چهارشنبه ۲۰ خرداد ١٣٨٣ – ۹ ژوئن ٢٠٠۴

خياباني بنام آلبر كامو

 

   سارا ارمني    

     asar@noavar.com              

 

شهرداري شهرخيالي ناكجاآباد دريك همه پرسي عمومي ازساكنين محله-جهنم زيرپاي شما- تقاضا نموده كه پيرامون نامگذاري خياباني بنام آلبر كامو شركت نمايند. توضيح اينكه ، آلبر كامو،نويسنده اگزيستنسيا ليست فرانسوي،44ساله بود كه جايزه ادبيات براي نوبل رادريافت كرد، و 47 ساله بود كه دراثريك سانحه اتومبيل جوانمرگ گرديد.

جانبداري اوازسياست استعماري فرانسه درجنگ استقلال طلبانه مردم الجزاير سبب بدنامي اش درميان روشنفكران عرب وترقيخواه جهاني شد. روشنفكران چپ هم آنزمان درفرانسه،بدليل اعتراضات وفعاليت هاي ضداستالينيستي كامو،به طرد او پرداختند.

مكتب ادبي و فلسفي اگزيستنسياليسم راميتوان محصول دوران شكست،نااميدي،پوچي،سرخورده گي،شكست، شك و ترديد بخشي از جوانان و روشنفكران غرب،بعداز فاجغه جنگ جهاني دوم دانست. دركشورهاي عقب افتاده،غيردمكرات جهان سوم نيز به دليل حضور خشن ديكتاتوري و تحت پيگرد قرارگرفتن روشنفكران واهل قلم،درآغاز عده اي به ترجمه و تبليغ اگزيستنسياليسم ادبي پرداختند و سعي كردند آنرا بومي و وطني نمايند تا جبران قدغن شدن انديشه هاي سوسياليستي يا ترقيخواه را بنمايد.

حال بازگرديم به جلسه تصميم گيري خيالي براي ناميدن خياباني بنام كامو . موافقين و مخالفين او دلايل خودرا بصورت زير مطرح مي نمايند :

خانم هانا آرنت، به علت فعاليتهاي كامو درشوراي ملي مقاومت ضد هيتلر در زمان اشغال فرانسه، اورا مبلغ انسانيت ميداند. يعني اوانسانگرايي است بدون شوينيسم و ناسيوناليسم.به نظر هانا آرنت، كامو براي شناخت و معرفي بهتر و دقيقتر انسان اروپايي،پرداختن به روانشناسي اورا توصيه ميكند.

گونتر گراس يادآوري مي نمايد كه اواز كامو درس آزاده گي را آموخت.چون گرچه كامو دررابطه باآينده بشر نااميد بود،ولي خواننده را هميشه تشويق به مبارزه و مقاومت ميكند. او، كامو و قهرمان اسطوره ايش، سيسيفوس راآموزگاران مبارز وپرتلاش مقدس خودميداند.

درميان مخالفين كاموحاضردرجلسه، يك سوسياليست طرفدار استالين وجوددارد كه آلبر كامو را وكيل ومدافع آزادي فرد ميداند تا نجات جمع.اواشاره ميكندكه كامو،پديده اگزيستنسياليسم و آبزورد بودن در جوامع مشهور به سوسياليستي بودن ،سابق را عمده ميكرد.

ادوارد سعيد ميگويد كه كنراد و كامو، نه تنها نماينده فكري جهانبيني غرب بودند، آنها حتا اتوريته و حاكميت كشورهاي غرب درجهان سوم را نيز تبليغ مي نمودند. محمد ديب، نويسنده الجزايري اشاره ميكند كه كامو به اشاره داستايوسكي، كه مدعي مرگ خدابود، اومرگ انسان را پيشگويي مينمود. و رشيد ميموني،همكار او، شكايت ميكند كه هومانيسم كامو،فقط در مرزهاي اروپا،شامل حال غربيها بود و نه عربها .

طالب ابراهيم،نويسنده ديگر عرب،به اعتراض ميگويد كه، جايزه نوبل،حق افراد جهانوطن و انترناسيوناليست است و نه سهم افرادي مثل كامو كه نميتوانند از ناسيوناليسم فرانسوي خود در جنگ الجزاير بگذرند. چارلز بوكوفسكي،نويسنده ادبيات آسفالتي، توضيح ميدهد كه مرگ هنري و فرهنگي كامو براثر سانحه اتومبيل نبود بلكه ازآن لحظه اي شروع شد كه او شروع به سخنرانيهاي رسمي درسالنهاي گردخورده دانشگاهها نمود. نويسنده ديگري بنام اميل سيوران ازخاطره اي تعريف ميكند كه براساس آن، يكبار كامو بعدازمطالعه كتابش به او نصيحت ميكند كه نويسنده نبايدخودرادردايره شيطاني ايدئولوژيها محبوس كند.

آنچه امروزه درباره كامو ميتوان گفت،اينست كه او زير تاثير فلسفه مرسوم اگزيستنسياليسم آندوره، نماينده ادبيات اگزيستنسياليستي درفرانسه شد.طبق آماري،سالانه درمجلات فرهنگي كشورش حدود 30تا70 مقاله در باره اومنتشر ميشود. كامو نويسنده ايست اخلاقگرا كه آثارش مشهوريت جهاني دارند. اهميت اودرفرهنگ غرب درقرن بيستم، دست كمي از تاثير افرادي جون : ماركس-نيچه-فرويد- ندارد. او همچون همه هنرمندان بزرگ قبل از خود،خالق اسطورههايي شد كه انسان غربي با كمك آنها حتا امروزه دست به گريبان است. در محيط هاي فرهنگي، كامو رادركنار مشاهيري چون: كافكا-نيچه-همينگوي-فاكنر-داستايوسكي-بكت-يونسكو، قرار ميدهند. كامو را ميتوان : نويسنده-فيلسوف-نمايشنامه نويس-روزنامه نگار-مقاله نويس-ناشر- ويراستار-هنرپيشه-فيلمساز-دانست.اوميگفت،حتا جايزه نوبل نمي تواند مزد واقعي انسان درجامعه و جهان آبزورد غربي باشد، يعني هيچكس مزد حقيقي خودرادردنياي پوچ و بي معني فعلي دريافت نمي كند.

درباره بيوگرافي كامو مي توان گفت كه او در سال 1913 در خانوتده اي فرانسوي در شمال الجزاير در كنار درياي مديترانه بدنيا آمد،جايي كه خرابه هاي تاريخي روم باستان هنوز درزير باد و آفتاب خودنمايي مي كنند.و در سال 1960 درفرانسه درگذشت. كامو از خانواده اي كارگري و فقير برخاسته بود.او دوران جواني و كودكي خودرا درالجزاير گذراند و بعد از تحصيل رشته فلسفه، مدتي كارمند دولت بود.

كامو ميگفت كه او اهل سياست نيست و علاقه اي به آن ندارد،چون هيچگاه نميتواند مرگ دشمن ويا رقيب خودراآرزو كند.اوادامه ميدهد،گرچه انسان موجودي كوشا وپيگير است،ولي جبر پوچي،نيهيليستي، وبي معني بودن زندگي،همه جا براوحاكم است. كامو هستي ووجود و حضور انسان درتاريخ وجامعه را آبزورد وپوچ ميدانست.عده اي كامو را نماينده فلسفه لاادري شكاكيون قديم نيز بحساب مي آورند. منتقدين كامو،درباره او مينويسند كه افكار و ادعاهاي اخلاقي اش زير ساده لوحي و ساده گرايي تفكر سياسي خطرناكش مستتر هستند.

منتقدين چپ،كامو رازيرتاثير خرافاتي سرنوشت تاريخي ميدانند كه به قبول روابط سرمايه داري و تبليغات ضدكمونيستي مي پردازد. كامو در مصاحبه هاي گوناگون، اتهام اگزيستنسياليست بودن خودراردكرد و گفت ، او نه ازنظر مذهبي مانند : پاسكال-كيركگارد-ياسپر- و نه در شكل آته ايستي آن مانند : هوسرل-هايدگر- روسو- اگزيستنسياليست است. كامو آرزو ميكرد كه مانند كيريليف در رمان-ديوهاي-داستايوسكي، خود كشي كند تا بتواند بعدها درلباس و عباي خدا بدنيا بازگردد.

ازمشهورترين آثار كامو كتابهاي : طاعون-بيگانه-اسطوره سيسيفوس-انسان درشورش-سوئ تفاهم- وضعيت اضطراري- هستند.آثارش شامل ژانرهاي: رمان-نوول-داستان-نمايشنامه-مقاله-گزارش-مي باشند.تاچندي پيش،حدود 12ميليون ازكتابهايش،مخصوصا دو اثر مشهور او:بيگانه-و طاعون- بفروش رفته اند.كتابهايش در بعضي از كشورهاي غربي، بخشي از برنامه هاي درسي مدارس هستند.بنظر جامعه شناسان،خريداران آثار كامو، معمولا روشنفكران اقشار  متوسط و طبقه مرفه جامعه شهري هستند. دركتابهاي تاريخ ادبيات،غالبا هومانيسم و انسانگرايي كامو ،با روشنگري و روشنفكري سارتر مقايسه مي شوند.

كامو رمان طاعون و مقاله بلند سيسيفوس را تحت تاثير مقاومت زيرزميني دربرابر فاشيسم آلمان نوشت.گروهي از منتقدين،رمان طاعون كامو را اعلان جرمي عليه خداي بي خيال و بي خبر ميدانند. دو مقاله:اسطوره سيسيفوس-و انسان در شورش-مسئوليت انسان درجهان آبزورد را نشان ميدهند. سيسيفوس. قهرمان كتاب، بدليل پشتكار،عشق و شور و درد و رنج بيكرانش، قهرمان و سنبل فلسفه آبزورد است. غالب پروژههاي ادبي-فرهنگي كامو، شورش و اعتراض فردي، انسان از خودبيگانه ،غربي را براي يك هستي بامعني نشان ميدهند. كتاب مجموعه مقاله هاي او يعني-انسان در شورش-سبب جدايي،اختلاف و دشمني اش با سارتر، نويسنده ديگر و عملگراي اگزيستنسياليست گرديد. اين كتاب بدليل جدل بين دو نويسنده فوق،درجو فرهنگي قشركتابخوان اروپا،بسيار مطرح و مشهور گرديد.گروهي اين كتاب را سطحي،غيرعلمي و جنجالي ميدانند، چون در 378 صفحه اين كتاب،از 160 نام نويسنده، 98 شخصيت تاريخي، 20 شخصيت اسطوره اي نام برده ميشود. به اين دليل ،بنظر آنها،اين كتاب نمي تواند جدي باشد. سارتر و كامو در سال 1952 به دليل انتشار كتاب فوق ازهم جدا شدند. به نظر كامو،هستي و وجود بطور آزاد و دلخواه درجهان وجود ندارند،چون خود آزادي، مقوله اي آبزورد و پوچ است.طبيعت،تاريخ و جامعه فقط ايستگاههايي هستند براي درك و احساس بهتر دردسر آبزورد بودن زندگي. به عقيده كامو،آنهايي كه به پيروزي تاريخ باور دارند، به خود اجازه ميدهند از وسيله كشتار و ترور ديگران نيز استفاده كنند.يا اينكه سارتر براي رنجبران و يا بفول خودش پرولتاريا،خواهان هزار وكيل ومدافع است،درصورتيكه آنها احتياج به يك برادر واقعي و دلسوز دارند. از جمله ديگر ادعاهاي عجيب و غريب كامو، اين است كه ميگفت، آزادي مطلق موجب ديكتاتوري مطلق خواهد شد. با اين وجود به عقيده اهل نظر،درآثار كامو، رابطه انسان با خدا-تاريخ-ارزشهاي انساندوستانه-به مراتب عميقتر از كولي بازيهاي سارتر، مي باشند.

اختلاف ديگر اين دو نويسنده اين است  كه مثلا، كامو ابزورد بودن هستي را جدي ميگيرد، ولي سارتر فقط ادعاي پيامبري ميكند و بعد از مدتي پشيماني به تصحيح حرفهاي قبلي خود ميپردازد.

گرچه اختلاف آندو براثر موافقت و مخالفت با سياستهاي استالينيستي آنزمان احزاب كمونيستي غرب بود، سارتر، كامو را يك روشنفكر بورژوا و لمپن ميدانست. به ادعاي سارتر، كامو تمام انقلابات نسل بشر از سال 1789 تاكنون را رد ميكند، چون به نظر كامو، همه كوشش انقلابيون اين بود كه بجاي خدا، انسان را روي اهرام ارزشها بنشانند. از نظر صداقت تحقيقي و مطالعه علمي،به ادعاي بعضي از منتقدين، كامو فقط به مطالعه سطحي،نشرياتي ،و دست دوم آثار : ماركس-انگلس-كيركگارد-هوسرل-هايدگر-سارتر- پرداخت. كامو خود را بيشتر زير تاثير ادبيات يونان باستان و آثار افلاتون ميدانست. او قهرمان رمان-جنگ و صلح-تولستوي، يعني ناتاشا را محبوب ترين چهره زن ادبيات مورد علاقه اش ميدانست. كامو  مهمترين ارزشها را حقيقت ميدانست و ميگفت كه آثار هنري بايد هميشه منعكس كننده اين مقوله مهم باشند .

 

                                    Albert Camus (1913-1960)….