پنجشنبه ۱۳ فروردين ۱۳۸۳ – ۱ آوريل ٢٠٠۴

جنبش ها و نظام های توتاليتر

جنبش ها و نظام های توتاليتر از «دشمن تراشی» و «حادثه آفرينی» تغذيه و تجديد قوا می کنند و همواره برنامه هايی چون برپايی تظاهرات بيهوده و برگزاری جلسات بی فايده و طرح شعارهای توخالی برای مشغوليت و گمراهی طرفداران خود فراهم می آورند تا با جار و جنجال و حادثه آفرينی، اذهان عمومی را از مسايل اصلی و مهم جامعه منحرف کنند

 

خسرو ناقد

www.naghed.net

( نقل از: سايت گويا)

 

بنياد ايدئولوژيکی نظام های تماميت خواه، گاه بر پايه برتری نژادی و قومی و قبيله ای و گاه بر اساس برتری طبقاتی و گروهی استوار است. حتی در مواقعی در پوشش اعتقاد دينی، که در واقع بايد به دور از شائبه ی ايدئولوژيکی باشد، ظهور می کند.

جنبش و نظام تماميت خواه در ازای بی خويشتنی و اطاعت بی چون و چرای اعضا و طرفداران خود ، به آنان اين احساس را تلقين می کند که همه، افراد يک قبيله اند و در واقع آنانند که زمام امور جمع يا جامعه را در دست دارند. در اثر اين تبليغ و تلقين مدام، هر عضو جنبش، اعتقاد راسخ پيدا می کند که به گروه يا هيأت حاکمه تعلق دارد و وظيفه ای خطير و رسالتی بزرگ را عهده دار است.

سرگذشت عبرت انگيز حزب توده و رهبران و اعضای آن و نيز سرنوشت فاجعه انگيز سازمان مجاهدين و رهبران و اعضای آن، دو نمونه ی عينی و مشخص از جنبش های توتاليتری اند که با مطالعه ی تاريخچه ی آنها، جنبه های تماميت خواهانه ی بسياری را می توان به وضوح مشاهده کرد.

 

* * *

 

منتقدان راديکال و محافظه کار جامعه ی مدرن در يک نظريه اصلی توافق نظر دارند: آنان فضای توتاليتری و شکل گيری نظام حکومتی توتاليتر را در جوامعی که با دمکراسی صوری اداره می شوند، نتيجه فرايند خاصی می دانند که در جوامع گوناگون به وجود می آيد. البته اين فرايند به گونه ای نيست که به تمام جوامع قابل تعميم باشد و بتوان به آن عموميت بخشيد. به عبارت ديگر، نمی توان يک دو مورد تاريخی از اشکال تماميت خواهی را در عصر حاضر نمونه وار برگزيد و بر مبنای آن، جوامع متفاوت را سنجيد. تحقيق و بررسی علمی ايجاب می کند که نه تنها فرايند شکل گيری نظام ها و جنبش های توتاليتری را در عصر جديد و در جوامع صنعتی در نظر داشت، بلکه اشکال سنتی و کهن تماميت خواهی و بازتوليد آنها را نيز مورد توجه قرار داد. با اين که اصطلاح «توتاليتر»، مفهومی جديد در جامعه شناسی قرن اخير است و کم نيستد محققانی که برمبنای توتاليتاريسم رايج در قرن بيستم، شکل گيری نظام های توتاليتری را خاص جامعه صنعتی و توده وار می دانند، لهذا ناديده گرفتن اشکال و اعمال توتاليتری در جوامع کهن و ماقبل سرمايه داری، می تواند موجب تحديد شناخت ما از اين پديده گردد.

به هر حال، من در نوشتار حاضر بررسی خود را تنها محدود به تأمل درباره ی مفهوم توتاليتر می کنم. نخست بايد دانست که در فلسفه و علوم اجتماعی، به دست دادن تعريفی دانشنامه ای و دقيق از مفاهيم کليدی تقريبا غير ممکن است؛ زيرا- چنانکه پيشتر اشاره کردم- توصيف و تعريف دقيق هر مفهومی بيش از آن که بدانيم از چه سخن می گوييم دشوار خواهد بود و درک و دريافت اين مطلب که از چه پديده ای سخن می گوييم، خود مستلزم بررسی کامل و همه جانبه ی آن است. مفاهيم دقيق و روشن، بيشتر حاصل و نتيجه ی مطالعات گسترده و تحقيقات علمی اند تا ابزارهای از پيش تعيين شده. از اين رو بحث درباره مفهوم «توتاليتر» totalitarian (تماميت خواه، تمامت خواه، تام گرا، مطلق گرا، يکه تاز، استبداد فراگير، ...) نيز از اين قاعده مستثنی نخواهد بود. ناگزير من در اينجا تنها با برشمردن نکاتی و اشاره به چند نمونه ی تاريخی از توتاليتاريسم جديد و شکل کهن آن، می کوشم که محدوده ی مفهوم توتاليتر را تا اندازه ای روشن کنم.

مفهوم «توتاليتر» در عرف سياسی به معنای به کار بستن عنصر زور و خشونت است که گروهی، يا دولتی برای دستيابی به خواسته ها و هدف های معين خود به طور آشکار و اغلب با تحريک دسته های اوباش و با پشتيبانی توده های مجهول الهويه از آن سود می جويد. اما از آنجا که تقريبا تمام جوامع بشری- احتمالا به استثنای ساده ترين جوامع بدوی و بی خط- در پيشبرد خواسته های خود به گونه ای حاوی عنصر زور و خشونت اند، اين تعريف کمک چندانی به ما نمی کند. حتی اگر منظور ما از خشونت، نوع سياسی آن، يعنی «خشونت سازمان يافته» باشد که واضح ترين نمود قدرت يا اقتدار است. در واقع خشونت جايی پديد می آيد که قدرت در مخاطره قرار گيرد.

به هر حال، اگر به عرصه ی تاريخ و سياست بنگريم، نقش عظيم و تأثير عميق عنصر خشونت در حيات بشری، عيان تر و برجسته تر از آن است که نيازی به شرح و بيان داشته باشد.البته اين به معنای ناديده گرفتن عنصر خشونت در برپايی و پابرجايی نظام های تماميت خواه نيست. ارعاب منتقدان و سرکوب معترضان و نابودی مخالفان و معاندان از عواملی است که نظام های تماميت خواه بدون آن قادر به ادامه ی حيات نيستند.

اما کسی که مفهوم «توتاليتر» را با دقت و فراست به کار می برد- چنانکه از ريشهء لغوی آن يعنی total (در زبان لاتين totus تمام، تام، مطلق) نيز پيداست- نظريه ها، جنبش ها و نظام هايی را در نظر دارد که هدفشان در درجه ی اول برپايی جامعه ای است که تمام مناسبات آن، از توليد مثل گرفته تا توليد و تقسيم کالا، و از حيات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و مذهبی گرفته تا نظام آموزشی و اداری، همه در خدمت ايدئولوژيی واحد و فراگير و در مهار و تسلط و کنترل دستگاه مرکزی واحدی قرار دارد. به عبارت ديگر، آموزه ای که تمام آنچه را انسان از بدو تولد تا زمان مرگ با آن سر و کار دارد، به طور کامل و بدون استثنا دربرگيرد.

البته چند عامل مهم در چنين نظارت و هدايت متمرکزی نقش اساسی و مؤثر دارد. نخست بايد نقش کسانی را در نظر داشت که در اصطلاح شناسی سياسی معمولا از آنان به عنوان پيشوا يا رهبر (Cuehrer/leader) ياد می شود. اين اصطلاح که نخست در آلمان، در دوران رايش سوم و سيطره ی نازيها بر بخشی از قاره ی اروپا، به «آدولف هيتلر» اطلاق می شد، پس از آن معنا و وزنه ی سياسی- تاريخی خاصی يافت. اهميت «اصل رهبری» در جنبش ها و نظام های تماميت خواه، تنها به اقتدار سياسی رهبر محدود نمی شود، بلکه اهميت آن شايد بيشتر به سبب نقشی است که در تأثرگذاری روانی بر توده ها و دادن هويت کاذب و تلقين احساس يگانگی به آنان، داراست. برای مثال نقشی که هيتلر و استالين در آلمان و روسيه شوروی در بسيج توده ها به منظور راه اندازی صنايع گوناگون، و از آنجمله صنايع تسليحاتی، و همچنين بسيج کامل آنان برای جنگ داشتند، اهميت اين اصل را بارز و برجسته می کند.

نبايد فراموش کرد که اعضای متعصب و نيز کسانی که با انگيزه های مختلف جذب جنبش های تماميت خواه می شوند، تنها با احساس يگانگی و هويت مبهمی که رهبران و مبلغان از طريق تبليغ و تلقين مدام و بی وقفه به آنان می دهند، قادرند در محدوده و پيرامون اين جنبش ها باقی بمانند و از اهداف ناروشن آن پشتيبانی کنند. البته حفظ اين هويت کاذب و احساس يگانگي ظاهری، تنها با دست شستن از هويت فردی و «گريز از آزادی» و دوری جستن از هر گونه استدلال و منطق ميسر می شود. اين بحران هويت تا آنجا پيش می رود که قابليت يادگيری و تأثيرپذيری از تجارب شخصی و عينی و به کارگيری آن نيز به تدريج رو به نابودی می گذارد و به عقل ستيزی محض و اطاعت کورکورانه می انجامد.

به کارگيری عنصر تبليغ و تلقين از عوامل مؤثر در پابرجايی نظام های تماميت خواه است. برای مثال مبلغان و سخنرانان حزب ناسيونال سوسيالست آلمان (نازيها) که به اهميت اين اصل واقف بودند، در برنامه های تبليغاتی و گردهمآيی ها خود، با زيرکی تمام می کوشيدند تا احساسات توده ها و هواداران و اعضای حزب را چنان برانگيزند و به جهتی هدايت کنند که هيچ گونه پرسش منطقی به اذهان آنان راه نيابد و امکان هرگونه برهان خواهی و حجت طلبی بسته گردد. البته اين امر مستلزم در اختيار داشتن تمام دستگاه های تبليغاتی و امکاناتی از قبيل راديو تلويزيون و روزنامه های سرتاسری و همچنين نظارت بر نظام آموزشی و تربيتی و نهاد های فرهنگی و هنری و مذهبی است.

البته جنبش و نظام تماميت خواه نيز در ازای اين بی خويشتنی و اطاعت بی چون و چرا، به اعضا و طرفداران خود اين احساس را تلقين می کند که همه، افراد يک قبيله اند و در واقع آنانند که زمام امور جمع يا جامعه را در دست دارند. در اثر اين تبليغ و تلقين مدام، هر عضو جنبش، اعتقاد راسخ پيدا می کند که به گروه يا هيأت حاکمه تعلق دارد و وظيفه ای خطير و رسالتی بزرگ را عهده دار است. داشتن امتيازات غالبا مادی و اختيارات محدود، امکان اعمال نفوذ در محيط کار، به تن داشتن اونيفورم و لباس های متحدالشکل و يا بستن دستمال و پارچه ای همرنگ به سر و گردن و حمل نشان و آرم مشخص و جز اينها، بی گمان موجب تقويت چنين احساسی يگانگی می شود.

يکی ديگر از عوامل مؤثر - و شايد مهمترين عامل - که جنبش يا نظام توتاليتر بدون آن قادر به پيدايش و رشد و گسترش نيست و ستون های نظام توتاليتر (تماميت خواه) بر بنياد آن استوار است، «ايدئولوژی واحد و فراگير» است که اسطقس تماميت خواهی و مايه ی قوام و دوام آن است. از اين رو زمانی که جنبش و يا نظام تماميت خواه از لحاظ ايدئولوژيکی دچار سستی و عدم اطمينان شود، آسيب پذير و متزلزل می گردد. برای مثال شايد يکی از عوامل اصلی فروپاشی نظام کمونيستی در اتحاد جماهير شوروی را بتوان از اين منظر مورد مطالعه قرار داد. در کشورهای بلوک شرق، طبقه ی حاکم ديگر اعتقادی به مارکسيسم که ظاهرا زيربنای جامعه ی شوروی و کشورهای اقمار آن را بايد تشکيل می داد، نداشت. ايدئولوژی مارکسيسم بی اهميت شده و به امری صوری تبديل گرديده بود و فقط از زبان ايدئولوژيکی برای طرح شعار های جديد استفاده می شد که طبعا کارآيی خود را از دست داده بود.

بنياد ايدئولوژيکی نظام های تماميت خواه گاه بر پايه برتری نژادی و قومی و قبيله ای و گاه بر اساس برتری طبقاتی و گروهی استوار است. حتی در مواقعی در پوشش اعتقاد دينی، که در واقع بايد به دور از شائبه ی ايدئولوژيکی باشد، ظهور می کند. «آيين کالون» (calvinism) و دولت مبتنی بر آن در ژنو سده ۱۶ ميلادی را شايد بتوان نمونه ای نزديک به يک نظام تماميت خواه مذهبی به شمار آورد. يکی از ويژگی های اجتماعی دوران کالون، نظارت شديد بر زندگی خصوصی شهروندان ژنو بود. مثلا در سال ۱۵۴۶ ميلادی قانون ممنوعيت جشن ها، رقص، بازی با توپ و مهره ی تاس حاکم شد. افزون بر اين نه تنها قانونی برای چگونگی پوشش و لباس زنان و نوع کفش و کلاه و البسه به وجود آمد، بلکه در حکمی، عيار نقره ی ديس و کارد و قاشق و چنگال نيز که شهروندان در منازل خود از آنها استفاده می کردند، تعيين شد. شهروندان مؤظف و مجبور به انجام مراسم و مناسک مذهبی و عبادی شدند و فقط به مؤمنان اجازه ازدواج داده می شد.

شايد به جرأت بتوان گفت که وجه مشترک تمام جنبش ها و نظام های تماميت خواه، اعم از اشکال جديد و کهن آن، «دشمن تراشی» است. اين امر حتی در مورد بدوی ترين شکل تماميت خواهی نيز صدق می کند. در واقع جنبش ها و نظام های توتاليتر از «دشمن تراشی» و «حادثه آفرينی» تغذيه و تجديد قوا می کنند و همواره برنامه هايی چون برپايی تظاهرات بيهوده و برگزاری جلسات بی فايده و طرح شعارهای توخالی برای مشغوليت و گمراهی طرفداران خود فراهم می آورند تا با جار و جنجال و حادثه آفرينی، اذهان عمومی را از مسايل اصلی و مهم جامعه منحرف کنند. کوشش رهبران و نظريه پردازان در جهت تبليغ و تلقين «تئوری توطئه» است تا با تکيه به آن ناتوانی خود را در حل مسايل و رفع مشکلات و ساماندهی اوضاع، پنهان کنند و همه ی معضلات جامعه را به حساب «توطئه های دشمنان قسم خورده ی خارجی عوامل داخلی آنها» گذارند. آنان همواره به هوادلران و توده های طرفدارشان چنين القا می کنند که «دشمن» در کمين نشسته و «توطئه ای» عليه جنبش و نظام در شرف تکوين است و برای خنثی کردن آن «حضور توده ها در صحنه» لازم و حياتی است.

اصولا نظام های تماميت خواه در محيطی آرام که سير زندگی اجتماعی و مناسبات افتصادی و حيات فرهنگی روال عادی خود را طی می کند، قادر نيستند پابرجا بمانند؛ چرا که چنين فضايی، برنامه ريزی سازنده و به دور از هياهو و فارغ از جزم گرايی ايدئولوژيکی و پيش از هر چيز، مشارکت شهروندان در حيات اجتماعی، انتخابات آزاد و بدون نظارت های فراقانونی و نيز شرکت نهادهای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی گوناگون را در حل و فصل مسايل و رفع مشکلات جاری می طلببد که اين خود مستلزم کثرت گرايی سياسی و تعدد آرا و افکار و فعاليت آزاد احزاب سياسی و اتحاديه های صنفی است. يعنی آنچه در تعارض و تقابل با «رهبريت مطلق»، «ايدئولوژی واحد» و «فرهنگ تکصدايی» قرار دارد.

البته بديهی است که در تاريخ مکتوب جوامع بشری، نظام يا جنبشی وجود نداشته است که تمامی عناصر تماميت خواهانه را که در اينجا برشمرديم در خود جمع داشته باشد و معرف کامل تعريفی باشد که به دست داديم. مفهوم توتاليتر فقط مشخص کننده ی حدودی است که جوامع گوناگون کمابيش در چهارچوب آن قرار دارند. اما به تحقيق می دانيم که «تماميت خواهی متمرکز»، به مثابه ی شديدترين نوع نظام های توتاليتر، تنها شکل نظام سرکوبگر نيست؛ بلکه نظامی غير متمرکز با سرکوبگری پراکنده و رهبريتی نه چندان مقتدر نيز که به هر دليل مورد پذيرش توده نسبتا وسيعی قرار دارد و در اصطلاح به آن «توتاليتاريسم عام پسند» می گويند، يکی ديگر از اشکال نظام های تماميت خواه است.

چنين به نظر می رسد که با برخورداری از اين الگوی نظری، جوامع موجود را که عناصر و عوامل مؤثری از نظام توتاليتر در آنها يافت می شود، نسبت به دوری و نزديکيشان به اين محدوده، بتوان ارزيابی، رده بندی و مشخص کرد. هر چند که دستيابی به واقعيت های ضروری و عينی و تفسير درست آنها در همه حال آسان نخواهد بود. برای مثال چگونه به آنچه در حال حاضر در پشت ديوارهای آهنين کره شمالی که يکی از بارزترين نمونه های نظام توتاليتر است، می توان پی برد و به شدت سرکوبگری و درجه ی تماميت طلبی نظام حاکم واقف شد؟ اطلاعات و آگاهی های ما از درون جامعه ی کره شمالی بسيار کم و محدود به دوران فترتی است که پس از مرگ رهبر اعظم، کيم ايل سونگ، تا جانشينی پسرش پديد آمده بود.

شايد در اينجا بدون آنکه بخواهيم به مباحث سياسی روز بپردازيم، مجاز باشيم که حداقل از دو نمونه ی بارز در تاريخ معاصر ايران نام ببريم: سرگذشت عبرت انگيز حزب توده و رهبران و اعضای آن و نيز سرنوشت فاجعه انگيز سازمان مجاهدين و رهبران و اعضای آن، دو نمونه ی عينی و مشخص از جنبش های توتاليتری اند که با مطالعه ی تاريخچه ی آنها، جنبه های تماميت خواهانه ی بسياری را می توان به وضوح مشاهده کرد.

به هر حال، شايد از طريق اين الگوی نظری و با کمک داده های عينی، بتوان به تعريفی نسبتا دقيق از مفهوم توتاليتر دست يافت. پيشتر نيز اشاره کردم که افزون بر اين، ما به اندازه ی کافی با نهضت ها و نظام های سياسی که در طول تاريخ، به ويژه در قرن بيستم، وجود داشته و کمابيش به اشکال گوناگون توتاليتاريسم نزديک بوده اند، آشنايی و شناخت کافی داريم. شايد در عالم تخيل، دو اثر معروف «جورج اورول»، يعنی «مزرعه ی حيوانات» و «۱۹۸۴»، نمونه های مناسبی برای جامعه و نظام تماميت خواه تمام عياری باشند که البته در عالم واقع - با آن شدت و برجستگی که اورول در اين دو رمان به تصوير کشيده است- از وجودشان بی خبريم!