جمعه ۱ آبان ۱۳۸۳ - ۲۲ اکتبر ۲۰۰۴

گفت وگو با مهندس عزت الله سحابی

دور اصلاح طلبی و انقلابی گری در ايران

اسماعيل آزادی

روزنامه شرق

 

دور جنبش های انقلابی و جنبش های اصلاح طلبی در ايران قصه مکرر جنبش های اجتماعی تاريخ معاصر ايران است. اگر در يکصد سال پيش ايرانيان برای جبران عقب افتادگی خود، از مدرنيته ای که جهان را فراگرفته بود، دست به انقلاب مشروطه زدند قريب ۷۵ سال بعد برای حفظ سنت ها و ارزش های دينی دست رد بر مدرنيته فرمايشی محمدرضاشاه زده و انقلابی متکی بر ارزش های دينی را در دهه های پايانی قرن بيستم پديد آوردند. از سوی ديگر ما در تاريخ معاصر ايران شاهد جنبش اصلاحی برای کنترل قدرت در دوران ملی شدن صنعت نفت بوده ايم اما متاسفانه جامعه ايران، هنوز در تفکيک و تعريف سنت و مدرنيته از يکسو و دين و آزادی از سوی ديگر، روی پله نخست ايستاده است و به زبان ديگر پس از يکصد سال ما هنوز مطالباتی را دنبال می کنيم که شکل و جوهر آن خيلی تغيير نکرده است. چرايی شکست های جنبش اجتماعی مردم ايران، شيوه مشترک خاموش کردن جنبش ها، عدم شکل گيری ساختار اجتماعی مدرن، نگاه امنيتی به جنبش های اصلاحی و... فضای بحث ما با مهندس عزت الله سحابی است.

 

آقای مهندس! در تاريخ معاصر کشورمان همواره شاهد يکسری جنبش های اجتماعی بوده ايم که گاه جامعه را به سمت انقلاب و گاه به سمت اصلاح پيش می برد اما کليات اين جنبش ها همواره با توفيق آنچنانی همراه نبوده است. يکی مانند بحث مشروطه خواهی که يک حرکت انقلابی بود و ديگری بحث جنبش ملی شدن صنعت نفت که يک جريان اصلاحی بود و هر دو شکست خوردند، بعد از آنها در سال ۱۳۵۷ با يک انقلاب مواجه شديم که آن هم نتوانست مطالبات مردم ايران را به صورت کامل برآورده کند و سپس در دوم خرداد با يک جنبش اصلاحی روبه رو شديم که آن نيز نتوانست موفقيت داشته باشد. لذا ابتدا تعريفی از اين فضا ارائه دهيد تا به بحث چرايی اين فرآيند بپردازيم؟

مطالبی که گفتيد سال ها مشغوليت ذهنی بنده است. جنبش اصلاح طلبی يا به اصطلاح رويکرد به مدرنيسم در ايران سابقه ۱۵۰ ساله دارد يعنی درست بعد از جنگ های ايران و روس ابتدا عباس ميرزا آغازگر اصلاحات بود که زود از بين رفت و بعدا در دوران سلطنت محمدشاه قائم مقام ها آن را شروع کردند سپس ميرزاتقی خان اميرکبير و بعد از آن ميرزا حسين خان سپهسالار در نحله اصلاح طلبی و مدرن کردن ايران تلاش کردند. سپس دورانی سکوت و بعد جنبش تنباکو و سيدجمال الدين اسدآبادی را داشتيم. تا اينجا يک شيفت بود زيرا تا زمان سيدجمال، جنبش مدرنيسم يا اصلاح طلبی ايران جنبشی بود که از داخل دولتمردان و طبقه حاکمه آغاز شد ولی از زمان سيدجمال الدين اين جنبش به داخل مردم شيفت کرد.

 

در واقع جنبش به بدنه اجتماعی سرايت کرد؟

بله. از اين تاريخ به بعد جنبش از درون اجتماع شروع شد و با هيات حاکمه مقابله داشت که با فاصله کمی به جنبش مشروطيت انجاميد. جنبش مشروطيت (نيز مانند انقلاب سال ۱۳۵۷) خيلی زود و سريع به پيروزی رسيد به اين معنا که با جنگ های درازمدت و مبارزات شديد و طولانی مدت همراه نبود؛ در واقع ارزان به دست آمد و همان ارزانی ابتدا موجب تهاجم استعمار خارجی (روس _ انگليس) شد و به موجب قرارداد ۱۹۰۷ دخالت کردند و بعد از فتح تهران و مجلس دوم مورگان شوستر را برای ايجاد يک نظام جديد مالی وارد ايران کردند و بعد دولتين انگليس و روس به ايران اولتيماتوم دادند و نهايتا به ايران حمله کردند که متعاقب آن جنگ جهانی اول شروع و ايران اشغال شد. بعد دوران سکوت است و بعد از پايان جنگ جهانی دوم مجلس سوم دارای قدری حرکت اصلاح طلبی است که با کودتای ۱۲۹۹ مواجه شد. البته جنبش در دوران کودتا خاموش نشد ولی سيدضياء رهبر کودتا بيش از سه ماه حضور نداشت و خارج شد اما سردار سپه بزرگ شد. اما جنبش همچنان وجود دارد اما بسيار کمرنگ، زيرا سردار سپه فعاليت هايی می کرد تا مردم را جذب کند. او در جذب مردم عادی موفق تر از اصلاح طلبان و دموکرات های داخل مجلس بود. در اين تاريخ هجوم خارجی موجب شکست جنبش می شود اما پس از آن مجددا اختلافات درون خود جنبش موجب ضعف آن می شود. به طوری که دوره ششم و هفتم مجلس قبل از انقلاب تقريبا ديگر مدرس و افرادی مثل ملک الشعرای بهار، ميرزا علی اکبرخان دهخدا، دکتر مصدق و امثال آن باقی نماندند و بقيه يا منحل يا در فضای آن زمان حل شدند. بعد از آن دوران سکوت ۱۶ ساله از ۱۳۰۴ تا شهريور ۱۳۲۰ است که در شهريور ۱۳۲۰ با رفتن رضاخان و ورود ارتش متفقين به داخل ايران مجددا جنبشی آغاز شد که خيلی تلاطم داشت تا به جنبش ملی شدن نفت و نهضت ملی می رسد. پيروزی نهضت ملی نيز مانند مشروطيت تقريبا سريع است و زود به پيروزی سياسی رسيد.

 

چرا اين نهضت ها اين قدر زود به پيروزی می رسند؟

در ادامه علت ها را عرض خواهم کرد. حتی همان جنبش ملی به رهبری دکتر مصدق در زمان خود حضور دکتر مصدق و قبل از کودتای ۲۸ مرداد دچار تفرقه درونی شد که باعث تضعيف آن گرديد به طوری که بعضی از عناصر همان نهضت و جبهه ملی تحت رهبری مصدق به صف مخالفان پيوستند مثل دکتر بقايی، مکی و... که حادثه نهم اسفند ۱۳۳۱ کار همين افراد بود که بعد هم به قتل افشار طوس و کودتای ۲۸ مرداد منجر شد. بعد از آن باز يک دوران شديد رکود و سکوت نهضت آغاز می شود بعد از آن نهضت مقاومت ايجاد شد که سال ۱۳۳۳-۱۳۳۲ را تا حدودی با موفقيت اداره می کند و جريانی را ادامه می دهد، توسعه و پيشرفت هايی هم دارد ولی باز مجددا اختلافات درونی موجب پاشيده شدن اين نهضت مقاومت می شود. تا به سال ۱۳۳۹ سال تجديد حيات جبهه ملی می رسيم که باز در آنجا هم حاکميت به آنها هجوم می کند ولی بيش از اين که فشار حاکميت موجب شکست جنبش مجدد جبهه ملی شود باز اختلافات درونی موجب پاشيده شدن می شود و به هرحال پس از قيام ۱۵ خرداد از سال ۱۳۴۲ دوران خاموش ديگری آغاز می شود که تا سال ۱۳۵۷_۱۳۵۶ که مجددا حرکت آغاز می شود ادامه دارد. اين حرکت نيز همچنان طبق معمول ايران خيلی سريع به پيروزی می رسد. به دنبال آن حوادث سال های ۱۳۵۹_۱۳۵۸ پيش آمد که در آنجا نيز اختلافات درونی در نهضت مشاهده می شود. البته درست است که در اينجا روحانيت يک قدرت بزرگی شد و تحت رهبری امام خمينی سامان يافت وليکن همين روحانيت در سال های دهه ۵۰ و قبل از آن خود به نهضت پيوسته بود و با نهضت ملی يکی بود. در واقع سال ۱۳۵۹_۱۳۵۸ نيز باز اختلافات درونی به طور عمومی موجب فروپاشی نهضت ملی شد تا به جنبش اصلاحات دوم خرداد ۱۳۷۶ می رسيم که در آن هم مقاومت و مخالفت جناح مخالف نقش اساسی داشت ولی در درون اصلاح طلبان هم انسجام کافی نبود. به هر صورت اين پديده که در جريان نهضت ملی ايران از زمان جنگ های ايران و روس آغاز شده بود و هميشه باعث شکست جنبش می شد.

 

در واقع ما در اين فرآيند عناصر تاريخی ثابت داريم؟

بله. بيش از آن که جنبش از طرف دشمنانش که گاه جناح استبداد و ارتجاع داخلی و گاه استعمار خارجی است (مانند قرارداد ۱۹۰۷ و غيره) ضربه خورده باشد عوامل مهم ديگری بوده اند که همه عوامل خارجی نبوده اند.

 

در واقع يک فرافکنی روانشناختی موجب اين قضيه شده است؟

بله _ کاملا - در حالی که اگر بخواهيم بگوييم عامل خارجی باعث اين مسئله شده، خوب اين عامل در مورد کشورهای ديگری نظير ما نيز وجود داشته است؛ مانند عثمانی که بعدا به ترکيه تبديل شد يا هندوستانی که تحت استعمار انگلستان بود و بعد از جنگ جهانی دوم مستقل شد يا کشورهای آسيای شرقی که در تمام اين کشورها استعمار حضور داشت، جناح های همکار با استعمار (استبداد داخلی) نيز در آنها وجود داشت اما با اين حال آنها از ما جلو افتادند. دموکراسی خواهی در ژاپن بعد از ايران شروع شد البته مدرنيسم در ژاپن اندکی جلوتر از ايران بود اما اينکه مدرنيسم مشخصا به دموکراسی طلبی برسد ژاپن موخر بر ايران بود در حالی که اکنون ژاپن هفت شهر عشق را گشته اما ما هنوز اندر خم يک کوچه ايم. اين واقعا يک سئوال بسيار مهم تاريخی و ملی ما است و به اين گروه، آن گروه، چپ، راست، مذهبی يا غيرمذهبی تنها نمی توان نسبت داد. يک بلا يا بيماری ای است که مجموعه ملی ما را در برگرفته است.

زيرا جريان استبداد به دليل فقدان يک موجوديت اجتماعی ريشه دار، قوی و پايدار پوشالی بود و در يک شرايط تاريخی که انسجامی نسبی و موقتی پديدار می شد شکست می خورد يا کوتاه می آمد و يا عقب می کشيد. در دوران قاجار دقيقا همين گونه شد و بعد از قاجاريه هم کودتای پهلوی که حاکم شد به همين شکل بود يعنی آرام آرام با مشروطه خواهان و آزاديخواهان مقابله داشت ولی هيچگاه اين مقاومت شديد، خصمانه و براندازانه نبود و به تدريج که مواضع را کسب کرد، سلطنت را گرفت و در سلطنت خود پيشرفت هايی کرد و عده ای از عناصر روشنفکر نيز با او همکاری کردند و وقتی سوار بر کار شد، سپس حمله کرد و همه را قلع و قمع کرد و ديگر نفسی درنمی آمد ولی اين دوران کوتاه بود. به طوری که در سال ۱۳۱۹ با آغاز فشار خارجی به خصوص از سوی انگلستان و با (زيرا ايران پايگاه آلمان شده بود) اندک مقاومت رضاخان، باعث فروپاشی خود او شد به طوری که او را وادار به رفتن کردند. وقتی رضاخان از ايران رفت نشان داد که آن نظام شاهی استبدادی، فوق العاده پليسی و ترسناک و مخوف اما خيلی پوشالی بود. چنانچه در شهريور ۱۳۲۰ همه چيز فروريخت و دولت ديگر کوچکترين اقتداری نداشت. بنابراين علت فروپاشی زودهنگام دولت های استبدادی يا عامل استعمار يا توفيق زودهنگام جنبش در پوشالی بودن حکومت بود.

 

و اين که نتوانسته بود يک ساختار مدرنی ايجاد کند؟

بله ساختارها سست بود و حکومت قادر به ايجاد يک ساختار مدرن نبود. مجددا اين حادثه را در سال ۱۳۵۶ می بينيم. مبارزات قبل از انقلاب به خصوص از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۶ جنبش های مسلحانه و جنبش های غيرمسلحانه قانونی مثل جبهه ملی و نهضت آزادی بودند ضمن اينکه روحانيت نيز تازه وارد صحنه شده و فعال بود (البته هر چند بنده ۱۱ سال از اين دوران را تا سال ۱۳۵۷ در زندان بودم) اما همواره شاهد بوديم هر حرکتی که انجام می گرفت نهايتا به نفع شاه تمام شده و شاه برنده بود و اين برای ما يک غصه بود.

 

چرا به اين شکل بود؟

چون شاه مورد حمايت جهانی بود و تمام قدرت های خارجی از او حمايت می کردند چرا که شاه واقعا به همه حتی به شوروی ها نيز امتياز می داد به اين دليل که همه پشتيبانش باشند و او را نگه دارند؛ بالاترين نگه دار نيز که خود آمريکا بود. لذا اين وضعيت موجب شد که شاه آنقدر به سيستم خود مطمئن بود که در ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۷ يعنی چند ماه قبل از پيروزی انقلاب با مک والاس معروف آمريکايی مصاحبه ای کرد _ مک والاس مطبوعاتی و خبرنگار کارکشته ای است که در تلويزيون NBC آمريکا به مدت ۶۰ دقيقه هر شب برنامه اجرا می کند و هر شب يکی از حوادث مهم جهانی را با عکس و خبرهای بسيار مفصل تشريح می کند و از پربيننده ترين برنامه های آمريکا است. مک والاس گهگاه مصاحبه ای با سران کشورها دارد و شگرد او در مصاحبه طرح سئوالاتی است که عمدا طرف مقابل را عصبانی کند تا او در اين حالت همه چيزها را بيرون بريزد. ايشان در مصاحبه خود با شاه سئوال می کند که گويی مردم ايران نسبت به حکومت شما اعتراضاتی دارند و به اين اعتراضات رسيدگی نمی شود اما شاه با غرور می گويد، برعکس مردم من و ملکه را دوست دارند. دوباره سئوال می کند که اعليحضرت آيا شما دچار بيماری خود بزرگ بينی نيستيد. با گفتن اين حرف شاه عصبانی می شود و جمله ای می گويد که خيلی مهم است و آن اينکه «ما در فارسی جمله ای داريم که می گويد مه فشاند نور و سگ عوعو کند» و آن را به انگليسی ترجمه می کند. اين حرف شاه حکايت از اين دارد که شاه بسياربسيار به آن سيستم يا ماشينی که ساخته بود اعتماد داشت که يکی دستگاه امنيتی بود که خود پنج دستگاه اطلاعاتی داشت که همديگر را چک می کردند و همچنين به دستگاه نظامی و قدرت حاکميت و اقتدار دولت خود خيلی اطمينان داشت و از سر غرور چنين حرفی زد. اين حرف در ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ بيان شد و چند روز بعد حادثه ۱۷ شهريور ۱۳۵۷ اتفاق افتاد که به قول سياستمداران و تحليلگران، کمر رژيم شاه را شکست و يک ماه و نيم بعد يعنی ۱۳ آبان ۱۳۵۷ شاه در تلويزيون حاضر شد و گفت: «من پيام انقلاب شما را شنيدم» در واقع و خيلی زود کوتاه آمد. اين جريان حاکی از آن است که درست است که شاه يک ديکتاتور بود و يک دستگاه ديکتاتوری بسيار عظيم و وحشتناک داشت و واقعا آن زمان ساواک در دنيا خيلی معروف بود اما همه اينها پوشالی بود و خيلی زود فرو ريخت.

 

شايد هم احساس می کردند که فقط با تکيه بر فرآيندهای امنيتی می توانند امنيت را حفظ کنند در حالی که می توانستند از مناظر اقتصادی، فرهنگی و... ضريب امنيت را بالا ببرند؟

بله، دقيقا. البته علی امينی شاه را قانع کرد تا آن اعلاميه را در ۱۳ آبان بدهد. امينی به اصلاحات اقتصادی اعتقاد داشت اما شاه آنها را دست کم می گرفت. به همين دليل هميشه هم در مصاحبه های خود می گفت «ما فقط يک مشکل داريم و آن هم تروريسم است.»

در ايران هميشه حاکميت ها دستگاه های اطلاعاتی، خبررسانی و... داشتند و می ديدند که مردم نوعا ساکت هستند، حرکتی نمی کنند، حرفی نمی زنند، حتی اگر ناراضی هم هستند باز هم صدايشان درنمی آيد و عاملی که به مردم جرات و جسارت تظاهر می دهد.

 

چرا اصلاح طلبان پس از دوم خرداد کاری از پيش نبردند؟

وقتی خاتمی در سال ۱۳۷۶ آن رای را آورد. جناح راست ابتدا دچار شوک فراوان شد ولی بعد از مدتی که فکر کردند متوجه شدند مخالفين آنها يعنی اصلاح طلب ها تيپ های مختلفی هستند و تفاوت هايی دارند. لذا تصميم گرفتند با استفاده از اين تفاوت ها و کار کردن روی اين تفاوت ها آنها را به جان هم بيندازند.

 

... و اين کار را کردند؟

بله. همين کار را کردند و گفتند «اگر هم مردم از اينها حمايت می کنند و تيراژ روزنامه های آنها زياد است به اين دليل است که آنها اجازه حضور دارند و اگر ما اجازه حضور را از دست اينها بگيريم ديگر مردم هم با اينها نيستند» پروژه تعطيل اصلاحات را دنبال کردند تا ابهت اصلاح طلبان را در نظر مردم بشکند. شايد اينها با خاتمی دشمنی ذاتی نداشتند ولی ديدند همين که خاتمی آمده و جنبش اصلاحات راه انداخته، موجب باز شدن دهان مردم شده است و مردم رو پيدا کردند. گفتند اگر ما خاتمی را فلج کنيم و او ناکام شود و نتواند وعده های خود را اجرا کند همان مردم از او جدا می شوند. اين کار را هم کردند و موفق هم شدند. وقتی مردم از خاتمی جدا شدند حمله به خاتمی را شروع کردند. به عنوان مثال لبه تيز صحبت های دکتر [] به سوی خاتمی است و همواره خاتمی، خاتمی می گويد به هر حال تصور آنها اين است که مردم نوعا ساکت هستند حتی اگر ناراضی باشند، مردم سرشان به زندگی معاشی خودشان بند است يا اگر هم رفاهی داشته باشند به تفريح و غيره می پردازند.

 

مگر اين که يک ليدر داشته باشند؟

بله و به امور سياسی کاری ندارند مگر اين که کسانی بيايند و به آنها آگاهی داده و قدری تکان بدهند لذا همه تصور آنها روی نيرو هايی است که به مردم جرات و جسارت می دهند. به علاوه از اختلافات درونی آنها نيز استفاده می کنند، آنها را در نظر مردم شکست می دهند و بعد از شکست حمله را شروع می کنند. به اين ترتيب جنبش ها در ايران زود شکست می خورند ولی زود هم می توانند خود را بازسازی کنند که اين بازسازی براساس اختلافات داخل جنبش های اصلاح طلب است.

 

آيا به نظر شما جوهر مشترک اين شکست ها يک ريشه نظری ندارد که جنبش های اصلاح طلبی از زاويه نظری آن را بررسی نکرده باشند و همان پيروزی زودهنگام باعث نمود و به عينيت رسيدن «جنبش بدون نظريه» شده باشد؟

البته بنده ادعای انجام کار علمی نمی کنم اما از سال ۱۳۳۴ اين سئوال برای ما مطرح شده است. منظور از ما شخص مرحوم مهندس بازرگان و در درجه بعدی بنده است. ما آن زمان به دليل فعاليت در نهضت مقاومت بازداشت بوديم. بنده به عنوان مسئول نشريات و آقای بازرگان نيز به عنوان فرد شاخص و فعال نهضت مقاومت ما در فروردين ۱۳۳۴ دستگير شديم. زمان بازداشت ما دقيقا با ضعف نهضت مقاومت همراه بود.

 

آن زمان شما چند ساله بوديد؟

من ۲۵ ساله بودم که در اسفند ۱۳۳۳ يک ماه بعد از عقد ازدواج بازداشت شدم و هفت ماه در زندان انفرادی بودم که دوران نامزدی را در انفرادی گذراندم (می خندد).

آزاد شدم (که توضيحات زيادی دارد) بعد از يکی دو هفته جدايی با آقای بازرگان با هم به انفرادی افتاديم (يک اتاق انفرادی در زندان زرهی يا همان لشکر زرهی آن زمان يا ستاد کل ارتش کنونی) و پنج ماه با هم بوديم. طبعا در آنجا خيلی بحث می شد. مسئله ای که برای ما مطرح بود اينکه جنبش هايی که انجام می شود پيش از آن که حمله و هجوم يا قدرت دشمن يا طرف مقابلش (استبداد داخلی يا استعمار خارجی يا اتحاد اين دو جريان) باعث شکست جنبش شود اختلافات و تفرقه درونی خود آنها موجب شکست جنبش می شود. مهندس بازرگان که خيلی از ما بزرگ تر بود و در رهبری جبهه ملی و با خود دکتر مصدق مربوط بود، می گفت: «اين کودتای ۲۸ مرداد به داد جبهه ملی رسيد و باعث شد جبهه ملی با آبرو کنار برود.» چون اگر دو ماه ديگر ۲۸ مرداد نشده بود کاشانی، بقايی، مکی و... که از جنبش جدا شده بودند يک جدايی ديگر نيز انجام می شد.

 

اما باز هم اين قضيه ريشه يابی نشد؟

بله. البته آن زمان با مهندس بازرگان به يک ريشه رسيديم و به دنبال آن اقداماتی انجام داديم اما بعد ها ما ديديم که آن هم کافی نبود و بايد ريشه ديگری برای آن پيدا می کرديم. بعد از کودتای ۲۸ مرداد نهضت مقاومت تشکيل شد، نهضت ابتدا با ابتکار و قدری جرات و جسارت مرحوم «حاج آقا رضا زنجانی» که کار هايی انجام داد و آغاز شد و بروز ها و نمو د هايی داشت که کم کم توانست عده ای را جمع کند. اين نهضت درست اواخر شهريور و اوايل مهر ۱۳۳۲ تشکيل شد اما تا آخر ۱۳۳۳ دچار دو _ سه انشعاب شد.

 

آيا اين همان بحران نظری نيست؟

بله. همان بحران نظری است. اولين انشعاب از نهضت مقاومت توسط حزب ايران انجام گرفت. حزب ايران حزبی مبارزاتی نبود بلکه عده ای روشنفکر تحصيلکرده بودند که ويژگی آنها سالم بودنشان بود علاوه بر اينکه قدری علايق وطنی و غيره داشتند، همين و بيشتر از اين نبودند. يعنی اهل مبارزه، مبارزه های سخت نبودند. مثلا آقای اللهيار خان صالح شخص خيلی سالم و پاکی بود اما اهل مبارزه نبود.

حزب ايرانيان می گفت اين رژيم ابتدا با کودتا به وجود آمد، هميشه هر جنبش يا نيرويی که حاکم می شود دو عنصر لازم دارد يکی پايگاه قانونی، ديگری پايگاه اقتصادی. در مهرماه سال ۱۳۳۳ قرارداد کنسرسيوم به مجلس رفت و تصويب شد. بنابراين پايگاه اقتصادی رژيم کودتا تحکيم شد زيرا درآمد نفت آغاز شد و پشتوانه ای قوی تر از سابق به و جود آمد. از لحاظ قانونی هم رژيم کودتا در پاييز و زمستان سال ۱۳۳۲ انتخابات دو مجلس سنا و شورای ملی را آغاز کرد بنابراين در سال ۱۳۳۳ هر دو مجلس مشغول به کار بود که قرارداد کنسرسيوم را تصويب کرد. لذا استدلال حزب ايرانيان اين بود که «دولت از لحاظ قانونی نيز تثبيت شده است نمی توان به آن رژيم کودتا گفت چون ظاهرا رژيمی تثبيت شده و قانونی است و در مجلس نيز اکثريت دارد، به همين دليل بايد فعاليت نهضت مقاومت را کنار گذاشت.» به اين ترتيب افرادی نظير دکتر شاپور بختيار که آن زمان خيلی فعال بود و اللهيار خان صالح و عده ای از سران حزب ايران گفتند نهضت مقاومت بايد تعطيل شود و از نهضت کنار رفتند. به اين ترتيب نهضت يکباره ضعيف شد زيرا ناگهان يک عنصر قوی داخلی آن که سابقه تشکيلاتی هم داشت کنار رفت چون همه آنها وزير و وکيل زمان مصدق و شخصيت بودند، لذا عملا خيلی ضعيف شد.

تز حزب ايرانيان اين بود که چون پايگاه اقتصادی و قانونی دولت تحکيم شده است ما بايد آن را به رسميت بشناسيم و بعد خودمان به عنوان يک حزب مخالف در درون اين سيستم به شکل دوفاکتو فعاليت کنيم. اما تيپ هايی مثل مهندس بازرگان، مرحوم رحيم عطايی، پدر بنده و حاج آقا رضا زنجانی می گفتند: «درست است که اينها قدرت قانونی پيدا کرده اند اما ماهيت آنها که عوض نشده است و همه می دانيم که اينها با حمايت آمريکا و انگليس حاکم شده اند و علاقه ای به مسائل و مشکلات وطنی ما ندارند، دردشان حکومت خودشان است و... پس بايد مبارزه با اينها را ادامه دهيم، زيرا به رسميت شناختن شان يعنی همان به رسميت شناخت ماهيت شان، ماهيتی که ما آن را قبول نداريم.» بنابراين در داخل نهضت مقاومت اختلاف افتاد، عده ای معتقد به تعطيل شدن نهضت بودند و عده ای نيز اعتقاد داشتند نهضت مقاومت بايد ادامه پيدا کند.