يکشنبه ۱۶ فروردين ۱۳۸۳ – ۴ آوريل ٢٠٠۴

داريوش همايون و مکتب آيندگان

 

مسعود بهنود

http://www.behnoudonline.com/

 

تا اين نوشته را که درباره مکتب آيندگان است ابتدا کنم بايد در اثبات اهليت خود از حکايت حال جوانی آغاز کنم که در شانزده هفده سالگی افتاده بود دنبال روشنفکران زمان و چه بسيار از بخت خود شادمان بود

و نمی دانست... در حالی که مجذوب شاملو و آل احمد مانده بود روزی در کافه فيروز آل احمد به او گفت شنيدم تو هم رفتی سفارت عزرائيل و جوان دستپاچه شد چرا که می دانست آقا جلال به اسرائيل می گويد عزرائيل. تازه آل احمد اضافه کرد حالا رياست با آن يارو آمريکائيس يا اون سومکائی که سی آی ا برايش خط تلفن کشيده ... و اين عصاره و نمونه روش و نگرش بخشی از روشنفکری زمان به «آيندگان» و مديرش داريوش همايون بود که داشت بنا می شد با خيالی بزرگ.

 

سهم ايران از جريان روشنفکری دهه شصت [ ميلادی ] اروپا، ماجرائی شده بود که نوشته شده و بايد به ساليان نوشته تر شود. از بخت خوش بسياری از جوانان آن روزگار، پيرانه سر قلم برگرفته و نوشته اند. امروز از آن جمله جوانان انقلابی مسلمان که همراه آقای خمينی به تهران رسيدند و در مقدمشان نه تنها رژيم پادشاهی شکست که جريان صدساله تجدد و مدرنيسم متوقف شد، کسانی مانند محسن سازگارا می گويند وقتی انقلابمان پيروز شد همان نسخه های روشنفکری دهه چهل [ شمسی] را در سر داشتيم و می خواستيم بپيچيم، اين اشاره به همان حال و روزگاری است که از آن می گويم. جماعتی که اصلاح طلب در رژيم جمهوری اسلامی نام گرفته اند از آن گروهند که تازه اين راز را دريافته اند که با حضورشان چه ها که نشد و می زنند تا بلکه از زاويه سهم و نقشی که در عقب افتادگی فرهنگی جامعه ايرانی به عهده دارند به قول عمادالدين باقی «کفاره » گناهان کرده و نکرده خود پس دهند.

 

آن جوان کوچک تر از آن بود که جنگ را دريابد و ماجرا را بداند اما اين قدرش فهم بود که دريابد لحظه انتخاب است، پس داوری به احمد شاملو برد که در آن روزگار تجددش زير فشار صحنه گردانی آل احمد بی جلوه شده بود. شاملو گفت – و چه تند – که اين بهشتی که آقا می خواهد بسازد آخرش خلای مسجد شاه س. و جوان دانست که بايد انتخاب کند. آل احمد يا داريوش همايون. هر دو بچه های رضاشاهی، يکی آخوند زاده طالقانی، از بچگی شرح لمعه و مفاتيح الجنان خوانده، سر از حزب توده درآورده، مظهر توده ای در جست و جوی هويت گرفتار بين سارتر و امام غزالی و در سرگشتگی رسيده به شيخ فضل الله نوری و سرانجام در سفر حج خود را خسی در ميقات ديده . ديگری کارمند زاده ای تهرانی که از بچگی شعر خوانده و از پدر حکايت موتمن الملک و دموکراسی نوپای ايرانی شنيده، در راست تفکر جهانی جای خود يافته، چشم از گذشته برگرفته و به اروپا به عنوان الگوی تمدن و فرهنگ دل بسته. اولی تند و پرخاشخو و چارپايه گذار و حراف و دومی معتدل و متين، پاکدامن و نه آسان گير. هر دو اهل قلم و هر دو از قضا از شعر بريده و به نثر رسيده، هر دو صاحب سبک. و آن همه که گفتم در نثرشان پيدا. نثر آل احمد خوندار و عصبی و پرشتاب، نثر همايون شفاف و جاندار و راهگشا.

جوان در حالی که با همه جوانی معاون حسين مهری شده بود در مجله روشنفکر، اما وقتی دکتر سيروس آموزگار به او گفت فردا عصر برو به کوچه نوبهار ساختمان فدراسيون شطرنج پيش آقای همايون، راه افتاد و رفت. زير زمينی بود و سه ميز در اطرافش و علاوه بر همايون، دکتر مهدی سمسار و دکتر مهدی بهره مند نشسته بودند. آن دو، جوان را به روزنامه نگاری می شناختند و همايون نه. چه روز سختی. همايون به جوان پيشنهاد کرد که دستيار مسوول جدول کلمات متقاطع شود که قرار بود دکتر سيروس پرهام مسوولش باشد

از همين جا دانستم چه خيال های بزرگی در سر اوست برای روزنامه ای که هنوز متولد نشده خواب را در چشم دونهاد قديمی – به ويژه اطلاعات شکسته بود – او چنان رويائی داشت که جدولش را هم بايد دکتر پرهام طراحی می کرد، چه رسد به بخش های جدی ديگر. به جوان برخورده بود اين پيشنهاد، بايد اين را از سردبيرش در روشنفکر پنهان می کرد تا نداند که معاون جوان او را در جائی ديگر چقدر می خرند. همين جا بود که از شاملو مدد خواستم

جوان انتخاب کرد و به اين بخت چهار ماهی قبل از انتشار روزنامه آيندگان به آن پيوست و وقتی در آذر سال 55 جای خود را به هوشنگ وزيری داد، ديگر آن نبود که از آن در به درون آمده بود برای طراحی هفته ای دو روز جدول. در اين فاصله همه همراهان اوليه آيندگان رفته بودند به جز صاحب اصلی آيندگان، فقط او مانده بود. و آن جوانک که من باشم در همين ده سال شد هر چه بايد می شد. آن تصادف و بخت سرنوشت او چنان نوشت که از آنش گريزی نيست. تا امروز که در پنجاه و هشت سالگی است و چون مانند همه سالخوردگان به زندگی خود نگاه می کند شادمان از بخت بازی سازست و روزگار شعبده باز که در لحظه انتخاب، به بخت خوش راهی درست را برگزيد. بيش تر آدم ها در وقت انتخاب سرنوشت ساز خود، اهميتش نمی دانند و اين بعدهاست که چون به پشت سر و عمر رفته می نگرند، در می يابند که روزگار با آنان چه کرده و خود با خود.

به ياد می آورم درست روزی مثل همين امروز چهاردهم فرودين را در سال 59، زمانی بود که به اصطلاح آن روزها گلوله ها خورده بود به برجکمان، و از ناچاری رفته بودم و نوارهای راديوئی کانال دو را منتشر می کردم با اين اميد که حالا که هم تهرانمصور را تعطيل کرده اند و هم به راديو وتلويزيون راهمان نمی دهند و هم از زبان دانشجويان خط امام جاسوسمان خوانده اند، و هر کاری که کرديم نشد، از اين طريق کار خود بکنم. دفتری داشتيم و نورالله خان همايون هم از زمانی که از زندان به در آمده بود هر روز سری به آن جا می زد برای ديدار برادر و دوستانش، که در آن جا تنها می مانديم با يادهای خوش روزگار رفته در همه آن روزها آشکارا سخنی از اين که فرزندش هنوز در ايران است و يا جان به در برده با هم نمی گفتيم. اما من می دانستم که آقای همايون نبايد هنوز جان به در برده باشد که اگر رفته بود بی صدا نمی ماند و همين نگرانم می کرد. تا آن روز صبح که نورالله خان آمد و عصا مزاحمش بود چون به خود راه می رفت، در لباسش نمی گنجيد. آمد و نشست و صبر کرد يکی در اتاق بود و رفت و بعد بلند شد دست کرد در جيبش کاغذی بيرون کشيد و قصيده ای خواند که شب قبل سروده بود و در آن داريوشش را به گلی مانند ديده بود که گلستانش آتش گرفته و او همچنان برجاست. بلند شدم و پيرمرد را بغل کردم پيام را شنيده بودم. نورالله خان به ايمانی که داشت تسبيح می گرداند و لحنش عوض شده بود و فخر می فروخت که: معلوم بود که دست اين از خدا بی خبرها نمی افتد بابا چندان هم کار جهان بی حساب نيست. و من می دانستم که هست. در آن روزگار که خبر خوش قحط شده بود اين خبر از خوش ترين ها بود. داريوش همايون که گاه بيش تر از پادشاه دشمن پيدا کرده بود و به دنبالش بودند اگر به دستشان می افتاد بی شک کوچک ترين عقوبتش اعدام بود، رها شد. از هر آن چه در آن روز در دفترم نوشته ام می گدرم و به اين می رسم که با خود گفتم خب او چه خواهد کرد.

شماره ويژه ای که نشريه وزين تلاش به نام داريوش همايون با عنوان «شش دهه پويش نوگرائی» گرد آورده است پاسخی است به آن سئوال. بيش تر از باب آن که چه کرد او. در اين روزگار بی بنياد که به خصوص در مهاجرت، تجليل و يادآوری از آدم ها رسمی است ورافتاده، کار دست در کاران تلاش جای ستايش دارد.

با اين مقدمه قصد آن دارم که اشاره به نکته ای کنم که جايش به نظرم در گزارش تلاش خالی بود و آن نقش و اثر و يادگاران همايون است در داخل کشور و پس از دورانی که به تدبير فاجعه بار بی تدبيران به حبس افتاد.

کسانی که در شماره ويژه تلاش از همايون نوشته و يا گفته اند به درست تاکيد را بر «آيندگان» گذاشته اند و اين همان مکتبی است که به نام او در روزنامه نگاری اين ملک گشوده شد و باقی است و اثرش را شايد من بتوانم شهادت بدهم که از آن ميان بيست و چهار سال بعد را در ايران بودم و امروز هم شاگردانم در ايران پراکنده اند و محبت بسيارشان زنده ام می دارد و می دانم ياد بعضی نفرات در دلشان زنده است. گزارشم را بايد با اين سئوال آغاز کنم که به تازگی در سخنرانی در دانشگاه تورنتو هم اشاره ای به آن کرده ام: روزنامه نگاری بعد از انقلاب از کدام آبشخور بيش تر سيراب شد. من می گويم از آيندگان و چون می گويم آيندگان، يعنی همايون.

شايد چند تن از کسانی که در نقش شورای دبيران روزنامه آيندگان از روز هفده دی سال ۵۷ ، بعد از اعتصاب شصت روزه انتشار روزنامه را از سرگرفتند چيز ديگری در سرشان بود اما شان غالب آيندگان همان بود که همايون خشت خشتش را نهاد. وفاداری به اصول خدشه ناپذير اين حرفه . و همين بود که در آن روزهای سخت، آيندگان را برد در صدر روزنامه ها نشاند. کيهان و اطلاعات، دو نهاد ديگر که هر دو بيش از آيندگان عمر و امکانات و پرسنل داشتند، از همان اول به بلاهائی که هر انقلاب به جان آدميان می اندازد گرفتار آمدند و آيندگان به پايداری شگفت آور کارکنانش نماينده اين حرفه ماند. وقتی ۹۷ در صد مردم به شوقی ديگر افتاده باشند پيداست که حفظ آن اصول که بنای روزنامه نگاری حرفه ای بر آن است تا چه حد دشوار می شود که شده بود کاری در حد غير ممکن. و همين حرکت بر لبه تيغ غيرممکن در ميان جامعه ای که در آن کمتر فرياد «مرگ بر» بود و هزاران نفر می خواندند تا فلان کفن نشود اين وطن وطن نشود، آيندگان را به جائی برد که رهبر کاريزمائی را درسی بزرگ داد. آقای خمينی نوشت آيندگان را نمی خوانم، به اين خيال که روزنامه بر بساط روزنامه فروشان باد می کند و نکرد. نه تنها نکرد که هزاران دانشجو خواستار توزيع شماره ای شدند که به ابتکار کارکنانش با صفحات سفيد منتشر شده بود تا مظلوميت حرفه ای گرفتار غضب ميليون ها ميليونی را بر صفحه تاريخ ثبت کند و کرد. از آن پس ماشين های رتاتيو توان پاسخ گوئی به مردمی که بيدار شده بودند را نداشتند. آيندگان و چهار نشريه ديگر که همزمان بسته شدند – اين بار به فرمان لخت و بی تعارف دادستانی انقلاب و با دستگيری اعضايش – تنها نشرياتی در ايران بوده اند که در اعتراض به بستنشان هزاران تن به خيابان ها ريختند و در مقابل زنجير های در گردش و قمه های آخته شعار دادند «آزادی مطبوعات، قربانی استبداد»، سخن گفتن از استبداد در حالی که رهبران جديد از زندان ها به درآمده و خود را بانيان آزادی می دانستند آسان سخنی نبود . در عکسی که زنده يادش کاوه گلستان از آن روز گرفته است جمع روشنفکران روز، بعضی مانند دکتر ساعدی با چهره ای خونين از اصابت زنجيرهای تحجر، در صف اولند. چه باک اگر در اين لحظه، بنيادگزار آيندگان در گوشه ای از شهر پنهان بود، صدايش را از گلوی هزاران نفر از فرهيختگان می شد شنيد. ماه عسل کوتاه آن ها که در انقلاب جنبشی مردم گرا و آزادی آور ديده بودند، با حکومت به پايان رسيد و تعطيل آيندگان شد ماده تاريخش.

سرنوشت کار خود کرد، از روزی که نورالله خان از شادی می گريست و همايون نجات يافته بود، روزنامه نگاری ايران هم پراکنده جهان شد. اما از نهادی که آيندگان بود بسياری ماندند و هم اينان در سال های بعد، هر جا مجالی پديد آمد شاخه ای زدند. از تهران مصور آخرين تا آدينه که سيروس علی نژاد اولين سردبيرش شد، از جامعه سالم که فيروز گوران پايه ريزش شد تا پيام امروز که عميد نائينی ايجادش کرد و لوح معتبر که محمد قائدش ساخت و هنوز برپاست. در شماره بيش از اينند نشرياتی که موثران و پايه گذاران آن – گاه بی آن که نامی از خود بر ساخته شان بنهند – از مکتب آيندگان برآمده بودند. و در بيست سال هر آن نشريه که در ايران منتشر شد و صدايش به جهان رسيد، اگر به حد مقدور به وظيفه حرفه ای خود عمل کرد، انگشت يکی از ما «آيندگانی ها» در آن بود. و بيش ترمان روزگارانی در بند در مقابل بازجويانی نشستيم چشم بسته و يا رو به ديوار که اولين سووالشان اين بود که از «آيندگان» آمده ايد.

وقتی جنبش دوم خرداد آغاز شد و زبان ها گشوده شد تا خشگ مغزان و اقتدارگرايان مرگ خود را در آن ديدند و در سال 2000 به افتخار «بزرگ ترين زندان روزنامه نگاران در جهان» نائل آمدند، همه جهان می دانند که روشنگری مطبوعات چه کرد با خرقه های آلوده و چه کشيد، اما شايد اين سخن نشنيده باشيد که محمد خاتمی در همان روزهای اول رياستش که هنوز شور و اميد در مردم بود روزی در چشم يکی از مکتب آيندگان گفت من موجد دوم خرداد نبودم بلکه دوم خرداد مولود شعله ای بود که شما در همه اين سال ها زنده نگاهش داشتيد [ و به خنده گفت ] تا به دامن ما گرفت.

حالا که کارکنان نشريه تلاش گام اول را برداشتند زمان آن است تا کسانی دامن همت به کمر زنند و با گفتگو با صدها نفری که در آيندگان باليدند و يا در آن بودند و نوشتند ، اين را برای قضاوت تاريخ بگشايند که مکتبی که داريوش همايون برپا داشت بر چه بنيان بود. اما تا آن روز، گفته باشم که

آيندگان حاصل درکی بود که از خطرناکی شرايط بر فضای روشنفکری همه چپ آئين دهه چهل به دست آمده بود. داريوش همايون انتخاب درستی بود تا بنيادی سامان دهد که نسل جوان آن روزگار را از توهم به در آرد و بيدار کند. شايد نه تنها نسل جوانی که قرار بود آماده به دست گرفتن فرمان جامعه ای شود که تکان خورده بود، بلکه زمامداران هم محتاج آن بودند که بدانند. اما اين که چرا آن نشد که همايون و همرايانش می خواستند به همان نکته ها برمی گردد که سرانجام ده سال بعد بنائی چنان بلند را فروريخت. اگر کسی را در اين ادعا ترديدی است به کتاب اسناد ساواک درباره داريوش همايون مراجعه کند تا دريابد که از کدام درد حکايت است. اگر داريوش همايون در روزهای انقلاب از ديد اهل انقلاب و مردمی که به افسونی به ميدان آمده بودند گناه غير قابل بخشايشش اين بود که او را نويسنده و مبتکر نامه معروف به رشيدی مطلق می پنداشتند – و در اين اتهام نادرست انقلابيون تنها نبودند بلکه بسياری از هواداران پادشاه ، وقتی به اثر ويرانگر آن نامه پی بردند، در تصميمی نادرست تر از تصميم اول به فکر افتادند همايون را قربانی کنند – از ديد هواداران رژيم پيشين، چه زمانی که بر قدرت سوار بودند و چه بعد ها که آن را از دست دادند و در فراغش ماتم گرفتند، گناه همايون از اندازه بيش بود و هست. چرا

داريوش همايون از همان زمان های دور که می نوشت، نوشته هايش عاری از تملق رايج و سرشار از نکته هائی بود که خواب زدگان را خوش نمی آمد، اين جمع به خواب خوش بی خبری راغب ترند تا بيداری مسووليت آور و دشوار. گزارش های ساواک نشان می دهد که دستگاهی که بايد از انديشه سرشار و با روزآمدترين شيوه ها در پی امنيت سازی باشد، به شيوه خاله زنکان و پچ های چهار گوشه مطبخی معتادست و کار خود را در انعکاس شايعات و خيال پردازی ها به مقامات بالا تمام می بيند. و همايون هيچ گاه با خيال مناسبتی نداشت.

در مکتبی که او ساخت در آيندگان، روشنفکری و نوگرائی اساس بود، بی آن که زوری بزند به همه آن ها که با او کار می کردند رساند اين سخن کانت را که « روشنگری به در آمدن آدمی است از نابالغی خرد کننده اش، و نابالغی يعنی ناتوانی در به کار بردن فهم خويش بدون رهنمود ديگران. نابالغی هنگامی خودکرده است که علت آن نه کاستی فهم بلکه کاستی عزم و دليری در به کار بردن فهم خويش باشد» او به رفتاری که داشت به کسانی که در آن مکتب بزرگ شدند ياد داد که پاکدامن بمانند ولی نه الزاما بی عمل. انديشه روشن و بی پيرايه اش، با نثر شفافی که حتی دشمن او – جلال آل احمد – هم در مقاله بررسی روزنامه ها به آن اعتراف کرد، الگوی يک نسل شد. انگار بر سر آن مکتب نوشته بود بی سوادی عار نيست اما متوقف ماندن از سواد روزآمد عارست. از همين رو مدام می خواند، و هر که در آن مکتب بود برای آن که فاصله اش با وی چنان نشود که سخنی در ميان نماند ناگزير بود بخواند

اگر آن دفتر که گفتم فراهم آمد خواهم نوشت که چرا می گويم هر روز کارکردن با او، نکته ای داشت که گاه برای دريافت درستی آن بايد زمانی دراز می گذشت

آقای همايون خود پشيمان نيست از ورود به کار اجرائی در حکومت، اما من هنوز بر همان اعتقادم که به روزگار خود به ايشان هم گفته بودم که در روزنامه نگاری و قلم به دستی هم اثرگزارتر بود و هم والامقام تر. اما او خود می گويد « داريوش همايون نويسنده کار خود را در بيست و چند سال نوشتن کرده بود و من که نمی توانم آرام بنشينم احساس کردم که بايد وارد عمل شوم و گوشه ای را به دست گيرم. اشتباهم اين بود که زمان اندک بود و دو سال که يک سالش هم به کارهای حزبی گذشته زمان کافی نبود»

تا دراز نگفته باشم روزگاری که آقای همايون به حزب رستاخيز رفت بر من يکی محرز بود که گام بعدی وزارت است و بيمناک بودم، نه که اطلاعات امروز را از نظر ساواک و رهبران درباره او داشته باشيم بلکه اين نگرانی ناشی از شناخت ديوان سالاری و قدرت متمرکز بود که در صالح ترين افراد و موقعيت ها، تاريخ می گويد مفسده ای ذاتی دارد که علاج ناپذيرست و ابتکارکش و به تباهی کشاننده ذوق و سلامت نفس.

به روزگاری نوشته ام که پيش از همايون کسانی از اهل قلم به کسوت حکومتی در آمدند، همه نافرجام. در آن نوشته همايون را با دکتر حسين فاطمی در قياس آورده بودم اما بعد ها که مقالات دکتر فاطمی را خواندم و هم مقالات و نوشته های ديگر نامداران اين حرفه را، مطمئن شدم که آن هم قياسی نابه جا بود. سرمقاله های باختر امروز را يک به يک خوانده ام و هم مقالات همايون را تا زمانی که در ايران بود، از همين روست که می گويم داريوش همايون مکتبی را بنا نهاد که اگر هم نمونه ای قابل قياسی دارد در سال های بعد و شايد از ميان شاگردان او در ايرانست.

در تاريخ مطبوعات ايران، مقاله نويسان خوش قلم و شيرين بيان داشته ايم و کم هم نبوده اند. از دهخدا، عبدالرحمن فرامرزی، علی دشتی، عباس مسعودی، رحمت مصطفوی، اسماعيل پوروالی، حسين فاطمی، احمد احرار، هوشنگ وزيری ، محمود عنايت، حسين مهری، جهانگير بهروز، فرج صبا و... شايد هم به روزگار خود بعضی اثر قلم و نفوذ کلامشان بيش از داريوش همايون بوده است اما انصاف بايد داد که اگر رمزی از کار در ماندگاری نوشته باشد و اگر سخن از شفاف و پرمعنا گفتن و راهشگائی باشد هيچ يک همپای همايون نبوده اند و اين اثر از جانبی ديگر هم يگانه است و آن تربيت دادن نسلی است. و اثرگزاری بر توليدکنندگان ديگر. نه فقط بر خوانندگان.

آن دقت عمل و ظرافت و اعتدال که مطبوعات را در دنيای آزاد معنا می دهد و وقتی با پرهيز از تندی و دشنام و ادب در کلام به هم می آميزد، فرهنگ نوشتاری اروپا را می سازد، اول بار در آن سرزمين که واجد هيچ يک از شرايط ممالک راقيه نبوده و نيست از کلام داريوش همايون به يادگار ماند. شايد از همين رو بود که بسياری از نوشته هايش را چو می خوانی با خود می گوئی زود بود. به راستی هم زود بود اما او نمی توانست نگويد و ننويسد تا ديگران برسند. ديگرانی که به نظر می رسد خيالی هم از برای دست شستن از عادات خشگ عقب ماندگی در سرشان نيست.

جمله نقل شده از امانوئل کانت را از کتاب ارزشمند درخشش های تيره نوشته آرامش دوستدار برگرفته ام.

 

برای خواندن نشريه تلاش شماره 18 اين جا را کليک کنيد.