سه شنبه ۱ مهر ۱۳۸۲ - ۲۳ سپتامبر ۲۰۰۳

عقب ماندگی جامعه و کمبود روحانيت!!!

رها بامدادان

 

آورده اند, کلاغان جارچی در زمستانهای سرد و يخبندان و جغدان قصه گوی بر فراز ويرانه های بر جای مانده از عدالت و داد حاکمان و متوليان دين و شريعت, که در روزگاران قديم در گوشه ای از جهان خاکی ما, سرزمينی بود به غايت ثروتمند و آباد, با مردمانی زجر کشيده و زحمتکش و روشنفکران و نخبگانی زيرک و کاردان و مردمی که غم مردمان همی خوردند و احترام به باور توده را از نان شب واجب تر همی شمردند.

اين نخبگان را عادت پسنديده و حميده بر اين بودی که هميشه نسخه ای آماده و مهيا داشتی از برای هر مشکلی و به صف مخالفين حاکميت نپيوستی, مگر آن زمان که خود به خطر افتادی و منافع از دست بدادی! آنان را عادت ديرينه بر آن بودی که چون دوست و ياری نو يافتی به انديشه افتادی که با همدستی آن دوست طرحی نو در افکندی و نظم جهان تغيير بدادی! و آنگاه که دوستی ديگر يافتی و تعداد به حد رئوس مثلثی رساندی انشعاب نمودی و تشکيلاتی نو بر پای داشتی! با همان نام و عنوان تشکيلات پيشين! تنها با کلمه ای کم يا زياد! به زعم اين نخبگان و روشنفکران که همه از نو آوران بودند و رهگشايان بهشت, همه ی آن ديگرانی که با آنان نبودندی در انديشه و تاکتيک و استراتژی, دشمن بودندی و واجب القتل و سرگردان در وادی گمراهی و ضلالت ابدی! جای بسی تعجب بودی که با چنين روحيه و برخوردی به غايت مدبرانه و عالمانه, همگان را اين باور خطير بودی که توده را باوريست ديرين و پا بر جا و ما را وظيفه ايست در حفظ آن باور مقدس و تلاش در راه دوام و بقای آن! از آن روی که اگر بر بنيان اين باور خدشه ای وارد شدی, ما را نه دنيا خواهد بود و نه آخرت و در صورت دست يافتن به قدرت, نتوان بر مقدرات حکومت تسلط يافت و بر توده فرمان رساند, چنان که بايد و شايد! بنا بر اين, می بايست بنيان و اساس اين باور نگه داشت و توده را وادشت تا به قوانين و سنت های آن پای بند باشند و مقيد! و چون ما را چنين توانی نيست, که نه از عالمان دينيم و نه لباس آنان بر تن داريم, بنا بر اين بر ماست که هميشه گروه و دسته ای از اين جماعت را در کنار خود داشته باشيم تا بتوانيم توده را بر گرد شمع وجودشان گرد آوريم و ضمن پنجه در پنجه دشمن انداختن به ياری و پشتيبانی آنان, رشته اتحاد و انسجامشان را با باورهايشان پاره نکنيم و از گمراهی و ضلالتشان نيز رهائی بخشيم.

در چنين ملکی و بر چنين جامعه ای, فرمانروائی حکومت می راند بسی بيرحم و عياش و غارتگر. مستبد و ديکتاتوری که از همه ی آدمکشان و غارتگران پيشين گوی سبقت ربوده و آنان را در پيشگاه تاريخ و توده ها رو سفيد نموده بود! ملک تاراج شده و ويران و توده ها در فقر و فلاکتی باور نکردنی! بدان سان که بيشتر مردمان در فقر می زيستند و با مرگی تدريجی و آرام دست به گريبان! بيکاری و فحشاء و اعتياد بر سر ملک خيمه زده بود و خزانه خالی و تهی از درهم و دنيار.

روزی از روزها, پس از آنکه حاکم از خواب ناز برخاست, وزير کاردان و مدبر اما بی اختيار و فرمانبردار خود را پيش خواند تا چاره ی کار از وی بپرسد و مشکل تهی ماندن خزانه با وی در ميان نهد. وزير که بر خلاف نظر و باور همگان, تنها به قدرت شخص فرمانروا و حفظ حاکميت نظام مقدس می انديشيد, در اسرع وقت شرفياب شد و زمين ادب ببوسيد! حاکم دستی به ريش خود کشيد و گفت:

- چاره در چه می بينی که خزانه تهی بمانده و بساط دربار و اندرون بی رونق و کسل کننده؟

وزير, سر به جيب تفکر فرو برد. لختی بينديشيد و در جواب گفت:

- بهتر آنست که جارچيان بگماريم تا جار زنند و به اطلاع و سمع توده ها برسانند, که قبله ی عالم, خليفه ی الله و فرمانروای قدرقدرت و بنده نواز ما را رای بر آن قرار گرفته تا از کليه ی کسانی که حق ورود به شهرهای بزرگ را دارند, مبلغی ناچيز به عنوان عوارض شهرداری و نواقلی بستانند. مبلغ را نيز می توانيم پنج درهم تعيين نمائيم!

حاکم به فکر فرو رفت! انديشه ی بدی نبود! پنج درهم روزگار ملت را از اين که بود بدتر نمی کرد. اما در مجموع خزانه را از وضع فلاکت بارش نجات می بخشيد که از قديم گفته بودند: « قطره قطره جمع گردد وانگهی دريا شود». سرش را بلند کرد و با صلابت پرسيد:

- فکر آخرش را کرده ای؟ تصور نمی کنی که اين عمل آنهم در اين دوران که دشمنان داخلی زبان به اعتراض گشوده و بيگانگان لشکرها آراسته اند, مردمان را بر انگيزد و شورش و بلوائی ايجاد کند؟

وزير لبخند زد و گفت:

- قبله عالم آسوده خاطر باشند که ما را نيز به حفظ و بقای ملک و در انقياد داشتن توده ها علاقه ای شگرف و وافر است. در اين کشور, روحانيون و علمای دين فراوانند و به همراه شاگردان و طلاب حوزه های خود آماده ی جانفشانی و ايثاردر راه قبله ی عالم که سايه پروردگار عالميان است بر سر مخلوقات بيچاره و مفلوک و رضايت پروردگاری که گليم بخت کسان را از روز ازل بدانسان که خواسته بافته است! با در نظر داشت اين مهم که روحانيون مورد احترام و اکرام توده هائی هستند که به همت اين قشر ذلت و بدبختی اين جهانی را به پاس راحت و آرامش آن جهانی خود فدا کرده و می کنند! تعدادی از طلبه های آنانرا بر دروازه های شهرها می گماريم تا عوارض گيرند و نواقلی ستانند!

پيشنهاد و راه گشائی وزير, حاکم را بسيار خوش آمد. احسنتی بگفت و سکه ای زر به او وعده داد بر سر خرمن! يعنی تا آنگاه که از مردم بستانند و به خزانه واريز نمايند.

جارچيان جار زدند! طلبه ها به کار گمارده شدند و مردم نسبت به انجام وظايف دينی و ميهنی خود همت گماردند. چندی بگذشت! حرص و آز حاکم فزونی گرفت! دگر بار وزير را پيش خواند و مسئله ی در آمد بيشتر و نياز حاکميت را با وی در ميان نهاد. وزير لبخندی زد و به حاکم اطمينان بداد که خاطر آسوده دارد و غم به دل مبارک راه ندهد.

جارچيان جار زدند و نا بسامانی ملک به اطلاع مردمان برساندند! پنج درهم به ده درهم فزونی گرفت! نخبگان از اقدام انقلابی و چاره ساز وزير و دربار پشتيبانی نمودند! مقاله ها نوشتند و خطابه ها ايراد نمودند! مگر آنان که مشکلی داشتند و اختلافی با دستگاه حاکمه و دربار. راديکالها و خطر آفرينانشان به زندان افتادند و به مجازات رسيدند! چرا که بر خدا و حاکميت پروردگار شوريده و سخنان کفر آميز بر زبان راند بودند!

بار دوم و سوم بر ميزان عوارض و نواقلی افزوده شد و صدای اعتراضی بر نخاست. مگر از سوی آنها که ناراضی بودند و خواهان شرکت در بازی قدرت! گروهی که هر روز بر تعدادشان افزوده می شد, آنهم بدليل تنگ نظری حاکميت و سخت گيری در بر خورد با منتقدين و آنانی که غير خودی به حساب می آمدند!

روزی از روزها, حاکم وزير کاردان و مدبر خود را به حضور پذيرفت! از هر دری سخن گفت و افاضاتی فرمود تا به ملت رسيد! حال و روزگارشان را از وزير پرسيد و عقايدشان را در باره ی عوارض و نواقلی کمر شکن! وزير از نجابتشان گفت و پای بنديشان به اصول و عقايد مذهبی و آئينی! با زبانی چرب و شيرين به سمع حضور قبله ی عالم رسانيد که ملت بفکر آخرت است و رستگاری در پيشگاه حضرت احديت! او گفت که ملت ابراهيم گونه می انديشند و تا بدانجای معتقدند و ايمان دارند که حاضرند فرزندان و جگر گوشه های خود را در راه رضايت پروردگار و قبله ی عالم که سايه و خليفه ی الله بر روی زمين است بدهند و خم بر آبرو نياورند! بويژه در موقعيتی که علمای دين و رهبران مذهبی آنان را از عذاب عليم و روز هفت هزار سال می ترسانند و روشنفکران و نخبگان نيز آنان را به تبعيت و پيروی از علمای دين و پاسداران دروازه های آخرت فرا می خوانند. به نحوی که با افشای فساد و تباهی يکی از علماء و فرزندان وی, بطور اتوماتيک عالمی ديگر را علم می کنند و به پيشوائی ملت بر می گمارند!

حاکم, حاضر به قبول تئوری و نظريات وزير نبود و معتقد بود که چنين نيست و اقدامات دولت, روزی روزگاری توده ها را به شورش و قيام خواهد کشانيد! شورش و قيامی که در نهايت بنيان حکومت را بر باد داده و حاکميت وی را آب و جارو خواهد کرد.

وزير پوز خندی زد و گفت:

- ببينيم و تعريف کنيم!

بدنبال اين سخنان, از جای بلند شد و روی در راه نهاد. بدون فوت وقت خود را به خدمت عالمی رسانيد که از ديگران عقب مانده بود و برای دست يازيدن بقدرت, خود را به آب و آتش می زد و به همين خاطر نامش در رديف مخالفين حاکميت جای گرفته بود. وزير, عالم را بنواخت و با وعده و عيد های شيرين دلش را بدست آورد. سپس از وی فتوائی بگرفت که بر اساس آن, وارد شوندگان به شهر موظف بودند, علاوه بر پرداخت عوارض و نواقلی, تن به تجاوز جنسی علماء و طلبه های پاسدار دروازه ها نيز بسپارند!

چندی بگذشت! مردم به خيابانها ريختند و صدای اعتراض بلند نمودند! از سوی نخبگان و مخالفين رژيم اعلاميه ها و بيانيه ها صادر شد به پشتيبانی اعتراض های مردم. پای دشمنان خارجی و داخلی به ميان کشيده شد. هر کس و هر گروهی به نوعی پايان عمر رژيم و حاکميت مستبد و ديکتاتور را اعلام نمود و برنامه ی حکومت و فرمانروائی خود و گروهش را در آينده ای نه چندان دور و دراز طرح ريزی و اعلام نمود.

فرمانروا, وحشت زده و هراسان, وزير مدبر و کاردانش را به حضور پذيرفت و سيلابی از فحش و ناسزا نثارش نمود که:

- اين چه کاری بود که کردی و چه فتنه ای بود که براه انداختی؟

وزير لبخندی زد و در جواب حاکم گفت:

- چرا خاطر مبارک را بی خود و بی جهت آزرده می کنيد؟ هياهو زياد است و پراکندگی و تفرقه زيادتر! اجازه بدهيد نمايندگانش را بخواهيم و با آنان به گفتگو بنشينيم. تا معلوم و مشخص شود که چه می گويند و چه می خواهند؟

فرمانروا, بر افروخته و عصبانی جواب داد:

- چی؟ با مردمانی بی سر و پا و مفلوک به گفتگو بنشينم؟

وزير در جواب گفت:

- لازم نيست قبله عالم اين کار را بکنند! چرا که در اين سرزمين گفتگو و صحبت خدايگان با بندگانش سابقه نداشته و رسم نبوده! از اين به بعد هم نخواهد بود! چرا که سنتی نکوهيده و ناپسند بر جای خواهد گذاشت! سنتی که خاطر پروردگار عالميان را نيز خواهد آزرد! فدوی خود به گفتگو خواهم نشست! آنهم نه با توده ها بلکه با نمايندگان و نخبگانشان!

اين بگفت و از دربار بيرون رفت! حاکم وحشتزده و ترسان تنها بماند, منتظر باز گشت وزير و شنيدن نتيجه ی گفتگو! غيبت وزير دو ساعتی بطول انجاميد! پس از گذشت اين زمان که قرنی بود برای حاکم, وزير قدم به بارگاه گذاشت! خندان و شادمان! در برابر حاکم زمين ادب بوسيد و بر جايگاه نشست. خليفه, هيجان زده و بی طاقت, نتيجه را پرسيد. وزير جواب داد:

- قبله ی عالم و خليفه الله به سلامت باشند و جاودانه! اعتراض از آنروی بود که تعداد طلبه ها بر دروازه های شهرها کم بوده و معترضين بيش از اندازه معطل می شده اند به هنگام عمل جنسی! آنان خواهان افزايش تعداد آنان بودند! ما هم در مقابل هزينه ی نگهداری و حفظ تعداد بيشتر طلبه ها را مطرح نموديم. نمايندگان با متانت و سعه ی صدر پذيرفتند که بر ميزان عوارض و نواقلی افزوده شود تا ما بتوانيم تعداد بيشتری از طلبه ها را به اين مهم بگماريم!

رها بامدادان

سی و يکم شهريور ماه ۱۳۸۲