شنبه ۲۹ شهريور ۱۳۸۲ - ۲۰ سپتامبر ۲۰۰۳

خوِيشاوندانم

 

پابلو نرودا ( شاعر شيليائی 1904/1973 )

 

برگردان : محمد ايل بيگی

 

 

 

و من می گويم  : ديروز ، خون !

بيائيد و ببنيد خون ِ جنگ را !

اما اينجا چيز ديگری بود .

شليک گلوله ها از پا در نمی آوردند ،

من گوش نمی دادم در شب

گذر کردن ِ

رودخانه ای از سربازان

دررو

بسوی ِ مرگ .

دراينجا ، درکمرگاهِ کوه ها ، چيز ديگری بود :

رنگ ِخاکستری ای که می کُشت ،

دودی ، کردوخاکِ معادن يا سيمان ،

تمام ِ ارتشی تيره

پيشروی می کرد

در روزی بدون ِ پرچم

ومن ديدم در کجا زندگی می کرد

انسانِ درخودخميده ،

احاطه در  تختهء درهم شکسته ،

خاک ِ گَندآلود ، حلبی ِ زنگ زده ،

و من می گويم : " تابه خرخره دارم ؛ بس است ! " ،

من می گويم : " هيچ گام ِ ديگری دراين انزوا برنخواهم داشت " .

بايد ديد که ازآنزمان تابه حال همه چيز تغيير کرده است .

شايد که سرزمين ها پوست انداخته اند

و شايد درک کرده اند که عشق محتمل ست .

ديديم که هيچ درمان ِ ديگری نيست بجز از دادن ،

روشنائی آمد و درهمه جا

بسختی

سوزاند زبانهء آتش گداخته را

که من درگودیِ دستانم داشتم .

[ تاريخ ِ برگردانی : 28 شهريور 82 / 19 سپتامبر 03 ]