سه شنبه ۱ مهر ۱۳۸۲ - ۲۳ سپتامبر ۲۰۰۳

نقش چپ ها در سقوط آلنده

مصاحبه با جورج ادواردز نويسنده و سياست مدار شيليايی که در دوران آلنده سفير شيلی در بروکسل، هاوانا، ليما و پاريس بود. او بعد از کودتای ۱۹۷۳ به مدت پنج سال در خارج از کشور بسر برد. کتاب معروف او "خاطراتی از پابلو نرودا" می باشد.

لاله حسين پور

 

هفته نامه تسايت چاپ آلمان، شماره ۳۸

 

س: آقای جرج ادواردز، کمتر نويسنده شيليايی مثل شما هست که در ضمن به عنوان سکرتر و دوست نزديک پابلو نرودا، با کودتايی که در کشورتان انجام گرفت و هم چنين با کشور کمونيستی کوبا که از نزديک با آن آشنا بوديد، مقابله کرده باشد. چه خاطراتی از ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ که باعث قدرت گرفتن خونين پينوشه گشت، داريد؟

ادواردز: من در آن زمان به عنوان سفير شيلی در پاريس بودم. پابلو نرودا که رئيس و دوست نزديک من بود، به علت بيماری سختی که داشت ، در خانه اش در شيلی بستری بود، و چند روز بعد از کودتای پينوشه جان سپرد. هيچ وقت از خاطرم نمی رود. انگار که ديروز بود. من با يکی از ناشرين معروف اسپانيايی که کتاب های مرا چاپ می کرد، قرار ملاقات داشتم. نوه ام سراسيمه وارد اتاق می شود و می گويد: "کاخ رياست جمهوری را بمباران کردند". کاخ رياست جمهوری محل اقامت آلنده بود. ما همه وحشت زده مقابل تلويزيون نشستيم. در همين لحظه دانستم که دمکراسی در شيلی برای يک دوره از دست رفته است. برای يک دوره بسيار طولانی! اتفاقی که افتاده بود نه تصادفی بود و نه يک باره به وقوع پيوسته بود. احساس عجز و ناتوانی که در آن زمان به من دست داد، بی شباهت به شرايط اسپانيا در سال های ۱۹۳۰ نبود و البته به اضافه يک فرانکيسم که سال ها در آن کشور لانه کرد.

 

س: البته شيلی فرق هايی داشت. در شيلی قبل از آن هرگز جنگ خانگی بروز نکرده بود.

ادواردز: شايد يک جنگ خانگی علنی وجود نداشت. اما به صورت پوشيده بطور يقين وجود داشت. اشتباه بزرگ آلنده اين بود که نتوانست حمايت اقشار متوسط را جلب کند و بدينوسيله مانعی شود در مقابل ماجواجوئی های فاشيست ها. متأسفانه هيچ اتحادی نيز مابين حزب حاکم و حزب دمکرات- مسيحی که دمکرات ترين جناح مخالف حکومت بودند، وجود نداشت. و هر شکستی که مذاکرات فی مابين می خورد، به مثابه چراغ سبزی بود به ارتش که کم کم خود را قوی، گسترده و آماده می کرد. به اين ترتيب سرنوشت رژيم آلنده رقم خورده بود.

 

س: مشاوران کوبايی و شوروی چه نقشی داشتند؟

ادواردز: تا به امروز به نفوذ مسکو در حکومت آلنده پربها داده اند و برعکس به نفوذ واشنگتن در پيروزی کودتا کم بها داده اند. اما اين ها کمکی به اصل ماجرا نمی کند. کار از پايه خراب بود. هرچند که کوبا با تمام قوا از چپ های افراطی درون و بيرون حزب سوسياليست حمايت می کرد. چپ هايی که اساسا بطور مسلحانه تمام تلاش خود را می کردند تا خود را در مرکز حمله قرار داده و به يک دشمن واقعی تبديل کنند. بهتر از آن نمی شد نقش دوستی خاله خرسه را در تضعيف دولت آلنده بازی کرد. به نظر من شوروی در آن زمان چنين سياستی را از جانب چپ های افراطی در شيلی حمايت نمی کرد. مؤسس سنديکای کارگری شيلی که واضحا از سياست شوروی دنباله روی می کرد، به افراطی های چپ گفته بود: "دست از خودکشی سياسی برداريد". سياست آلنده اما، اساسا سکوت در مقابل چپ های افراطی بود.

عدالت اجتماعی در شيلی به شکست انجاميده بود. صف های طولانی اتوموبيل ها در پمب بنزين ها، قصابی های خالی، کمبود مايحتاج اوليه و فقر بی پايان در سراسر کشور بی داد می کرد. همه اين ها باعث تقابل گروه های مختلف مردم با حکومت آلنده می شد.

 

س: چرا هنوز بعد از گذشت ۳۰ سال کسی جرئت نمی کند حرفی از اشکالات حکومت آلنده و مسائل آن دوره بزند. "شيلی" همچنان به مثابه يک لغت مقدس به شمار می رود.

ادواردز: دقيقا مسئله همين جاست. هنوز ترس و وحشتی که از کودتای پينوشه بر کشور حاکم شد، بر هرگونه انتقادی از دوران آلنده مهر رويزيونيسم می زند. به علاوه روشن فکران شيليايی نيز که در آن زمان در خارج بسر می بردند، با نگاه تقدس وارانه به شيلی، به اين ديدگاه دامن زدند. آن ها وقتی به شيلی فکر می کنند، نمی توانند اين کودتای دردناک را از ياد ببرند و با احساساتی عميق، شيلی را تافته جدا بافته ای می دانند و حاضر به بررسی و تحليل شرايط مشخص آن دوره نيستند. طبيعتا بسيار ساده است که نقش آمريکا را در آن کودتا بررسی کرد. آن ها توسط نفوذی که در پينوشه و ارتش داشتند، مدت ها قبل از ۱۱ سپتامبر او را تحت حمايت خود قرار دادند. هرچند من می توانم ادعا کنم که اين کودتا حتی بدون حمايت آمريکا نيز به وقوع می پيوست.

شرايط بسيار حاد بود. اليگارشی شکست خورده، زخمی و هار شده بود، به اقشار متوسط ضربه وارد آمده و تحقير شده بودند، برنامه های اقتصادی، کشور را به قهقرای فقر می برد. چپ های افراطی از شيلی به مثابه يک بازيچه سوء استفاده می کردند تا اتوپيای خود را پياده کنند. آلنده بسيار ضعيف تر از آن بود که بتواند با اين مشکلات دست و پنجه نرم کند.

 

س: تفاوت شما با ساير نويسندگان شيليايی در اين است که شما قبل از کودتای پينوشه از سياست کوبا انتقاد به عمل آورده بوديد.

ادواردز: بله، از رژيم کاسترو! شيلی از سال ۱۹۶۴ رابطه ديپلماسی خود را با کوبا قطع کرده بود. امری که آلنده بعد از پيروزی در انتخابات قصد تغيير آن را داشت. من از جانب آلنده مأمور بودم تا در هاوانا، سفارت شيلی را تأسيس نمايم. من به مدت چند ماه آنجا بودم و فورا اخراج شدم.

 

س: اينقدر سريع؟

ادواردز: می توان گفت، اينقدر کند! من چند ماه فرصت داشتم تا اين رژيم را بشناسم. انقلابی هايی مانند سارتر يا سيمون دوبوار بسيار سريع تر اخراج شدند.

درحالی که با مسافرت های چند روزه مثلا به کارائيب، چنين توهمی به دست می آمد که آن رويای دست نيافتنی انسان ها، آزادی، برابری و برادری به تحقق پيوسته است. بايد اعتراف کنم، ديداری که در سال ۱۹۶۸ از کوبا داشتم، مرا به شدت مجذوب خود کرده بود. اما چيزی که با شروع دهه هفتاد به چشمم خورد، با آن فرق اساسی داشت. شما نبايد فراموش کنيد که من نه فقط به عنوان يک ديپلمات، بلکه بيشتر به عنوان يک نويسنده که کوبايی ها مرا خوب می شناختند، در آن کشور بودم. آنقدر خوب می شناختند که به راحتی از مشکلاتشان، فشارهايی که به آنان وارد می شد، از جاسوسی ها و عدم اعتمادهايی که مابينشان برقرار بود، صحبت می کردند. از دگم های ايدئولوژيک رژيمشان، که چگونه بدون توجه به فضای خارج از کشور، در داخل کشور آزادی های فردی و سياسی را هرچه تنگ تر می کرد. رسوايی مربوط به دست گيری هبرتو پاديلا را حتما به ياد داريد. شاعر کوبايی که مجبور شد در يک دادگاه نمايشی شرکت کند و اعترافات ديکته شده را بيان نمايد و بعد از آن فرار بسياری از روشن فکران کوبايی را از کشورشان حتما فراموش نکرده ايد. از سارتر گرفته تا انزن برگر، همه به اين ناحقی اعتراض کردند.

 

س: چرا؟ چون نسبت به آنان نيز همين برخورد صورت گرفته بود؟

ادواردز: آری، به اين ترتيب شما می توانيد چهره قهرمانانه ادعاهايمان را تماشا کنيد. همه ما وقتی به خود می آئيم که زهر چنين برخوردهايی را شخصا و يا حداقل در رابطه با گروه اجتماعی که به آن تعلق داريم، چشيده باشيم. من و پاديلا قبل از آنکه دستگير شود، ملاقاتی با يکديگر داشتيم و مفصلا راجع به شرايط مشخص کوبا صحبت کرده بوديم. سه روز بعد از آن من مجبور شدم کشور را ترک کنم. قبل از آن ابتدا توسط وزير فرهنگ کوبا احضار شده بودم و متعجبانه ديدم شخص کاسترو نيز حضور دارد. او به صحبت های من و پاديلا اعتراض داشت و مدعی بود که ما سرنگونی حکومت او را تدارک می ديديم. کاسترو جهت خود را روشن کرده بود. سريعا به سمت يک انقلاب فرهنگی مدل چين می رفت. ديگر لاس زدن با چپ های اروپای غربی بی فايده بود. کاسترو می غريد: به کار اين روشن فکران پايان دهيد. و ديگر قضاوت چنين روشن فکرانی برايش بی ارزش بود. هرچند که من هيچ گاه به کاسترو به عنوان فردی طرفدار فرهنگ و ادبيات اعتقادی نداشتم.

فيدل حامی هنر و هنرمندان تنها در نگاه هواداران غربی او وجود خارجی داشت.

 

س: و در نگاه نويسنده معروف گابريل گارسيا مارکز؟

ادواردز: ديدگاه مارکز نسبت به کاسترو و بالعکس، می تواند پايه يک رمان بزرگ قرار گيرد. البته من چيزی در اين مورد نخواهم نوشت. من در کتابم "پرسونا نون گراتا" به رژيم کوبا و نقشی که در حمايت از چپ های افراطی شيلی داشت، انتقاد کرده ام.

 

س: آقای ادواردز آيا شما ترسی نداريد که با چنين صحبت ها و مواضعی از جانب ديگر تحسين و تمجيد شويد؟

ادواردز: اگر منظورتان از جانب راست ها ست؟ خير! چرا بايد بترسم؟ آن ها تاکنون هيچ گونه کتابی، بحثی يا ايده ای در اين رابطه بيرون نداده اند. آن ها در وهله اول به پول، ثروت، قدرت و چپاول منابع طبيعی فکر می کنند و روی آن متمرکزند، آن ها هيچ گاه چنين اشتباهی مرتکب نمی شوند که از يک روشن فکر تمجيد به عمل آورند. تمام تلاش من در کتابم اين بود، به چپ ها نشان دهم که کاسترو و جزيره "سوسياليستی اش" به هيچ عنوان آلترناتيوی برای نابودی بی عدالتی در قاره ما نيست. اين تلاش شبانه روزی من بود. زمان بسيار تنگ بود.

 

س: پابلو نرودا به عنوان دوست شما، چه عکس العملی نسبت به کتاب شما نشان داد؟

ادواردز: او اعتقاد داشت که من می بايست کتابم را به اتمام برسانم. اما می گفت: "جورج، تو بايد اين کتاب را بنويسی، اما نبايد آن را علنی کنی. زمان هنوز برای درک و خواندن آن آماده نيست". اگر پابلو امروز زنده بود، هنوز همين را به من می گفت. اين يک دليل کلاسيک است، برای اينکه حرف ها هيچ گاه زده نشود. "زمان آن نرسيده است، جايگاه آن نامناسب است، برخورد درستی نيست" و غيره. چنين گرايشی در ۳۰ سال پيش با وجود دگماتيک نظری و فکری بسيار قوی تر بود. يادم است در سال ۱۹۶۸ که چکمه های شوروی در پراگ قدم رو می رفتند، پابلو گفت: "امروز من خود را يک چک احساس می کنم".

درست زمانی که من دست نويس کتابم را تمام کرده بودم، کودتای خونين پينوشه به وقوع پيوست. در آن شرايط چاپ کتابی انتقادی نسبت به کوبا بسيار نادرست بود. به همين دليل من مؤخره ای عليه کودتا نوشتم و کتاب را همراه اين مؤخره در اسپانيا به چاپ رساندم. مسلما کاسترو بسيار خشمگين شد و پينوشه نيز که قبل از آن مرا از شيلی اخراج کرده بود، کتاب را ممنوع اعلام نمود.

 

س: عجيب است که اين کتاب در آلمان ترجمه نشده است.

ادواردز: عجيب نيست. کوبا در آلمان نيز تأثير مثبتی برجای گذاشته بود. يک جزيره رويايی، ديويد آرزوها، که ساليان سال شجاعانه عليه گلياث (آمريکا) مبارزه کرده بود. هرچند که اين کتاب در دنيا به زبان های مختلف ترجمه و منتشر شده است، اما هنوز در آلمان ترجمه نشده است. ناشران آلمانی می گويند کتاب خوبی ست اما نه در حد چاپ علنی!

 

س: اوائل دهه ۸۰ شما به شيلی برگشته ايد. آيا نمی ترسيديد؟

ادواردز: چرا، کمی. اما به طرف وطنم کشانده می شدم. ماه ها و سال های خونين کودتا سپری شده بود، هرچند که شيلی هنوز يک کشور ديکتاتوری بود. من و ساير همکارانم کميته ضد سانسور تأسيس کرديم و از جانب محافظه کاران و حاميان ديکتاتوری تحت فشار بوديم. اما موفقيت هايی نيز داشتيم. يکی از آنها آزادی کتاب های ايزابل آلنده بود.

 

س: آيا تحت حاکميت پينوشه، قضات مستقل نيز وجود داشتند؟

ادواردز: می دانستم تعجب می کنيد. اگر بتوانم مقايسه کنم، بايد بگويم که رژيم کاسترو، بسيار يکدست تر از ديکتاتوری پينوشه بود. پينوشه در اواخر سال های ۷۰ ديگر توانايی مهار همه اقشار جامعه را نداشت. و به همين دليل بسياری از تبعيدی ها در همين دوره خواهان بازگشت به کشور بودند و پينوشه به علت عدم توانايی برخورد با اين قشر به آنان اجازه ورود نمی داد. درحالی که در کوبا روند عکس جريان داشت. بسياری خواهان خروج از کشور بودند و اجازه خروج نمی گرفتند.

من فکر نمی کنم که با گفتن اين واقعيات، بار خونين ديکتاتوری پينوشه سبک تر می شود. اما بايد واقعيت را همان گونه که بود بازگو کرد. تنفس گاه هايی که در کشور پيدا می شد، اساسا به علت قدرت توده ها در جامعه بود که گاها بر ارتش می چربيد. اما هسته مرکزی که بر دور پينوشه گرد آمده بودند، به معنی واقعی خون آشام بودند. عده بی شماری قاتل، دزد و جنايت کار و شکنجه گر زندگی را در داخل و حتی در خارج از کشور غير قابل تحمل می کردند. ترور و جنايت هايی که مرتکب می شدند، تکان دهنده بود. برای مثال وزير خارجه آلنده را در واشنگتن ترور کردند. چنين اعمالی، ناامنی سياسی و اقتصادی در شيلی بوجود می آورد و طبقه متوسط نمی توانست منافعش را تأمين کند. در نتيجه قدرت ارتش تخفيف داده شد. فراموش نبايد کرد که مسئله حفاظت از مالکيت خصوصی يکی از مسائل اصلی بود. پينوشه به مالکيت خصوصی صدمه ای وارد نياورد و همين اقشار در سال های ۸۰ موتور اصلی تغييرات در جامعه بودند. انتقاد به ديکتاتوری پينوشه در وهله اول در کانون های آموزشی خصوصی و از جانب ناشران کتاب ها و کتاب خانه ها نشأت پيدا کرد.

آزادی و دمکراسی يکی از اصلی ترين کانال های پيشرفت و مدرنيزم و در نتيجه از بين بردن ديکتاتوری و متحجران است. و وقتی در سال ۱۹۸۸ مردم فعالانه در رفراندمی که بالاجبار به رژيم قبولانده شده بود، شرکت کردند، آينده شيلی را رقم زدند. صف های طولانی پشت صندوق های رأی ، شعرهای زندگی در انتظار آزادی! بی شک نرودا از اين واقعه لذت می برد. و وقتی در ساعت ۴ صبح نتيجه آراء اعلام شد و پينوشه شکست خورد، سانتياگو جشن گرفت و به پای کوبی پرداخت. اما اگر واقعيت را نگاه کنيم تنها ۶۰ درصد از مردم شيلی به آزادی رأی دادند. ۴۰ درصد هنوز با پينوشه بودند.

 

س: و امروز؟

ادواردز: اگر امروز دوباره رأی گيری شود، مسلما تعداد بيشتری به آزادی رأی می دهند. اما اين ها همه ثابت می کند که شرايط سياسی - اجتماعی شيلی پيچيده تر از آن بود که راست ها و چپ ها تحليل می کردند.