و لباس امپراطور است. آيا سرانجام زمان تصفيه حساب نسل انقلاب با خود فرا رسيده است؟ 

 

انتخابات مجلس هفتم تاثير شگفت آوری بر روان ناخودآگاه روشنفکران نسل انقلاب داشته است. تنها ايده اصلاح طلبی دولتی و يا روشنفکری دينی نيست که در اينجا زير سوال رفته است. در پی اين انتخابات، بنيادهای فکری و باورهای نسل انقلاب در عميق ترين لايه های آن ترک برداشته و در آستانه فروپاشی هستند. باورهائی که از حدود يکی دو دهه قبل از انقلاب مانند شبحی در فضای روشنفکران ايرانی شروع به گشت و گذار کرد و به شکار روح و روان نيروهای سياسی ايران پرداخت، بتدريج تک تک نخبگان ايران را به تسخير خود در آورد و سر انجام در پيروزی انقلاب 57 متجلی شد. امروز، با نا بسامانی هائی که انقلاب 57 آفريده است، مردم و بخصوص نسل سومی ها کاملا" از آن باورها دست شسته اند. ولی شبح

گفتمان57 حاضر نيست به آسانی روح و روان نسل انقلاب را رها کند. دليل اصلی آنست که نسل ما هنوز بنای فکری جديدی برپا نکرده است تا جايگزين بنای کهنه نمايد.  کافی است به نامه اخير خاتمی و يا مصوبات مجاهدين انقلاب اسلامی نظری بياندازيم. کافی است به وضعيت مجاهدين خلق در خارج کشور، خودسوزی اعضای آن، و رفتارهای ديگر اين گروه بنگريم، ... به ديگر گروهای آپوزيسيون خارج کشور، به کانون نويسندگان در تبعييد، به تلوزيون های خارج کشور، به مجلات و نوشته های ديگر بخش های اپوزيسيون نظری بياندازيم. مشاهده می کنيم که بجز در موارد استثنائی، نسل ما حاضر نيست کابوس گذشته را، هرجند که سرد و غمگين باشد رها کند. ما در زندان انديشه های گذشته خويش اسيريم و خود زندان بان خويشتنيم. نتيجه اينکه جامعه سياسی ايران نيازمند گفتمان نو هست ولی هنوز آبستن آن نيست.

مسئله دومی که گريبانگير ما است، مسئله بزرگتری است که پی آمد مسئله اول است: و آن خطر از هم گسيختگی و فروپاشی جامعه ايران است. گفتمان57 جامعه ايران را بسمت از هم گسيختگی و فروپاشی کامل برده است. در اين مورد رژيم کنونی قادر به ارائه راه حل نيست، چون خودش سکاندار اصلی پروزه از هم گسيختگی ملی ايران است. بنا بر اين پاسخ به اين مسئله بايد در بطن "گفتمان جايگزين" قرار داشته باشد. در ذات گفتمان57 تقسيم ايرانيان به خوب و بد، خلق و ضد خلق، ستمگر و ستمکش، خودی و ضد خودی، و  خلاصه حق و غير حق بود. با اين اعتقادات نخبگان ايران تکه تکه شدند و به جان هم افتادند. نتيجه نهائی گفتمان57 "از خودی بيگانگی" نسل انقلاب بود. در مقابل، هدف اصلی و گوهر گفتمان جايگزين بايد جاباز کردن برای همه بخش های جامعه ايرانی، و "خودآگاهی" مدرن باشد. يعنی ذهنيتی بيآفريند که در آن همه بخش های جامعه ايرانی برای يکديگر و برای کشور ايران سرمايه محسوب شوند و کشور ايران برای همه بخش های جامعه ايرانی سرمايه و پشت و پناه و محل زيست و بالندگی محسوب شود. اين موضوع در بخش های آينده بيشتر بر رسی می شود. اما پيش از آن صورت مسئله بايد کمی بيشتر شکافته شود.

زير سايه نسل انقلاب، روشنفکران ايران هنوز اساسا" در اقليم فکری يا ذهنيت انقلاب 57 زيست می کنند. ذهنيتی که انقلاب 57 از درون آن آفريده شد و تجلی آن گرديد و سپس آنرا به کمال اعلا رساند. بحران کنونی نشانه جان سختی اين ذهنيت است. مشکل ما تنها بعضی مواضع و نظرات دوران انقلاب نيست، بلکه بالاتر و مهمتر از آن، ظرف فکری اين نظرات است. تنها ميوه های فکری آن دوران نيستند که تلخ و بدگوار بودند، بلکه مشکل اصلی اقليم فکری است که اين ميوه ها در آن ببار آمده اند. در اين نوشته اقليم فکری و يا ذهنيتی که به انقلاب 57 انجاميد و انقلاب تجلی آن بود، تحت نام گفتمان57 و يا ذهنيت57 بصورت مترادف بکار برده می شود.

مقصد نهائی اين نوشته رهگشائی بسمت "گفتمان جايگزين" بعوض "گفتمان57" است. روندی که از دوم خرداد به آهستگی آغاز شده است ولی امروز نيازمند يک جهش است. پس از تحولات دوم خرداد، ميوه های ممنوعه اقليم فکری 57 بتدريج به بازار آمدند. ولی اين توليدات فکری تماميت جامعه روشنفکری را در بر نمی گيرند. در محيط های محدود، با راندمان پائين، بصورت پراکنده و بدون تداوم و انباشت آفريده شده اند. اين کاقی نيست. فضای دهنی جايگزين هنوز بصورت يک ذهنيت منسجم و مستقل در ميان روشنفکران ايران پانگرفته است، گرچه مصالح اوليه برای ساختمان چنين ذهنيتی فراوان است. ايده ها و گفتارهای نو بصورت پراکنده بفراوانی در حال بوجود آمدن هستند. اما اين گفتارهای پراکنده محتاج جمع آوری و انسجام زير يک پرچم فکری هستند تا به يک گفتمان نو تبديل شوند که بتواند به عنوان رقيب جدی بر عليه گفتمان57 وارد ميدان نبرد گردند.

 

دوم

با اين حساب، "گفتمان نخبگان" و "روح مردمان" محورهای اصلی پيکاری هستند که آينده ايران را رقم می زند. از هم اکنون اين پيکار بصورت پنهان و آشکار آغاز شده است. در يک لايه نبرد ميان گفتمانها است. در لايه ديگر نبردی بر سر خصوصيات خودآگاهی ايرانيان است . اما از ميان اين دو چالش، تنها اولی است که در دسترس روشنفکران است. دومی تابع شرايط پيچيده ای است که مستقيما" در دسترس روشنفکران نيست. تنها می توان از طريق پاسخ به چالش اول بر حل مشکل دوم تاثير گذاشت. بگذاريد کمی اين دو پرسش را بازتر کنيم:

1 –چالش اول، نياز به عبور از گفتمان57 و يافتن گفتمان جايگزين است. تا آنجا که به نيروهای دمکرات مربوط می شود، اين پرسش را از زايه ديگری می توان طرح کرد. چرا نيروهای دمکرات ايران تا اين حد ناتوان هستند؟ عمده فعاليتهای آنها مانند گره بر باد زدن به بيهودگی هدر می رود. نيروهائی که امروز به نيروهای جمهوری خواه معروف شده اند، و به دمکراسی سکولار اعتقاد دارند، چرا نمی توانند بر مسير تحولات ايران تاثيری متناسب با وزنشان داشته باشند؟ يک مقايسه ساده مرتبه و شدت اين مسئله را روشن می کند. توجه کنيد که 90 درصد مردم با اقتدارگرايان مخالفند و خواستار رفتن آنان هستند، ولی آنها همچنان در حکومت خود پابرجا مانده اند. چرا نيروهای سياسی متعلق به 90% بقيه مردم نمی توانند بر روند سياسی کشورشان تاثير بگذارند. تجربه دوم خرداد نشان داد که حتی وقتی بخشی از نمايندگان اين نيروها (به ادعای خودشان) توانستند مجلس و رياست جمهوری را در اختيار بگيرند، دست آخر باز هم اسير اقتدارگرايان بودند. اين استدلال که اقتدارگرايان اسلحه دارند جواب درستی نيست. در واقع اين پاسخ بيشتر افشا کننده مشکل آپوزيسيون است تا ايرادی بر رژيم. بايد اين پاسخ را تفسيری روانشناسانه کرد تا از درون آن شايد روزنه ای به مشکل اصلی آپوزيسيون باز کنيم.

به نظر من مشکل اصلی محتاج يک تحليل (ميشل) "فوکوئی" است. اقتدارگرايان سلاحی مهم تر از اسلحه دارند. اقتدارگرايان گفتمان را تعيين می کنند. اسلحه و توان سازماندهی آنان فقط معلول است و پی آمد. اگر ما بتوانيم گفتمان را عوض کنيم، آنگاه اسلحه اقتدارگرايان بی مصرف می شود. توان سازماندهی ما بسرعت بالا می رود و توان سازماندهی رژيم بر عليه ما بشدت پائين می آيد. گفتمان حاکم نوع بازی را تعيين می کند و نوع بازی طرف برنده را از قبل معين می نمايد. نبرد اصلی بر سر عوض کردن اقليم فکری است و نه ميوه آن اقليم. امروز فضای فکری غالب هنوز با گفتمان57 خط کشی روشن ندارد. "فضای ذهنی"، "اقليم فکری"، "گفتمان" غالب يا "پارادايم" غالب،  چه در دولت و چه در آپوزيسيون هنوز با گفتمان57 همراهی دارند. اين باعث شده اپوزيسيون در مقابل رژيم ضعيف و بی سلاح باشد.

تحميل گفتمان57 از طرف رژيم بر آپوزيسيون، تاکنون نسبتا" آسان بوده است. چون گوهر اين گفتمان ساخته و پرداخته همين اپوزيسيون است. گفتمان جايگزين از درون نقد هدفمند گفتمان57 و در پرتو مدرن ترين دست آوردهای انديشه جهانی می تواند رنگ بگيرد. مشکل اينجاست که نقد گفتمان57 از طرف اپوزيسيون بسرعت با بن بست "نقد از خود" روبرو می شود و متوقف می گردد.

2 – پرسش دوم که موضوعش خطر از هم گسيختگی جامعه ايران است، مستقيما" به مسئله هويت ملی و خودآگاهی ملی ايرانيان بستگی پيدا می کند. پاسخ نيروهای سياسی مختلف برای مقابله با اين خطر فزآينده چيست؟ در 25 سال گذشته هر آنچه با هويت ايرانی پيوندی داشته است از طرف حاکميت سلاخی شده است. نا گفته نماند که آپوزيسيون چپ هم در اين راه با رژيم مسابقه داشته است.

 

پروسه از هم گسيختگی جامعه ايران در جند زمينه در حال گسترش است. از يک سو، ايدئولوژی گرائی انقلابی در چند دهه گذشته در کار تضعيف سيستماتيک هويت ملی و متلاشی کردن خودآگاهی ايرانی از هر نوع آن بوده است تا بتواند خود را جايگزين آن کند. از سوی ديگر امروز خود ايدئولوژی بی اعتبار شده است و نمی تواند ديگر بعنوان عامل پيوند ملی عمل کند. در پهنه ديگر، پديده حهانی شدن در جهت زوال خود آگاهی ملی عمل می کند. در پهنه تکثر قومی و مذهبی، خطر گريز از مرکز و واگرائی در حال گسترش است. در ارتباط با بخش های نوظهور جامعه نيز، با دشمنی آفرينی های رژيم، اين بخش ها از هم گسست پيدا کرده اند و در مقابل هم قرار گرفته اند. سر انجام می رسيم به موضوع گسست نسلها که مبتنی بر شکاف نسل سوم با نسل انقلاب است. آين ها ابعاد مشکلی هستند که جامعه ايران در ارتباط با همبستگی ملی با آن روبرو است.

دکتر حسين بشيريه جامعه شناس برجسته ايرانی و استاد دانشگاه تهران در باره بحران همبستگی ملی چنين می گويد: "مقاومت در مقابل مدرنيسم پهلوى و راه حل هاى آن براى مسئله همبستگى ملى، زمينه ظهور گفتمان ديگرى را فراهم آورد .... كه در اين گفتمان، مسئله همبستگى ملى به طور كلى مغفول ماند و به علاوه مشكلات تازه اى در اين ميان پيدا شد....ايجاد هويت ايدئولوژيك و تقويت آن به جاى هويت ملى و عمومى، تأكيد بر بسيج توده اى، تحكيم مبانى دولت شيعى از نظر تئوريك و در قانون اساسى، تأكيد بر هويت اسلامى و فرا ايرانى، كوشش براى ايجاد همبستگى ابزارگونه و ارزشى به جاى همبستگى اندام وار و كاركردى، تأكيد بر ايمان به جاى شهروندى از ويژگى هاى اين گفتمان بوده اند. گفتمان سنتگرايى ايدئولوژيك با مقوله دولت مدرن و مسائل بغرنج آن الفتى نداشته است بلكه حتى مى توان گفت كه خود به عنوان واكنشى در مقابل آن ظاهر شده است. به علاوه اين گفتمان، به شيوه هاى معكوس با شيوه گفتمان مدرنيسم مطلقه پهلوى، جهان مدرن و انديشه ها و نيروهاى اصلى آن را اغيار خواند و با ايجاد غيريت تازه اى مشكلات بيشترى بر سر راه هويت و همبستگى ملى و شهروندى به وجود آورد. ... حاصل اين وضعيت گسترش رفتار دوگانه است كه به اساسى ترين مبانى همبستگى اجتماعى و ملى آسيب مى رساند."[نشريه شرق شماره 17 ارديبهشت]

در ادامه مقاله وی نتيجه می گيرد که:

"بدين سان به نظر مى رسد كه بحران همبستگى از هر سه جهت هنجارى، كاركردى و ارتباطى در حال گسترش باشد" [همانجا]

دکتر بشيريه در مقاله ديگری با عنوان "زوال هويت سياسی" از زاويه خودآگاهی ملی مسئله را چنين مطرح می کند: " در سال هاى اوليه انقلاب اسلامى، خودآگاهى ايدئولوژيك سياسى ـ اسلامى به واسطه عوامل گوناگونى از جمله بسيج سياسى و عملكرد دستگاه هاى ايدئولوژيك دولت، به عنوان خودآگاهى غالب گسترش يافت و خود آگاهى هاى ديگر را تحت الشعاع قرارداد، .... همچنين به نظر مى رسد قانون اساسى كه اصولاً بايد در تشكيل خود آگاهى و هويت هاى پايدار سياسى نقش اساسى داشته باشد، به زعم برخى، خودمانع از تشكل اين هويت شده باشد" نقل از روزنامه شرق

امروز همه قبول دارند که هويت ايرانيان در آينده، همانند طول تاريخ گذشته شان، هويتی چند وجهی و کثير الاضلاع خواهد بود. ولی چسبی که اين اضلاع چند بعدی را بهم متصل می کند چه خواهد بود؟  اين چسب نيروی نظامی و يا زور نمی تواند باشد. حتی رای اکثريت هم جوابگوی اين مشکل نيست. بلکه يک ذهنيت يا يک فضای مفهومی است که در آن همه بخش های جامعه ايران حساب مشخص و کمابيش ارضا کننده ای برای خود و نسبت به يکديگر داشته باشند. کافی نيست که بگوئيم همه با هم برابرند. ما محتاج ذهنيتی هستيم که در آن همه بخش های جامعه ايران بتوانند خود را آنگونه که خود می خواهند، ولی با در نظر گرفتن نيازهای بقيه بخش ها، باز آفرينی کنند. در اين پروسه خودآگاهی نوين ايرانی شکل می گيرد.

 

پيش تر اشاره شد که گفتمان جايگزين از درون نقد گفتمان57 و در پرتوی آخرين دست آوردهای انديشه های مدرن جهانی ممکن خواهد شد. اما اين امر بدون هزينه و بدون قربانی نخواهد بود و بنا بر اين با مقاومت و سر سختی روبرو خواهد شد. نقد گذشته برای نسلی که همه چيزش را فدای آن کرده است بسيار تلخ و ناگوار است. ولی چاره ديگری نيست؟ اين امر پيش شرط رها شدن نسل انقلاب از زندان خود ساخته خويش است. آخرين شانس اوست. درغير اين صورت، خاطره اين نسل در ضمير تاريخی نسلهای آينده ايران، مانند يک کابوس تلخ و بد شکون باقی خواهد ماند. آنهمه فداکاری و آنهمه تلاش به ضد خود تبديل می شوند و واژگونه جلوه خواهند کرد. برای عوض کردن اين سرنوشت محتوم، حتی موفقيت های کوچک هم تاثيرات شگرف خواهند داشت. 

آخرين پيکار نسل انقلاب معضل يک تراژدی اديپوسی است. احتمالا" درصد کمی از نسل انقلاب توان پذيرش اين چالش را دارند و به سخن مارکس آماده اند که "پايان وحشتناک را به وحشت بی پايان" برگزينند.

 

سوم: انقلاب 57 بعنوان گسست در پروسه مدرنيته ايران

 

" يکی از روشن ترين درس های تاريخ آنست که مسائل را  نمی توان در مرتبه ای پائين تر از  مرتبه ای که از درون آن برخاسته اند پاسخ گفت"  

one of history’s clearest lessons is that problems cannot be solved on a scale smaller than that on which they arise.” Harvey Wheeler

 

مشکلاتی که جامعه ايران در سال 57 با آن روبرو بود در مرتبه ای فراتر از گفتمان و ذهنيت روشنفکران سياست زده جامعه آن روز بود. به همين دليل لباسی که روشنفکران آن زمان با کمک خياط انقلاب بر تن جامعه ايران دوختند بيشتر متناسب با ذهنيت خود آنان بود تا تن جامعه. اين لباس کوتاه تر و تنگ تر از قامت جامعه آنروز ايران بود و جامعه را تا آستانه خفگی پيش برد. انقلاب 57 سعی کرد به مشکلات جامعه ايران در مرتبه ای پائين تر از مرتبه ای که مشکلات از آن برخاسته  بودند پاسخ گويد. برای حل اين تضاد، چون نمی توانست خود را تا سطح مشکلات جامعه بالا ببرد، لاجرم جامعه را به سطح خود پائين کشيد.

در اين بخش انقلاب 57 بعنوان گسست در پروسه گسترش مدرنيته در ايران تحليل می شود. در بخش بعدی دلايل شرکت فراگير روشنفکران در اين انقلاب مورد بر رسی قرار می گيرد.

انقلاب 57 تا روز پيروزی بوجه غير قابل باوری صلح جويانه و مسالمت آميز بود (در مقايسه با عظمت تحولی که بوقوع پيوسته بود. ر.ک به کتاب باقی در اين مورد). اما بمجرد پيروزی، صاحبان انقلاب توانستند روح دشمنی و خون ريزی، تصفيه و تبعيض، و تجاوز عريان  و تقسيم جامعه به دستجات مختلف خودی و غير خودی را بر جامعه تحميل کنند. در اين راستا، يکی از اولين اقدامات انقلاب اين بود که برای زنان جامعه ايران بعنوان يک خطر اصلی حساب جداگانه ای باز کند.

اولين گروهی که عقب گرائی انقلاب را به چالش کشيد زنان بودند.  هنوز يک ماه از قيام 22 بهمن نگذشته بود که بمناسبت روز جهانی زن، دانشگاه تهران صحنه اولين زورآزمائی انقلاب گرديد. ولی اين زورآزمائی با حمله مصممانه و خشونت بار طرفداران انقلاب درهم شکسته شد. در آن روز برفی زمستانی، انفلاب جوهر واقعی خود را مانند آفتاب ظهر تابستان به نمايش گذاشت. اما تهاجم به حقوق زنان تازه آغاز شده بود. با شعار معروف "يا توسری يا رو سری" و چماق و کتک و تيغ کشيدن و اسيد پاشيدن به صورت زنان بی حجاب، انقلاب تهاجم خود را پيگيری کرد.

 

دومين عمل زيربنائی و مهم انقلاب بستن مهم ترين پايگاه فکری مدرنيته و مدرنيسم در ايران، يعنی دانشگاه بود. با اينکار، انقلاب برای بقای خود، زيرکانه مغز جامعه ايرانی را هدف قرار ميداد. کافی نبود که قدرت سياسی را بدست گيرد. چالش اصلی برای بقای انقلاب آن بود که خرد جمعی را باندازه ای عقب ببرد تا فضائی متناسب با "حياط مشروع" خود ايجاد کند. ولی اين هم کافی نبود.

قدم بعدی مهاجرت دادن بيش از يک ميليون از نخبگان (عمدتا" غير سياسی) ايران بود. گوهر مدرنيته ايران که در طول چند نسل در اين قشر شکننده و نوپا انباشت شده بود می بايست در حد امکان منتفی و معدوم می گشت. يعنی تمام کسانی که باندازه کافی با مدرنيته و مدرنيسم آلوده شده بودن و گفتمان قهقرائی انقلاب را بر نمی تابيدند می بايست از صحنه اخراج شوند.

در اينجا انقلاب اسلامی بی باکانه تفاوت خود را با انقلابات کمونيستی چين و شوروی به نمايش گذاشت. در انقلابات کمونيستی مرزها را می بستند تا از فرار نخبگان جلوگيری کنند. در اينجا مرزها را می گشودند تا از شر نخبگان رهائی يابند.  آنجا نخبگان را برای بر پا کردن نوع ديگر مدرنيته در بند نگاه می داشتند، در اينحا نخبگان را فراری می دادند تا بتوانند مدرنيته را از پا بياندازند. در آنجا جدال بر سر نوع مدرنيته بود، در اينجا خود مدرنيته موضوع جدال بود. پروژه تصفيه جامعه از نخبگان با موفقيت انجام شد و سر انجام جامعه باندازه کافی عقب رفت تا انقلاب بتواند در آن تثبيت شود.

ولی سردمداران انقلاب بسرعت فهميدند که عقب راندن جامعه برای حفظ نظام ولائی کاری نيست که تمامی داشته باشد. در عصر جهانی شدن، جامعه ايران مرتب اقشار مدرن خود را بازتوليد می کند. در نتيجه، پروزه تصفيه ايران از نخبگان هيچ گاه متوقف نشد و هنوز هم ادامه دارد. امروز ديگر در کشور ما نهادينه شده است و به خصلت و ذات جامعه ما تبديل گرديده است. ايران مقام اول دنيا را در فرار مغزها اشغال کرده است.

 

چهارم: چرخش 76، نقش دوم خرداد

 

اگر وضعيت جامعه ايران پس از انقلاب 57 را به سقوط آزاد تشبيه کنيم. حرکت دوم خرداد اين سقوط آزاد جامعه را بسمت از هم گسيختگی و فروپاشی متوقف کرد. بدين معنی دوم خرداد نقطه چرخش و بازگشت دوباره بسوی مدرنيته بود. دوم خرداد دست آوردهای فراوانی داشت، ولی مشکلش آن بود که هنوز از درون گفتمان 57 برمی خواست و از درون آن قصد داشت به مشکلات جامعه ايران پاسخ گويد. دليل اصلی ناکامی آن هم همين بود. ولی قبل از اينکه اين موضوع را به رخ آنان  بکشيم بايد اعتراف کنيم که اگر دوم خردادی ها از جنس "خودی ها" نبودند، هرگز حاکميت اجاز ظهور آنان را نمی داد و دست آوردی هم مطرح نبود. اقدامات دوم خرداد اگر چه از خواسته های مردم بسيار پائين تر بودند، ولی اثر آنها در توسعه سياسی جامعه از آنچيزی که خودشان می خواستند بسيار فراتر رفت. بهمين دليل شروع کردند به گلايه و زاری از بالا رفتن مطالبات مردم.

دوم خردادی هابا تز مردمسالاری دينی، هنوز می خواستند گفتمان57 را با کمک رفرم نجات بدهند. ولی تحت تاثير شور و هيجانی که در دوم خرداد ايجاد شد، چشم اندازهای مدرنی را مانند شعار "ايران برای همه ايرانيان"، "آزادی يعنی آزادی مخالف"، "مسئله روا داری" و "تسامح و تساهل بجای تعصب" و و...   مطرح کردند که خواهی نخواهی افق های نوينی در برابر نخبگان ايرانی بازگشود. خود دوم خردادی ها بسرعت از شعارهای مدرن خود عقب نشينی کردند. مثلا شعار "ايران برای همه ايرانيان" را با شعار "خودی و غير خودی" جايگزين کردند. ولی بازگرداندن جينی به چراغ جادو ديگر ممکن نبود. خط عوض گردن اصلاح طلبان شديدا" به مشروعيت آنان صدمه زد. مردم اين امر را که اصلاح طلبان رفيق نيمه راه از آب درآمدند و با اولين چالش دوباره به آغوش مادر انقلاب عقب نشينی کردند را به فال نيک نگرفتند. و با بی توجهی به آنان در دو انتخابات اخير، ناخشنودی خود را برخ آنان کشيدند.

 

جالب اينجا است که بخشی از آپوزيسيون که به نظر می آيد هنوز در اقليم فکری گفتمان57 اسيرند،  به مجرد پايان يافتند مجلس هفتم و با شتاب شکست جنبش و تثبيت رژيم را اعلام نمودند. اين خود نمونه خوبی است که چگونه نفوذ گفتمان57 آپوزيسيون را در برابر رژيم بدون آنکه خود بفهمد خلع سلاح ميکند. در مورد پيروزی اقتدارطلبان در اين دو انتخابات نبايد زود قضاوت کرد. آنها گرچه نبرد را بردند،  اما  در مقياس کلان تر، جنگ را باختند، ولی نه به اصلاح طلبان، بلکه به نيروهای پيش روتر ايران، و به "ايده و انديشه" جمهوری خواهی، دمکراسی-ليبرال، و سکولاريسم. البته دليل اين پيروزی بهيچ وجه تلاش گروه های جمهوری خواه نبوده است (که اگر نوشته هايشان را بخوانيد روشن می شود که خود آنها نه از اين پيروزی خبر دارند و نه برای آن آماده اند)، بلکه دليلش خلاء گفتمانی است که در پی وقايع انتخابات مجلس هفتم حادث شده است و لاجرم گفتمان جمهوری خواهی را به جلو صحنه پرتاب می کند.

ولی شکست مستقيم تر اقتدارگرايان جای ديگری بود. از يک سو چسب ايدئولوژيک و خمير مايه انسجام جناح اقتدارگرا در اين واقعه بشدت صدمه ديد. از سوی ديگر بر انزوای آنها افزوده شد. از دوستانی که فکر می کنند انتخابات مجلس هفتم موجب تثبيت رژيم شده است بايد پرسيد: آيا کنار گذاشتن فردی مانند کروبی و امثال او که با جان و دل به اين نظام دلبسته هستند، دليل بالا رفتن درجه تثبيت رژيم است و يا بالا رفتن در جه بحران آن؟

البته بحران رژيم به اقتدارگرايان محدود نيست. در جناح ديگر رژيم اسلامی، عکس العمل بعصی از اصلاح طلبان در مورد مطرح شدن  انديشه جمهوری و دمکراسی غير منتظره بود. عکس العمل اينان حتی از اقتدارگرايان شديد تر و عريان تر بود. نمونه آنرا در نامه خاتمی و مصاحبه بهزاد نبوی می توان مشاهده کرد. اين نامه و اين مصاحبه هم اعتراف نامه هستند و هم وصيت نامه. کوتاه اينکه اين دو برجسته ترين سران اصلاحات در آنجا اذعان می کنند که اصولا" نه "ايران را برای همه ايرانيان" را ميخواهند و نه اعتقادی به دمکراسی دارند. بر عکس، آنها با برجسته کردن "خطر دمکراسی سکولار" از اقتدارگرايان التماس می کنند که با نابخردی هايشان جامعه را بدان سو نرانند. در حوزه مسائل تاکتيکی هم، همين بس که اشکار شد که حتی فرمول بندی "خودی و غير خودی" که شمشير برنده اقتدارگرايان در اين چند ساله بوده است، نيز بوسيله همين "فرهيختگان" پرداخته شده بود. اين خودافشاگری های خاتمی و بهزاد نبوی ما را به تز اول برمی گرداند. دوم خردادی ها همواره درون گفتمان 57 قرار داشتند. و بيرون از آن برای خود آينده ای نمی بينند. با پايان يافتن کار گفتمان 57، دوران صحنه گردانی دوم خردادی ها هم برای ابد به پايان می رسد. در خاتمه اين دوران عبرت آموز، شايسته است که اصلاح طلبان حکومتی با احترام به سمت دروازه خروجی تاريخ بدرغه شوند. انتخابات مجلس هفتم و تحصن نمايندگان موقعيت مناسب را برای اينکار فراهم آورد.

 

يک توضيح کوتاه

 

در اين قسمت لازم می آيد به دو نکته اشاره شود.

يکم، موضوع کسست از مدرنيته که در اينجا مطرح می شود بدين معنی نيست که تا قبل از انقلاب 57 پروسه توسعه مدرنيته در ايران بدون مشکل بوده است. امروز همه ميدانند که توسعه مدرنيته در کشورهای جهان سوم راهی پر سنگ لاخ و پر فراز ونشيب را طی می کند. و اگر کسی بجز اين انتظار داشته باشد دچار توهم و خرافات است. تا قبل از انقلاب، پروسه رشد مدرنيته در ايران، بهمراه مدرنيسم و مدرنيزاسيون، (حتی پس از در نظر گرفتن تفاوت اين سه مفهوم) راه برفراز و نشيب و دردناک خود را طی می کرد و در حال پيشرفت بود. اين پروسه در سالهای منتهی به انقلاب شتاب بيشتری يافته بود. با انقلاب 57 در همين راه سخت و دردناک هم يک گسست تاريخی بوجود آمد. راه پر فراز و نشيب قبل از انقلاب با سقوط آزاد قهقرائی پس از انقلاب تفاوت کيفی دارد. کافی است داستان ايران را در ربع قرن گذشته با کشورهائی مانند، کره جنوبی، ترکيه، آرژانتين، فيلی پين، شيلی و ده ها کشور ديگر مقايسه کنيم تا به اين واقعيت پی ببريم.

دوم، رابطه گفتمان جايگزين و مسئله سلطنت و روحانيت در بخش سوم اين نوشته مورد بر رسی قرار می گيرد. ولی کوتاه اينکه گفتمان آينده روشنفکران ايران، بايد قادر باشد گفتمان57 را با نقد بنيادی، مدرن، آينده نگرانه بزير بکشد. اين گفتمان نمی تواند بر اساس پارادايم سلطنت که خود به گذشته دورتر تعلق دارد شکل گيرد. بخصوص که گفتمان ناسيوناليستی نوع سلطنت يکبار در مقابله با گفتمان57 شکست خورده و نشان داده است که توان هماوردی با آن را ندارد. تجربه های افغانستان و عراق هم مويد اين امر هستند.

 

جمع بندی بخش اول

 

در ربع قرن گذشته، ايرانيان دوران سخت و طاقت فرسائی را از سر گذرانده اند. ولی اين دوران بسرعت در حال سپری شدن است. جامعه کنونی ايران در چالش دو واقعه مهم شکل يافته است. انقلاب 57 و تحول دوم خرداد. ولی جامعه کنونی ايران ديگر با اين دو واقعه تعريف نمی شود. بلکه برعکس، خودآگاهی جامعه کنونی ايران در تقابل با اولی و عبور از دومی است که تعريف می شود. مثلا" نکاه کنيد به درصد زنان در دانشگاهای ايران. همين يک موضوع کافی است که ظرفيت اعجاب بر انگيز جامعه ايرانی را برای آنها که بخواهند ببينند آشکار کند. توگوئی در اين برهه تاريخی، خرد جمعی ايرانيان تصميم گرفته است برای آيندگان نشانه ای باقی گذارد تا حتی هزاران سال ديگر هم کسی نتواند اين حقيقت را کتمان کند که روح و روان جامعه ايران کاملا" با گفتمان حاکم بر نظام متفاوت است.

در آينده دو گروه قادر نخواهند بود وقايع سياسی را درست تحليل و يا درک کنند. اول کسانی که  درجه دهشتناکی گسست57 را درک نکنند. دوم کسانی که به تحول دوم خرداد کم بها بدهند. تحول دوم خرداد دو تاثير تعيين کننده و تاريخی داشته است. 1- روند سقوط آزاد جامعه ايران را که از انقلاب 57 شروع شده بود متوقف ساخت، 2 - و مهم تر از آن، شرايط بوجود آمدن خودآگاهی مدنی نوين در جامعه ايران را فراهم آورد. در پی تحول دوم خرداد، جامعه ايرانی که مجروح از انقلاب و جنگ، و مبهوت از ترفندهای پايان ناپذير حکومت روحانيان بود، توانست خرد جمعی خود را، در ورای سلطه حکومتی بدست بياورد و آنرا سروسامان دهد.

جامعه ايران از آزمايش دهشتناک انقلاب ۵۷ سر بلند بيرون آمده است. مانند کسی است که يکبار با مرگ روبرو شده باشد و با عزت آنرا از سر گذرانده باشد. امروز مردم ايران با سر بلندی و مستقلانه بدنبال يافتن راه آينده خود هستند. ولی چالش های بزرگتر و پيکارهای سهمگين تر هنوز در پيش اند. جامعه ايران و در مرکز آن نسل سوم، برای پيش برد اين امر نيازمند ذهنيت نوين، پارادايم نوين و يا گفتمان نوين است. گفتمانی که از خود آن جامعه الهام گرفته باشد، در پرتو اخرين دستاوردهای تمام بشريت پرداخته شده باشد، و دوباره بخودش برگردد. خودآگاهی مدرن ايران امروز بايد با مدرنترين احتياجات جهان امروز تطابق داشته باشد، بلکه از آن هم فراتر رود و به حل معضلات جهانی و بخصوص منطقه ای کمک کند. در اين راستا، آيا روشنفکران نسل انقلاب نقشی خواهند داشت؟ بستگی دارد که تا چه حد بتوانند خود را از کابوس گذشته رها سازند. قبل هر چيز بايد که از جامعه بياموزند و بهار را باور کنند. سپس، بگفته سپهری: "چشم هارا بايد شست جور ديگر بايد ديد". مهمترين کاری که نسل انقلاب می توانند بکنند اينست که خود را از چنگال گفتمان57 رها سازند. اين امر تنها با نقد جدی گفتمان57 ممکن است. دو بخش بعدی اين نوشته عبارتند از بخش دوم: "نقد گفتمان 57 بعنوان گفتمان از خود بيگانگی" و بخش سوم: "گفتمان جايگزين و پروزه آينده ايران"

 

ادامه دارد.