شنبه ۲۹ فروردين ۱۳۸۳ – ۱۷ آوريل ٢٠٠۴

 

 

وظيفه‌ي ما، دفاع از حريم کانون است

 

منصور کوشان

 

تجربه‌ي ساليان نشان مي‌دهد که هيچ انتقادي سخت‌تر از انتقاد از خود و خانواده‌ي خود نيست. زماني که نويسنده‌اي مي‌نويسد، رنج روان را تحمل مي کند که سخت و فرساينده است. اما زماني که به‌انتفاد از خويش و خويشان و دوستان مي‌نويسد، نه تنها متحمل رنج روان مي‌شود که نوشتن خاري مي‌شود بر جانش. خاري که هيچ مرحمي ندارد و گاه تا واپسين دم حيات حضور خواهد داشت. بنابراين با توجه به اين آگاهي است که چند يادداشت انتقادآميز دوستان اهل قلم از يک‌ديگر– چدا از درست يا نادرست بودن آن‌ها – من را به‌عنوان عضو کوچکي از جامعه‌ي اهل قلم بسيار متأسف و اندوهيگين کرد و نهايت بر آن داشت تا اين يادداشت را بنويسم: منصور کوشان

تاريخ مبارزه‌هاي ايران نشان مي‌دهد که در بسياري از دوران‌ها، مبارزان درست در دوران و گاه لحظه‌هاي پيروزي عقب‌نشيني کرده‌اند و يا نتوانسته‌اند صفوف اتحاد خود را در برابر نيروي متجاوز و غاصب مستحکم نگاه دارند. يک نگرش ساده نشان مي دهد که دلايل گوناگوني سبب اين نوع فروپاشي‌ها بوده است که متأسفانه هنوز هم شاهد آن هستيم. از ميان تمام دليل‌ها (که به‌بسياري از آن‌ها در کتاب "حديث تشنه و آب" نشر باران، مفصل پرداخته‌ام) گونه‌ا‌ي از آن اين‌ روزها بيش از هميشه به‌چشم مي‌خورد و من با توجه به انتشار چند يادداشت و استعفاي چندتن از اعضاي کانون نويسندگان ايران در تبعيد، ناگزير به آن‌ها اشاره مي‌کنم. و اميدوارم که يادآوري آن، مانع از پراکندگي‌ي بيشتر دوستان هم‌قلم و تضعيف بيشتر کانون نويسندگان ايران در تبعيد شود.

اگر دوران ديکتاتوري‌ي پهلوي‌ها را ناديده بينگاريم، روشنفکران، متفکران و نويسندگان ايران 25 سال است که تلاش مي کنند به‌حکومت جمهوري اسلامي و ملت ايران بفهمانند که آزادي‌ي انديشه و بيان و نشر از حقوق طبيعي‌ي هر فرد و در نتيجه همه‌ي آحاد هر ملتي است. لازم به‌گفتن هم نيست که براي رسيدن به‌اين هدف شکوهمند تا امروز تاوان‌هاي سنگيني داده‌اند که شمار کشته‌شدگان آن از مرز هزارها گذشته است.

يکي از بزرگترين و مهم‌ترين تمرين‌ها براي رسيدن به‌آزادي‌ي انديشه و بيان انتقاد است. تقويت انديشه‌ها و صداهاي گوناگون در جامعه است. اگر نظام جمهوري اسلامي امکان اين تمرين را براي مدارا و تسامح نمي‌دهد و ملت ايران در چارچوب مرزهاي جغرافيايي ايران شانس اين را ندارند که با انديشه‌ها، صداها و انتقادهاي متفاوت آشنا شوند و با دانش و تجربه به‌سوي بهترين‌ها سوق يابند، ايرانيان مهاجر و تبعيدي از اين امکان آزادي برخوردارند و مي‌توانند پشتوانه‌ي غني و بزرگي براي آينده‌ي ايران باشند.

زماني که امکان بيان و انتشار انديشه‌هاي گوناگون در جامعه‌اي وجود دارد، اگر تجربه و دانش لازم نباشد، اگر کساني نباشند که از آزادي‌ي بيان و نشر انديشه‌هاي گوناگون دفاع کنند و آن را اشاعه‌ دهند و در راه تعالي آن بکوشند، بديهي است که امکان حفظ آن نه تنها سخت که گاه ناممکن مي‌شود. چنان که تجربه‌ي انقلاب مشروطيت و انقلاب 57 نشان داد يکي از مهم‌ترين دلايلي که ملت ايران نتوانست از آزادي به‌دست آمده بهره ببرد و آن را تدوام يخشد؛ همين نبودن تجربه و دانش لازم بود. تاريخ پر فراز و نشيب ايران اين فرصت را به‌ملت به‌ويژه به شخصيت‌هاي سياسي، روشنفکر، متفکر و جامعه‌ي اهل قلم نداده بود که با دگرپذيري و مدارا بتوانند حافظ آزادي باشند. هنوز تجربه‌هاي روزهاي آزادي‌ي بعد از انقلاب فراموش نشده است که بسياري از افراد جامعه‌ي سياسي و انديشه‌ورز ايران، به‌جاي انتفادهاي اصولي و تحمل منش‌هاي يک‌ديگر، به‌راه‌هايي درافتادند که حاصل آن ‌حذف يک‌ديگر، تضعيف توان يک‌ديگر و در نهايت قدرت بخشيدن به‌نيروي ضد آزادي و فرهنگ بود. استحکام و تداوم حکومت جمهوري اسلامي خود بهترين نماد و گواه اين واقعيت تلخ و دردناک است که بسياري از نهادها و نيروهاي فعال سياسي‌ي ايران از سياست‌هاي نادرستي پيروي کردند و نخواستند يا نتوانستند در کنار هم بايستند و با تسامح و مدارا جامعه‌ي آزاد و نظام دموکراتيکي را براي ملت ممکن گردانند. 

 اگر افراد گروه‌ها، سازمان‌ها، حزب‌هاي گوناگون سياسي نمي‌توانند به‌دليل مشي‌هاي سياسي، راه‌کارها و هدف‌ها در کنار يک‌ديگر قرار بگيرند و ناگزير به‌جدايي، انشعاب و تشکيل نهاد جديدي مي شوند يا به نهادي ديگر مي پيوندند و در نهايت به‌صورت انفرادي فعاليت مي کنند، به‌شرط اين که بر عليه يک‌ديگر توطئه نکنند، نخواهند هم‌ديگر را نفي و نهايت حذف کنند، از آزادي‌ي انتخاب خود بهره برده‌اند و به‌گمانم که بهترين گزينش را اختيار کرده‌اند. چرا که هر نهاد سياسي به‌مقتضاي ساختارش داراي مشي ويژه و راه‌کارهاي خاص خود است. بنابراين ماندن بي‌حاصل و گاه مخرب عضوي که ناراضي است و به‌دلايلي نتوانسته است با انتقادهايش نهاد فعال در آن را به‌سوي انديشه‌ي خود سوق بدهد، نه تنها گروه، سازمان يا حزب وابسته را تضعيف مي کند که جلو رشد و تعالي‌ي نهادهاي ديگر را هم مي‌گيرد و نهايت بخشي از جامعه را منفعل و فرسوده مي‌کند. شخص ناظر بر اين نوع کنش و واکنش‌ها هم بيرون از شرايط پژوهش و جويايي‌ي چرايي‌ي عضو ناراضي و مستعفي، به‌دليل همان آزادي‌ي انتخاب که شامل هر فرد مي‌شود، به‌راحتي اين نگرش‌ها و دگرگوني‌ها را مي‌پذيرد. در واقع حتا با توجه به‌شرايط سياسي/ اجتماعي طبيعي به‌نظر مي‌رسد. اما اگر ناظري چون من شاهد اين کنش و واکنش‌ها در يک نهاد صنفي باشد، آن هم نهادي چون کانون نويسندگان ايران در تبعيد، ناخواسته با پرسش‌هاي بسياري روبه‌رو مي‌شود. به‌ويژه که شرايط سياسي/ اجتماعي‌ي جامعه‌ي ايران را بعد از 25 سال آماده‌ي دگرگوني‌هاي بنيادي مي‌بيند و چشم‌انداز آينده‌ را يک جامعه‌ي دموکراتيک.

کانون نويسندگان ايران چه در تبعيد و چه در ايران بنابه کارنامه‌ي درخشانش، منشور و اساسنامه‌ي آن، محل برخورد آراهاي گوناگون است. نهادي است دموکراتيک که اعضاي آن مختار در انتخاب انديشه‌ها و راه‌کارهاي گوناگون سياسي‌اند و فعاليت يا حضورشان در کانون تنها به‌صرف نويسنده بودن و داشتن دو کتاب و تأييد هيئت دبيران وقت است. بنابراين نه تنها اختلاف انديشه و يا مشي‌هاي سياسي‌ي گوناگون نمي‌تواند مانع از عضويت و يا اتحاد نويسندگان با يک‌ديگر باشد، که يکي از ويژه‌گي‌هاي درخشان ساختار کانون نويسندگان ايران به‌عنوان يک نهاد دموکراتيک است. به‌سخن ديگر کانون امکاني است براي تمرين و تجربه‌ي انتقاد از يک‌ديگر و رسيدن به جامعه‌ي چند صدايي و اصل دگرپذيري و مدارا. از همين رو هم هست که من با خواندن يادداشت‌ها و استعفاهاي چند تن از دوستان عضو کانون متأثر شدم. چرا که چرايي آن را نمي‌فهميدم و هنوز هم درنمي‌يابم. بديهي است که هيچ فرد و يا حتا نهادي بري از خطا نمي‌تواند باشد. انديشه و منش هيچ فردي نمي‌تواند نماد تمام عيار تمام انسان‌ها باشد. روي همين اصل هم کانون نويسندگان ايران دوران مجمع عمومي‌ و انتخاب هيئت دبيران خود را ساليانه گذاشته است تا اگر به‌هر دليلي اعضاي آن دريافتند هيئت دبيران – آگاهانه يا ناآگاهانه- سياستي خارج از چارچوب منشور و اساسنامه را طي کردند، به‌مأموريتشان خاتمه بدهند.         

درست زماني که کمتر از يک ماه به‌برگزاري‌ي مجمع کانون نويسندگان ايران در تبعيد مانده است، به‌دليل برگزاري‌ي سمينار "دور دست‌ها" در برلين و فراخوان کانون نويسندگان در تبعيد و انجمن قلم در تبعيد، دست‌کم تا آن‌جا که من اطلاع دارم، سه‌تن از اعضا پس از انتشار مطالبي از عضويت در کانون نويسندگان در تبعيد استعفاء داده‌اند. چرا؟ چرا بايد در دوراني که بيش از همه وقت نياز به‌نهادهاي دموکراتيک است و کانون نويسندگان بنا به‌کارنامه‌ي درخشانش يکي از حساس‌ترين‌ نهادها براي رسيدن به‌آرمان‌شهر است، بايد در شرايطي قرار بگيرد که اعضاي آن به‌دلايل گوناگون اختلاف‌هاي ناشي از انديشه‌اشان را به‌سوي پراکندگي و در نهايت تضعيف کانون سوق بدهند؟ به‌نظر مي‌رسد که پاسخ اين چرايي را نخست بايد از متن‌هاي منتشز شده دريافت. متن‌هاي منشر شده بيش از آن که حاکي از اختلاف انديشه و يا انتقاد از انديشه‌هاي مستتر در آثار يک ديگر باشد – که اين ضامن رشد فرهنگ و تعالي‌ي جامعه و رسيدن به‌يک نظام دموکراتيک خواهد بود – گله و شکايت از شيوه‌هاي زندگي‌ي سياسي و اجتماعي‌ي افراد است.

زماني که افرادي به‌عنوان اعضاي هيئت دبيران کانون انتخاب مي شوند، به خودي خود، اين اختيار به آنان محول شده است که بنابه سياست‌هايي که تشخيص مي‌دهند – به‌شرطي که از چارچوب منشور و اساسنامه‌ي کانون عدول نکنند – اعلاميه منتشر کنند و يا فراخوان بدهند. بديهي است که با هر حرکت سياسي/اجتماعي و فرهنگي افرادي موافق و افرادي مخالف خواهند بود. اين هيچ دليلي براي استعفا، پراکندگي‌ي نويسندگان و نهايت تضعيف بيشتر نهادي نيست که دست‌کم از نظر سيمبوليک شاخص‌ترين ارگان مدافع آزادي‌ي انديشه و بيان و نشر در تمام عرصه‌ها مي‌تواند باشد و قدرتمندترين نهاد کيفي عليه حکومت ضد انساني‌ي جمهوري اسلامي، چنان که گذشته‌اش حاکي از آن است. آيا اين استعفاها، به‌ويژه از جانب دوست عزيزي چون نسيم خاکسار، که سهم بسياري در هدايت کانون نويسندگان در تبعيد داشته است و ساليان بسياري يکي از هيئت دبيران آن بوده است و هم‌چنان نويسنده‌اي متعهد و فعال است، ناشي از گونه‌اي سرخوردگي و خستگي‌ي  ناشي از راه‌کارهايي نيست که کانون نويسندگان را از کيفيت لازم انداخته است؟ آيا استعفاي دوستان سبب تضعيف بيشتر کانون نمي‌شود؟ آيا استعفاي دوستان به‌صورت سرگشاده (که من هيچ دليلي براي آن نمي‌شناسم و نهايت استعفا مي‌بايست به‌هيئت دبيران داده مي‌شود) باني و باعث قدرت بيشتر نيروهاي خودکامه و نهايت جمهوري اسلامي نمي‌شود؟ باعث يرخوردگي‌ي نيروهاي جوان و مشتاق دموکراسي نمي‌شود؟

به‌گمانم آن‌چه بسياري از نويسندگان را از فعاليت در کانون نوبسندگان يا عضويت در آن باز داشته است، ناشي از سياستي است که طي سال‌هاي گذشته گريبان‌گير آن شده است و آن را از يک نهاد فعال صنفي/فرهنگي قدرتمند کيفي و کمي به يک نهاد سياسي‌ي ضعيف تبديل کرده است.

زماني که نهادي چون کانون نويسندگان ايران در تبعيد فاقد برنامه‌هاي کوتاه مدت و دراز مدت فرهنگي باشد و حضور و فعاليت خود را در گرو کنش‌هاي نظام خودکامه‌اي چون جمهوري اسلامي بگذارد، به‌نظر مي‌رسد روند کنوني لازمه‌ي آن است. خستگي‌هاي بي‌حاصل ناشي از ناآگاهي از تمام جنبه‌هاي فعاليت يک نهاد، به‌ناگزير به‌دنبال خود يأس و حرمان مي‌آورد. يکي از مهم‌ترين عواملي که بسياري از نهادهاي سياسي‌ي ايران را پس از سال‌ها فرسوده مي‌کند و به گاه بزنگاه از کارکرد لازم باز مي‌دارد، نداشتن برنامه‌هاي کوتاه مدت در راه رسيدن به هدفي است که زمان بسياري را مي‌طلبد. اما پذيرش اين اتفاق شايد از گروه‌ها، سازمان‌ها، حزب‌ها و نهادهاي سياسي ايران قابل قبول باشد. چرا که نه تنها در گذشته، متأسفانه ساختار وجودي‌ي خود را با فرهنگ و ادبيات غني و مستحکم نمي‌کردند که گاه هنوز هم در اين دوران، فعاليت‌هاي فرهنگي و ادبي را در تضاد با مشي‌هاي سياسي‌ي خود مي‌انگارند. بارها گفته‌ام و گفته‌اند که ادبيات فرهنگ را بارور مي‌کند و فرهنگ سياست را پويا. فعاليت در تمام عرصه‌هاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي، ادبي و ... لازم و ملزوم همند. تخصص در يک يا چند زمينه زماني از کارايي‌ي لازم به‌ويژه در عرصه‌ه‌هاي اجتماهي/سياسي کارا خواهد بود که همراه باشد با آگاهي و تجربه در زمينه‌هاي ديگر. يعني آن‌چه که از روشنفکر، متفکر و نويسنده انتظار مي رود و مي‌توان نهاد نويسندگان را نماد تمام عيار آن پنداشت. در صورتي که متأسفانه، هر روز که مي‌گذرد، با واقعيت عکس آن روبه‌رو مي شويم. چرا؟

آيا به‌خاطر اين نيست که کانون نويسندگان ايران در تبعيد و متأسفانه اکنون در ايران، بر اساس يک سياست روزمزه‌گي، ناگزير شد تن به کميت بدهد. پنداشت که با توجه به کميت کارايي‌ي بيشتري در برابر ساطور ديکتاتوري و فاشيسم دارد؟ آيا کميت بسيار تهي از کيفيت لازم، قابليت‌هاي کيفي‌ي افراد پرتجربه و کارا را تحت‌الشعاع قرار نداد؟ آيا عدم حضور و فعاليت افراد کيقي، کانون نويسندگان را از برنامه‌ريزي‌ي دراز مدت فرهنگي و ادبي باز نداشت؟

به‌نظر مي‌رسد پاسخي شايسته براي پرسش‌هاي بالا وجود نداشته باشد. شايد بزرگترين و مهم‌ترين پاسخ اين باشد که با توجه به‌گستردگي‌ي نويسندگان در سراسر جهان و نقش بازدارندگي‌ي جمهوري اسلامي به‌شيوه‌هاي گوناگون، کانون را از تمام اين فعاليت‌ها باز داشته است و به‌ناگزير تنها ابزار فعاليت خود را در انتشار اعلاميه و دفاع صوري از آزادي ديده است. نه من که هيچ کس نمي‌تواند بر نقش کانون نوبسندگان در تبعيد در دفاع از آزادي پوشش بگذارد، اما بنا بر منشور و اساسنامه‌ي کانون، دفاع از آزادي و يا مقابله با سانسور تنها يکي از ماده‌هاي فعاليت آن است که با وجود يک نظام دموکراتيک به‌خودي خود کارکردش را از دست مي‌دهد. آن‌چه بيش از همه در چارچوب فعاليت کانون نويسندگان اهيميت دارد و در واقع در تمام مواد و روح منشور و اساسنامه‌ي آن نهفته است، تعالي‌ي ادبيات و فرهنگ است. دفاع از حقوق معنوي و مادي‌ي نويسنده است. دفاع از حقوق مادي مبارزه با سانسور و تمام جنبه‌هاي ناشي از آن است که کانون نويسندگان تا امروز تا حد توانش در راستاي آن کوشيده است. اما آيا گامي هم در راه اعتلاي شرايط کيفي برداشته است تا من نويسنده‌اي که امروز از تمام فعاليت‌هاي سياسي خسته يا بري شده‌ام، به آن دل‌خوش باشم و در واقع بيش از دل‌خوشي، بخشي از تعالي‌ي حرفه‌ام را در گرو فعاليت و تداوم کانون بدانم؟

من نيز چون بسياري بر مشکلات پيش‌رو و به‌ويژه پراکندگي‌ي نويسندگان ايران در اقصا نقاط کره‌ي زمين واقفم. مي‌دانم براي هر برنامه‌اي جدا از نيازهاي کيفي و مادي، نيروي بسيار لازم است. اما اين حقيقت هم هميشه پيش‌رويم وجود دارد که هيچ کاري مشکل نيست. جوينده يابنده است. به‌ويژه وقتي صحبت با نهادي مانند کانون نويسندگان است که تعداد زيادي از اعضاي آن – بيرون از حيطه‌ي کانون - به‌طور مستقيم رهبري‌ي فکري  و سياسي‌ي نهادهايي را دارند که فعاليتشان در راستاي براندازي‌ي نظام جمهوري اسلامي و اداره‌ي يک کشور و هدايت يک ملت است. از همين رو من و افرادي هم چون من انتظار دارند که براي به‌دست آوردن تجربه هم که هست، اين افراد و افراد فعال در ببرون از کانون، دست به دست هم بدهند و اين نهادي را که داراي هيچ انگ سياسي، ايدئولوژيک نيست و بالقوه هم همه‌ي انديشه‌ها و سياست‌ها را در خود دارد، فعال کنند، نه اين که افرادي از آن نيز استعفا بدهند.

استبداد نهفته در درون ما که ناشي از تاريخ بسته و مستبد ما است، اجازه نمي‌دهد به‌آساني نهادي دموکراتيک را بنيان بگذاريم. هر گاه هم اين اتفاق افتاده است، ديري نپاييده که از درون يا از بيرون متلاشي شده است. بنابراين بسيار جاي تأسف است اگر اجازه بدهيم نهادي چون کانون نويسندگان در تبعيد، شاخه‌ي کانون نوبسندگان ايران، که با همه‌ي انتقادهايي که بر آن وارد است، هم چنان درحشان‌ترين نهاد دموکراتيک ايران بشمار مي‌رود و در اذهان دست‌کم فرهنگيان ايران و جهان جاافتاده است، به‌راحتي ضعيف، منفعل و يا منحل شود. بر تک تک ما نويسندگان ايران در تبعيد و مهاجرت است که از حريم آن دفاع کنيم و براي پويايي و بقايش بکوشيم.

از همين رو من به‌عنوان يک نويسنده و يکي از اعضاي کانون نويسندگان ايران، هم از دوستان مستتعفي خاضعانه درخواست مي‌کنم که استعفاي خود را پس بگيرند و هم از هيئت دبيران مي‌خواهم که استعفاي اين دوستان را نپذيرند و يا دست‌کم موکول کنند به‌مجمع عمومي. با اين اميد که در نشست ساليانه‌ي مجمع عمومي (7 و 8 مي)، با حضور تمام نويسندگان و به‌ويژه اعضاي ناراضي و معترض به‌سياست‌هاي گدشته، برنامه‌هاي پربار و غني براي فعاليت‌هاي آينده‌ي کانون نويسندگان ايران در تبعيد تدارک شود و هيئت دبيران آن شايسته‌تر و غني‌تر از گذشته برنامه‌‌هاي ادبي، فرهنگي، اجتماعي، سياسي را فارغ‌البال پيش ببرند.    

منصور کوشان

 استاوانگر،15 اپريل 2004