يکشنبه ۱۰ خرداد ١٣٨٣ – ۳۰ مه ٢٠٠۴

گفتگو با علي ميرفطروس

از «روشنفكري ديني» به آزادي و دمكراسي راه نيست!

(بخش اول)

نيمروز

 

· اصطلاح «روشنفكر ديني» مانند «روشنفكران ملي ـ مذهبي» داراي يك تناقض دروني است كه بي توجهي به آن، هم به «روشنفكر» آسيب مي زند و هم به «دين»، هم «ملي» را بي اعتبار مي كند و هم «مذهبي» را.

· دكتر شريعتي ضمن مخالفت با آزادي و دموكراسي، معتقد بود: «آزادي، دموكراسي و ليبرالسم غربي چونان حجاب عصمت بر چهرة فاحشه است»!

· بقول «كارل پوپر»: ما بايد عادت دفاع از «مردان بزرگ» را ترك كنيم چرا كه اين «مردان بزرگ» با حمله به عقل و آزادي، خطاهاي بزرگ مرتكب شده و راهگشاي حكومت هاي جبار بوده اند. «پوپر» آنها را «پيامبران دروغين» مي نامد.

· از بطن عقيم يك دين تمام خواه و عقل ستيز، هيچ فكر و متفكري زاده نشد و نخواهد شد، هم از اين رو است كه بقول عبدالكريم سروش: تمدن اسلامي اساساً «فقيه پرور» بوده نه «فيلسوف پرور» و فرهنگساز!

 

اشاره:

استاد دكتر صدرالدين الهي معتقد است: «شجاعت و از روبرو به گذشته نگاه كردن، نعمتي است كه نصيب هر كس نمي شود. ميرفطروس از اين شجاعت به سرحد كمال برخوردار است و اين آن نايافته گوهري است كه بايد گردن آويز همة متفكران امروز و فرداي ما باشد... اين آقاي ميرفطروس، سري بريده دارد در تشت تكفير دوستان ديروزش و تني پاره پاره بر نيزة دشمنانش در همان روزها. در تحليل هاي او، درد بردار كردن بابك و منصور (حلاج) و حسنك (وزير) را احساس مي كني، با «ابن مقنع» در ديگ تيزاب مي افتي و با «عين القضات همداني» به آتش و نفت و بوريا دست مي يابي، و در خيل كشتگان بي آواز، خود را هم آواز آنان مي بيني... شايد اشتباه مي كنم، اما آسان نيست كه آدمي در عصر تجديد حيات انديشة ديني در سراسر جهان، در صف ملحدان سربلند تمامي تاريخ بايستد و «گاليله» نباشد كه آهسته بگويد: زمين مي گردد، و «منصور» باشد كه بگويد: «ركعتان في العشق، لايصَحْ وضوء هْما الا بالدم» (در عشق دو ركعت است كه وضو، آن درست نيايد، الاّ به خون)... او در كتاب «ملاحظاتي در تاريخ ايران» ده ويژگي اسلام راستين و توتاليتاريسم را به زباني ساده چنان برمي شمارد كه هر طفل ابجدخوان فكر سياسي، شباهت هاي بي چون و چرائي ميان هيتلر، موسوليني و استالين و خميني پيدا مي كند و نيز خيل نظريه پردازان اين رژيم ها را به نيكي باز مي شناسد: از «كيروف» تا «ژدانف» و از «شريعتي» تا «سروش»... برداشتن اين صدا در برهوت ايمان هاي نئوليبرالي، نيازمند جرئتي منصوروار است. اميد آن است كه اين صداي تنها، طنيني جهانتاب پيدا كند، زبان آتشينش در گيرد و او چون شمع به تنهائي نسوزد و آب نشود.»...

پس از گذشت سال ها از نظرات استاد صدرالدين الهي، اينك مي توان گفت كه آن «صداي تنها» نه تنها ديگر «تنها» نيست، بلكه كتاب ها و گفتگوهاي دكتر علي ميرفطروس بازتاب گسترده اي در ميان روشنفكران ما داشته و به يمن اين بحث ها و بررسي ها امروزه ما شاهد پيدايش موج نويني از روشنفكران هستيم كه برخلاف گذشته، نه بر «منافع حزبي» يا «مصالح ايدئولوژيك» بلكه براساس منافع ملي ما به تاريخ و رويدادهاي تاريخي نظر مي كنند. اهميت تاريخي اين بحث ها ـ از جمله ـ در اينست كه زماني انتشار يافته اند كه بقول منتقدي: «كمتر كسي را كشش و جسارت ورود بدان ها بود. چنين عبوري از «خط قرمز» و سنت شكني در سنجشگري تاريخي، خود بدعتي شد براي نويسندگاني كه بعدها مضمون بحث هاي ميرفطروس را محور تحقيقات خويش قرار داده اند»... عقايد و آثار ميرفطروس براي روشنفكران جوامع اسلامي (خصوصاً كشورهاي حوزه تاريخ و تمدن ايراني) نيز الهام بخش و راهگشا بوده و به آنان جهت درك علل و عوامل تاريخي عقب ماندگي هاي كشورشان و شيوه برون رفت از آن، ياري كرده است.

گفتگوي حاضر، فرصت ديگري است براي پرداختن به دين، سياست و روشنفكري در ايران «تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد».

 

نيمروز

 

· آقاي ميرفطروس! يكي از گفتگوهاي شما (حدود 7-8 سال پيش) چنين تمام مي شود: «چشم انداز تاريخي بيشتر روشنفكران يا نوانديشان ديني راجع به جامعه مدني، اساساً «مدينة النبي» حضرت محمد است، همچنان كه نمونه اعلاي حكومت آزاد و دموكراتيك  شان، حكومت 4 سالة حضرت علي در  1400 سال پيش است»... رويدادهاي سال هاي اخير، خصوصاً عملكردهاي اصلاح طلبان ديني و تحول تدريجي آنان از «اصلاح طلبي» به «مصلحت طلبي» (در حفظ نظام اسلامي)، اين نظر شما را تأييد مي كند، با اينحال بعضي از اصلاح طلبان (و از جمله آقاي دكتر عليرضا علوي تبار) هنوز «روشنفكري ديني را راه بي بديل براي رسيدن به مدرنيته» مي دانند...

 

ـ ميرفطروس: بله! و حتي يكي از همين «اصلاح طلبان ديروز» و «مصلحت طلبان امروز» مدعي شده كه «روشنفكران غيرديني نمي توانند پرچم دار دموكراسي باشند»! نتيجه منطقي اينگونه ادعاها اينست كه گويا تمام دموكراسي هاي اروپائي «ديني» هستند...!!! در هر حال، نكته اي را كه بايد دانست اينكه: اصطلاح «روشنفكر ديني» مانند «روشنفكران ملي ـ مذهبي» داراي يك تناقض دروني است كه بي توجهي به آن هم به «روشنفكر» آسيب مي زند و هم به «دين»، هم «ملي» را بي اعتبار مي كند و هم «مذهبي» را. پس از سال ها كلي بافي و آشفته فكري و توهم زائي، زمان آنست كه در باره مفاهيم، شفاف تر و دقيق تر صحبت كنيم و از غلطيدن به فلسفه بافي هاي گذشته پرهيز كنيم.

آنچه در اول مي توان گفت اينست كه «روشنفكري» (چنانكه از نامش هم پيداست) با فكر و عقل نقاد و پرسشگر تعريف مي شود، در حاليكه دين جوهر خود را از «ايمان» و «باورهاي يقيني» و از پيش داده شده مي گيرد. به عبارت ديگر: فكر و عقل نقاد و پرسشگر، پايه اساسي روشنفكري است در حاليكه دين ـ بخاطر ذات ايماني و يقيني خويش ـ از تحقيق و عقل پرسشگر و نقاد گريزان است. بقول علماي اسلامي: «مُن تمنطق، تزندق» يعني منطق و استدلال منطقي انسان را كافر (زنديق) مي كند!

بنابراين: اطلاق «نوانديشان ديني» به دوستان شايد صحيح تر و دقيق تر باشد.

 

· يكي از نمايندگان نوانديشي ديني (آقاي محسن سازگارا) در سخنراني اخير خود در لندن گفته اند: «روشنفكر كسي است كه مي كوشد به روي شكاف هاي معرفتي جامعه، پل بزند» و «روشنفكر ديني كسي است كه بخواهد بين دين و دنياي مدرن پل بزند... و سنت ديني را در كنار آزادي بنشاند و مشكل كنار آمدن با دنياي مدرن را حل كند»... شما آيا با اين تعريف از روشنفكري موافقيد؟!

 

ميرفطروس: ببينيد! روشنفكري محصول دوران جديد انديشه و تفكر انسان است. دوراني كه «عقلانيت انتقادي»، مركز و معيار همه ارزش ها و اعتقادات (خصوصاً اعتقادات ديني) قرار مي گيرد. اين، به هيچ وجه بمعناي ضديت با دين و مذهب نيست بلكه به اين معناست كه «ديانت» تحت نظارت «عقل» قرار مي گيرد و در واقع در پرتو «عقل»، «دين» به حيات معنوي خويش ادامه مي دهد.

ميدانيم كه در قبل از انقلاب اسلامي، مرحوم دكتر شريعتي با بازگشت به مذهب (بعنوان يك استراتژي و يك ايمان) و به اسلام (بعنوان يك ايدئولوژي) كوشيد تا در يك «توحيد فكري» جامعه اي را سازمان دهد كه در آن «جـّو فكري مشابه بوجود آيد، جامعه اي كه در همه جاي آن بتوانيم اكسيژن اسلام را تنفس كنيم، جامعه اي كه مذهب بعنوان يك استراتژي، و اسلام بعنوان يك ايدئولوژي، همة عرصه هاي فكري، فرهنگي، ارزشي، اخلاقي، سياسي و اجتماعي را در بر مي گيرد».

دكتر شريعتي با چنان اعتقادي معتقد بود كه: «آزادي، دموكراسي و ليبراليسم غربي، چونان حجاب عصمت بر چهره فاحشه است» يا «آزادي و دموكراسي هديه بورژوازي و لقمة چرب و شيرين مسمومي است كه با صد منّت به ما اعطاء مي كنند» (براي يك بحث مستند در اين باره نگاه بفرمائيد به: ملاحظاتي در تاريخ ايران، چاپ چهارم بخش سوم).

خوب! با اين افكار و آرمان هاي دكتر شريعتي و به همت «روشنفكران ديني» و «ملي ـ مذهبي» ما، چنين جامعه اي با انقلاب اسلامي سال 57 مستقر گرديده و الان 25 سال است كه همه ما از بركات و حسنات آن، برخورداريم كه «انقلاب فرهنگي»، «پاكسازي دانشگاه ها» و ايجاد «دانشگاه اسلامي»ي روشنفكران ديني از نمونه هاي آنست، حالا هم اين دوستان با «قبض و بسط شريعت» و با «چاق و لاغر كردن دين» مي خواهند «سنت ديني را در كنار آزادي بنشانند»!! و به اين ترتيب:  «با مشكل دنياي مدرن كنار بيايند»؟!

من فكر مي كنم كه اين دوستان نه با «آزادي و دنياي مدرن» بلكه ابتداء بايد با خودشان كنار بيايند زيرا اينهمه دست و دلبازي فكري، شايسته يك روشنفكر واقعي نيست. فروتني و صداقت اخلاقي حكم مي كند كه اين دوستان با نقد روشن و شفاف از گذشتة فكري و ايدئولوژيك خويش، ابتداء به گسست قطعي از «سنت» (سنت فكري ضد آزادي و ضد تجدد) برسند و بعد به «روشنفكري» و راهگشائي براي جهان و جامعه بپردازند.

 

· در مورد دكتر علي شريعتي گفته مي شود كه برداشت هاي ضد آزادي و ضد تجدد از عقايد او، نادرست و يك «توهِم زائي» است...

 

ميرفطروس: بله! اما متوليان و كليدداران «گنجينه انديشه هاي شريعتي» يك بار هم كه شده توضيح دهند كه فلسفة وجودي آنهمه عقايد ضد آزادي و ضد تجدد و حتي فاشيستي در آثار شريعتي چيست؟ و اساساً از نظر زماني (chronologique) آثاري مانند «امِت و امامت» و «فاطمه، فاطمه است» را چگونه بايد دوره بندي كرد؟ و مهم تر از همه، نظر اين متوليان نسبت به اينگونه عقايد و آثار چيست؟ دكتر شريعتي در آغاز كتاب «فاطمه، فاطمه است» مدعي است كه «با تكيه اساسي بر اسناد كهن تاريخي... و با خواندن و جمع آوري همه اسناد و اطلاعاتي كه در طول 14 قرن به همه زبان ها و لهجه هاي محلي اسلامي در باره حضرت فاطمه وجود داشت، كتاب «فاطمه، فاطمه است» را تأليف كرده و...»

از متوليان آثار دكتر شريعتي (كه ظاهراً به روش علمي و آكادميك هم مجهز هستند) مي توان پرسيد كه اين «اسناد كهن تاريخي» و اين «اطلاعات در طول 14 قرن به همه زبان ها و حتي لهجه هاي محلي اسلامي» (؟) كدام يا كدام ها بوده و اساساً نظر اين دوستان در باره «فاطمه» (بعنوان سمبلي براي زنان ايران) چيست؟ من فكر مي كنم پاسخ به اين سئوالات خدمتي است كه اين دوستان مي توانند نسبت به خوانندگان آثار دكتر شريعتي انجام دهند و در «توهم زدائي» از عقايد وي همت كنند. همين جا بگويم كه من در «حسن نيت» و صداقت دكتر علي شريعتي، دكتر سروش و ديگران ترديدي ندارم اما ديده ايم كه جاده جهنم گاهي از مسير «حسن نيت» مي گذرد.

بقول «كارل پوپر» ما بايد عادت دفاع از « مردان بزرگ» را ترك كنيم، چرا كه اين «مردان بزرگ» با حمله به عقل و آزادي، خطاهاي بزرگ مرتكب شده اند. «پوپر» اين دسته از روشنفكران را (كه با انديشه هاي خويش راهگشاي حكومت هاي جبار بوده اند) «پيامبران دروغين» مي نامد.

 

· بحث اينست كه چرا ما ـ برخلاف مسيحيت ـ نتوانستيم تحولات يا رفرم هاي ديني را تجربه كنيم و اساساً چرا نتوانستيم «لوتر» يا «كالون» و «سنت توماس» خودمان را متولد كنيم؟

 

ميرفطروس: همانطوريكه بعضي از محققان ديگر هم گفته اند: بين مسيحيت و اسلام، تفاوت هاي بنياديني هست كه طرح مسائلي مانند جدائي دين از دولت، آزادي و دموكراسي را ـ اساساً ـ غيرممكن مي سازد. از جمله اينكه برخلاف مسيحيت، اسلام ديني است كه تنها با «آخرت» ما كار ندارد بلكه ناظر بر امور دنيائي و اين جهاني ما نيز هست، يعني برخلاف مسيحيت، اسلام ديني است كه مدعي حكومت، سازماندهي اجتماعي و تدوين و اجراي قوانين از پيش تصويب شده است. برخلاف مسيحيت، در اسلام امام يا رسول خدا در كنار قدرت حكومتي و حتي همكار و هم پيمان با دولت نيست بلكه خود دولت است. بقول دكتر شريعتي: «امام يا پيغمبر، مسئوليت مستقيم سياست خارجي را داراست و رهبري مستقيم اقتصاد، ارتش، فرهنگ، سياست خارجي و اداره امور داخلي جامعه با اوست. يعني امام يا رسول خدا، هم رهبر دين است، هم رئيس دولت است و هم رئيس حكومت... با چنين اعتقادي بود كه مرحوم دكتر شريعتي نظريه جدائي دين از دولت را  «ساخته قدرت هاي خارجي» مي دانست و ضمن مخالفت با آن، جدائي دين از دولت را «تعبير ديگري از تفكيك سياست از روحانيت»، بشمار مي آورد. طبيعي است كه در چنين نظامي «پل زدن به آزادي و دنياي مدرن» امري محال و غيرممكن است. «نوانديشان ديني» ما فراموش مي كنند كه در اروپا، ظهور مدرنيته و جامعه مدني با پيكار عليه حاكميت دين و كليسا همراه بود. اين دوستان فراموش مي كنند كه يكي از مظاهر تجدد (مدرنيته) افسون زدائي از جهان و جامعه است نه نوسازي يا «بهسازي دين» و اسطوره هاي ديني. با اينگونه «روشنفكري» و «روشنفكران ديني» در اين يكصد سال، ما انواع و اقسام «اسلام راستين»، «اسلام نبوي» و «تشيع علوي» را تجربه كرده ايم بي آنكه بتوانيم از اين فلاكت تاريخي و از اين مذلّت مذهبي ـ فرهنگي رهائي يابيم.

من فكر مي كنم كه بدون نقد شجاعانه از گذشتة فكري خويش و بدون گسست قطعي از سنت هاي ايدئولوژيك (چه ديني و چه لنيني) روشنفكران ما قادر به پل زدن بسوي آزادي، دموكراسي و تجدد نخواهند بود. كساني كه ديروز با تأويل و تفسيرهاي خودسرانه، از آيات قرآن، سوسياليسم و جامعة بي طبقة توحيدي استنتاج كردند و امروز با ابزار «هرمنوتيك» مي خواهند از دل يك دين تمام خواه و توتاليتر، «مردم سالاري ديني» يا «حكومت دموكراتيك ديني» استخراج كنند ـ در واقع ـ هم به مردم سالاري ضربه مي زنند و هم به دموكراسي و تجدد ملي. از بطن عقيم يك دين تمام خواه و عقل ستيز، هيچ فكر و متفكري زاده نشد و نخواهد شد، هم از اين روست كه بقول دكتر عبدالكريم سروش: تمدن اسلامي اساساً «فقيه پرور» بوده نه «فيلسوف پرور» و فرهنگساز!...

ادامه دارد

 نیمروز.14می2004