سه شنبه ۲۵ فروردين ۱۳۸۳ – ۱۳ آوريل ٢٠٠۴

اعتراض به تحريف تاريخ از سوی آقای مسعود بهنود

و مخالفت با  ادعای ايشان درباره " مکتب آيندگان"  و

" ارزش های جديد هويت سياسی" آقای داريوش همايون و

بی حرمتی به جلال آل احمد !!

دکتر منصور بيات زاده

 

*****

 

برای من روشن نيست  که  اخيرأ  چه اتفاقاتی  در خارج از مرزهای ايران در حال تکوين است که  آقای مسعود بهنود، با خدشه دار کردن شخصيت  جلال آل احمد  و منفی جلوه  دادن  زندگينامه سياسی وی  و نفی نيروهای اپوزيسيون در سال های 1345 ـ 1346 ، در واقع  با  منفی جلوه دادن کل نيروهای  مخالف رژيم شاه، زندگينامه سياسی آقای داريوش همايون ، مأمور تبليغاتی " بچه های وارن" ، همان  " جوانانی که اميد آمريکا برای آينده  ايران  بودند "  را  ، مثبت جلوه دهد. آقای بهنود با زرنگی خاص خود ،  مأمور تبليغاتی " رژيم "  و تئوريسين حزب رستاخير شاه  را، پرچمدار " تجدد و مدرنيسم" در ايران معرفی کرده است. ايشان بخاطر جوّ سازی بنفع آقای داريوش همايون ، با اين استدلال که آقای داريوش همايون "نويسنده خوش قلم و شيرين بيان" است، ، وی را با افرادی همچون دهخدا و دکتر حسين فاطمی ... مقايسه کرده  و  برتر شناخته است!

 

*****

 

اما ما سو سياليست های ايران، بر عکس اظهارات آقای مسعود  بهنود، بر اين نظريم ، اعمال  و کردار  آقای  داريوش همايون ـ  که  يکی  از مهره  های اصلی وحتی در يک مقطع تاريخی، از سياستگزاران اصلی رژيم  وابسته   به امپرياليسم محمد رضا شاه پهلوی بود ـ ، بيانگر اين واقعيت انکار نا پذيراست که وی طرفدار" تجدد و مدرنيسم " نبود، بلکه عملکرد وی در خدمت ساواک و دفاع از نظام پادشاهی محمد رضا شاه  قرار داشت .

رژيم های استبدادی  در هر نقطه از جهان که باشند،  اصولا  با  "اصل فرديت"  سرعناد دارند و با نظريه " حق تعيين  سر نوشت مردم توسط  خود مردم  و يا نمايندگان واقعی مردم از طريق"انتخابات آزاد " مخالف هستند. در چنين جوامعی پادشاه و ياحاکم و يا رهبر، " قيموميت"  بر مردم را از حقوق خود می داند. در حقيقت در نظام استبدادی "حاکميت قانون"  و "حاکميت مردم" کوچکترين ارزشی ندارد. با توجه به اين اصل، رژيم استبدادی محمد رضا شاه پهلوی نمی توانست کوچکترين رابطه ای با " تجدد ومدرنيسم" داشته باشد.

آقای  داريوش همايون  در اپوزيسيون  رژيم استبدادی  محمد رضا  شاه  قرار نداشت،  بلکه وی از مدافعين و سياستگزاران  آن  رژيم سرکوبگر و تئوريسين حزب فراگير رستاخيز بود. نوشته های او فقط جنبه تبليغاتی، آنهم بخاطرتحميق توده های مردم  و حفظ رژيم داشت ، و نه چيزی بيشتر!

 

*****

آقای مسعود بهنود دراول آوريل 2004 ، مقاله ای  تحت عنوان " داريوش همايون و مکتب آيندگان " به نگارش در آورده اند، که از طريق سايت های اينترنتی انتشار پيدا کرده است.

 

 آقای بهنود در اين نوشته با زرنگی خاصی سعی کرده است،آقای داريوش همايون که يکی  از  "مهره های "  اصلی رژيم سرکوبگر ، استبدادی  و  وابسته به امپرياليسم شاه بود را ، بعنوان  يک فرد ، طرفدار " تجدد و مدرنيسم " که بنيانگذار " مکتبی " بنام  "مکتب آيندگان"  بود، معرفی کند. ايشان در اين نوشته ، با اشاره به يکسری مسائل و نقل و قول از بعضی افراد ـ بدون اينکه آن افراد اصولا ربطی به موضوع بحث و يا بطور علنی  رابطه ای با آقای داريوش همايون داشته باشند ـ ، سعی کرده  است غير مستقيم  به خواننده چنين تلقين کند که گويا رابطه ای بين " مکتب  داريوش همايون "  و "جنبش  دوم خرداد " وجود دارد. و بخاطر جا انداختن  اين  ادعای  مخصوص به خود، در آن مقاله به گفتاری از سيد محمد خاتمی، رئيس جمهور در باره جنبش  " دوم خرداد " اشاره نموده است  و جملاتی از آقايان محسن سازگارا  و عماالدين باقی را نقل کرده است. ـ بدون توجه  به اين امر که  جناح تماميت خواه رژيم جمهوری اسلامی نيز بطور مرتب بر اين امر تاکيد کرده است که برخی از دوم خرداديها با عاملين رژيم سرنگون شده پهلوی در تماس هستند ـ .

 اگر بنا باشد ادعای آقای  مسعود بهنود  در باره  هويت سياسی آقای  داريوش همايون  را  قبول کنيم ، که وی در دوران سلطنت استبدادی محمد رضا شاه ، طرفدار تجدد و مدرنيسم بوده است  و همچون ايشان عنصرهای " ضد ارزش "  هويت سياسی او را ، که چيزی جز  مخالفت با حقوق ملت و مسائل ملی و طرفداری از استبداد و نفوذ بيگانگان آمريکائی در ايران نيست را ، به " ارزش " ، يعنی طرفداری از حاکميت ملی، استقلال و محترم شمردن حقوق ملت تبديل کنيم.  همچنين خواسته باشيم درقضاوت خود همچون آقای بهنود، "منصف"  باشيم ، در چنان حالتی بايد  قبول کرد که  مبارزات و فعاليتهای  نيروهای  سياسی مخالف  و منتقد شاه  در داخل  و  خارج از کشور، از  جمله  کنفدراسيون  جهانی محصلين  و دانشجويان ايرانی ـ سازمانی  که من ، همچون  بسياری ازايرانيان مخالف  رژيم استبدادی شاه  در خارج  از کشور، افتخار عضويت  در آن سازمان را داشتيم  ـ ، عليه  " تجدد و مدرنيسم "  بوده است و نه عليه يک رژيم مستبد،  سرکوبگر ، فاسد ، چپاولگر و وابسته . اگر خدای نکرده روزی آقای بهنود، چنين ادعائی را بر پايه اسناد و مدارک بتواند ثابت کند ، در چنين حالتی  نه  تنها چيزی  به  آقای  داريوش همايون  و ديگر کارگردانان  حزب رستاخيز و نويسندگان  محترم روزی نامه  " آيندگان " ، و اعليحضرت همايونی ،  شاهنشاه آريامهر، بزرگ ارتشداران، خدايگان ، محمد رضا شاه  پهلوی  و والاحضرت  شاهدخت اشرف پهلوی  و درباريان  رنگا رنگ بدهکار می شويم، بلکه  بايد از  آقای دکتر علی رضا نوری زاده  هم عذر خواهی کنيم. زيرا ايشان در ديماه 1381 ، پس از برگشت از مسافرتی از آلمان، که در آن سفر با بعضی از دوستانشان  در باره مسائل سياسی ايران  بگفتگو نشسته و تبادل نظر نموده بود و در نتيجه ، باين نظر رسيده بود که  " روشنفکران و اهل انديشه و قلم " در بر خورد با عملکرد و سياست شاه، دراشتباه بوده اند ، كه درمقاله ای بنام :

 "بدهکاری پوزش بزرگ روشنفکران ايران ، اهل انديشه و قلم به محمد رضا شاه ؟!! " ، به تبليغ آن نظر، همت گمارد!

 

اما، ما سوسياليست های مصدقی چون هنوز به " ارزشهای محوری نهضت ملی ايران " ، يعنی " آزادی  و استقلال " پايبند می باشيم . بر پايه همين ارزشها  بود که  نظريه مطرح  شده از سوی آقای دکترعلی رضا نوری زاده را  انحرافی و غلط ارزيابی کرديم و بمخالفت با آن ، بر خاستيم و به افشاگری عليه آن نظرات انحرافی دست زديم . ( "  پوزش روشنفکران  از محمد رضا شاه پهلوی ؟ "  ،  " رويای سلطنت و غوغای سلطنت طلبان " در سه قسمت . اين مقالات در آرشيو، سايت سازمان سوسياليست های ايران ، بخش " مقالات " موجود هستند ).

 

در رابطه با  محتوی مقاله  آقای مسعود بهنود در باره  " هويت " آقای  داريوش همايون ، برای من روشن نيست که آيا ايشان در هنگام  نگارش اين مقاله مورد بحث ،  به  محتوی کتابی که خود ، تحت عنوان " دولتهای  ايران  از اسفند 1299 تا بهمن 1357 ـ  از سيد ضياء تا بختيار "   در سال  1366  به  نگارش در آورده اند، توجه داشته اند  و يا اينکه  تحت تأثير مقالاتی که اخيرأ در نشريه تلاش ، هامبورگ ـ آلمان ، که در مدح و ثنای آقای داريوش همايون ، به چاپ رسيده است ،  قرار گرفته اند ؟

 آقای بهنود  درکتاب " از سيد ضياء تا بختيار " ، در باره آقای داريوش همايون مطالبی به نگارش در آورده اند که مضمون آن مطالب 180 درجه  با محتوی " مقاله  " مورد بحث  تفاوت  دارند. در اين  نوشته  من  به  برخی  از مطالب  آن کتاب  اشاره خواهم  کرد  و قضاوت در اينمورد را به خوانندگان اين نوشته واگذار می کنم. زيرا بر اين نظرم که ايشان در مقابل محتوی  و مضمون نوشته هايشان مسئول هستند و بايد ، پاسخگو باشند!!

 آقای مسعود بهنود بعنوان يک  نويسنده و يک محقق ، حتمأ اطلاع دارند که اگر اخيرأ به اسناد " سری " در  رابطه با " عملکرد " آقای داريوش همايون  و " مکتب آيندگان " ، دست  پيدا کرده اند  که در هنگام نگارش کتاب  " ... از سيد ضياء تا بختيار " ، در سال 1366 ، آن اسناد  را در اختيار نداشته اند ، و  يا  محتوی مقالات منتشر شده  در نشريه تلاش ـ هامبورگ ، غلط بودن محتوی بخشهايی از کتاب مزبور  را  به ايشان ثايت کرده اند ، ايشان  در مقابل خوانندگان  کتاب خود  مسئوليت  دارند  تا مطالب کتاب را اصلاح نمايند. و به افکار عمومی اعلام دارند که  بخش هائی  از مطالب مندرج در کتاب " ... از سيد ضياء تا بختيار"، بقلم مسعود بهنود ، دارای  اعتبار سياسی نيست و سنديت ندارند !

البته مطالب مندرج  در کتاب آقای  بهنود خالی از اشکال نيست ، و افرادی همچون حسين ملکی ( زاوش ) در کتاب  "  دولتهای  ايران  در عصر  مشروطيت    به برخي  از آن اشکالات  اشاره  نموده است . ولی جای  برخورد  به  اشکالات  و نقد مطالب آن  کتاب،  در اين نوشته نيست !

 

اما،  ما سو سياليست های ايران،  بر عکس اظهارات آقای مسعود  بهنود،  بر اين نظريم ، اعمال  و کردار  آقای  داريوش همايون ـ  که  يکی  از مهره  های اصلی وحتی در يک مقطع تاريخی، از سياستگزاران اصلی رژيم  وابسته   به امپرياليسم محمد رضا شاه پهلوی بود ـ ، بيانگر اين واقعيت انکار نا پذيراست که وی طرفدار" تجدد و مدرنيسم " نبود، بلکه عملکرد وی در خدمت ساواک و دفاع از نظام پادشاهی محمد رضا شاه  قرار داشت .

رژيم های  استبدادی  در هر نقطه از جهان که باشند،  اصولا  با  "اصل فرديت"  سرعناد دارند  و با نظريه  " حق تعيين  سر نوشت مردم  توسط  خود مردم  و يا نمايندگان واقعی مردم از طريق انتخابات آزاد " مخالف  هستند. در چنين  جوامعی  پادشاه  و يا حاکم و يا رهبر، " قيموميت "  بر مردم را  از حقوق  خود می داند. در حقيقت  در  نظام  استبدادی "حاکميت قانون"  و "حاکميت مردم"  کوچکترين ارزشی ندارد. با توجه به اين اصل، رژيم استبدادی محمد رضا شاه پهلوی نمی توانست کوچکترين رابطه ای  با " تجدد ومدرنيسم " داشته باشد.

آقای داريوش همايون در اپوزيسيون  رژيم استبدادی  محمد رضا  شاه  قرار نداشت،  بلکه وی از مدافعين و سياستگزاران آن رژيم سرکوبگر و تئوريسين حزب فراگير رستاخيز بود. نوشته های او فقط جنبه تبليغاتی، آنهم بخاطرتحميق توده های مردم  و حفظ  نظام را داشت ، و نه چيزی بيشتر!

 

 فراموش نکرده ايم ، درزمانی که سياستگزاران رژيم منفور محمد رضا شاه تصميم به  بی  حرمتی  و شايع پراکنی نسبت به مخالفين  و منتقدين خود ميگرفتند ، روزی نامه   آيندگان همين آقای داريوش همايون،  پيشقدم بود ؟ توجه آقای مسعود بهنود به مقاله " مشت نمونه خروار است "، مقاله ايکه بنا بر دستور مقام امنيتی آقای پرويز ثابتی،  توسط نويسنده کتاب معمای هويدا ، عليه کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی  و 5 نفر از فعالين سياسی اپوزيسيون ، جلب می کنم . آيا  " مکتبی "  که بنا بر ادعای شما ، مبلغ  تجدد و مدرنيسم ، بوده است ، حق داشته است ، بدون ارائه کوچکترين مدرک و سندی،  آن چنان بيشرمانه عمل کند و دست به تهمت و افترا بزند ؟

 

 آقای بهنود، بدون اينکه  در مقاله خود  ، کوچکترين مطلبی  در رابطه با " ارزش" ها  و عنصر های تشکيل دهنده نظرات و عقايد آقای داريوش همايون و "مکتبی"  که بنا بر ادعای ايشان،  بر پايه نظرات  و عقايد آقای همايون ، در  دوران  سلطنت استبدادی  محمد رضا شاه ، بنام " مکتب آيندگان "، بوجود آمد ، ارائه دهد و به نمونه هائی از " روشنگری" هائی که آقای همايون  و " مکتب آيندگان "  و آقای مسعود بهنود و ديگر نويسندگان  روزی نامه آيندگان  در دوران سلطنت محمد رضا شاه  در تبليغ نظام دمکراسی  و دولت قانونمدار و محترم شمردن اصل فرديت  و مخالفت  با ترور و خفقان حاکم  بر ايران انجام داده بودند، اشاره کند  و همچنين از عللی که سبب شده بود  تا اين بخش از تاريخ سلطنت محمد رضا شاه  ـ دفاع از تجدد و مدرنيسم ـ ، برای روشنفکران ، آزاد انديشان  و محققين ايرانی ، تا کنون  نا شناخته  بماند،  پرده  بردارد، مقاله خود را طوری بنگارش  در آورده اند  که خواننده  به  چنين برداشتی برسد که در آنزمان گويا فقط  دو جريان فکری  و نظری  در ايران وجود داشته است. که  جلال آل احمد  و داريوش همايون نمايندگان فکری و نظری آن دو جريان بوده اند.

بنظر آقای مسعود بهنود ، جلال آل احمد با " زير فشار "  قرار دادن تمام افراد و نيروهای تجدد طلب اپوزيسيون  از جمله شاملو ، خود را تبديل به سخنگو و نماينده نظری تمام نيرو های اپوزيسيون ايران نموده بود .

 آقای بهنود با برجسته کردن  بعضی از مشخصات  و نظرات آقای جلال آل احمد  و حتی منفی  جلوه دادن بعضی از نظرات و عقايد وی ، آنهم بعنوان نماينده  کل نيروهای  مخالف  و منتقد رژيم  ترور و خفقان محمد  رضاشاهی  و حتی  با سوء استفاده  از حساسيتی که اخيرأ در اثر عملکرد غلط ، غير قانونی و سرکوبگر حاکمين جمهوری اسلامی نسبت  به  "مذهب اسلام"  و " آخوند زاده " ها ، دربين  ايرانيان  بوجود آمده است . کوشش دارد برای آقای داريوش همايون  که  يکی  از مهره های سياسی و تبليغاتی رژيم سرکوبگر شاه ، که بنظر ايشان  " به اروپا به عنوان الگوی تمدن  و فرهنگ دل بسته "  است ، بدون  اينکه  در اين مورد مشخص ، چيز مثبتی ارائه  دهد، و توجه  داشته  باشند  که  آقای  داريوش  همايون بعنوان  يک مأمور تبليغاتی دولت آمريکا  و " ساواک"   عليه حقوق مردم ايران ، عمل کرده است ، " زندگينامه سياسی جديدی " ، دست  و پا کند.

 

آقای بهنود بخاطر تنظيم  يک " زندگينامه سياسی جديد "  برای آقای داريوش همايون ،  در رابطه با معرفی خود ، آنهم در سنين جوانی ، با نقل از اظهارات جلال آل احمد ، در مقاله مورد بحث ، نوشته است:

 

" و نمی دانست... در حالی که مجذوب شاملو و آل احمد مانده  بود  روزی در کافه فيروز آل احمد  به او گفت شنيدم تو هم رفتی سفارت عزرائيل و جوان [ مسعود بهنود ] دستپاچه شد چرا که می دانست  آقا جلال  به  اسرائيل می گويد عزرائيل. تازه آل احمد اضافه کرد حالا رياست با آن  يارو آمريکائيس [ وارن ] يا اون سومکائی [ داريوش همايون ] که سی آی ا  برايش خط  تلفن  کشيده ... و اين عصاره  و  نمونه  روش  و نگرش  بخشی  از روشنفکری  زمان  به «آيندگان»  و مديرش داريوش  همايون بود که داشت بنا می شد با خيالی بزرگ."

 

دوست محترممان آقای بهنود، برای اينکه  بتواند   " زندگينامه سياسی جديدی "  برای آقای داريوش همايون تنظيم کند ، روشنفکران ايرانی را  در آن مقطع تاريخی، زمانی که  ايشان  به " کافه فيروز" ،  رفت و آمد  داشته است ، همانطور که قبلا اشاره رفت ، بغلط  به دو گروه تقسيم کرده اند . بنظر ايشان، آل احمد از لحاظ نظری يکی از اين دو گروه خيالی را نمايندگی می کرده است و طرفدار "شيخ فضل الله  نوری"  بوده است  و داريوش همايون ، نماينده  روشنفکران طرفدار "تجدد و مدرنيسم ". ايشان در اين رابطه در مقاله مورد بحث ، نوشته است:

 

" آن جوان  [ مسعود بهنود ] کوچک تر از آن بود که جنگ را دريابد و ماجرا را بداند اما اين قدرش فهم بود که دريابد لحظه انتخاب است، پس داوری به احمد شاملو برد که در آن روزگار تجددش  زير فشار صحنه گردانی آل احمد بی جلوه شده بود .شاملو گفت – و چه تند – که اين بهشتی که آقا [ جلال آل احمد ] می خواهد بسازد آخرش خلای مسجد شاه س. و جوان  [ مسعود بهنود ] دانست که بايد انتخاب کند . آل احمد يا داريوش همايون [ روشن نيست که  چرا  در آن  "انتخاب "  از  " تجدد احمد شاملو "  و نظرات آن مبارزينی که بر تراکت هائيکه در سراسر تهران پخش کردند و بر سر در دانشگاه تهران نيز نوشته بودند ، "اصلاحات، آری ، ـ  ديکتاتوری ، نه "، صحبتی  در ميان  نبوده  است ] هر دو بچه های رضاشاهی، يکی آخوند زاده طالقانی ، از بچگی شرح لمعه و مفاتيح الجنان خوانده، سر از حزب توده درآورده، مظهر توده ای  در جست  و جوی هويت گرفتار بين  سارتر  و امام غزالی و در سرگشتگی رسيده  به  شيخ فضل الله نوری  و سرانجام  در سفر حج خود  را خسی در ميقات ديده . ديگری کارمند زاده ای  تهرانی  که از بچگی شعر خوانده و از پدر حکايت موتمن الملک  و دموکراسی نوپای ايرانی شنيده، در راست  تفکر جهانی جای خود يافته، چشم از گذشته برگرفته و. اولی [ جلال آل احمد ]  تند و پرخاشخو و چارپايه گذار و حراف و دومی [ داريوش همايون ] معتدل و متين، پاکدامن و نه آسان گير. هر دو اهل قلم و هر دو از قضا از  شعر بريده و به نثر رسيده، هر دو صاحب سبک. و آن همه که گفتم در نثرشان  پيدا. نثر آل احمد خوندار  و عصبی  و پرشتاب، نثر همايون [ چون قلمش در خدمت  ساواک و دولت آمريکا قرار داشت  " خوندار "  که نبود هيچ  ] شفاف  و جاندار و راهگشا." ( تکيه از من است )

 

روشن نيست که آقای  مسعود بهنود در مقاله خود ، چرا به فعاليتهای ديگر جلال آل احمد ، پس از انشعاب وی از حزب توده ، يعنی دوران فعاليت او در روزنامه " شاهد " در دوران  نهضت ملی شدن  صنعت نفت برهبری دکتر مصدق  و روشنگری های  او  در همکاری با  خليل ملکی ، صرفنظر کرده است، همچنانکه از فعاليت های  تاريخ ساز آقای داريوش همايون در حزب سومکا  و همکاری  او  با  کودچيان  انگليسی  و آمريکائی ـ که آقای  داريوش همايون بانی  " مکتب آيندگان " ، " کودتای 28 مرداد 1332 "  را ، " قيام ملی " می خواند ، چشم پوشيده است.

 

 ادعای آقای مسعود بهنود ، مبنی  بر اينکه، ايشان  بين " شيخ فضل الله نوری"  و " تجدد و مدرنيسم" ، " تجدد  و مدرنيسم " را انتخاب کرده است و در رابطه با اين " انتخاب " ، غير مستقيم تمام اپوزيسيون  را به شيخ فضل الله نوری نسبت داده است. چنين ادعائی از سوی ايشان  توهين  به  مبارزين دربند و فعالين سياسی آن مقطع  تاريخی می باشد و در واقع ، تحريف  تاريخ است .

 حکم  آقای بهنود  در مقاله  مورد  بحث ، در باره  شخصيت جلال آل احمد ، بيانگر بی مهری  و بی انصافی نسبت  به فردی است که خود بهنود در صفحه 496  کتاب " از سيد ضياء تا بختيار " ( چاپ چهارم 1369 ) در باره او نوشته است :

 

 " ... پس از مرگ هدايت، آفتابی ديگر سر می کشيد. جلال آل احمد که  بر خلاف چوبک و رسول پرويزی  و  ديگران می ماند  تا گويای عصر و زمانه يی چنين باشد. او که همه  سر خوردگيهای سياسی  را  تجربه کرده  بود، در آغاز اين دهه  به  گوشه « اورازان »  رفت  و غم دل را با تک نگاری اين ده غريب افتاده گفت . بعدأ او حرفهايش را از دهان  آندره ژيد و ژان کوکتو و آلبر کامو، با ترجمه آثار آنان، به زبان آورد. تا دهه نحس پايان گيرد، آل احمد  « مدير مدرسه »  را نوشت که به اندازه  « بوف کور »  هدايت در  نسل جوان  حاضر اثر  گذاشت. راهی  تازه  باز شده  بود. بدنبال آن « نون و القلم » ، و در فاصله  آنها  با  « تات نشين های بلوک زهرا »   و  « در يتيم خليج، جزيره خارک » حرفهايش  را زد."

با توجه  به  آشنائی که آقای  بهنود نسبت به آثار جلال آل احمد  داشته است و در باره آن آثار و تأثير اجتماعی آن ، آن چنان که نقل شد،  قضاوت کرده است، باوجود اين ، در مقاله ای که در مدح و ثنای آقای همايون نوشته است،  به موضع گيری غير اصولی  و انحرافی دست زده  است، تا  شايد  بتواند  با  توهين  و منفی جلوه  دادن  " زندگينامه "  آل احمد ،  برای آقای  داريوش همايون " زندگينامه " جديدی دست  و پا کند ، عملی غير اصولی که چندش آوراست.

 اين ادعا و شيوه عمل آقای بهنود، ممکن است مورد تائيد بعضی از سياست بازان چپ نما و راست ، متظاهربه قانونمداری و نظام دمکراسی  قرار گيرد. ولی  بنظر ما سوسياليست های مصدقی، سياستی که بر پايه  تحريف تاريخ  و تهمت ، اتهام و افترا پايه گذاری شده باشد ،  بهيچوجه  نمی تواند  مورد  تائيد آزاديخواهان و نيروهای دمکرات باشد  و محکوم است .

 آقای مسعود بهنود طرفدار تجدد و مدرنيسم  بايد بخوبی آگاه داشته باشد ، که چنين شيوه کاری که ايشان در نگارش مقاله مورد بحث اتخاذ کرده است، اصولا نمی تواند با  فرهنگ تجدد طلبی و مدرنيسم توافق  داشته باشد ، زيرا  آن " فرهنگ "  برای  " اصل فرديت "  و "حرمت انسانی "  ارزش والائی قائل است !

آقای مسعود بهنود  در هنگام نگارش  مقاله " مکتب آيندگان " ، مقاله ايکه بيشتر شباهت به نمايشنامه دارد ، در مرحله زمانی که  تصميم  به  " انتخاب " بين  شيخ فضل الله نوری  و تجدد و مدرنيسم، را تحرير نموده است ،  بيک مسئله  توجه نکرده است  و آن اينکه، بيان دارد ، در آنزمان ،همکاری و همصدا شدن با جلال آل احمد ، احتمالا می توانست از سوی ساواک  و دوستان آقای داريوش همايون با خود ، زندان ، سرکوب و تهديد ، بهمراه داشته باشد.

 وانگهی بيچاره آل احمد ، "مؤسسه ای " شبيه " مؤسسه آيندگان " در اختيارش گذاشته نشده بود ، تا از آن  طريق  بتواند، شغلی  به  آقای بهنود  پيشنهاد کند. پس استخدام آقای مسعود  بهنود در آيندگان، نمی توانسته است اصولا، نتيجه رقابت بين دو مؤسسه مطبوعاتی  باشد. انتخاب  بين مؤسسه آيندگان  و مؤسسه ديگری که مسئوليتش با جلال آل احمد بوده است، اصولا مطرح نبوده است . خود آقای مسعود بهنود نيز در صفحه 492 کتاب از سيد ضياء تا بختيار صحبت از توقيف 70روزنامه و مجله  از سوی رژيم نموده است.

 

ممکن است آقای مسعود بهنود ،  توضيح  دهند  که  چرا  طرفداران " تجدد و مدرنيسم " ، بجای نقد کتاب  " غربزدگی " جلال آل  احمد ، به  " جمع آوری "  آن  کتاب دست زدند ؟

( صفحه 538 " از سيد ضياء تا بختيار " ) در حاليکه اين  حضرات می توانستند  با نقد  و دامن زدن به بحث و جدل  در باره محتوی آن کتاب و تبليغ در باره " ارزش " های تشکيل دهنده  "مدرنيسم و تجدد طلبی " ، دست  به  روشنگری زنند . آن کار  انجام نشد ، چون نويسندگان آيندگان در خدمت رژيم شاه قرار داشتند و بخاطر حفظ آن نظام عمل می کردند و بهيچوجه، کسی حق نداشت از " خط قرمز " ـ حفظ نظام استبدادی محمد رضا شاهی  ـ ، عبور کند.

وانگهی ، دوست محترم  آقای بهنود ، در " ايران اسلامی" ، هرکس که نماز خواند ، روزه گرفت و به مکه مشرف شد ، به اين معنی نيست که در صف " شيخ فضل الله نوری " قرار گرفته است . دفاع از  تجدد و مدرنيسم ، بهيچوجه  به اين  معنی نيست  که  متجددين و طرفداران مدرنيسم بايد  "بی دين "  شوند! مگر در  " اروپای مسيحی "  چنين شده است که  حال بايد  در  "ايران اسلامی " ، چنان انتظاری را داشت ؟

روشن است که بنظرات و عقايد سياسی جلال آل احمد می تواند ايراد وارد باشد ، که هست ، ولی چنين ادعائی که گويا جنابعالی در سالهای 1345 ـ 1346 ،" تشخيص" داديد که آن بابا در صف شيخ فضل الله نوری قرار دارد ، نمی تواند واقعيت داشته باشد .  اگر چنين است ، لطفأ توضيح دهيد ، که چرا در تحرير کتاب " از سيد ضياء تا بختيار " که پس از  گذشت 20 سال از زمان" تشخيص" شما در باره هويت جلال آل احمد ، می گذشت ، آنهمه تعريف و تمجيد از چنين " فردی " نموده ايد ؟

 

همانطور که قبلا اشاره رفت ، آقای مسعود بهنود بخوبی از وضعيت حاکم بر جامعه ايران در دوران پادشاهی محمد رضا شاه  اطلاع دارد  و با هويت سياسی افراد غير دمکرات  و  وابسته  به نيروهای بيگانه و ارتجاعی و درباريان  فاسد ، دزد و چپاولگر، از جمله افراد وابسته به جناح اشرف پهلوی ، همچون آقای داريوش همايون ، کاملا آشنا بود.  در رابطه  با همين اطلاعات و آشنائيهاست  که ايشان، کتاب  ، " دولتهای ايران از اسفند 1299 تا بهمن 1357ـ از سيد ضياء تا بختيار " را به نگارش در آورده است.

 اين کتاب در سال 1366 ، يعنی حدودأ  9 سال بعد از سرنگونی رژيم  محمد رضا شاه  و تقريبأ  20  سال بعد  از زمانيکه آقای بهنود ، " تصميم " خود را  به  نفع آقای داريوش همايون در "کافه فيروز " ، تهران گرفته بود ، انتشار پيدا کرده است .( کتابی که من در اختيار دارم ، و تمام نقل قواها را از آن اقتباس کرده ام ، چاپ چهارم،  1369 ، در 970 صفحه ، چاپ چاپخانه محمد حسن علمی )

من  در زير به  تيکه هائی  از کتاب آقای بهنود اشاره می کنم. حال  ببينيم  آقای  مسعود بهنود در کتاب "... از سيد ضياء تا بختيار " در باره ماهيت رژيم شاه  و شخصيت  جلال آل احمد  در  حدود  17 سال قبل ، چگونه قضاوت کرده است .

 

 آقای بهنود  در صفحات 492 ، 493 ، 495 و 496  آن کتاب نوشته است :

 

" اسدالله علم  که يکی  از سياه ترين  دولتهای مشروطه را اداره کرده بود، آماده می شد تا حکومت را به  « گروه  وارن »  بسپارد.[ وارن ، رئيس اصل چهار آمريکا  در ايران بود که بنابر دستور شاه داريوش همايون نيز به آن گروه پيوست] او در 20 ماه خدمت، به آنچه گفته بود جامه عمل پوشاند، مخالفت ها را با خشونت از ميان برداشت،  بيش از هر دولتی پيش از خود ، کشته و مجروح  به جا گذاشت. ته  مانده  آزاديهای حاصل  از سقوط رضا شاه (شهريور 20 ) توسط او روبيده  شد. تمامی احزاب تعطيل شدند  و 70  روزنامه  و مجله  توقيف. بودجه يی که شريف امامی و امينی سعی  در تعديل آن داشتند ، در بازگشت  به سياست دولت اقبال ، بار ديگر متکی  به  وامها و اعتبارات  خارجی شد. از نخستين  نشانه های  اصلاحات ارضی ، سقوط ناگهانی توليد گندم  و  برنج  و ساير مواد کشاورزی بود. دولت با  بستن قراردادهايی با  آمريکا ، مشغول وارد کردن اين مواد شد.

علم چون می رفت از شاه موجودی ساخته بود که به ناصرالدينشاه بيش از همه شاهان پيش از خود شباهت می برد. اينک هر کارخانه يی که آماده افتتاح ميشد با پيشکش مقداری سهام ( نه کمتر از 25 در صد کل سهام ) به قدوم او برای  پاره کردن  نوار سه رنگ ، مزين می شد. ...

اگر حاجبان و  دربانان  دوره قاجار با  گرفتن چند سکّه ، افراد را  به حضور شاه راه می دادند، خانزاده بيرجندی  در  مواقع حساس قيمت « شرفيابی  به  حضور شاهنشاه » را به ميليون رسانده بود. علم،  اقبال،  شريف امامی،  زاهدی  همان حاجب و معير و خوانسالار و امين حضور بودند که ناصرالدينشاه را دوره می کردند. ...

کسی که دوران دبيرستان ـ رشته کشاورزی ـ را  با تشبث  و سفارش، بظاهر طی کرده بود، در رأس يک مؤسسه بزرگ علمی نشست که الگوی دانشگاه هاروارد بود. او [ اسدالله علم ] در مصاحبه يی گفت : « من  نوکر اعليحضرتم ، بفرمائيد  پيشخدمت  يک  اداره در شيراز باشم هم به ديده منت دارم » .

پايان دولت علم، پايان  يک دهه  پر درد از تاريخ ايران بود که از کودتای 28 مرداد آغاز شد. در آغاز اين دهه، شورها  و حالها و حماسه ها پايان گرفت. شاعران و نويسندگان اگر نه در سلولهای زندان ، در گوشه های عزلت بودند ، ديگر نه نيما « او را صدا بزن » می سرود، نه توللی « مهتاب » را، نه کسرايی « پس از من شاعری می آيد » را، نه هوشنگ ابتهاج « دختر خورشيد» را.

نيما، خانه اش را  ابری  می ديد و  يکسر روی زمين را  ابری، با آن. شاملو، سال  بد را تصوير می کرد که سال شک و اشک بود و در « زخم قلب  امان  جان »  می گفت « بين شما کدام ـ بگوئيد ـ بين شما کدام تن / صيقل می دهد / سلاح امان جان را / برای  روز انتقام ؟ ». او هنوز اميد وار بور که موجی گرم از خون، بيابانی را « که سراسر مه گرفته است » در بر گيرد. اما  دو  سه سالی  بعد مهدی اخوان ثالث  که  کم کم اميد از دست می داد، فرياد زد « سلامت  را  نمی خواهند  پاسخ  گفت / هوا دلگير، درها  بسته،  سرها در گريبان، دستها پنهان / نفس ها ابر، دلها خسته و غمگين / درختان، اسکلتهای بلور آجين / زمين دلمرده،  سقف آسمان کوتاه / غبار آلوده  مهر و ماه / زمستان است ». محمد زهری نيز تصويری شادتر ازين ارائه نمی کرد « آن مرد خوشباور که با هر گريه می گريست و با هر خنده می خنديد / مردی کهن  با سايه يی ديرين، دلی ديرين / نوميد  واری دشنه  در قلبش فرو برده است / اينک به زير سايه ديوار غم مرده است » .

در کار نوشته  و داستان،  از پيش  از کودتا،  پس  از  مرگ هدايت،  آفتابی  ديگر  سر می کشيد. جلال آل احمد که  بر خلاف چوبک   و رسول پرويزی  و ديگران می ماند  تا گويای عصر و زمانه يی چنين باشد. او  که همه  سرخوردگيهای سياسی  را  تجربه کرده بود، در آغاز اين دهه  به  گوشه « اورازان » رفت  و غم دل  را  با تک نگاری اين  ده غريب افتاده گفت . بعدأ او حرفهايش  را  از دهان آندره ژيد و ژان کوکتو و آلبر کامو، با ترجمه  آثار آنان، به  زبان آورد. تا  دهه  نحس پايان  گيرد، آل احمد « مدير مدرسه » را نوشت که به اندازه « بوف کور » هدايت در نسل  جوان حاضر اثر گذاشت. راهی تازه باز شده بود. بدنبال آن « نون و القلم » ، و در فاصله آنها با « تات نشين های بلوک زهرا »  و « در يتيم خليج، جزيره خارک » حرفهايش  را زد. تصوير پايان اين دهه را فروغ فرخ زاد  باقی گذاشت. او تازه  به ميدانی فراخ  در شعر رسيده بود، بيان  و انديشه يی  سوای ديگران داشت. او از نهايت شب حرف زده ـ تصوير روشنی از آن روزگاران ـ :

من از نهايت تاريکی / و از نهايت شب حرف می زنم ." ( تکيه از من است )

 

 باتوجه به مطالبی که اشاره رفت ، روشن شد که برخورد منفی  آقای مسعود بهنود باهويت جلال آل احمد و  " ادعای " ايشان  در انتخاب  بين " شيخ فضل الله نوری "  و "  تجدد  و مدرنيسم "، در" کافه فيروز" ، دغلکاری بوده است ، آنهم بخاطر بزک کردن چهره  ضد مردمی   و وابسته آقای داريوش همايون.

 آقای مسعود بهنود  در اين مقاله  مورد بحث ، کوشش  کرده است  تا کمک  به  نگارش  " زندگينامه سياسی جديدی " برای آقای همايون  بنمايد . در اين رابطه است که دست  به تقلب و تحريف رويدادهای تاريخی زده است ، و آنها را وارونه جلوه داده است . آقای بهنود در مقاله " مکتب آيندگان " نوشته است :

 

 "سهم ايران از  جريان روشنفکری دهه شصت [ ميلادی ] اروپا، ماجرائی  شده  بود  که نوشته شده و بايد به ساليان نوشته تر شود. از بخت خوش بسياری از جوانان آن روزگار، پيرانه سر قلم برگرفته  و  نوشته اند. امروز  از آن جمله جوانان انقلابی مسلمان که همراه آقای خمينی به تهران رسيدند و در مقدمشان نه تنها رژيم پادشاهی شکست که  جريان صد ساله تجدد و مدرنيسم  متوقف شد، کسانی مانند محسن سازگارا می گويند  وقتی  انقلابمان پيروز شد همان نسخه های روشنفکری دهه چهل [ شمسی] را در سر داشتيم و می خواستيم بپيچيم، اين اشاره به همان حال و روزگاری است که از آن می گويم. جماعتی  که اصلاح طلب در رژيم جمهوری اسلامی نام گرفته اند از آن گروهند که تازه اين راز را دريافته اند که با حضورشان  چه ها  که نشد  و می زنند  تا بلکه  از زاويه سهم و نقشی که در عقب افتادگی فرهنگی جامعه ايرانی به عهده دارند به قول عمادالدين باقی «کفاره » گناهان کرده و نکرده خود پس دهند."

 

برای من اصولا روشن  نيست ، زمانيکه  رژيم شاه،  بنا بر نوشته خود  آقای  بهنود  70 روزنامه و مجله را توقيف کرد و هيچ گروه  و  تشکيلات حزبی  مخالف رژيم  و طرفدار دمکراسی و آزادی ، حق فعاليت سياسی و اجتماعی  در ايران را نداشت . چرا و بچه دليل  آقای مسعود بهنود ، سراغ "جريان روشنفکری دهه شصت [ ميلادی ]  اروپا ،"  در ايران را  در وسط  مقاله تبليغاتی  که ايشان  به  نفع داريوش همايون ـ فردی که بنظر ايشان ،  بانی " مکتب آيندگان " ، که مدافع " تجدد  و مدرنيسم " در ايران  در دوران سلطنت محمد رضا شاه بود  ـ ، می گيرد، آنهم  بصورت ابهام  و اشاره ،  به نقل قولی از گفتار  آقای محسن سازگارا در باره " نسخه های  روشنفکری  دهه چهل "، و يا گفتار  " کفاره " گناهان کرده  و نکرده ،  مربوط به آقای  عمادالدين باقی  ، بدون اينکه روشن باشد ، چه  رابطه و پيوندی آن گفتار  با مقطع تاريخی رفت و آمد  آقای بهنود به " کافه فيروز "  و يا نظرات و عقايد آقای داريوش همايون  و " مکتب آيندگان " دارند ؟ و بدون اينکه  به اين  وضعيت توجه داشته باشند که  اگر از " جريان  روشنفکری دهه شصت [ ميلادی ] " ،چيزی  " سهم ايران نشد " ، مقصر اصلی رژيم محمد رضا شاه و کارگزاران اصلی آن، افرادی همچون آقای داريوش همايون بوده اند!

 

 در رابطه  با نظرات  و عقايد  آقای بهنود ، اين  سئوال مطرح است ، اگر محمد رضاشاه پهلوی ، فراقانونی عمل  نمی کرد  و  به  حقوق مردم ، همان  حقوقی  که  " قانون اساسی مشروطيت " برای " مردم ايران " در نظر گرفته  بود  که، افرادی همچون  جلال  آل احمد خواستار اجرای همان  حقوق بودند و نه چيزی بيشتر ، توجه می کرد  و در حقيقت  محمد رضا شاه و دستياران و کارگزارانش ، افرادی همچون آقای داريوش  همايون ، حاضر می شدند تا  بطور غير قانونی در امور ملکت دخالت نکنند و بر شعار محوری دکتر محمد مصدق و مليون ، يعنی ، "  شاه  بايد  سلطنت کند  و نه حکومت  " ، توجه می کردند  و در جهت " استقرار حاکميت قانون " عمل می  نمودند و عامل  و خدمتگذار  بيگانگان  نمی شدند ، آيا  ايرانيان سرنوشتی همچون امروز پيدا می کردند ؟

 

روشن نيست که چرا آقای مسعود بهنود که اهل قلم و کتاب هست ، در هنگام نگارش مقاله مورد بحث ، که  به امر انتخاب بين " شيخ فضل الله نوری"  و " تجدد و مدرنيسم " ، اشاره نموده اند ، متأسفانه  از خاطر بدور داشته اند  که  در آن مقطع تاريخی که ايشان به " کافه فيروز "، رفت و آمد داشت ، هنوز خاطره شلاق زدن و فلک کردن  دانشجويان، تراشيدن موهای سر، آنهم بصورت يک صليب ـ چهار راه ـ ، در وسط کله دانشجويان و جوانان معترض ، مسئله اعزام برخی از دانشجويان معترض  به سربازی ـ آنهم بعنوان سرباز صفرـ ،  يکی  از موضوع های بحث آزاديخواهان ايرانی بود. مگر در آنزمان  رژيم شاه از رفتن برخی از دانشجويان  منتقد  و معترض به دانشگاه  جلوگيری نمی کرد ؟  مگر نيرو ها و صاحب نظران طرفدار واقعی  " تجدد و مدرنيسم "  و نيروهای مخالف استبداد را در " دادگاه نظامی "  محاکمه و محکوم نمی کردند ؟ آيا بسياری از طرفداران حاکميت قانون  و تجدد و مدرنيسم ، روانه زندان های قزل قلعه ، قصر و آگاهی شهربانی نشده بودند؟

 

در اينجا ضروريست  متذکر شد که  اين حق  آقای مسعود  بهنود است که خود را ، جزو طرفداران " مکتب آيندگان " آقای داريوش همايون بداند و به تبليغ نظرات و افکار ايشان ، بپردازد . گمان ندارم  هر فردی  که خود  را طرفدار  جامعه پلوراليستی   می داند  و از آزاديخواهی و مردم سالاری و نظام دمکراسی صحبت می کند ، از شکل گرفتن نظرات و عقايد و جا بجا شدن افراد و نيروهای جامعه ناراحت گردد . بر عکس ، يکی از اهداف اکثر نيروهای اپوزيسيون در مبارزه  با رژيم حاکم اسلامی ، اتفاقأ  بر محور اين خواست دور می زند. اتفاقأ  تحقق دمکراسی  در ايران  احتياج  به رقابت سالم  بين نظرات  و عقايد مختلف  و متفاوت دارد . هر عملی که در شکل دادن به اين خواست کمک کند ، بنظر ما سوسياليست های ايران ، عملی مثبت می باشد ، که مورد تائيد ما نيز هست.

 

اگر از سوی من با محتوی نوشته آقای مسعود بهنود مخالفت می شود ، اين مخالفت در اين رابطه است که چرا ايشان  بخاطر تنظيم زندگينامه جديد برای آقای داريوش همايون، دست به تحريف تاريخ زده اند. از سوی ديگر دفاع از حقوق دمکراتيک دگرانديش بهيچوجه  به اين معنی نيست که نبايد به  محتوی نظرات و عقايد دگرانديش برخورد نظری کرد.

 

قای مسعود بهنود در رابطه با اعتصاب روزنامه نگاران  از " وفاداری به اصول خدشه نا پذيری اين حرفه " صحبت کرده  و در اين مورد نوشته است :

 

" شايد چند تن از کسانی که در نقش شورای دبيران روزنامه آيندگان از روز هفده دی سال 57 ، بعد از اعتصاب  شصت روزه انتشار روزنامه  را  از  سرگرفتند  چيز ديگری در سرشان بود اما شان غالب آيندگان همان بود که همايون خشت خشتش را نهاد. وفاداری به اصول خدشه ناپذير اين حرفه . و همين بود که در آن روزهای سخت، آيندگان را برد در صدر روزنامه ها نشاند. ( تکيه از من است )

 

من خيال نمی کردم ، فردی همچون آقای مسعود بهنود حاضر شود اين چنين غير مسئولانه با رويدادهای تاريخ  معاصر ايران برخورد کند  و دست به تحريف بخشی از تاريخ دوران محمد رضا شاه زند و با اشاره به نقل قولی از " کانت " در باره امر " روشنگری " ، مدعی شود  که آقای  داريوش همايون  وزير  اطلاعات  وسخنگوی دولت شاه،" در مکتبی که او ساخت درآيندگان، روشنفکری و نوگرائی اساس بود.". اگر حقيقتأ اين چنين بوده است، چرا و بچه دليل در دوران رژيم استبدادی شاه کوچکترين قدمی در جهت روشنگری، در باره ماهيت آن رژيم ، از سوی اين حضرات برداشته نشد ؟

 

برای من روشن نيست  که  اخيرأ  چه اتفاقاتی  در خارج از مرزهای ايران در حال تکوين است که  آقای  مسعود بهنود، با خدشه دار  کردن  شخصيت  جلال آل احمد  و منفی جلوه  دادن  زندگينامه سياسی وی  و نفی نيروهای اپوزيسيون در سال های 1346ـ 1345 ، در واقع با منفی جلوه دادن کل نيروهای  مخالف رژيم شاه، زندگينامه سياسی آقای داريوش همايون ، مأمور تبليغاتی " بچه های وارن"  ، همان   " جوانانی که اميد آمريکا برای آينده  ايران  بودند "  را  ، مثبت جلوه دهد. آقای بهنود با زرنگی خاص خود ،  مأمور تبليغاتی ژيم "  و تئوريسين حزب رستاخير شاه  را، پرچمدار " تجدد و مدرنيسم" در ايران معرفی کرده است. ايشان  بخاطر  جوّ سازی بنفع آقای داريوش همايون ، با اين استدلال که آقای داريوش همايون "نويسنده خوش قلم و شيرين بيان" است، ، وی را با افرادی همچون دهخدا و دکتر حسين فاطمی ... مقايسه کرده  و  برتر شناخته است!

 

 اگر آقای بهنود  مقاله خود را در باره " نويسندگان خوش قلم و شيرين بيان " نوشته بود ، اصولا من بخود اجازه نمی دادم تا در باره آن مقاله ، اظهار نظر کنم وقضاوت در باره آن را به صاحب نظران و استادان زبان و ادبيات فارسی واگذار می کردم . ولی آقای مسعود بهنود با نگارش اين مقاله، هدف سياسی دارند و در همين رابطه است که  تيتر مقاله مزبور را ، "داريوش  همايون و مکتب آيندگان "، انتخاب کرده اند. ايشان در آن مقاله سعی کرده اند  با زرنگی خاصی،  داريوش همايون ، يکی از فعالين کودتای امپرياليستی 28 مرداد 1332 عليه حکومت ملی مصدق، سخنگوی " بچه های وارن "  آمريکائی و تئوريسين  و قائم مقام دبير کل حزب  "فراگير رستاخيز " ... را در کنار نام  دکتر حسين فاطمی، فردی که بنا بر اظهارات دکتر محمد مصدق ، پيشنهاد ملی شدن صنعت نفت در آن مقطع تاريخی از سوی او بوده است ، قرار دهد . بدون اينکه  کوچکترين اشاره  به سمت  و سوی نظرات  و عقايد  و مضمون نوشته های آنها بنمايد ، به خوانندگان مقاله اش حقنه می کند که ايشان نتيجه گرفته است که داريوش همايون خوش قلمتر و شيرين بيانتر است و "نمره " بهتر از آن اوست . آيا هدف از چنين مقايسه بی جائی ، بهم ريختن ضوابط  و مخدوش کردن فضای سياسی ، آنهم  بنفع آقایداريوش همايون نيست ؟

 

در صفحه 726 کتاب " ... از سيد ضياء تا بختيار "  ، بقلم مسعود بهنود  در باره سياست " روشنگری "  آقای داريوش همايون ، همان فردی که بر پايه نظراتش بنا بر ادعای آقای بهنود ،" مکتب آيندگان " ، بنا شده است ، می خوانيم:

 

" در همان روزهای  نخست ، شاه در لهستان سخنی گفت که همه جا منعکس شد « آزادی سياسی  برای  مردمی  تهيدست  جنبه  تجملی دارد » . در همان حال آموزگار ، و  وزير اطلاعات  و سخنگوی  دولتش ، داريوش همايون  سعی داشتند « فضای  باز سياسی » را تشريح کنند  و به  مردم بقبولانند که « آزادی در راه است ، و دولت از سانسور و اختناق پزهيز دارد ». ( تكيه از من است )

بيست و سوم  شهريور ، فردای  روزی که شاه  در دانشگاه پدافند ملی خطاب به مسئولان مملکتی گفت « هر چه را که هست و نيست  بمردم  بگوئيد » ، وزارت اطلاعات و اداره مطبوعات ساواک مجبور شدند تا از ورود نشريات خارجی به کشور جلوگيری کنند ، و به مطبوعات مأمور بفرستند  تا خبرها  و گزارشهای جهانگير مربوط  به سوء قصد به اشرف [خواهر دوقلوی شاه ] در جنوب فرانسه که به کشته شدن  نديمه اش ـ فروغ خواجه نوری ـ و  زخمی شدن معشوقش انجاميد ، در نشريات  داخلی منعکس  نشود. در خبر رسمی و يکنواخت  خبر گزاری پارس  در باره اين واقعه نيز ، جز چند سطر کلی چيزی از حادثه ذکر نشده بود [ احتمالا به همت و راهنمائی مکتب آيندگان ].

 اما روزنامه در گوشی واقعيت را همه جا منتشر کرد و مردم دانستند که مسئله پخش مواد مخدر و مافيای اروپا در کار بوده است ."

 

آقای بهنود در صفحه 664  کتاب " ... از سيد ضياء تا بختيار " در رابطه با جايگاه و مقام بانی "مکتب آيندگان " ، در  " باندهای "  قدرت دوران سلطنت محمد رضا،  نوشته است :

 

" ... دورانی چنين سرنوشت ساز  را ، شاه با تن بيمار و هويدا  با همان کابينه قبلی  ، و مملکت  با حزب رستاخيز ـ و شدت گرفتن رقابت باندهای رقيب ـ آغاز کردند. هويدا ، در نخستين  گام دفتر سياسی « حزب فراگير »  را ، به  پيروی از دستور شاه ، از افراد گروههای مختلف پر کرد. در ترکيب اين  دفتر : منوچهر آزمون ، منوچهر گنجی ، جواد منصور  و فريدون  مهدوی از باند خود  او بودند.  جمشيد  آموزگار،  داريوش همايون ، مهناز افخمی ، مقتدر مژدهی  و احمد قريشی از باند اشرف پهلوی ( که سرپرستی آنها  با آموزگار بود )، هوشنگ نهاوندی ـ که خودش مدعی داشتن جناحی بود ـ و محمد باهری از باند اسدالله علم ، رضا قطبی و  تيمسار محمد علی صفاری ( همدندان رضا شاه ، برای خالی نبودن عريضه ) از باند شهبانو، و مصطفی الموتی نيز از دارو و دسته دکتر اقبال.". ( تکيه از من است ).

 

آقای  بهنود  در صفحات 620  و 621  همان  کتاب ، در باره عملکرد  و سمت  و سوی نظرات آقای  داريوش همايون ،  فردی  که هم  " تئوريسين  جناح  آمريکائی رژيم "  و هم "تئوريسين مکتب آيندگان " بوده است ،  نوشته است :

 

" او [ داريوش همايون ] که  از هشت سال پيش [1345 ]  نخستين  روزنامه  معتبر صبح تهران « آيندگان » را بوجود آورده بود ، از مدتها پيش به عنوان تئوريسين جناحی از رژيم که  به  طرفداری از آمريکا  شهرت داشت ، سرمقاله هايی در روزنامه خود [ آيندگان] می نوشت که سياست  روزهای  بعد حکومت [ حکومت استبدادی محمد رضا شاه ] را  روشن می کرد. او که متخصص  و مفسر مسايل  خارجی  بود ، نخستين باری که در باره مسايل داخلی چيزی  نوشت  در سال 1341 بود که تفسير و گزارش تحقيقی  در باره  "اصلاحات ارضی "  ارائه داد  و آنرا  " عملی ناگزير برای گذار از يک مرحله  پيشرفت  به  مرحله بعدی "  قلمداد کرد . تا سالهای سال، کسی چنين تصوير جامعی از اين رويداد مهم (اصلاحات ارضی ) نکشيد [ آقای مسعود بهنود  بخوبی می داند  که کسی جز عاملين رژيم سرکوبگر شاه ، کوچکترين حق اظهار نظر نداشتند ، وانگهی  آقای  داريوش  همايون نظر جناح آمريکائی رژيم  ترور وخفقان  محمد رضا شاهی و در واقع دولت  آمريکارا بقلم آورده بود]. بعدها مفسران خارجی و ديپلمات های مقيم تهران، آينده سياستهای کشور را در تفسير های او[ آقای  داريوش همايون  بانی مکتب  آيندگان] ، جستجو کردند ، از جمله  وقتی که برای  نخستين  بار در باره « لزوم  وانهادن  بحرين [ تجزيه بحرين از خاک ايران ] ، به عنوان قدم اوّل در راه به عهده گرفتن  مسئوليتهای  منطقه يی »  [ تبديل شدن به  ژاندارم  منطقه خليج  فارس ] نوشت.

همايون که در سالهای نخست فعاليتهای سياسی خود ـ پيش  از کودتای 28 مرداد ـ عضو مؤثر و معاون حزب  دست راستی « سومکا » بود [ حزب طرفدار حزب نازی آلمان ـ حزب آدولف هيتلر ـ]  ، در همين زمانها  با  دختر سپهبد زاهدی [ افسر کودتاچی عليه حکومت ملی و قانونی دکتر محمد مصدق ] ـ هما زاهدی که از زادگاه پدرش ، همدان ، نماينده مجلس بود ـ ازدواج کرد. شاه  و فرح در آئين ازدواج او حاضر شدند. [ اگر تاريخ  ازدواج در پيش از کودتای 28 مرداد بوده است ، در آنزمان خانم فرح ديبا هنوز به همسری  شاه  در نيامده بود، و شاه  در 25 مرداد باتفاق ملکه ثريا اسفندياری ـ  بختياری و نه ملکه فرح ديبا ، به بغداد و از آنجا به رم فرار کرد  ] . مدتی بود که گروهها و باندهای قدرت ورود اين صاحب قلم را [ مدير مکتب آيندگان ] به محدوده سياستگزاران رژيم ، شاهد بودند.

در روزهای  پس از اعلام  تشکيل حزب رستاخيز ،  کم نبودند  کسانی که  اين فکر را از داريوش همايون می دانستند ، که به توصيه شاه به جمع ياران « جمشيد آموزگار » پيوسته بود. ..." ( تکيه همه جا از من است )

 

آقای مسعود بهنود در رابطه با هويت سياسی آقای جمشيد آموزگار ، فردی که " به توصيه شاه " ، آقای داريوش همايون،   " به جمع ياران وی پيوست " ، در صفحه 424 کتاب سيد ضياء تا بختيار ، نوشته است:

 

" جوانانی  که  از سوی آمريکا ـ اداره اصل چهار ـ بسيج شده  بودند ، هنوز  نقش دوّم داشتند، ولی به  سرعت  برای  گرفتن  شغلهای حساس آماده  ميشدند. حسنعلی  منصور در  دولت علاء ، از رياست  دفتر نخست وزير، به دبير کلی شورايعالی اقتصاد منصوب شده بود. او در ارتباط تنگاتنگ با آمريکائيان آن شورا را گسترش داد، اختيارات قانونی گرفت و عملا  مشغول  تهيه  طرحهای  اجرائی  برای  برنامه هايی شد  که  از سوی  واشنکتن ديکته شده بود. بزودی منوچهر گودرزی،  متخصص امور اداری و سيستم های مديريت از دانشگاههای آمريکا  به صحنه  فرا خوانده شد، با رسيدن او، دکتر اقبال  به صراحت اعلام داشت که سيستم اداری ايران شبيه به سيستم های اداری آمريکا خواهد شد. به عنوان مقدمه ، شورای معاونان دائمی به رياست گودرزی  تشکيل شد. قصد اين بودکه  تا دولت به  کار های جاری  مملکت می رسد، جوانانی که  اميد آمريکا  برای آينده  ايران بودند، طرحهای خود  را  آماده کنند. بزودی جمشيد آموزگار ( از بچه های  وارن ) [ وارن ، رئيس اصل چهار آمريکا بود ] به خط اوّل پريد  و مأمور اجرای طرحهای کارگری شد. آمريکائيان که برای رساندن  ايران  به دوران صنايع کوچک و مونتاژ ، طرحهائی داشتند، به تهيه قوانين کارگری  و ضوابطی که  رشد بخش صنعتی  و سرمايه گذاريهای  خارجی  را ممکن کند، اهميت بسيار می دادند. آموزگار ، وزير کارشد. در دومين تغيير کابينه ، او که از پيش بر مسئله اصلاحات ارضی  و سيستم های  موجود کشاورزی در ايران کار کرده ، و از سوی « وارن » برای ديدن  دوره يی ، به آمريکا  فرستاده شده بود، به وزرات کشاورزی رفت، حسنعلی منصور کار های  او را در وزارت کار، پی می گرفت. آموزگار، در سمت  تازه مأمور تهيه « لايحه اصلاحات ارضی » شد که در  حقيقت مهم ترين و حساس ترين بخش طرح آمريکا برای  تغيير بنيادی جامعه ايران بود. [ "تحليل جامع "  آقای داريوش همايون در باره اصلاحات ارضی را بايد در همين رابطه ديد ]  حسنعلی منصور، در سومين تغيير کابينه جای خود  را به يکی ديگر از« بچه های وارن » ، عبدالرضا انصاری داد، و خود به  وزارت  بازرگانی  رفت. او  قبلا در شورايعالی اقتصاد، برای اين  وزارتخانه  طرح مفصلی پيشنهاد کرده بود که اجرای آن از عهده مصطفی تجدد و عباسقلی نيساری  و دکتر اعتبار بر نمی آمد."

 

آقای بهنود  در صفحات 622  و 623  و 624  همان کتاب  در رابطه  با " ضد ارزش " های فکری آقای داريوش همايون ، بانی  "مکتب آيندگان "، نظراتی  که کوچکترين رابطه ای  با آزادی  و دمکراسی و محترم شمردن حقوق مردم و در حقيقت "مدرنيسم " ، ندارند ، بلکه مبلغ جامعه ی تک حربی ، طرفدار شيوه  جديد انتخابات  فرمايشی،  چيزی شبيه  به " انتخابات  نظارت  استصوابی  شورای  نگهبان "در جمهوری اسلامی ايران ، البته  بجای قضاوت  فقهای  شورای  نگهبان، و تائيد مقام رهبری ، قضاوت کارشناسان  ساواک و مقام امنيتی ، و تائيد پادشاه، مطالبی نوشته اند  و در  رابطه  با همين شيوه جديد  انتخابات است که ايشان در صفحه 624 صحبت  از سياست  " فريب تازه " ، آقای داريوش همايون و رژيم ، نموده اند.

در آن کتاب می خوانيم:

 

"... اما طرح حزب رستاخير که شاه  آنرا « فراگير » خطاب می کرد، از طرف آموزگار، و با  شناخت  دقيق  از خلقيات شاه ارائه  شد. گروه  آموزگار به  قلم  و فکر داريوش همايون [ بانی مکتب آيندگان ] ، طرح اين حزب  را چنان نوشت  که شاه  در دورانی که در صدد ايجاد پايه های ايدئولوژيک برای رژيم خود بود قانع گردد که اين تنها راه حرکت دادن به جريان از تحرّک افتاده و بی تفاوت سياسی مملکت است. به اين ترتيب شاه ناگزير شد از تفکرّات هميشگی خود در تبليغ « حکومت چند حزبی » و  نکوهش  از  «حکومت های ديکتاتوری تک حزبی » دست بردارد . ديگر نخستين کتاب او « مأموريت برای وطنم » قابل چاپ جديد نبود. در آن کتاب ، شاه رژيمهای کمونيستی و تک حزبی را به شدت رد کرده بود.

برای حزب رستاخيز سه اصل تعيين شد« قانون اساسی مشروطه سلطنتی ، نظام شاهنشاهی (پهلوی ) و انقلاب شاه و ملت .» می بايست تمام مردم ايران ، با قبول  اين  سه اصل ، به عضويت اين حزب در آيند. به زعم شاه، با فراگير شدن اين حزب، کشاورزان ، کارگران، زنان و گروههای شهری که پس از وابستگی کامل رژيم به آمريکا و « انقلاب سفيد »  به زندگی مادی  راحت دست يافته بودند ، ناگزير ميشدند که وفاداری به رژيم او را به عنوان اصل تغيير نا پذيری در زندگی خود ، بپذيرند. ...

 

وقتی در آن جلسه مصاحبه مطبوعاتی اسفند 1353 شاه  عينک را از چشم برداشت ، و با تندی گفت « کسانی که نمی خواهند اين وضع ( حکومت تک حزبی ) را بپذيرند ، در اين مملکت جائی  ندارند. می توانند  گذرنامه هايشان  را بگيرند  و بهرجائی که می خواهند  ، بروند » معلوم شد که  طبق معمول ، او ، نخستين  و شايد تنها کسی است که اين حزب را باور کرده است . دو سه تن شهامت کردند  و فردای  آن روز ، در نامه هايی به روزنامه ها اعلام داشتند که عضويت در اين حزب را نمی پذيرند و نمی مانند. ساواک از آن ميان ، نامه پرويز محمود را که اعلام داشته بود چهل سال است که  به مرام کمونيسم وفادار مانده ، و قصد رفتن به شوروی را دارد ؛ اجازه چاپ داد و اعلام شد که به او گذرنامه برای سفر به شوروی داده شد. رژيم با روشی ناشيانه قصد داشت به مردم  و جهانيان بفهماند که فقط يک تن ـ آنهم کمونيست ـ با نظر شاه مخالف است . حزب مردم ( متعلق به علم که 15 کرسی در مجلس داشت ) و حزب پان  ايرانيست ( به رهبری محسن پزشکپور که پنج کرسی حزب خود را در مجلس بدنبال استيضاح دولت در ماجرای بحرين [ در مخالفت با تجزيه بحرين از ايران ] ، از دست داده بود ) به عنوان تنها احزاب موجود مملکت انحلال خود را اعلام داشتند و به حزب تازه [ رستاخيز ] پيوستند.هويدا فورأ تشکيل نخستين کنگره مؤسس حزب  را  اعلام داشت . در اين کنگره ، جمشيد آموزگار رئيس و داريوش همايون دبير کميسيونی شدند که نوشتن اساسنامه حزب فراگير را عهده دار بود. ( تکيه در همه جا از من است ).

 

نخستين تحرّکی که قرار بود حزب رستاخيز  بوجود  آورد ، [ بنا بر رهنمود آقای داريوش همايون ] به  اين  معنی  که حزب ـ در حقيقت ساواک ـ برای  هر کرسی  مجلس ، سه کانديد معرفی کند و مردم در انتخاب يکی از آن سه تن آزاد باشند! [ شيوه ای شبيه عملکرد شورای نگهبان بر پايه نظريه ی  " نظارت استصوابی "  ]. بديهی بود که اين روش که کلاّ از روشهای  انتخاباتی  کشورهای  يک حزبی بلوک شرق  تقليد شده  بود، نسبت  به سابقه انتخابات مجلسين در دوران پهلوی ـ  به ويژه پس از 28 مرداد ـ آزادانه تر جلوه ميکرد ! و فريبی تازه بود. ..." ( تکيه از من است )

 

از خاطر نبايد بدور برد  که زنده ياد  دکتر حسين فاطمی بجرم اينکه عليه ماهيت ارتجاعی دربار و نيروهای وابسته به بيگانگان ودفاع ازحق حاکميت ملی ايران، دست به " افشاگری"  و  "روشنگری "  زده بود ، بنا بر خواست کودچيان  ، که آقای داريوش همايون ، يکی از آن افراد  هست ، اعدام شد !

 

 

دکتر منصور بيات زاده

 

20 فروردين ماه  1383 برابر با  8  آوريل  2004 

 

Socialistha@ois-iran.com

 

www.ois-iran.com