شنبه ۱ فروردين ١٣٨۳ – ۲۰ مارس ٢٠٠۴

پيام نوروزی سيمين بهبهانی

بی بی سی

با سلام به هم ميهنان عزيز
سال نو فرا رسيده است و مردم با همه گرفتاری های روحی و اقتصادی و سياسی نمی خواهند سنت هايی را که نمودار قدمت تاريخی و عظمت ايران است، فراموش کنند. من هم کمابيش چنينم.

در گيرودار آمادگی برای پذيرايی از مقدم عمونوروز، ضمن شعری که در مغزم شکل گرفت، بم با همه فاجعه ای که بر او رفت، پيش چشمم آمد و در شعر نشست، و من نا آگاه کوشيدم از شعری که خواه ناخواه متولد می شد، طعم تلخ را بکاهم و مردم بم را بيش از اين متوجه تلخکامی ها نخواهم، که طاقت رنج بيشتر از اين ندارند و هنوز در چادرهای فرسوده و با حداقل جيره غذايی به سر می برند و بی بهره از امکانات بهداشتی...

مردم ايران منتظرند که مجوز دوباره سازی بم صادر شود تا آوارگی ها پايان پذيرد و اين انتظار چه طاقت فرسات و درازآهنگ...

 

اين هم قطعه شعری که در آستانه نوروز گفته ام

 

قاب پرکلوچه گرم، زعفرانی و شکری
بسته های توری نقل، بسته با نوار زری
شمع های کوچک سرخ، شعله شان در آينه ها
نقش ساز نقش کمر، پيچ و تاب و عشوه گری
سفره چيده ام که بيا، سبزه، سکه، سنبل و سيب
در کنار سفره منم، يا ستاره سحری؟
ماهيک به تنگ بلور راه و رخنه می طلبد
بی خبر که مانده اسير در سرای بی خبری
شادمانی ات ندهد اين اسير تًنگی تنگ
بسپرش به آب روان تا رهايی اش نگری


باز چيست کم که دلم می کشد به جانب غم؟
آه بم، حکايت بم، خيمه گاه دربدری
سفره ای که مانده تهی از پنير و شير و عسل
صاحبش کجاست که نان می ستاند از دگری
زآن چه رفت هيچ مگوی خيز و راه چاره بجوی
بر زمين بپای و بپوی گر بر آسمان نپری
بم دگر مباد غمش، شاد و گرم باد دمش
سال نو رسيده ز راه، سال کهنه شد سپری
بر درخت عور نگر، زد جوانه بار دگر
بم دوباره می رسدش نوبهار و باروری

سفره چيده ام بنشين با سلام و اين همه سين
وين اميد عقده گشا از دلت مباد بری

 

20 اسفند ۱۳۸۲