چهارشنبه ۱۹ فروردين ۱۳۸۳ – ۷ آوريل ٢٠٠۴

دکتر عباس ميلانی

هويدا قربانی هردو رژيم و قربانی توهمات خود شد

 

راديو صدای آلمان

 

۲۵ سال پيش در همين روز، يعنی در ۱۸ فروردين ماه ۱۳۵۸ اميرعباس هويدا، نخست وزير محمدرضا شاه بدست صادق خلخالی اعدام شد. فردی که مدت ۱۳ سال نام نخست وزيری را بر او گذاردند که نبود و شاه مملکت نگذاشت که نخست وزير باشد. ولی هويدا تا پايان، وفادار شاهش باقی ماند. آقای دکتر عباس ميلانی در کتاب پژوهشی و پرکارش «معمای هويدا» که چند سال پيش انتشار يافت، به زندگينامه چندسويه انسانی پرداخته که خواننده را از توهمات گذاشتهاش دور می کند. به ياد اين شخصيت تاريخ معاصر ايران در گفت وگويی با آقای ميلانی يادی از وی کرديم.

 

آقای دکتر عباس ميلانی، پژوهشگر ويژه ی انستيتوی «هوور» و استاد ميهمان در بخش علوم سياسی دانشگاه استنفورد در کاليفرنيای آمريکاست.

گفت وگو: داود خدابخش

 

دويچه وله: آقای ميلانی ۲۵ سال پيش در همين روز، شايد هم در همين ساعتها، اميرعباس هويدا به فرمان صادق خلخالی اعدام شد. شما کتابی پرکار و ارزشمندی را به زندگی و سرنوشت هويدا اختصاص داده ايد. به نظر شما اميرعباس هويدا قربانی انقلاب بود يا قربانی رژيم شاهنشاهی پهلوی؟

 

عباس ميلانی: به نظر من قربانی هردو بود و قربانی توهمات خودش. در واقع بايستی گفت که هم توهماتی که خودش داشت، در مورد آنچه که در انتظارش است، هم توهماتی که رژيم شاه داشت، در مورد اينکه بازداشتش چه فرجامی خواهد داشت، و هم خشونت بی حد و حصری که انقلاب از مجرای مرد واقعا کم خرد و بی فضل سبعی مثل خلخالی متوجه مخالفينش کرد، هرسه دست به دست هم دادند و مرگ او را باعث شدند.

 

دويچه وله: در آخرين لحظات حکومت شاه تمامی اعوان و انصار خانواده ی سلطنتی امکان خروج از کشور را پيدا کردند. شما در کتاب معمای هويدا يادآور شده ايد که خانواده سلطنتی به هنگام خروج از کشور در ديماه ۵۷، حتا سگشان را بهمراهشان بردند، ولی نخست وزير مطيع و وفادارشان را در زندان نشسته گذاردند. عجيب است که خانم فرح پهلوی در خاطراتشان که اخيرا انتشار پيدا کرده، تقريبا در اين باره سکوت کرده اند. حالا به نظر شما اين کينه ورزی خانواده ی پهلوی نسبت به هويدا از کجا ناشی می شد؟

 

عباس ميلانی: من تصورم اين است که، وقتی که تصميم گرفتند هويدا را در ايران بگذارند و تصميم گرفتند که به تلاشهای خانواده ی هويدا، برای اينکه هويدا را همراه شاه به خارج بفرستند، جواب ندهند، وقتی که تلاشهای خانم دکتر انشاء را بی جواب گذاشتند و حتا به تلاشهايش هيچ پاسخ مثبت و يا منفی ندادند، گمان من اين است که الزاما فکر نمی کردند که هويدا کشته خواهد شد. يعنی اگر آدم بخواهد حق را به حقدار بدهد، بايد بپذيرد که در آن شرايط اينها تصورشان اين بود که، اگر قرار است بختيار بتواند کاری برای حفظ رژيم سلطنت بکند، حداقل بايد ظاهر امر را حفظ بکنند. يعنی ظاهر امر هم اين است که بختيار آمده است که رتق و فتق امور بکند، برای اينکه بعضی از نارسايی های گذشته را اصلاح بکند. و طبعا اگر هويدا را که پرسروصداترين زندانی آن رژيم بود، ناگهان بدون دادگاه، بدون پرونده از زندان خارج می کردند و با خودشان می بردند، واضح بود که کار رژيم را تمام شده تلقی کرده اند. بايد خاطرتان باشد، وقتی که شاه می رفت، ظاهر امر اين بود که برای مسافرت می رود. و طبعا به نظر من برای حفظ آن ظاهر هم که شده، اينان نمی توانستند به اين شکل جواب خواست هويدا را بدهند. ولی در عين حال، راههای ديگری به نظر من حتما وجود داشت که هويدا را از ايران خارج بکنند و يا قبل از آن اسباب آزاديش را فراهم بکنند.

به نظر من واضح است که بالمال تصميم گرفتند، که قربانی کردن بالقوه ی هويدا به فوايد بالقوه اش می ارزد، ولی آن فوايد بالقوه اش هيچکدام متحقق نشد. نه بختيار ماندگار شد، نه رژيم سلطنت ماندگار شد و نه محاسبات هويدا درست از آب درآمد. برای اينکه حتا بعد از اينکه شاه رفت، هويدا در روز انقلاب به راحتی فرصت فرار داشت. چنان که گفتم يکی از علل کشته شدنش توهمات خودش بود، دقيقا به همين مسئله اشاره داشتم، که او فکر می کرد چون دزدی نکرده، حالا حتما دادگاه حکم به برائتش خواهد داد. در حالی که خودش را دانشجوی تاريخ می دانست، خودش را کسی می دانست که انقلاب فرانسه را مطالعه کرده. در حالی که در انقلابها اين نوع محاسبات هيچ گونه محلی از اعتنا نيستند. و بعد هم واقعا اين انقلاب با آوردن کردن کسی مثل صادق خلخالی که امر و دستورش بطور مستقيم از آيت اله خمينی می آمده، در خشونت خودش نوبر آورد. الان می دانم که مثلا کيهان مصاحبه ای معروف و مفصلی را از قول آقای خلخالی جعل کرد. يکی از آخرين اعلاميه های خلخالی اين بود که اين مصاحبه را من نکرده ام و مصاحبه در واقع در مورد کتاب معمای هويدا بود و در آنجا کيهان سعی کرده بود از قول خلخالی چنين وانمود بکند که دستور اعدام هويدا را خود خلخالی داده و از آيت اله خمينی نبوده و اينکه کلا خلخالی خودسر بوده است. در حالی که آن زمان اگر خاطرتان باشد، دهها مورد بود که آيت اله خمينی به تصريح از خلخالی دفاع کردند و خلخالی اعلاميه معروفش را داد که حکم اجتهادش را از آيت اله خمينی چاپ کرده بود. خلاصه اينکه، مسئوليت مستقيم آن کار، مسئوليت برگماردن چنين فرد بی فضل خشنی برسرنوشت مردم، طبعا متوجه شخص آيت اله خمينی است.

 

دويچه وله: فکر می کنيد چرا هويدا را به اين صورت اعدام کردند؟ آيا هويدا می توانست مسايل زيادی را از درون روحانيت افشا بکند؟

 

عباس ميلانی: من فکر می کنم دلايل مختلفی بود که هويدا را به سرعت اعدام کردند. يکی از دلايلش حتما همين است که شما می گويد. عده ای بودند، بدون شک در روحانيت، در سلک رهبری روحانيت در آن زمان، که می ترسيدند از اينکه اگر هويدا صحبت بکند، از روابطشان با رژيم سابق صحبت خواهد کرد. بهرحال می دانيم که هويدا مقدار پولی ساليانه بين علما پخش می کرد. معلوم نيست اين پول را به چه کسانی می داد و بعيد می دانم که مثلا هيچکدام از طرفداران مستقيم و اطرافيان مستقيم آيت اله خمينی از او پول دريافت کرده باشند، برای اينکه آنها بهرحال احتياجی به چنين پولهايی نداشتند. آيت اله خمينی بقدر کافی پول دريافت می کرد، به عنوان سهم امام و سهم های مختلف که به نظر من احتياجی به اين کار نبود. ولی معلوم نبود که چه کسانی اين پول را می گرفتند، معلوم نيست چه مسايل ديگری را می توانست رو بکند. يک دليلش اين بود. ولی به نظر من تنها دليل نبود. دليل ديگرش اين بود که در واقع دعوا بر سر نوع جامعه ای بود که قرار بود ايجاد بشود. بازرگان، بنی صدر، آقای صدرحاج سيدجوادی، کسانی که می خواستند يک دادگاه معقول و متمدنی برای هويدا تشکيل دهند، در واقع می خواستند از اين طريق نوعی از حکومتی را جابيندازند. حکومت قانون را جابيندازند، حکومت عرفی را جابيندازند. در ذهن آيت اله خمينی حکومت انقلابی بود، حکومت اسلامی بود، حکومت آخوندی بود و برای اينکه ميخ حکومت آخوندی، حکومت انقلابی آخوندی را بکوبد، به نظر من می دانست که هويدا را بايد در اين راه قربانی بکند و می دانست که دادگاههای انقلاب بايد کارشان را ادامه بدهند. به نظر من يکسوی ديگر قربانی شدن هويدا اين است که، در اين آتش متقابل دو جناح درون آخوندها گرفتار شد.

از طرفی بازرگان بنابه گفته ی خودش و بنابه به گفته ی آقای بنی صدر، می خواست با دادگاه او رژيم سابق را محاکمه بکند. اين را من به دقت می دانم که آنها شروع کرده بودند به گردآوری اسناد برای تشکيل پرونده. با بچه های کنفدراسيون تماس گرفته بودند، با تمام زندانيان سياسی در حال تماس بودند که پرونده ی مفصل و مستدلی عليه رژيم شاه فراهم بکنند و در دادگاه به قول آقای بنی صدر رژيم گذشته را به محاکمه بکشانند. ولی آيت اله خمينی نگران محاکمه ی رژيم گذشته نبود، نگران تصوير انقلاب در افواه عمومی نبود. بلکه می خواست نوع حکومت خودش را که حکومت مطلقه ی ولايت فقيه است که در آن صورت ولی فقيه حق دارد کسی مثل آيت اله خلخالی را حاکم جان و مال مردم بکند، می خواست آن را جابيندازد و به نظر من دادگاه هويدا از اين باب يک نقطه عطفی بود.

 

دويچه وله: آقای ميلانی به نظر می آيد که هيچکس به اندازه ی شما نسبت به اميرعباس هويدا شناخت نداشته باشد. حالا در اين سالگرد مرگ هويدا می توانيد در چند جمله کوتاه شخصيت هويدا را برای ما توصيف کنيد؟

 

عباس ميلانی: البته شما لطف داريد که می گويد من از همه بيشتر او را می شناسم. ولی من شخصا چنين ادعايی ندارم. در حدی که من از او شناخت دارم، او آدمی بود که به قصد خير به کار وارد شد و قصدش برای ايران در آغاز کار قصد خير بود. وقتی که به قدرت رسيد قصد خير پيشينش تبديل شد به اساسا ماندن در کار و آن آمال و ارزشهايی را که به مدد آنها به سرکار آمده بود و به دور وارد شده بود، آنها را تا حد زيادی واگذاشت و شد کارگزار شاه و بقول خودش، شد رييس دفتر شاه. و از اين بابت به نظر من هم به مقام نخست وزيری در ايران صدمه زد و هم بالمآل به جامعه ی ايران. چون از آن حکومت آخر کار جمهوری اسلامی درآمد که ايران را به وضعيتی که امروز دارد دچار کرده است.

به نظر من آدمی بود که اساسا از نگاه يک روشنفکر به جهان می نگريست. من ميدانم که دوست بسيار عزيز و گراميم آقای مصطفی رحيمی در مقاله ای که نوشته اند، به من ايراد فراوان گرفته اند که چرا من گفته ام هويدا روشنفکر است. ولی به نظر من، با تمام احترامی که برای آقای رحيمی قائل بوده ام و هستم و ايشان را واقعا يکی از جسورترين و يکی از درست کارترين و خوشفکرترين روشنفکران معاصر ايران می دانم، در اين زمينه با ايشان اختلاف داشته ام. به نظر من واقعا هويدا روشنفکر بود، منتها هر روشنفکری نبايد مخالف رژيم باشد و اين يک تصور يکسويه از روشنفکر است. هويدا روشنفکری بود که تصميم گرفت از طريق مطيع بودن نسبت به شاه، سعی کند ايران را به سوی نوعی از تجدد که مورد نظرش بود بکشاند. و در کار که آمد وسوسه ی قدرت گريبانش را گرفت و سبب شد که در سالهای دوره ی دوم حکومتش، که شايد واقعا از دوسه سال بعد از انتسابش به نخست وزيری اين سالها شروع می شود، بيشترين مسئله اش ماندن بر سرکار بود. ولی در عين حال دوران صدارتش، اگر خاطرتان باشد، يکی از دوران شکوفايی اقتصادی ايران است. البته او تنها مسبب اين کار نيست، ولی بهرحال نخست وزير مملکت بود. درآمد نفت بالا رفته بود و ايران به راستی داشت جهشی حيرت انگيزی به جلو می کرد. وقتی آدم دوباره خودش را جای هويدا می گذارد، و هويدای مثلا ۱۹۶۴ با هويدای ۱۹۷۲ ميلادی، که می بيند آنقدر پول در دستشان هست که واقعا نمی دانند چه کار بکنند. خوب اين اطاعت محض از شاه يک لون ديگری پيدا می کند، يک حالت ديگری پيدا می کند. ولی به نظر من هويدا، شخصيت پيچيده ای بود که در موردش تاريخ بسيار به ساده انگاری قضاوت می کرد. کمااينکه تاريخ ما در مورد تمام شخصيت هايمان می توان گفت که به ساده انگاری نگاشته اند. برای اينکه اغلب از منظر يا سلطنت طلبی، يا انديشه ی چپی، يا انديشه ی طرفدار مصدق اين تاريخ را رقم زده اند و تاريخ را کمتر از منظر تاريخ و برای شناخت تاريخ بررسی کرده اند. و اگر به اين سياق به سراغ تاريخ برويم، به نظر من درخواهيم يافت که هويدا و بيش و کم تمام شخصيتهای ديگر محتاج بازانديشی در موردشان است.