پنجشنبه ۱۳ فروردين ۱۳۸۳ – ۱ آوريل ٢٠٠۴

باز خواني متن فراخوان كانون نويسندگان ايران در تبعيد درباره فستيوال نزديك دور دست

 

نسيم خاكسار

 

فرا خوان كانون نويسندگان ايران در تبعيد و انجمن قلم ايران در تبعيد درباره «فستيوال نزديك دوردست» را چون متني دربرابر خود دارم. متن ديگري هم هست كه سيروس سيف يك تن از پنج عضو اصلي اعضاي دبيران كانون نويسندگان ايران در تبعيد منتشر كرده است و در اعتراض به فراخوان كانون.  در اين بررسي كار چنداني به متن سيروس سيف ندارم، تنها به نكته مهمي در آن اشاره مي كنم. متن سيروس سيف مي گويد كه فراخوان كانون نويسندگان كه طبق اساسنامه و ضوابط كانون مي بايد پيش از چاپ به اطلاع همه اعضاي هيات دبيران برسد و با اطلاع و آراء‌ اكثريت جمع هيات دبيران باشد، بدون اطلاع او منتشر شده است.  از آن جا كه تا كنون جوابيه اي در پاسخ به اعتراض سيروس سيف از جانب بقيه هيات ديبران كانون داده نشده، در واقع فراخوان كانون را فقط بايد نظر تعدادي از اعضاي هيات دبيران كانون دانست و نه نظر كانون.  شايد به همين خاطر بوده است كه در همان بدو انتشار ناچار شده اند آن را همراه امضاهاي حمايتي منتشر كنند. با اين همه، اين ها مورد نظر من در اين جا نيست. اين ها را مي شود در نشست عمومي و سالانه ي كانون مورد بحث قرار داد. آن چه براي من در اين جا مهم است متني است كه پيش روي من است و من مي خواهم چون خواننده اي كه متن براي خواندن او نوشته شده آن را بخوانم و معنا كنم. مي خواهم بدانم متن چه مي گويد و چگونه درباره حقايق داوري مي كند.

متن مي گويد « نام خانه فرهنگ هاي جهان  پس از تلاش ناموفق بنياد هانريش بل براي برپائي كنفرانس برلين آلوده رژيمي است كه تاريخ آن را قتل، ترور، شكنجه . كشتار ، سانسور، سنگسار رقم زده است.» و بعد تاكيد مي كند « اگر اداره كل امور فرهنگي ايرانيان برونمرزي كه از وزراتخانه هاي اطلاعات، فرهنگ و ارشاد اسلامي و وزارت كشور و امورخارجه اسلامي تشكيل شده  ازآرايش فرهنگي چهره رژيم ترور آخوندي ناتوان مانده است ، اين بار خانه  فرهنگ هاي جهان با پشتيباني  وزارت خارجه آلمان و با صرف هزينه اي گزاف به نام فرهنگ به نمايش شرم آور لباده و كلاه و گلاب و زيرجامه و عكس و پاسپورت ... خميني روي آورده است.» متن در واقع مي گويد خانه فرهنگ هاي جهان با پشتيباني از وزارت خارجه آلمان در يك ساخت و پاخت سياسي با جهموري اسلامي، جانشين اداره كل امور فرهنگي ايرانيان برونمرزي  وابسته به رژيم شده است.  مي‌گويد: «در كنار برگزاري جشن نوروز و به بهانه معرفي جايگاه تازه هنرمندان ايراني، خانه فرهنگ هاي جهان دراقدامي بي سابقه با« نمايش  نعلين و تسبيح و پوشاك شخصي آخوند خميني به بيشترينه ايرانيان كه با موجوديت حكومت اسلامي مخالف اند توهين كرده و باعث كند شدن افكار عمومي عليه جمهوري اسلامي شده است». و بعد مي گويد :‌« آيا هنرمندان شركت كننده در فستيوال از  اجراي چنين نمايشي آگاه بوده اند؟»  و مي گويد «كه هنرمندان راستين ضمن اعتراض به سياست هاي اين خانه از شركت در مراسمي كه در كنار نعلين و لباده بزرگترين جنايتكار تاريخ معاصر ايران  برگزار مي شود پرهيز مي كنند.»

اين متن نخست يك ابهام دارد. روشن نمي كند كه كلاه و لباده و نعلين خميني اصل و يا بدل هستند. و طوري نوشته شده كه انگار اين ها همان كلاه و لباده و نعليني هستند كه در موزه  مربوط به ايشان در ايران نگهداري شده و حالا براي نمايشي موقتي  براي مدتي كوتاه به آلمان منتقل شده اند. متن نمي خواهد روشن كند كه آن ها بدل هسستند. چون اصل بودن شان مي‌تواند  دليلي باشد براي متن، در اثبات ساخت و پاخت فرضي بين وزارت خارجه آلمان و جمهوري اسلامي و خانه فرهنگ هاي جهان كه متن تمام تلاشش را براي افشاي آن گذاشته است. خواننده نمي تواند از متن بفهمد كه وسايل مورد نظر نه البسه شخصي خميني بلكه به نقل از مصاحبه عباس معروفي با راديو فردا در تاريخ بيست هفتم مارس 2004 ساخته چند جوان ايراني ساكن زوريخ است كه كارشان اين است كه اشياء‌ موزه هاي كشورهاي ديگر را بازسازي مي كنند و در جاهاي ديگر مي‌گذارند تا  معناهاي ديگري به آن ببخشند. با يك كلاژ ساده كار آن ها را ببينيد در كنار  كار تجسمي پرستو فروهر كه به  نقل از مقاله اي به ترجمه جواد طالعي در روزنامه شهروند سه شنبه سي ام مارس 2004 آلت قتاله اي است. و ذهن تماشاچي را مي كشاند به سوي قاتلين  قتل هاي زنجيره اي كه پدر و مادر هنرمند را در جمهوري اسلامي با آن به قتل رسانده اند. متن در بزرگ كردن غرفه البسه بدلي خميني چنان پيش مي رود كه برداشت خودش را به سراسر برنامه هائي كه در اين فستيوال انجام گرفته تعميم مي دهد. اگر خواننده اي مثل من كه از راه دور ماجرا را دنبال مي كند چشمش به مقاله اي بيفتد كه در شهروند چاپ شده است، شكاف بين واقعيت موضوع متن و متن را خيلي ساده متوجه مي شود.در اين مقاله گزارشگر و يا مفسر نشريه اي آلماني به صراحت از موضع انتقادي هنرمندان شركت كننده در فستيوال نسبت به قتل هاي دگر انديشان ،‌ سياست تبعيض در مورد زنان و سياست جنگ طلبي رژيم مي نويسد.  نمونه:‌

«پرستو فروهر، هنرمندي كه در سال 1962در تهران متولد شده و اكنون در فرانكفورت اقامت دارد، سري كارهاي خود را در خانه فرهنگ هاي جهان « چنگال » نام نهاده است اما درست عكس اين نشان داده مي شود: چاقوئي كه به روش پاپ آرت مانير روي نوارهاي پارچه اي چاپ شده و در مكعبي لبريز از ترس بيمار گونه محبوس ماندن، جاسازي شده است. ابزار قتلي كه قاتلان اجير شده، شش سال پيش، با آن در برابر خانه پدر و مادر فروهر در تهران در كمين آن ها ايستاده بودند.» و يا خسرو حسن  زاده «عكس هاي زنان تن فروش را به صورت يك تابلو در الواري سياه قاب گرفته است. اين زنان، قربانيان قاتل جنايتكاري هستند كه در سال 2001 به خاطر جناياتش نزديك بود به يك قهرمان ملي تبديل شود.  و يا اثر شهرام انتخابي كه در سال 1957 در بروجرد متولد شده. كار او  زنجيره اي است از لامپ هائي به رنگ هاي سبز و قرمز و سفيد كه بر سطح كليدي عظيم مي درخشند. بر پاي اين كليد عظيم كه ارتفاع  آن به شش متر مي رسد انبوهي از كليدهاي كوچك بر زمين ريخته اند.» مقاله نويس مي نويسد «يك جمله  براي روشن كردن اين اثر كافي است: ‌به كودكاني كه پس از جنگ ايران و عراق به جست و جوي مين مي رفتند كليدي پلاستيكي داده مي شد تا اگر يكي از مين ها منفجر شد به وسيله آن بتوانند دروازه بهشت را بگشايند.»ِ (روزنامه شهروند)

 مقاله از بخش رمان هائي كه شهرنوش پارسي پور و رضا قاسمي و عباس معروفي بايد بخوانند هنوز چيزي ننوشته ولي خواننده با شناختي كه از اينان  دارد هرگز به ذهنش خطور نمي كند كه كارآنان را در راستاي  سياست هاي رژيم جمهوري اسلامي بگذارد.  جواد طالعي كه مترجم مقاله كليد بهشت در خانه فرهنك هاي جهان در روزنامه شهروند است از اعضاي قديمي كانون و چند دور عضو هيات دبيران كانون بوده است. و سردبير روزنامه شهروند،  داستان نويس و عضو كانون نويسندگان ايران است. چگونه است كه اينان  به ترجمه و انتشار مقاله اي اقدام مي كنند كه در آن از بخش هائي از فستبوالي سخن مي رود كه فراخوان در مورد آن ها سكوت كرده است؟ آيا آين ها هم همصدا با جمهوري اسلامي شده اند؟ واقعيت مي تواند ديگر باشد. حاشا نمي شود كرد  كه دوستان نويسنده فراخوان، خشمگين از جنايات رژيم جمهوري اسلامي اين  موضوع  را شتابزده بهانه كرده اند تا افكار عمومي را متوجه واقعيت وجودي چنين رژيمي كنند. بكنند. اما براي اين كار لازم نبود كه پرده بر واقعيت فستيوال بكشند. آن ها  مي توانستند با استفاده از تجمع ايرانيان در آن روزها و روزهاي بعد در پيرامون آن مكان غرفه هاي خودشان را داشته  باشند و يا در خيابان هاي اطراف تظاهرات ايستاده كنند و يا بيانبه هائي در افشاي جنايات رژيم پخش كنند.  گفتن اين موضوع  كه چون هدف ما افشاي جنايت رژيم است توجيه اين را نمي كند كه از وسيله اي نادرست استفاده كنيم.  متني كه خواننده را به حركت اعتراضي فرا مي خواند بايد حقايق را درست در اختيا ر او بگذارد نه از همان اول با چشمپوشي بر حقايق، دالان تنگي برابر مخاطبش بگذارد كه فقط از يك  در تنگ داخل آن شود. وچند روز بعد كه پنجره اي ديگر برابر چشمش  گشوده شود متوجه شود كه چه كلاهي سرش رفته است. متن مي توانست مخالفت خود را با جنبه هاي منفي آن غرفه مطرح كند. و برداشت خودش را از آن كار بگويد. اين حق هر متني است اما نياز نبود كه آن را به جمهوري اسلامي ببندد و نياز نبود حركت هنرمندان و نويسندگاني را كه هركدام به شيوه مستقل خودشان در دفاع  از حرمت انسان و آزادي  مي نويسند و كار خلق مي كنند ناديده بگيرد و راستين بودن شان را به آن محدود كند كه از فستيوال كناره بگيرند. آيا اگر آن ها كارشان را در فستيوال تعطيل نكردند ديگر هنرمند راستين نيستند؟ متني كه عليه رژيم جمهوري اسلامي است اگر نتواند عباس معروفي نويسنده را كه همين چند ماه پيش يكي از تند ترين مقاله ها را عليه رژيم جمهوري اسلامي نوشت با خود همراه كند حتما يك جايش لنگي دارد. اين  ديگر نياز به چرتكه ندارد. مجروح كردن روح انساني  كه با كارش به دفاع از آزادي برخاسته اما ديدگاهش در هنر و يا سياست با من همسو نيست خود يك جنايت است.  چطور مي شود متني كه عليه جنايت برخاسته به اين جنايات به ظاهر كوچك بي اعتنا باشد؟  هر حركتي عليه رژيم استبدادي و ضدانساني بايد در جمع انساني همبستگي و شادي و دانائي بياورد.  اين پرسشي است كه هر متن  پيش از آن كه به دست مخاطبش برسد بايد از خودش بكند. به جمع آوري امضاهاي پشتيباني كننده زياد نبايد دل خوش كرد. وقتي غوغا فروكش كند و حس و انديشه در خلوت به گفتگو با هم بنشينند واقعيتي ديگر برابر ما پديدار خواهد شد.  ‌كمي ،‌ فقط كمي بيانديشيم.

اوترخت. سي ام مارس 2004