سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۱ - ۲۱ اکتبر ۲۰۰۳

شوريدگی و دسته گل های تازه

تقی روزبه

t.roozbeh@freenet.de

 

اعطای جايزه نوبل دربين ايرانيان واکنش های گوناگونی را برانگيخته است. تعلق اين جايزه به يک زن مدافع حقوق بشر و دگرانديش ولو اصلاح طلب و قانون گرا موجب خشنودی تمامی آزادی خواهان گشته و فرصت های بالقوه و بالفعل تازه ای را جهت تقويت مبارزات آزاديخواهانه مردم ايران ونيز تقويت حمايت های جهانی از اين مبارزه فراهم ساخته است. گرچه چون و چرا و ارائه ارزيابی های گوناگون حول پی آمدهای اين واقعه فی نفسه هم مفيد است و هم طبيعی، اما آن چه که غيرطبيعی است نوعی شوريدگی و استنتاجات مبالغه آسا و مطلقا بی ربطی است که برخی گرايشات از ظن خود بعمل آورده و تعلق اين جايزه به خانم عبادی را نشانه پيروزی سياست های حتی بعضا ور شکسته خود بشمار آورده اند. آن چه که به انبوه زنان و مردان استقبال کننده از شيرين عبادی مربوط می شود هيچ چيزی بهتراز شعارهای مخابره شده خود آنان نمی تواند نشان دهنده منويات و رويکردهای آنها باشد. براساس اين شعارها آن ها با به چالش کشيدن کليت نظام حاکم، خواهان آزادی و عدالت بوده و درهمان حال صراحت داده اند که با خاتمی و دستگاه حاکم و از طريق اتکاء به قوانين نطام موجود، اين آزادی حاصل شدنی نيست. لذا آن ها خواهان پس گرفتن رأی خود و استعفاء او شده و از جنبش ۲۰ خرداد و بی اثرشدن تهديدات(توپ و تانک و بسيجی) در برابر مطالبات خود سخن به ميان آورده اند. باين ترتيب روشن است که استقبال و ابراز شور مردم در تعلق گرفتن جايزه صلح نوبل به يک شهروند زن ايرانی، در وجه غالب خود از شوريدگی و شيفتگی فاصله داشته و بدور از توهم پراکنی ها، يک حمايت مشروط و معين و حتی بعضا حمايت انتقادآميز محسوب می گردد. اما شوريدگی پاره ای از نيروها و افراد مقيم خارج از کشور داستان ديگری است. دريافت جايزه مزبور فرصتی فراهم ساخت تا مکنونات و کم مايگی شماری از افراد و نيروهای پر ادعا و ميان تهی که برخا عنوان اپوزيسيون و داشتن منشورهای رهائی بخش را هم يدک می کشند به نمايش گذاشته شود. نوشته حاضر نگاهی دارد باين همه بيمايگی و باين همه فطيربودن.

درجستجوی ناجی!

يکی از مشکلات بزرگ جنبش ضداستبدادی يک صدساله اخير مردم ايران آسيب پذيری و "شکست از درون" بوده است. روی ديگر سکه آن بوده است که جنبش ضد استبدادی غالبا بر دشمن بيرونی و رودر روی خود غلبه کرده، اما در همان حال با از دست دادن پويائی خود به بازتوليد استبداد و ارتجاع مبادرت کرده است. تجربه انقلاب مشروطيت و جنبش ملی کردن نفت و بويژه انقلاب بهمن گويای همين واقعيت تلخ است. بنابراين مبارزه عليه استبداد درصورتی می تواند گامی بجلو برداشته و در راستای جايگزين براستی دمکراتيک پيش رود که بتواند علاوه بر مقابله رو در رو با استبداد، هم زمان با خطر بازتوليد استبداد و ارتجاع از درون خود نيز مقابله نمايد. در کلی ترين بيان منشأ زاينده اين استبداد را بايد در عدم شفافيت و التقاط گفتمان دمکراتيک و شبه دمکراتيک حاکم براردوی ضد استبداد از يکسو و نبود نهادها و سنگرهای مستقل و مدافع گفتمان دمکراتيک در سطوح گوناگون از ديگر سو دانست.نوشته حاضر قصد پرداختن به اين مقوله و جوانب گوناگون آن را ندارد. اما تأکيد می کند که از مهم ترين تجليات بستر فرهنگی که زاينده استبداد نوين است، همانا روحيه پناه بردن به ناجی است که خود مولود حاکميت استبداد ديرپا، فقدان نهادها و تشکل های مستقل و ريشه دار مدنی و بالأخره فقدان سنت نقد پيگير و سازنده از فرهنگ رسوخ يافته استبداد است.در واقع جستجو برای ناجی جهت نجات از وضعيت گرفتار آمده، که در ناخود آگاه و بعضا حتا خود آگاه بسياری از ما لانه کرده،از علل تسهيل کننده ظهور محمدرضا شاه ها و خمينی ها بوده و بندنافی است که ما را به قلمرو فرهنگ استبداد ديرپا پيوند می زند. روحيه رهبر تراشی و کشف ناجی که بيان استيصال و بيگانگی از توانائی های خود و از سوی روشنفکران بيان بی اعتماديشان به توانائی مردم در تعيين سرنوشت خود است، چنان در اعماق روح و روان ما ريشه دارد که با جرئت می توان گفت که استقرار دمکراسی و پذيرش عملی حق حاکميت مردم بر سرنوشت خود، بدون لاروبی اين پس مانده های فرهنگی استبداد مزمن شدنی نيست.

نگاهی به شماری از موضع گيری های تيپيک مدعيان جامعه مدنی و آزادی و دمکراسی، درمورد جايزه نوبل امسال و پی آمدهای مترتب برآن نمونه گويائی از جان سختی پس مانده های اين فرهنگ استبدادی و بيان شوريدگی و وانهادگی اين گونه روشنفکران است و البته خواهيم ديد که بی ارتباط با اهداف سياسی واجتماعی آن ها هم نيست.

بی ترديد واکنش آقای حسين باقر زاده درمورد اين جايزه گوی سبقت را از ديگران روبوده و "نمره بيست" را بخود اختصاص می دهد. او درنوشته خود شيرين عبادی را هم چون موسای پيامبر به تصوير می کشد که برای نجات يهوديان سرگردانی که در فقدان رهبر و راهنما به گوساله های سامری پناه برده اند،مبعوث و برگزيده شده است. موسايی که با ده فرمان خود( چند بند منشور حقوق بشر) هم چون نقطه نور و جرقه ای دراسلو جرقه زده و درپاريس تلألو يافته و بارسوخ به اعماق رو ح و روان ايرانيان بهمراه ده فرمان آزادی بخش خود وارد ايران می شود!(حالا شما بپدا کنيد تفاوت ماهوی اين نگر ش را با دکترين ولايت فقيه و متولی گری ی که مردم (عوام الناس) را رمه ها و صغيرانی می داند که بايد با عصای ولايت به چرا گاه سرسبز و بهشت سعادت برده شوند). براساس يافته های آقای باقرزاده،خانم شيرين عبادی تنها فردی است که قادر است سکان انتقال جامعه دستخوش استبداد جمهوری اسلامی به جامعه مردمسالار را با کم ترين درد سازمان بدهد. و اولين ثمره آن هم می تواند اين باشد که به او و کسانی هم چون او اجازه شرکت در انتخابات دوره هفتم مجلس را بدهند. که اگر چنين چنين شود در يک چشم بهم زدن تمامی درب های قفل شده يکی از پس از ديگری گشوده خواهند شد.

شايد ديگر لازم نباشد بيش از اين از شوريدگی بيرون از وصف آقای باقرزاده و جهان مجازی وی سخن بگوئيم.اما حيف است در تکمله آن از دو يافته بکر ديگر ايشان سخنی به ميان نيايد. اولی مربوط می شود به توجيه و چرائی اصرار بيش از حد خانم شيرين عبادی درمورد رابطه اسلام و دمکراسی که بحق اعتراضاتی را ازسوی افراد و نيروهای مدافع جدائی دين از دولت و مدافعان دمکراسی بر انگيخته است و دومی هم تعيين نرخ است در ميان دعوا برای منشور ۸۱ . اولی براستی اوج نبوع آقای باقرزاده و توان تاکتيکی وی را هم چون جواهر درخشانی به نمايش می گذارد. وی با شيفتگی زايد الوصفی می گويد که شيرين عبادی در برابر رژيم اسلامی بخوبی به رمز و راز هنر بازی با آتش واقف است. بر اساس اين يافته و البته تعميم آن می توان فهميد که برای تعميق هنر بازی با آتش و باهدف خلع سلاح رژيم(يا خود، کداميک؟) بهتر است که اپوزيسيون، و لااقل نيروهای مقيم داخل کشور، بجای شعار جدائی دين از دولت، با شعار خود رژيم(مردم سالاری دينی)و پيوند دمکراسی و اسلام وارد ميدان شوند. والبته اين که دراين ميان چه برسر لائيسيته و مطالبات مردم خواهد آمد مهم نيست. مهم آنست که از طريق بکارگيری هنر بازی با آتش خود را بيمه کرده ايم و شعار حريف را از چنگش ربوده ايم. و اما براساس يافته و بافته دوم، آقای باقرزداده مدعی شده است که با تعلق اين جايزه به شيرين عبادی حالا ديگر همه جا سخن از آن است که محتوا يعنی دمکراسی مهم است و شکل يعنی جمهوری امری است فرعی و طرح و اصرار بر آن را مشغله ذهنی گروهی از روشنفکران می داند. باين ترتيب از جمله برکات جايزه نوبل امثال يکی هم آنست که اثبات کننده نظر آقای باقر زاده در مورد دموکراسی و حقانيت منشور ۸۱ است. البته آقای باقرزاده دليل و يا دلايل وجود رابطه علی بين جايزه و درستی منشور را توضيح نمی دهند و لابد اين بر عهده خود خوانندگان است که اين رابطه را کشف کنند(آخر نمی شود که نويسنده تمام لقمه ها را حاضر و آماده در دهان خواننده گان خود بگذارد). حاصل تلاش من بعنوان يک خواننده در يافتن اين رابطه پيچيده چنين است:می دانيم که الگوی حرکت موسوم به منشور ۸۱ برگرفته از الگوی چکسلواکی و منشور موسوم به ۷۹ آن ديار است. الحق منشور ۸۱ همه اسباب بزرگی را داشت به جز واسلاو هاول خود را. تلاش های تاکنونی آقای باقرزاده برای يافتن اين گمشده بی نتيجه مانده بود. ولی ناگهان در پی جرقه و نور ساطع شده از کميته اسلو(باتوجه به اينکه وی مدعی است که انتخاب گروه ۵ نفره اسلو، می تواند سرنوشت کشور ما را رقم بزند) آتشی در ذهن وی شعله ور گرديدکه حاصل آن "يافتم يافتم، گمشده را يافتم" بود. چه کسی بهتر از خانم شيرين عبادی که از قضا از اعضاء قبيله حقوق بشرهم بشمار می رود، می توانست و می تواند خلأ منشور ۸۱ را پرکند؟. باين ترتيب می توان گفت که منشور۸۱ (ده فرمان)، موسای نجات بخش خود و نجات دهنده امت سرگردان و گوساله پرست را پيداکرده و همين کشف بزرگ موجب اين همه شوريدگی در نزد آقای باقرزاده شده است.

گاهی باخود فکر می کنم که چقدر خوب می شد که خانم شيرين عبادی سخنانی را که درتهران با آن همه صراحت مطرح کرد قبل از پروازش از پاريس مطرح می ساخت. سخنانی که با صراحت کافی بيان می کند "که جای مدافع حقوق بشر در قدرت نيست. خطاب فعالان حقوق بشر حکومت ها هستند. فعال حقوق بشر بايد پاسخگوی افراد خاموش جامعه باشد. او نبايد جزو حاکمان باشد. اگر ورود به عرصه سياسی را دست بابی به قدرت معنا کنيد،خدا آن روز را برای من نياورد". چقدر خوب می شد که خانم شيرين عبادی قبل از حرکت به کشور، کلاس کوچکی با حضور اين "مدافعان حقوق بشر" برپا می کرد و اندکی معنای دفاع از حقوق بشر را برايشان تشريح می نمود. شايد در آنصورت ما شاهد اين گونه رفتارهای مضحکه آميز ازسوی روشنفکران مدعی حقوق بشر و دمکراسی نبوديم. آقای باقرزاده البته در مقاله خود فقط به تعيين نرخ مزبور بسنده نکرده و سوار بر رخش چوبين در جهان فانتزی خود به تاخت و تازش ادامه داده و با خط و نشان کشيدن به مخالفينی که به "دمکراسی" بر آمده از ائتلاف سلطنت و جمهورری خواهان به ديده منفی وناباوری می نگرند، سند اخير انجمن اسلامی دانشجويان اميرکبير و مصاحبه يکی از دانشجويان با راديو فردا را بعنوان اقامه دليل برخ می کشد.گويا داستان تراژدی-کمدی منشورهای رهايی بخش در کشور ما هم چون داستان هزار و يک شب قصد پايان گرفتن ندارد. منشورهايی که بجای گشودن راه و روش نوين، خود بانکسار نور و ايجاد کانون های کاذب و سراب گونه تبديل می شوند. توسل جستن به حرکت های مقطعی و موردی، بويژه در شرايط انتقالی، برای اثبات درستی هيچ برنامه و منطقی کارآئی نداشته و نمی تواندجای حجت و برهان را بگيرد و توسل به آن ها بعنوان دليل و نه شاهدی بر دليل، خود نشان دهنده ضعف برهان و پوپوليسم گرائی است. و البته جامعه ما تجربه فاجعه آميز مستی توده ای برخاسته از هيجانات برانگيخته شده توسط فاشيسم مذهبی در اوائل انقلاب و نتايج فاجعه بار توهم نسبت به خمينی و گرد آمدن حول رهبر نجات بخش را با تمام گوشت و پوست خود آزموده است. با اين همه گفتنی است که حتی آن واقعيت مورد استناد قرار گرفته، به نحو بارزی برخلاف ادعای آقای باقرزاده است. اما شيفتگی وی نسبت به يافته های خود چنان نيرومند است که چونان منشوری حتی همين واقعيت ها را منکسر و دفرمه بازتاب می دهد. وقتی منشوری تا بدين حد انوار بيرونی را واژگونه بازتاب می هد براستی بايد فکری برای اين دوگانگی بين واقعيت و ذهنيت کرد. برای اين که بدانيد ضخامت و قدرت انکسار اين منشور تاچه حد است شما را به خواندن آن سند دانشجويان ارجاع می دهم. دراين سند دو سه صفحه ای که آقای باقرزاده آن را دليل حقانيت نظر خود عنوان کرده است، ۵بار از ضرورت ائتلاف و يا تشکيل جبهه فراگير مدافعان جمهوری سخن به ميان آمده است. اما واقعيت آنست که آقای باقرزاده نسبت به دوچيز شرطی شده است. نخست آن که هرجا کلمه دمکراسی و فراگير را ديد، فکر می کند همه دارند از جبهه فراگير دمکراسی مورد نظر وی سخن به ميان می آورند و دوم آن که او همواره براساس زيگ زاگ های امواج در حال حرکت مواضع خود را شل و سفت می کند.

********

گرچه شوريدگی آقای باقرزاده در اوج است اما او دراين شوريدگی تنها نيست. بعنوان مثال نوشته های آقايان علی کشتگر و مصطفی مدنی و فرخ نگهدار را بخوانيد تا ببينيد که دامنه لرز اين تب تا کجاست:

آقای کشتگر شيرين عبادی را عنصر تعيين کننده طيف پراکنده و ناهماهنگ طرفداران دمکراسی می داند و می گويد جنبش ما به چنين نقشی نيازمندبود. همان گونه که مشهوداست اين نظر نيز صراحتا درمان درد پراکندگی را نه از پائين بلکه از بالا و در ظهور يک شخصيت بصف کننده جستجو می کند. آقای مصطفی مدنی از ديگر همتايان شوريده خود سبقت جسته با کانديد کردن شيرين عبادی بعنوان رياست جمهوری آينده، از خاتمی می خواهد که با گماشتن گارد نگهبان، حفاظت از جان وی را بعهده بگيرد. انگار که معضل بزرگ جنبش ضد استبدادی و دموکراتيک جامعه ما عدم يافتن فرد مناسب برای رياست جمهوری بجای خاتمی بوده است، که اينک ايشان موفق به کشف آن شده است . داستان تلقی اين آقايان از آلترناتيو و مسخ آن به ظهور يک شخصيت فراگير و نجات بخش داستان ديگری است که پرداختن به آن خارج از حوصله اين نوشته است. اما در ادامه بررسی شوريدگی ها، بايد اذعان کنم که شوريدگی آقای فرخ نگهدار نيز در نوع خود منحصر به فرداست. او می گويد در طی عمر خود بندرت با چنين هيجانی مواحه شده است. او روز دريافت جايزه را بهترين روز قرن بيست و يکم عنوان می کند. با توجه باين که هنوز از قرن بيست و يکم ۹۷ سال ديگر باقی مانده است خود می توانيد ابعاد اعجاز آفرين و پيشگويانه اين شوريدگی درکشف بهترين روز و ساعت قرن بيست و يکم را حدس بزنيد. با چنين درجه ای از شوريدگی و هيجان زدگی آن هم در عصر اينترنت که فاصله بين نوشتن و انتشار به صفر رسيده است، بهتر نيست که آقايان لااقل قدری صبر کنند و هنگامی قلم برروی کاغذبياورند که اندکی هيجاناتشان فروکش کرده است؟! از مزاح که بگذريم بايد گفت که بيشتر از خود اين شوريدگی يافته های آقای نگهدار درمورد پيروزی کامل باورهای وی نسبت به مبارزه صددرصد مسالمت آميز، صددرصد علنی(که البته خود کميته صلح نوبل هم با تصميم گيری در پشت درهای بسته و با عدول خود ازاين يافته ها نسبت به آن ها جفا کرده است) و صددرصد قانونی درمورد شيوه مبارزه و شماری ديگر از باورهای وی دارای اهميت است. بياد داريم که او زمانی تلاش زيادی را بکار گرفته بود تا سازمان اکثريت نيز هم چون نهضت آزادی(با در نظر گرفتن اين واقعيت که نهضت آزادی درداخل بود و اکثريت درخارج) التزام به قانون اساسی را بپذيرد تا هيچ گونه محدوديتی در فعاليت صددرصد علنی و قانونی نداشته باشد. و اکنون نيز در قالب "برای اتحاد جمهوری خواهان" تلاش وافری را بکارگرفته است تا هم چنان مشی تمکين جمهوری اسلامی به قواعد مردمسالاری يعنی مشی مورد نظر آقای نگهدار وهم فکران او را پی بگيرد. اما اينک که اين تلاش ها هم راه خطر روز افزون غرق شدن کشتی جمهوری اسلامی، خود با خطر غرق و فروپاشی و لاجرم ناکامی رو به تزايد روبرو است، با تعلق جايزه نوبل به خانم عبادی، ظاهرا مفری تازه يافته و با احساس دوپينگ شدگی، برهانی بس قاطع و خرد کننده دراثبات حقانيت خويش پيدا کرده است. البته او نيز بطور روشن رابطه علی بين يافته های خود با جايزه نوبل را روشن نکرده است و خواننده را با اين سؤال که آن ها را يافته تلقی کند يا بافته بحال خود رها کرده است. با مروری چند باره به اين نوشته پاسخ من باين سئوال بقرار زير است تا نظر شما چه باشد:

واقعيت آنست که در کائنات آقای نگهدار، مردم نه بعنوان سازندگان واقعی تاريخ و جامعه خود بلکه به عنوان نقش آفرينان درجه دو و فعل پذير مطرح اند. آنان در تعيين سرنوشت خود هيچ نقش واقعی ندارند. و مهم تر از آن نبايد داشته باشند. اصولی چون خود رهانی و خود حکومتی مردم از نظر وی شعارهای توخالی بيش نيستند. تمامی فرمولاسيون ها و تلاش های تئوريک آقای نگهدار صرف آن می شود که حق نافرمانی مدنی، حق سرنگونی و پايئن کشيدن استبداد( ولو آنکه تمامی تلاش های ممکن و مسالمت آميز از سوی مردم در اين راه بکارگرفته شود) و حق انقلاب عليه نظام تاريک انديش و خود کامه از سوی مردم-آن هم در شرايطی که تمامی راه های ديگر با بن بست کامل مواجه شده و کوس اصلاحات مرد طنين فراگيری يافته است- نامشروع و نابخردانه قلمداد گردد. "قانون" و علنيت يعنی تمامی مقررات رژيم و چه بايد ها و نبايدهای آن صددرصد بايد مورد پذيرش باشد. دراين کائنات نيروهای دخيل و نقش آفرين، منحصر به دولتمردان داخل کشور و عوامل بين المللی هستند. واقعيت آنست که با شکست اصلاح طلبان و پروژه اصلاح طلبی در داخل کشور، آقای نگهدار اميد و آرزوی خويش را با اتکاء به اهرم های داخلی ازدست داده و حالا بيش از هرزمانی به عوامل بين المللی دخيل بسته است. گرچه او با عوامل بين المللی ازنوع خشنش يعنی سياست های دولت بوش همان گونه که خود تصريح کرده مخالف است و اين جای خوشحالی دارد، اما درهمان حال برآمد سياست کشورهای اروپائی نسبت به کشور ايران که اعطای جايزه به شيرين عبادی عالی ترين فراز آن است، او را سخت در شوريدگی و اميد زايد الوصفی در يافتن اهرم تازه ای برای پيش برد مشی تمکين فروبرده است .مگر ارشيميدس نگفته بود به من تکيه گاهی بدهيد تاکره زمين را جابجا کنم. پس با پيداشدن اهرم کشورهای اروپا چرا او نتواند قدرت سياسی را بسمت ايده آل های خود رهنمون شود؟!

*******

شيرين عبادی در يکی از آخرين سخنان خويش در داخل کشور يک بارديگر با صراحت کامل و به مثابه مشی قاطع خود اعلام کرده است که او بعنوان يک مدافع حقوق بشر هم

چنان در چهارچوب قوانين جمهوری اسلامی به فعاليت های خود ادامه خواهد داد. گرچه اين سخنان غير منتظره نبوده و ادامه همان مشی تاکنونی وی است. با اين وجود در فضای پس از دريافت جايزه نوبل و انتظارات عجيب و غريبی که گزينش وی در برخی اذهان بر انگيخته است، به نحو خيره کننده ای محدوديت ها و ظرفيت های او را در برابر اين انتظارات به نمايش گذاشته است. اگر بپذيريم که با شکست پروژه اصلاح جمهوری اسلامی يعنی مبارزه برای مردم سالاری درچهارچوب قوانين حاکم(واقعيتی که اخيرا حتی توسط يکی از تئوريسين های بنيان گذار اين اصلاحات يعنی سعيد حجاريان با شعار اصلاحات مرد، نيز مورد تصديق قرار گرفت) دوره جديدی از مبارزات مردم برای برقراری دمکراسی آغاز شده است که به نوبه خود گفتمان متفاوتی را می طلبد، گفتمانی که نقش آفرينی خود مردم و جنبش ها و تشکل های بر آمده از آن، بهره گيری از مبارزه فراقانونی و نافرمانی مدنی برای حکومت ناپذير ساختن رژيم جمهوری اسلامی و بهره گيری از فشارهای جهانی دروجه مثبت خود و برپايه تحولات روندهای داخلی شاه بيت آن محسوب می شود، دراين صورت به عمق بيگانگی گفتمان شيرين عبادی( بر پايه مبارزه برمبنای مقررات و بايدها و نبايدهای رژيم) با گفتمان مورد نياز جنبش ضداستبدادی-دمکراتيک در اين مرحله از رشد خود بهتر پی خواهيم برد. و از آن بيشتر به عملکرد مخرب کسانی پی خواهيم برد که نسبت به جايگاه و نظرات شيرين عبادی توهم پراکنی کرده و در پشت اقدامات محدود و اصلاح گرايانه وی* سنگر گرفته و درتلاشند تا سوار بر موج احساسات برانگيخته شده و قابل فهم نشأت گرفته از اختصاص جايزه نوبل به يک شهروند ايرانی و مدافع حقوق بشر، آن را دستمايه ای برای زنده کردن "نعش متعفن مرده" و تئوری های ورشکسته خود قرار دهند.

۱۸سپتامبر ۲۰۰۳

* بی ترديد اين گونه اقدامات و فعاليت ها در افشاء نقض حقوق بشر و تشکيل "ان جوها" و نهادهای مستقل از دولت با بهره گرفتن از گسست ها و فرصت های هرچند کوچک در ساختار نظام کنونی، هم ممکن و هم مفيداست، بشرط آن که جايگزين راهبرد اصلی اين مرحله از جنبش دمکراسی نشود.