پنجشنبه ۲۷ فروردين ۱۳۸۳ – ۱۵ آوريل ٢٠٠۴

من مسلمانم. شما چه هستيد؟!

سيروس" قاسم" سيف

 

عباس سماکار عزيز.  نامه ای را که بر عليه من نوشته بودی خواندم. خسته نباشی.

نوشته ای که: (.... .قاسم" سيروس" سيف، به اعلاميه  کانون اعتراض کرده است و نوشته است که اعلاميه کانون، يک عمل سياسی است و کانون، مطابق اساسنامه اش حق دخالت در امور سياسی را ندارد......). من به فراخوانی که کانون بر عليه آزادی انديشه و بيان داده است، اعتراض کرده ام. آيا منظورت از آن اعلاميه، همان فراخوان است؟!

 اگر يکبار ديگر نامه ی مرا که تحت عنوان، " از خدمت و خيانت کانون نويسندگان ايران در تبعيد" نوشته ام، بخوانی متوجه خواهی شد که راجع به دخالت و سياست و اينجورچيزها هم، کلامی ننوشته ام.

نوشته ای که (....قاسم " سيروس" سيف ، در عين حال اعلام کرده است که به عنوان عضو هيئت دبيران از متن پيش نويس اين اعلاميه خبر نداشته است........).  حالا چه فايده دارد که من بگويم که خبر نداشته ام و تو بگوئی که نخير خبر داشته ای.  به جائی نمی رسيم. می رسيم؟! از آنچه در مدت اين يکسال ، بين من و شما " تو و عباس شکری"،  گذشته است ،خدا خبر دارد و عباس شکری.  برای همين هم،  کار داوری در مورد عملکرد کانون را در يکسال گذشته، می گذارم به عهده ی تو و خدا و عباس شکری. و اگر کسان ديگری هم در آن امور خير شرکت داشته اند، می توانند خودشان را در اسرع وقت، به جاهائی که خودشان می دانند، معرفی کنند!

عباس عزيز، چون تو را آدمی می بينم که زندگی ات را در گرو رسيدن به زندگی بهتر گذاشته ای  و به همان دليل هم می خواسته ای که محکوميت مرا از طريق مسلمان بودن و طرفدارجمهوری اسلامی بودن من، برای ديگران اثبات کنی،  ولی به دليل هيجان زدگی، آنطوری که شايد و بايد، از عهده  اش بر نيامده ای، بنابراين بخاطر خدا هم که شده است،  به  تو کمک می کنم تا به هدفت دست پيداکنی و دست خالی به خانه ی امنت بازنگردی:

نوشته ای که:  (....... قاسم " سيروس" سيف، پس از انتخابات کانون، در روز بعد، در جريان صدوور يک قطعنامه در اعتراض به جمهوری اسلامی، به گنجاندن کلمه ی " جمهوری ارتجاعی اسلامی"  و يا چيزی در همين حدود در قطعنامه اعتراض کرد و......حتی از عصبانيت پيشنويس قطعنامه را جلوی چشمان حيرت زده ی همه پاره کرد و دور ريخت.......). داری به جمهوری اسلامی گذارش می دهی يا به بوش و بلر و شارون و بن لادن؟! چه می خواهی بگوئی عباس؟! می خواهی بگوئی که سيروس " قاسم " سيف ، مسلمان است و طرفدار جمهوری اسلامی، به اين دليل ما، فراخوان را بدون اطلاع او منتشر کرده ايم؟! آيا پيش شرط عضويت در کانون نويسندگان ايران در تبعيد، نامسلمان بودن و طرفدار براندازی جمهوری اسلامی بودن است؟! در کجای اساسنامه کانون، چنين چيزی نوشته شده است؟! اگر چنين چيزی نوشته شده بود، آدم مسلمانی مثل من، در کانون چه می کرد؟! فلسفه ی وجودی کانون، مبارزه برای آزادی انديشه و بيان است. در هر کجا و هر در زمان. اين براندازی جهوری اسلامی از چه موقع و در کجا، دستور کار کانون نويسندگان ايران در تبعيد قرار گرفته است؟! آيا اگر در اسرائيل و آمريکا و انگليس و..... ، نويسندگانی به دليل انديشه شان به  زندان افتاده باشند،  بايد حکومت و دولت آن کشورها را برانداخت؟! خوب، اينکه می شود همان تروريست. عباس جان،  بگذرم از اينکه به عنوان يک مسلمان و کسی که به جمهوری اسلامی رای داده است، بايد ريگی در کفش می داشتم، اگر که به چسباندن واژه ی " ارتجاعی" به جمهوری اسلامی، اعتراض نمی کردم.  ولی، صحبت از واژه ی ارتجاع نبود، بلکه صحبت ار چسباندن واژه ی "  تروريست" بود به جمهوری اسلامی که من مخالف بودم و هنوز هم هستم  و هنور هم معتقدم که جمهوری اسلامی، تروريست نيست، چون، آمريکا تروريست نيست. و آمريکا تروريست  نيست،  چون انگليس تروريست نيست. و انگليس تروريست نيست، چون اسرائيل تروريست نيست، و اسرائيل تروريست نيست،  چون........  بن لادن در زمانی که در افغانستان بر عليه شوروی می جنگيد، تروريست نبود و ..... و حرف من در آن روز اين بود که وظيفه ی  کانون نويسندگان، دفاع از انديشه و بيان است.  يعنی کانونی است که ظاهرا، عده ای انديشمند، در آن عضو هستند و می دانند که انديشه کردن چيست و چرا انسان نياز به آزادی بيان دارد تا انديشه اش را با ديگران در ميان بگذارد.  آنوقت، اين کانون انديشمندان نمی تواند واژه نينديشيده شده ای بنام تروريست را نه برای جمهوری اسلامی و نه برای آمريکا و اسرائيل و..... به کار ببرد.  يک کانون انديشمند که فحش نامه صادر نمی کند. آنهم در نامه ای که دارد به کوفی عنان می نويسد. يادت آمد؟! نامه، نامه ای بود که برای کوفی عنان نوشته می شد!  و حالا تو برو به کوفی عنان بگو که نخير اين سيروس " قاسم" سيف ، چون مسلمان است، نمی گذارد که من به جمهوری اسلامی، فحش بدهم! و تازه،  برای اثبات مسلمان بودن من، مدارک بهتری در اختيار داشتی که يادت رفته است به آن اشاره کنی. در طول يکسالی که عضو هيئت دبيران انجمن قلم بودم، پای هيچکدام از فحش نامه هائی را که بر عليه جمهوری اسلامی نوشتند، بنا بر اساسنامه ی کانون " انديشمندان" ، امضاء نکردم تا بالاخره مجبور به هايجک کردن انجمن قلم شدند.  اصلا، چرا به جاهای دور بروی. همين تجربه ی يکسال کار با همديگر، در هيئت دبيران کانون نويسندگان ايران در تبعيد، بايد مدارک زيادی به دست تو داده باشد برای مسلمان بودن و طرفدار جمهوری اسلامی بودن من. اگر هيچکدام آنها هم مورد قبول واقع نشود، تو را ارجاع می دهم به مجمع عمومی سال يکهزار و نهصد و نود و هفت که در هلند تشکيل شد، يادت می آيد؟! " نوار ويدئوئيش را هم، کانون حتما دارد ".  آن کسی که در مجمع از جايش برخاست و گفت: ( من مسلمان هستم و به طريقت مارکسيسزم احترام می گذارم و.... در تلويزيون شاهنشاهی کار کرده ام و در بعد از انقلاب هم، در جمهوری اسلامی  به  کارم ادامه داده ام و.. حالا اينجا هستم و..... احساس می کنم که  جهل و تزوير و قلدری ، دارد صحبت از خودی و غير خودی می کند و حق آب و گل برای خودش قائل می شود و .....  " جملاتی به اين مضمون". کافی است يا بازهم بگويم؟! بعدش، چند نفر بر له و عليه من وارد بحث شدند و بحث به جدل کشيد و داشت دعوا بالا می گرفت که چند نفر ديگر ميانه را گرفتند و نگذاشتند آن دمل چرکين و تهمت و رعبی که نسيم خاکسار، در نامه ی آخرش به آن اشاره کرده است، دهان بازکند! و چون نگذاشتند، دو باره، جهل و تزوير و قلدری دست به دست هم دادند و من چاره ای جز استعفا و بيرون آمدن از کانون نداشتم.  و اينهم هسته ی اصلی استعفای آن  روزم: ( ..... ورود من به کانون، تنها به اين دليل بوده است که نويسنده بوده ام و حالاهم به همان دليل نويسنده بودن، خروج خود را از کانون اعلام می کنم.......).

راستی خبر از ديگر اعضای هيئت دبيران نيست. تو اين نامه را از طرف خودت نوشته ای يا به نمايندگی از طرف آنها؟! از دبيرمالی کانون "عباس شکری " چه خبر؟!   اينهم يکی از آن نامه هائی است که به تاريخ يونی دوهزار و سه ميلادی،  در آغاز شروع به کار در هيئت دبيران کانون نويسندگان، برای تو و ديگران نوشته ام. بخوان و انديشه کن:

 

عباس جان سماکار. سلام.

1 – برنامه ی پيشنهادی تو و عباس شکری " دبيرمالی" ، برنامه ی قشنگی است و اجرای آن از نظر من، " در صورتيکه زير نظر هيئت دبيران باشد" و با توجه به اساسنامه که می گويد " کانون، يک سازمان سياسی نيست" بلا مانع است.

2 – متن اطلاعيه ها و بيانيه هائی که کانون صادر می کند، بايد از نظر غلط های لغوی و دستوری و سياسی، دقت بيشتری به عمل آيد و ضمنا، از مرده باد اين و زنده باد آن، فاصله بگيرد.

3 -  نوشته ای که (......کانون می تواند زير نظر هيئت دبيران و در همکاری با نهادهای دموکراتيک .....) ولی، ننوشته ای که معيار کانون ، برای دموکرات ناميدن و غير دموکرات ناميدن يک نهاد، در چيست؟!

4 – ضمنا، مورد شماره ی يک که در نامه ات آمده است.......

5 – مورد شماره ی دو .......

6 – دليل تماس گرفتن من با عباس شکری ( و نه با دبيرخانه، يعنی تو) تا به حال به اين دليل بوده است که همه ی ايميل هائی که از طرف دبيرخانه دريافت کرده ام، به وسيله ی عباس شکری بوده است و چندين دفعه هم به او تلفن زده ام و نظريات خودم را به او منتقل کرده ام که به تو منتقل کند و تو، به عنوان دبيرخانه به ديگر اعضای هيئت دبيران. و امروز که پيشنهاد تو از طرف عباس شکری به من ايميل شد و من، همين مطالب اين نامه را به اوايميل کردم  که برای تو و ديگران بفرستد. حالا، در جواب ايميلی که برای او فرستاده ام، برای من ايميلی فرستاده است و آنچه را که نوشته بودم، از صفحه ی ايميل پاک کرده است و بعد، نوشته است که دوستان پيشنهاد عباس سماکار را برای شما می فرستم که......

7 -  البته، چون دليل اين کارش برای من روشن نيست، پيشداوری نمی کنم و می گذارم به وقتش که روشن شود. اما، برای جلوگيری از اين گونه سوء تفاهمات، بهتر است که همه چيز از طريق دبيرخانه " يعنی از طريق تو"  انجام شود و دبيرخانه پلی باشد برای ارتباط خود اعضای هيئت دبيران با هم و اعضای هيئت دبيران با خارج از کانون.

8 – يادم می آيد که به من گفتی که چون کامپيوتر دستی نداری  و هميشه هم در سفری هستی، مجبوری که از کامپيوتر ديگران استفاده کنی و درست نيست و همه ی مطالب را نمی شود در همه ی کامپيوترها نوشت! به عباس شکری گفتم. قرار شد که از بودجه ی کانون برای تو" دبيرخانه" يک کامپيوتر دستی بخرد. آيا خريد؟! شايد دليل سپردن کارهای دبيرخانه به دست عباس شکری، همين نداشتن کامپيوتر باشد. اگر اين است، بهتر است که فکری به حالش بکنی و گرنه، سوء تفاهم ها، مثنوی هزار خروار خواهد شد. نظرت چيست؟!

دبير تشکيلات

سيروس " قاسم" سيف

 

و اما، اگر من مسلمان هستم و به جمهوری اسلامی هم رای داده ام و هنوز هم طرفدار جمهوری اسلامی ايران هستم، پس اينجا در تبعيد چه می کنم؟! آها! قربان آدم انديشمندی مثل تو.  به زبان بسيار ساده خدمتتان عرض کنم که من در قبل از انقلاب، نه تنها مرگ برشاه نگفتم، حتی طرفدار انقلاب کردن هم نبودم. من مخالف جهل و تزوير و قلدری بودم و هنوز هم هستم.  انقلاب که شد – و البته هميشه انقلاب می شود و يک عده می افتند وسط و می گويند که انقلاب کرديم -   بعله، انقلاب که شد ، به جمهوری اسلامی رای دادم. چرا؟! چون مسلمان بودم  و اسلام هم مخالف جهل و تزوير و قلدری است.  و پس از انقلاب، باز به کارم که همان مبارزه  با جهل  و تزوير و قلدری بود، ادامه دادم. بعدش، در تلويزيون، فيلمی ساختم بنام " راز " که راجع به انقلاب بود و آن جهل و تزوير و قلدری ای که دل پری از من داشتند، دست به دست هم دادند و گفتند که فيلم" راز " را يک نامسلمان، بر عليه انقلاب و امام ساخته است. نامه هائی هم آمد و عده ای هم به عنوان پشتيبان،  آن را امضاء کرده بودند و ثابت کرده بودند که در فلان روز و درفلانجا، من طرفداری از آمريکا کرده ام و در يکجا هم دل به حال يکی از دوستانم که يهودی سرگردانی بوده است، سوزانده ام و اصلا، چنان کمونيستی هستم که خدا خودش بهتر می داند و......... و داشتند مرا به جائی می رساندند که به جز خدا نداند. بعدش، خودم را تبعيد کردم و حالا هم در تبعيد هستم و به دليل مسلمان بودن، زير فشار شبانه روزی همان " جهل و تزوير و قلدری"  خودی و غير خودی  و تا وقتی که در زندان های ايران -   منظورم زندان های جمهوری اسلامی نيست. چون، در اسلام، زندانی سياسی نداريم -  تا وقتی که زندان های ايران، افرادی به نام زندانی سياسی داشته باشد، بازهم به کارم که همان مبارزه با جهل و تزوير و قلدری است، ادامه می دهم. والسلام و عليکم و رحمت الله و برکاته!

با همه ی اينها، اگر بازهم در مسلمان بودن من شک داری، برو و يکبار ديگر، کتاب های مرا بخوان و ببين که در آنها، حتی يک کلام هم عليه  اسلام و جمهوری اسلامی، پيدا نمی کنی.  خوب! کارت را ساده کردم و مسئوليت گزارش نويسی را از روی شانه ات  برداشتم و حالا که بر همه ثابت شد که من مسلمان هستم،  چسباندن من به بن لادن و بقيه هم کاری ندارد. بخصوص که در رمان آوارگان خوابگردی که در ايران هم چاپ شده است،  صحبت از عناصر حاضر و غايبی کرده ام که دشمن ازلی و ابدی شرکت جولاشگا هستند. عناصری که  علی رغم تعلق به سرزمين های مختلف و تنوع در نژاد و زبان و فرهنگ، در يک چيز مشترک هستند و آن يک چيز،  مبارزه ی دائمی در هر کجا و هر زمان بر عليه " جهل، تزوير، قلدری"  است. عناصری که واحد کار روانتاريخی آن ها نامشخص است و بيشتر، منشا روان کيهانی دارند. والسلام.

 

 سيروس" قاسم" سيف

پانزدهم آپريل سال دوهزار و چهار ميلادی. هلند.