خوِيشاوندانم
پابلو نرودا ( شاعر شيليائی 1904/1973 )

برگردان : محمد ايل بيگی
و من می گويم :
ديروز ، خون !
بيائيد و ببنيد خون ِ جنگ را !
اما اينجا چيز ديگری بود .
شليک گلوله ها از پا در نمی آوردند ،
من گوش نمی دادم در شب
گذر کردن ِ
رودخانه ای از سربازان
دررو
بسوی ِ مرگ .
دراينجا ، درکمرگاهِ کوه ها ، چيز ديگری بود :
رنگ ِخاکستری ای که می کُشت ،
دودی ، کردوخاکِ معادن يا سيمان ،
تمام ِ ارتشی تيره
پيشروی می کرد
در روزی بدون ِ پرچم
ومن ديدم در کجا زندگی می کرد
انسانِ درخودخميده ،
احاطه در تختهء
درهم شکسته ،
خاک ِ گَندآلود ، حلبی ِ زنگ زده ،
و من می گويم : " تابه خرخره دارم ؛ بس است ! " ،
من می گويم : " هيچ گام ِ ديگری دراين انزوا برنخواهم
داشت " .
بايد ديد که ازآنزمان تابه حال همه چيز تغيير کرده است .
شايد که سرزمين ها پوست انداخته اند
و شايد درک کرده اند که عشق محتمل ست .
ديديم که هيچ درمان ِ ديگری نيست بجز از دادن ،
روشنائی آمد و درهمه جا
بسختی
سوزاند زبانهء آتش گداخته را
که من درگودیِ دستانم داشتم .
[ تاريخ ِ برگردانی : 28 شهريور 82 / 19 سپتامبر 03 ]