سه شنبه ۱۲ خرداد ١٣٨٣ – ۱ ژوئن ٢٠٠۴

نكته اي پيرامون

 «صدمين سالگشت» تولد بزرگ علوي

خسرو شاكري (زند)

 

در اين سال 2004 ميلادي برخي يادبود سده ي تولد بزرگ علويِ داستان نويس را برگذار مي كنند. او از همكاران دكتر تقي اراني در مجله ي دنيا بود؛ در زمره ي نخستين تحصيل كرده هايي بود كه به حزب توده پيوست؛ و تا اخراجش از آن حزب چند سال پيش از انقلاب (ظاهرا بخاطر تماس با سفارت شاهنشاهي در آلمان شرقي و بخاطر كوشش براي بازگشت به ايران) از جمله مهمترين شخصيت هاي ادبي آن حزب به شمار مي رفت. با اين كه «خاطراتي» از علوي منتشر شده است، هنوز بايد تاريخ زندگي سياسي و كارنامه ي ادبي مورد بررسي قرار گيرد. اين كاري است عظيم و در عين حال مهم، زيرا نزديكي او (و ايرج اسكندري) با دكتر اراني، متفكر ماركسيست و دانشمند ي كه قرباني استبداد پهلوي با همكاري دستگاه جاسوسي شوروي شد، به حزب توده آبرو و جلايي ويژه داد، حيثيتي كه آن حزب نمي توانست بدون بهره برداري از نام اراني به دست آورد.(1).

يكي از حركات اوليه ي رهبران حزب توده بلافاصله پس از تشكيل در نوامبر 1941 (2) برگذاري يادبود و بزرگداشت اراني بر سر مزار او بود. شهرت علوي پيش از آن كه بعنوان نويسنده شناخته شود مديون كتاب او در مورد پنجاه و سه نفر است، كه در همان آغاز كار حزب توده منتشر شد و اراني مركز ثقل آن بود.

اگر علوي فقط يك نويسنده ي برجسته بود و زندگي او اهميت سياسي نداشت، شايد تدقيق سال تولد او هم لازم نمي آمد. اما از آن رو كه زندگي او به قسمت مهمي از تاريخ ايران و چپ اين كشور مربوط مي شود، پرسيدني است كه آيا او در سال 1904، يعني صد سال پيش، متولد شد؟ براي تدقيق اين تاريخ بايد گفته هاي ناروشن را با اسناد معتبر تاريخي مقابله و سپس تحليل كرد.

در سال 1994 بزرگ علوي نودمين سال خود را جشن گرفت. اين بدين معناست كه چون او خود تولدش را به سال 1904 (1283 خورشيدي) مي دانست، پس گويا نمي شود اين تاريخ را مورد سئوال قرار داد، بويژه اگر اين تاريخ تولد در شناسنامه يا گذرنامه ي وي آمده بوده باشد. پاسخ متدولوژيك به اين حُكم اين است كه اگر قرار باشد تاريخشناسان هر قول يا هر «سندي» را چون «فاكت» تاريخي بپذيرند، حاصلي جز تاريخنگاري هاي رسمي متضاد به دست نخواهد آمد. پس تدقيق در مسئله ي سال تولد علوي، علاوه بر روشن كردن سال تولد و تَبَعات آن در قضيه ي تاريخ چپ ايران، اهميت متدولوژيك در زمينه ي تاريخ نگاري و تاريخشناسي نيز دارد. به قول ماركس در امر علمي – و در اينجا علم يا فن تاريخ – «بر همه چيز شك رواست» (De omnibus dubitandum).  

بزرگ علوي تاريخ تولد خود را در خاطرات شفاهي اش 1904 اظهار مي كند. او در بازجوئي اش در دادگستري در روز 25 اسفند 1317 (16 مارس 1938) خود را 33 ساله معرفي كرده بود، و ظاهرا بر همين اساس بود كه مدعي العموم (دادستان) زمان رضا شاه هم در نوامبر 1938 (و نه، به قولي نادرست، 1937) در برابر ديوان جنائي او را، همچون دكتر اراني، 34 ساله معرفي كرد (اسناد تاريخي، ج. 15، ص. 109). اما ما مي دانيم، و خود علوي هم كرارا گفته بود، كه دكتر اراني و برادرش مرتضي علوي ازو چند سال بزرگتر بودند.

بنابر نوشته هاي متعدد، و از جمله زندگينامه (Lebenslauf) خود دكتر اراني در پايان رساله دكترايش، چاپِ سال 1928، او، قاعدتا بر اساس جواز سفر (گذرنامه) اش، خود را متولد 15 سپتامبر 1902 (23 مهر 1281) معرفي كرد.(3) [بدين سان، اراني بايد در نوامبر 1938، 36 ساله بوده باشد، نه هم سن بزرگ علوي!] از ديگر سوي، مرتضي علوي در پرسشنامه ي مورخ 23 دسامبر 1932 (ظاهرا به هنگام ورود به شوروي) به زبان آلماني تاريخ تولد خود را 21 ژانويه 1905 (اول بهمن 1283) مي نويسد. اما همو در زندگينامه (Lebenslauf) اي كه بتاريخ 15 مه 1933 به خط خود براي كمينترن نوشت، تاريخ تولدش را 21 ژانويه 1904 (اول بهمن1282) ذكر كرد. اين تفاوت مي تواند ناشي از اشتباه در تبديل تقويم ايراني به فرنگي بوده باشد. (تفاوت سال هاي هجري خورشيدي و ميلادي در طول سال 621 سال است، مگر بين اول ژانويه سال مسيحي/10 دي و 21 مارس/اول فرودين خورشيدي كه تبديل تفاوت به 622 سال مي رسد.) حال، اين كه اصل تاريخ تولد او اول بهمن سال 1282 يا سال 1283 بوده است روشن نيست. بهر تقدير، اين كه مرتضي علوي، برادر بزرگ علوي، متولد 1904 يا 1905 بوده باشد در تدقيق مسئله ي ما اثري نمي گذارد، چه ترديدي نيست كه مرتضي برادر اكبر بود، و بزرگ برادر اصغر. بزرگ علوي خود در خاطراتش مي گويد در سال 1926 برادرش مرتضي و دوستانش «من را بچه حساب مي كردند» و «به بازي نمي گرفتند» (صص 68-67)؛ اين بدين معناست كه اگر، بنابر دستخط مرتضي براي كمينترن، او در 1926، 21 يا 22 ساله بوده باشد، بزرگِ متولد 1904 نمي تواند «بچه» انگاشته شده باشد، مگر اين كه 16 ساله بوده باشد، يعني متولد چند سال بعد از 1904. اگر فاصله ي سني دو برادر حتي يكي دوسال هم مي بود، آنان نمي توانستند او را «بچه» به حساب آورده باشند. بزرگ علوي خود مي گويد پس از پايان دبيرستان و پس از خودكشي پدرش بسال1927 به دانشگاه در شهر مونيخ رفت، و سپس در سال 1928/1307 به ايران بازگشت. پس اين نشان مي دهد كه برادر كوچكتر، يعني بزرگ علوي، در هنگام بازگشت به ايران، يكسال پس از پايان دبيرستان، در 1928/1307، بايد جواني حدود 20 ساله بوده باشد، كه يكسال پيش از آن از دبيرستان فارغ التحصيل شده بود.. اين بدين معناست كه او بايد در حدود 1908 ميلادي (1287خورشيدي) به دنيا آمده بوده باشد. چنانكه از كُل گفته هاي او نيز بر مي آيد، او دوره ي دبيرستان را (به غير از يكي دو سال اول و به قول خودش يك سال رفوزگي به خاطر «خط بد» ) در آلمان گذرانده بود. (او بسال 1302 (1923) به آلمان رفته بود و در آن سال بايد 15 ساله بوده باشد. او در مجموع 5 سال در آلمان ماند؛ از 1923 تا 1928.)

او خود در خاطرات (ص. 40) در مورد سال تولدش ترديد مي كند و مي گويد «من اگر در سال 1904 به دنيا آمده باشم ...». اين ترديد او بي مورد نيست، زيرا در سندي، بتاريخ 20 اكتبر 1953، مربوط به تقاضاي اقامت او در آلمان شرقي، سال تولد او 1908 ذكر شده است، با اين كه در نامه اي، بتاريخ 8 اكتبر همانسال، از سفارت آلمان شرقي در پراگ به وزارت خارجه ي آن كشور پيرامون تقاضاي اقامت وي (پس از يك سفر به اروپاي شرقي در آستانه ي كودتاي 28 مرداد)، تاريخ تولد بزرگ علوي 14 فوريه 1904 ذكر شده است.(4) با اين كه معلوم نيست كداميك ازين دو تاريخ بر اساس گذرنامه ي او نوشته شده بود، مي توان حدس زد كه تاريخ تولد او در گذرنامه اش (مطابق همان تاريخ تولد مذكور در زمان محاكمه اش) 1904 بوده باشد. پس تاريخ 1908 كه حدود دو هفته بعد گزارش مي شود از چه روست؟ با توجه به اين كه تاريخ نمي تواند از منبعي جز خود علوي نشات گرفته باشد،  پاسخِ محتملي كه مي توان داد اين است كه علوي، با هراس ازين كه نكند سال تولدش در شناسنامه ( يعني 1904 ) با تاريخ تولد دوران دانش آموزي اش در جمهوري وايمارِ آلمان مغاير از آب درآيد، راست قضيه را خود براي مقامات آلمان شرقي توضيح داده باشد. (چه ممكن بود سيستم استاليني اي كه، او مي دانست، برادرش مرتضي را به قتلگاه فرستاده بود، تفاوت تاريخ ذكر شده در شناسنامه با تاريخ دوران دانش آموزشي اش را دستكي عليه او قرار دهد.) بهر حال، ذكر تاريخ 1908 اهميت دارد، چه كسي جز علوي نمي تواند آن را در اختيار سفارت آن كشور در پراگ قرار داده باشد.

سئوالي كه اكنون مطرح مي شود اين است كه، با توجه به تاريخ تولد اراني و برادر بزرگش مرتضي علوي، كه او را در اواسط سالهاي 1920 «بَچه» مي انگاشتند، چگونه تاريخ تولد 1904-- كه به احتمال قوي نادرست است-- وارد يكي از اسناد (گذرنامه يا شناسنامه ي) او شده، و خود او آن را تاريخ رسمي خود تلقي مي كرد؟» پاسخ مي تواند اين باشد كه او پس از بازگشت از آلمان (پس از تصويب نهايي قانون نظام وظيفه در زمان رضا شاه، 1926/1205)، براي پرهيز از رفتن به سربازي اجباري، از طرق مرسوم در ايران، چهارسال به سن خود افزوده بوده باشد. (لازم است اشاره شود كه اين شيوه در آن زمان بسيار متداول بود، بويژه در مورد افرادي كه دستشان به آن ها مي رسيد كه حق حساب بپردازند و صاحب عايله بودند و نمي توانستند معافي بگيرند. بايد توجه كنيم كه پس از مرگ پدرش، بزرگ علوي مسئووليت خانواده ي پدر را به عهده داشت.)

نكته اي كه نبايد از اشاره به آن چشم پوشي كرد -- چه گوياست -- خاطره ايست كه علوي در مورد بمباران مجلس توسط قزاقان محمد عليشاه ذكر مي كند. چنانكه دانسته است، اين كودتا در ژوئن 1908 روي داد. (اما علوي از آن به سال 1907 و خاطره نويسش تصحيحا آن را 1909 ذكر مي كند. خاطرات، صفحه 40). علوي مي گويد: «من از مشروطيت فقط همين را يادم مي آيد كه دايه اي داشتم[؛] در يكي از زير زمين هاي حياط بيروني كه در زمستان گلخانه [ي] ما بود و در وسط آن حوضچه اي بود، من [در] بغل دايه ام بودم كه مي گفت : صداي توپ را مي شنوي؟ معلوم بود كه اين موقعي بود كه مجلس را داشتند به توپ مي بستند. اين بايد سال 1907 (1909) [بوده] باشد. اگر من در سال 1904 به دنيا آمده باشم، آن وقت بايد 2 [يا] 3 ساله بوده باشم.»

در اين ترديد نيست كه كودتا در سال 1908 روي داد. حال، بنابر «يادمانده» ي علوي، او بايد چهارساله مي بوده باشد. پرسيدني است كه آيا در آن زمان دايه پسر چهارساله را به بغل مي گرفت؟ بعيد به نظر مي رسد. دو ديگر، اين پرسش مطرح است كه آيا صداي توپ هايي كه به مجلس انداخته شد آنقدر بود كه حتي در منزلي كه معلوم نيست در كجاي تهران بوده به گوش برسد؟ و دست آخر اين كه آيا يك مرد «نود و يك ساله» مي تواند بخاطر بياورد كه در سه يا چهار سالگي در بغل دايه چه شنيده بوده باشد؟ كمتر كسي مي تواند از سه يا چهار سالگي اش خاطره اي به اهميت توپ بستن پارلماني را به ياد بياورد. افزون بر اين چنين بچه اي يا دايه اي در آن دوران مي بايست ميدانست پارلمان و توپ چه بودند، يا از بحران سياسي كه ممكن بود به كودتا و بمباران مجلس منجر شود پيشاپيش با خبر بوده باشد. آيا دايه، بويژه بدون بيرون رفتن از منزل و ديدن حادثه، مي توانست دانسته باشد كه آن صداي توپ بوده، يا در جامعه به حال و روز ايران در آن زمان صداي توپ آنقدر شناخته شده بود كه دايه با شنيدن آن را تشخيص بدهد و كودكي را با آن آشنا بداند كه چنين سئوالي بكند؟ (در آن دوران نه فقط اينترنت نبود، كه حتي روزنامه هم بطور محدود منتشر مي شدند!) مسلما، در آن زمان آشنايي با توپ، كودتا و غيره نمي توانست در حد آشنايي با صداي جغجغه فروش ها يا شهر فرنگي ها بوده باشد تا فورا شناخته شود.

بدون اين كه بخواهم يك قصه ي من در آوردي را به بزرگ علوي نسبت دهم، بايد بگويم كه به دلايل بالا همه ي اين داستان بعيد به نظر مي رسد. آنچه بس محتمل است -- و غالبا اتفاق مي افتد – اين است كه تداخل دو خاطره شده باشد، بدون آن كه عمدي هم در كار بوده باشد. اما نكته ي مهم توانايي تشخيص اين نوع تداخل ها در خاطره گويي و خاطره نويسي است، بويژه هنگامي كه تاريخ رويدادي كه به نيكي شناخت شده است نادرست از آب در آيد، يا7 19- يا 1909! مخدوش بودن اين خاطره ي بزرگ علوي بخوبي با تاريخ هاي مستند در بالا تاييد مي شود : تاريخ تولد او در سند آلمان شرقي، و نيز سال هاي تولد اراني و مرتضي علوي كه در سنين جواني آنان و با تكيه به جواز سفر هاي قبل از عصر سربازي اجباري صادر شده بودند. شناسنامه يا سجلد در عصر پهلوي ايجاد شد. تا قبل از آن تولد افراد را در پشت كتب مذهبي ضبط مي كردند..

اين عدم دقت نشان مي دهد كه اگر كسي درسنين بالا در مورد سن خود دچار چنين اشتباهي شود و تدقيق را ضروري سازد، بطريق اُولي، بايد در ديگر نكات خاطرات او با حزم و احتياط برخورد كرد. (شايسته ذكر است كه علوي در كتاب 53 نفر، صفحه 50، مدت اسارت اراني در زندان را چهار سال مي نويسد، در حالي كه او در 18 ارديبهشت 1316 دستگير شد ودر 14 بهمن 1318 جان سپرد، يعني در كل 27 ماه در زندان بود‍‍.) ازين رو بايد بر اين نكته ي پيشاپيش روشن تاكيد ورزيد كه تاريخشناسي فن و علمي است كه آسان به دست نمي آيد و زحمت و مرارت آموزش مي طلبد، تا بتوان اسناد را با مقابله با يكديگر همراه تحليل مورد استفاده قرار داد. در تاريخ هم نمي توان «يك شبه ره ساله پيمود»! ازين رو، خوانندگان خاطرات بايد بدانند كه كمتر خاطراتي است كه مخدوش نباشد، چه هيچ خاطره گويي از ضعف فراموشكاري ناشي از كِبَر سن، سركوب ناآگانه خاطرات، تداخل خاطرات، يا در پاره اي از موارد، از مخدوش كردن عامدانه يِ كرده يا ديده هاي نا مطلوب خود بر حذر نيست. اين را هم بايد افزود كه ممكن است در پاره اي از موارد خاطره گو شنيده هاي خود از ديگران بجاي ديده هاي خود بيانگارد.  اين امر بويژه در تدوين تاريخ سينه به سينه رخ مي دهد كه از گذشته هاي دور دست تا به حال، خواسته يا نا خواسته، به افسانه سازي انجاميده است. يك بررسي جدي از طريق مقابله ي كتاب هاي خاطراتي كه از پس از انقلاب منتشر شده اند اين ضعف ها را بخوبي آشكار مي سازند. خواننده بايد همواره با هر خاطره گو يا خاطره نويسي، حتي با نوشته ي هر تاريخشناسي، حتي متبحر، و بويژه با محصولات اشخاص «همه فن حريف» كه تاريخنگاري هم يكي از فنون اشتغال-بهِ آنان است با ديده ي ترديد بنگرند

 

خسرو شاكري (زند)

پاريس، دهم خرداد ماه 1383 خورشيدي)

 

 

بعد التحرير:

سردبير محترم آقاي فتحي

با سپاس از درج مقاله علوي، خواستم بگويم که اين مقاله - و هيچ مقاله ديگري را- براي پيک نت نمي فرستم. يکي از دوستان تذکر داد که آنان متن را از سايت شما برداشته اند با قطع همه چيز آن، آن را به شتري بي يال و دم و اشکم تبديل کرده اند، تازه نام را علي شاکري آورده اند.. به نظر من هدفشان سوء استفاده سياسي بوده است.

دوستدار

خ. ش. ز. CChaqueri@yahoo.com

 

 

لينک مقاله علوي در پيک نت

http://www.peiknet.com/1383/page/10khor/p385alavi.htm

 

پانوشت ها:

1) در عين حال بايد به عامل مهمتر ديگري توجه كرد. بنابر گزارش خود حزب توده به كمينترن (آخر سپتامبر 1942)، يعني تا چند ماه پيش از پيروزي شوروي بر آلمان در نبرد استالينگراد، حزب توده بيش از 2087 (از جمله 1137 نفر در تهران) عضو نداشت. از پس از نبرد استالينگراد بود كه رشد آن حزب شروع شد، تا حدي كه برخي از فعالان سياسي طرفدار آلمان هيتلري، كه همكار سروان جهانسوز بودند (چون علي متقي و امان الله قريشي)، و حتي كيانوري كه در زمان تحصيل در آلمان در عصر رضاشاه متمايل به نازي ها بود، به حزب توده پيوستند. در مورد تعداد اعضاي حزب در اين زمان نگاه كنيد به مقاله ي زير كه بر اساس اسناد بايگاني كمينترن نوشته شده است:

C. Chaqueri, “Did the Soviets play a role in founding the Tudeh party?”, Cahier du monde russe, no. 3, 1999.

متقي و قريشي در سال 1337 از حزب توده اخراج شدند (مسائل حزبي، شماره 6، 1337). در مورد گرايش كيانوري به آلمان هيتلري نگاه كنيد به: ب. اميرخسروي، نظر از درون به نقش حزب توده ي ايران ...، تهران، 1375، صص 57-55.

2) در مورد سوء استفاده از نام اراني كافي است به گزارش سري دومي كه ع. كامبخش به تاريخ 18 مارس 1942 از باكو خطاب به كمينترن نوشت رجوع كنيم، كه ضمن انگشت گذاشتن بر «بسياري» از مواضع «ضد كمونيستيِ»" اراني، مي نويسد كه : «بطور كلي، نبايد خاطره ي او رابه هيچ وجه تيره ساخت يا او را بدنام كرد. ما بايد ازو بعنوان بهترين انقلابي و رزمنده بخاطر كمونيسم ياد كنيم كه جان خود را فداي امر بزرگ انقلاب كمونيستي كرد.» (گزارش نخست او بتاريخ 25 دسامبر 1941 است و در زير آن در تاريخ 18 اوت 1942 به روسي از طرف يك مقام شوروي نوشته شده است "وِرنو: [درست]. اين هردو گزارش طي نامه ي ضميمه به تاريخ 19 دسامبر 1942، يعني يكسال پس از نگارش اولين نامه اش، توسط رئيس امور امنيتي استالين به نام فيتين براي ديميتروف ارسال شد. بر خلاف ادعاي كيانوري، و بنار بر خود اسناد شوروي ها، كامبخش هرگز از سوي كمينترن بخاطر لودادن گروه اراني تبرئه نشد. در مورد جزئيات اين مسئله نگاه كنيد به:

C. Chaqueri, The Tragedy of Iranian Dissident Communists …, forthcoming.

 3) همين تاريخ در دانشنامه بزرگ شوروي (به روسي) و دانشنامه ي ايرانيكا (به انگليسي)زير عنوان تقي اِراني (Erani) آمده است.

4) در اين مورد هم نگاه كنيد به كتاب:

C. Chaqueri, The Tragedy of Iranian Dissident Communists.

مراد از «خاطرات»، خاطرات بزرگ علوي است، به كوشش ح. احمدي، سپانگا، ، 1997.

مراد از «اسناد تاريخي» سلسه كتاب هاي زير است : اسناد تاريخي جنبش كارگري، سوسيال دمكراسي و كمونيستي ايران، به ويراستاري خسرو شاكري، 23 جلد، فلورانس و تهران، 1994-1969.